✳ دنبال اسم و رسم باشیم باختیم!
🔻 وقتی حسین به خانه آمد، از درجه و این حرفها پرسیدم. گفت: «درجهی خوب و ممتاز رو #شهدا گرفتن. من و امثال من باید تلاش کنیم تا به درجهی اونا که یه درجهی خدائیه برسیم. اگه بخوایم برای خودمون اسم و رسم درست کنیم که باختیم!»
📚 برگرفته از کتاب #خداحافظ_سالار | خاطرات پروانه چراغ نوروزی؛ همسر سرلشکر پاسدار #شهید_حسین_همدانی)
📖 ص ۲۶۰
👤 نوشتهی #حمید_حسام
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
◾️#ما_ملت_امام_حسینیم
◾️#جهاد_تبیین
◾️#بصیرت_افزایی
◾️#غدیر|#روشنگری|#نشرحداکثری
╭─┅••─• 🍃 🏴 🍃 •─┅••─╮
✅https://rubika.ir/ghadir_16 🆔https://eitaa.com/ghadir_14
╰─┅••─• 🍃 🏴 🍃 •─┅••─╯
✳️ تکفیریها و معجزهی امام رضا
🔻 گفت: «قراره ۴۸ اسیر ایرانی معاوضه بشن، باید برم.» اسرا رو که آوردن همهشان نحیف و لاغر شده بودند. قیافهی اسرای ایرانی رو داشتن که بعد ۸سال اسارت از زندانهای صدام آزاد شدن اما اینا فقط چندماه تو اسارت تکفیریها بودن.
🔸 اسرا از آنچه به اونا گذشته بود گفتن. از اینکه هرروز شکنجه میشدن و از غذایی که بهاندازهی زندهنگهداشتنشون به اونا میدادن. یکی تعریف کرد «وقتی اسیر شدیم توی لباسهام کارت عضویت سپاه رو پیدا کردن. چندبار لب حوض درازم کردن و تبر روی گردنم گذاشتن و گفتن بگو غیر از تو کی نظامیه. به حضرت زینب متوسل شدم و شهادتین رو گفتم. برای تکفیریها گردن زدن یه کار عادی بود اما میخواستن من بقیه رو لو بدم. یکیشون که سرکرده بود و فحش میداد برای آخرین بار از من خواست اقرار کنم. حرف نزدم. منتظر بودم با تبر گردنم رو بزنه که خمپارهای نزدیکش منفجر شد. ترکش به سرش خورد و افتاد. تکفیریها عصبی شدن و جنازهی فرماندهشون رو از جلوی ما دور کردن و از اون به بعد روزانه فقط سهمیهی کتکخوردن داشتیم تا یه شب تو خواب #امام_رضا علیه السلام رو جایی دیدم که برف سنگینی میاومد. حضرت اومد و گذرنامهی ما رو امضا کرد و فرمود شما آزاد خواهید شد. فردا از خواب بیدار شدم، خبر آزادی رو شنیدم؛ در حالی که همون برفی که تو خواب دیدم میاومد.»
📚 از کتاب #خداحافظ_سالار | خاطرات همسر سرلشکر پاسدار #شهید_حسین_همدانی)
📖 صفحات ۸۴ و ۸۵