هدایت شده از 🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
🌿نماز اول وقت سیره مردان الهی
تو نزدیکی ... مطمئنم حضرت معبود ...
این منم که رگ گـــردنم را پیدا نمیکنم ...!
به فریادمان برس ...نوری بفرست
🌱خدای مهربان من در این سکوت و افقهای مهآلود نوری بفرست
تا روشن شود راهم
تا گامهایم محکمتر شود و حرفها مرا مایوس نسازد
ای مهربانترین ..
#نمازرا_به_نیت_ظهور_میخوانیم
#التماس_دعای_ظهوروشهادت
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
آه از آن رفتگان بی برگشت...💔 شهدای طریق القدس ... #به_رنگ_شهادت #سلام_خدابرشهیدان #یادشهداباصلوات
امیرالمومنین علی علیه السلام
بین کشتههای جنگ صفین دنبال عمار میگشت.
بالای سر عمار رسید.
سر او را به آغوش کشید و شروع به گریه کرد.😔
شعری سرود.
معنای یک بیت آن این است که
«ای روزگار غدّار هر کسی را که علی دوست دارد از او گرفتی»😭😭🥀
معرفی شهید 🌷🌷
شهید مدافع حرم محمد جاودانی
از لشگر فاطمیون
مسولیت :فرمانده تخریب قرارگاه تدمر
محل شهادت :دیرالزور سوریه
تاریخ شهادت :۱۳۹۶/۷/۸
🥀محمد جاودانی در ۲۴ دی ۱۳۶۷ متولد شد. تحصیلات خود را تا کارشناسی ارشد مدیریت ادامه داد. از مادر شهید جاودانی نقل است: محمد علاقه زیادی به لشکر فاطمیون داشت
به همین دلیل حتی زمانی که بهطور رسمی و قانونی برای مبارزه با داعش به سوریه رفت به انتخاب خودش به لشکر فاطمیون پیوسته بود.
شهید جاودانی بالاخره مزد اخلاص و جهاد خود را در عصر تاسوعا و شب عاشورای سال ۱۳۹۶ گرفت و بر اثر اصابت موشک در منطقه دیرالزور به یاران شهیدش پیوست و جاودانه شد.
نام و یادش گرامی .
#سالروزشهادت
#مدافعان_حریم_آل_الله
#شهیدمحمدجاودانی
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
🏴شهادت محافظ اول و داماد سید جان معروف به سید سپر را هم تسلیت عرض میکنیم ...
"ازش سوال کردند چقدر سید حسن را دوست داری
گفت :آنقدر که امر کند بمیر میمیرم
پرسیدند چقدر آیت الله خامنه ای را دوست داری
گفت :آنقدر که امر کند سر سید حسن را بیاور می برم .
#شهادت_هنرمردان_خداست
#سیدمقاومت
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🌷شهید سیدحسن نصرالله:
«من دعا نمیکنم خدایا از عمر من کم کن و به عمرِ حضرت آقا اضافه کن، نه! میگویم خدایا بقیهی عمرِ مرا بگیر و به عمرِ ایشان اضافه کن. چرا که او عمودِ بلندِ خیمه است.»
#سیدولایتمدار
#لبیک_یا_خامنهای
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️🥀مادر شهید خرازی: آرزو میکنم هنگام مرگم، پسرم به بالینم بیاد
حاجیه خانم طیبه تابش مادر سردار شهید والامقام حاج حسین خرازی پس از سالها مجاهدت در سن ۸۸ سالگی دعوت حق را لبیک گفت و به فرزند شهیدش پیوست.
روحشون شاد.
#تداوم_راه_شهدا
#شهیدحاج_حسین_خرازی
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🥀سردار دلاور «سرتیپ پاسدار عباس نیلفروشان» که بود؟
او را بیشتر بشناسیم ⬆️
▪️اینروزا برخی غر میزنند و یا سوال میکنند ایران کجای ماجراست⁉️
ایران دقیقا وسط معرکه است. سردار نیل فروشان مگر در جوار شهید نصرالله آسمانی نشد؟
بله ما در دل ماجرا هستیم و البته سطح برخورد را رهبر انقلاب مشخص می کنند وطراحان استراتژی نظامی عمل خواهند کرد.
#شهدای_طریق_القدس
#سردارعباس_نیلفروشان
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نسخه تصویری
🎧نماهنگ سیدِ شهید
🎙️با صدای کربلایی محمدحسین عطااللهی
🖤تقدیم به روح بلند شهید سیدحسن نصرالله
🌷به عشق این شهید والامقام در همه گروهها انتشار دهید.
#سیدمقاومت
#سلام_خدابرشهیدان
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
نمازاول وقت سیره مردان الهی
🌷🌷شهدا به عنوان یکی از خاصترین بندگان خداوند که به بهترین شیوه طریق عبودیت و بندگی خداوند را طی کردهاند تا در نهایت توانستند به فوز عظیم شهادت دست یابند.
🥀همواره به اقامه نماز سفارش داشتهاند و این مسئله را به خوبی میتوان هم در سیره آنان و هم وصایای آنها به وفور مشاهده کرد.
#نمازرا_به_نیت_ظهور_میخوانیم
#التماس_دعای_ظهوروشهادت
🖤 خداحافظ سید مقاومت...
▪️مراسم خاکسپاری و وداع با پیکر مطهر سید حسن نصرالله ، دبیرکل سابق حزبالله، فردا در لبنان برگزار خواهد شد.
🥀سید مقاومت سرسخت ترین دشمن اسرائیل بود
"فلسطین جایی است که بیشتر از همه نبود نصرالله را حس خواهد کرد، او هنگامی در حمایت از غزه سخن گفت که همگان ساکت شده بودند و وقتی همه از غزه دست کشیدند او تا پای جان در کنار غزه ایستاد"
لعنت خدا بر رژیم جعلی و سفاک صهیون
لعنت خدا بر حکومتهای دست نشانده ای که پشتیبان این رژیم منحوس و آدمکش هستند .
#سیدمقاومت
#سلام_خدابرشهیدان
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهیدنصرالله
🌷🌷 شهید رئیسی: مقاومتِ شما؛ شما رو بهشتی میکنه...
در سوگ شهید نصرالله؛ پای درسِ شهید رئیسی بنشینیم.
#رئیسی_عزیز
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حقیقتا حیفه بمونیم....
بعد تو انگار نخ تسبیح ما پاره شده...😔
#حاج_قاسم
#شهید_نصرالله
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
💥 #سپر_سرخ💥 قسمت 0⃣2⃣ ▫️هوا گرم بود، تا چشم کار میکرد آب و گِل بود و تمام تشویش عالم انگار در
💥 #سپر_سرخ☁️
قسمت1⃣2⃣
▫️به خاطر تهمتی که عامر زده بود، هنوز از ابوزینب خجالت میکشیدم و باید از میدان عشقش فرار میکردم که سرم را بالا گرفتم و گفتم:«من میخوام فراموشش کنم!»
▪️میدانست این عشق چه دماری از من درآورده که به آرامی خندید و با شیطنت زیر پای دلم را خالی کرد:«تو اگه میتونستی فراموش کنی این سه سال فراموشش میکردی!»
▫️انگار او بهتر از حالم باخبر بود و من حتی از تصور اینکه بخواهم همکلامش شوم، دلم میلرزید که دوباره طفره رفتم:«به ابوزینب نگو،خجالت میکشم!»
▪️اما او نقشهاش را کشیده بود که با انرژی از جا پرید و نمایشنامهای که در همین چند ثانیه در ذهنش نوشته بود،با صدای بلند تکرار کرد:«یه پسر ایرانی سه سال پیش یه دختر عراقی رو از دست داعش نجات داده! حالا بعد از سه سال، سیل خوزستان باعث شده تا این دو نفر همدیگه رو دوباره ببینن! اینکه خجالت نداره!خیلی هم جذاب و هیجانانگیزه!»
▫️سپس با نگاه نافذش در چشمانم فرو رفت و منطق این سناریو را نشانم داد:«مگه حتماً باید دختره عاشق پسره شده باشه تا همدیگه رو دوباره ببینن؟ این دختر فقط میخواد از فداکاری اون پسر تشکر کنه،همین!»
▪️او خودش میگفت و میبرید و میدوخت و لباسی که از کار در آورده بود درست به قوارۀ قلب من بود که پا به پای نقشهاش پیش میرفتم.
▫️بلافاصله تماس گرفت تا ابوزینب به چادر بیاید و با شور و هیجان همیشگیاش سربهسر همسرش گذاشت:«یکی از نیروهای حاج قاسم گیر افتاده!»
▪️ابوزینب خسته از سنگربندی برای مقابله با سیل آمده و شنیدن همین جمله کافی بود تا نگاهش رنگ نگرانی بگیرد و با دلهره بپرسد: «کجا گیر افتاده؟»
▫️نورالهدی از اینکه همسرش را بازی داده بود با صدای بلند خندید و دلش نمیآمد بیش از این اذیتش کند که با همان خنده ادامه داد: «تو چادر ما!»
▪️با هر جمله حیرت ابوزینب بیشتر میشد و ضربان قلب من هر لحظه تندتر تا بلاخره حرف آخر را زد: «اون رفیق ایرانیات، مهدی رو یادته؟ امروز یه بچه رو اورده بود براش سرم بزنیم.»
▫️ابوزینب تازه فهمیده بود چه رکبی خورده و حالا از اینکه مهدی اینجا بوده، بیشتر متعجب شده بود که به جای توبیخ نورالهدی به هیجان آمد: «من خودم یکی دو ساله ازش خبر ندارم! کی اومد؟ آمال رو شناخت؟»
▪️نمیتوانستم فوران احساسم را کنترل کنم که سرم پایین بود مبادا از لرزش چشمانم رسوا شوم و نورالهدی با تمرکز نقشه را اجرا میکرد: «نه! اون بنده خدا که اصلاً کسی رو نگاه نمیکنه. میخواستیم ازش تشکر کنیم اما انقدر زود رفت که فرصت نشد.»
▫️حالا ابوزینب خودش جلوتر از نقشه میرفت و به شوق دیدار دوباره رفیق قدیمیاش، نمایش نورالهدی را کامل میکرد: «دلم براش تنگ شده باید ببینمش!» و دیگر امان نداد حرفی بزنیم و به عشق پیدا کردنش از چادر بیرون رفت.
▪️از اینکه بیدردسر طرحمان اجرا شده بود، لبخندی فاتحانه روی صورت نورالهدی نشست و مژدگانی داد: «شب نشده پیداش میکنه!»
▫️حالا بنا بود دوباره او را ببینم که تمام ذرات بدنم به لرزه افتاده و هر ثانیه به سختی سپری میشد تا پردۀ آسمان شب پر از ستاره شد و در همین ستارهباران، موعد آنچه منتظرش بودم، فرا رسید.
▪️ساعت از ۹ شب گذشته و میخواستیم برای استراحت به یکی از موکبهای مردمی برویم که صدای ابوزینب از پشت چادر بلند شد: «یاالله!»
▫️محکمتر از همیشه صدا میرساند و خیال کردیم بیمار مردی همراهش آمده است که روی همان روپوش سفید پرستاری، چادرهای عربیمان را سر کردیم و نورالهدی پاسخ داد: «بفرما!»
▪️ابوزینب وارد شد و همراهش همان کسی بود که دیدن دوبارۀ صورت مهربانش، قلبم را به قفسۀ سینه کوبید و اگر یک لحظه نگاهم میکرد، میدید دستانم چطور میلرزد.
▫️ابوزینب او را معرفی کرد و نورالهدی مجلس را دست گرفت تا کسی نبیند من چطور دست و پای دلم را گم کردهام که حتی نتوانستم یک کلمه سلام کنم.
▪️سرش پایین بود، نگاهش روی زمین میچرخید و با همان نگاه سربهزیر و لبخندی ساده جواب احوالپرسی نورالهدی را میداد و نمیدانست چرا مهمان این چادر شده است که ابوزینب بیمقدمه شروع کرد: «همسر من و دوستش میخوان از تو تشکر کنن!»
▫️مشخص بود متوجه منظور ابوزینب نشده و باید کسی حرفی میزد؛ اما برای من نفسی نمانده و مثل همیشه جورم را نورالهدی کشید: «این دوست من همون دختری هست که شما سه سال پیش تو فلوجه از دست داعش نجاتش دادید!»
▪️کلام نورالهدی که به آخر رسید، سرش را بالا گرفت؛ نگاهش تا ایوان چشمان منتظرم کشیده شد، تنها به اندازۀ یک پلکزدن میهمان چشمانم ماند و دوباره به زیر افتاد.
▫️انگار او هم مثل من این ملاقات دوباره باورش نمیشد که ساکت مانده و شاید نمیخواست این راز هرگز فاش شود که رنگ خنده از صورتش پرید و پیشانیاش خیس عرق شد...
📖 ادامه دارد...
نویسنده: فاطمه ولینژاد