🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
غربت در یک نگاه! تصویری از نحوه انتقال شهدای غزه در کوچه و خیابانهایش... @shohadabarahin_amar
یا الله یا الله...😭😭
"گمان نکن که فقط عاشورائیان را
به آن بلا آزمودهاند،صحرای بلا به وسعتِ
همۀ تاریخ است ."
و غمبارترین تراژدی دنیا که داره
تو غزه طی روزها و هفته ها رقم میخوره در چند دقیقه و حتی ثانیه ای ...
غزه آینه تمام نمای مظلومیت ،بی پناهی و اوج بی شرافتی و جور بر پیشانی بشریت مدعی متمدن بودن .
🥺کــــجایـــی یا ابـــن الــــزهـــ💔ـــــــرا....
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
غربت در یک نگاه! تصویری از نحوه انتقال شهدای غزه در کوچه و خیابانهایش... @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_مهدوی
استاد پناهیان
✅ مثل یوسف و بنیامین!
امام زمان میخواد پیش خودش نگهت داره، حواست هست؟
#اللهم_عجل_بظهورالحجه
@shohadabarahin_amar
🌿🌿نماز اول وقت سیره مردان الهی
دعای قنوت نماز آیت الله خویی
هفده سال پشت سر آیت الله خویی سه وعده نمازجماعت خواندم ایشان در قنوت غیر از “اللّهمَ کُنْ لِوَلِیِّک” نخواندند❗️
به طوری که دوستان به شوخی می گفتند: آقا غیر از این قنوتی ، بلد نیست!!
تصویر آیت الله العظمی سید ابوالقاسم خوئی
#نمازرا_به_نیت_ظهور_میخوانیم
#التماس_دعای_ظهوروشهادت
کلیپ صوتی | در راه قلّه - Khamenei.ir.mp3
2.89M
کلام آرامش بخش از حضرت عشق در مورد شهادت ❤️🌷🌷
و حاج قاسم .
شهادت قله است ،شرط شهید شدن شهید بودن است ،شهدا برگزیدگانند ...
#نزدیک_قله_ایم🇮🇷
#شهداگاهینگاهی🥺🤲
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
معرفی شهید 🌷🌷
سالروز شهادت شهید محسن خزایی
متولد۱۵ آذر ۱۳۵۱ اصفهان
شهادت: ۲۲ آبان ۱۳۹۵
حلب_سوریه
مدفن:
گلزار شهدای زاهدان
محل_زندگی زاهدان
پیشه:خبرنگار
#سال_های_فعالیت
۲۱ سال _سبک:خبرنگار. تهیهکننده. کارگردان. مدیر
#عنوان:
خبرنگار مدافع حرم
🍀زندگینامه🍀
🌷🌷شهیدمحسن خزایی در سال ۱۳۷۴ به عنوان متصدی صدا فعالیت خود را در صداو سیما آغاز کرد. وی در سال ۱۳۸۳ مدیر باشگاه خبرنگاران جوان زاهدان شد.خزایی پس از موفقیت در باشگاه خبرنگاران جوان زاهدان به عنوان مدیر خبر گیلان معرفی گردید.
🥀پس از خبر گیلان بعنوان مدیر روابط عمومی کارخانه فولاد مبارکه اصفهان منصوب شدند و پس از یک سال و نیم فعالیت در سال ۱۳۹۰ به دفتر نمایندگی رهبری در سوریه بعنوان مدیر امور فرهنگی، منتقل شد. سپس در سال ۱۳۹۲ به عنوان خبرنگار رسمی شبکه خبر به فعالیت خود در سوریه ادامه داد و در ابتدای آبان ماه ۱۳۹۵ به عنوان مدیر خبرگزاری صدا و سیما در سوریه منصوب شد.
سرانجام، در تاریخ ۲۲ آبان ۱۳۹۵ در منطقه منیان شهر #حلب_سوریه بر اثر اصابت ترکش خمپاره در حین تهیه گزارش خبری کشته شد.
#سالروزشهادت
#شهیدمحسن_خزایی
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
🥀فرازی از #وصیتنامه_شهید_محسن_خزایی🌷
شهادت می دهم که خدایی جز خدایی یکتا وجود ندارد و شهادت می دهم که محمد (ص) پیامبر او و علی (ع) ولی اوست . اکنون که در شرف عزیمت به سوریه هستم از باب وظیفه چند کلامی را بعنوان یارگاری و توصیه خدمت خانواده و دوستان عرض می نمایم.
از برادران و خواهرانم خواستارم در همه حال به یاد خدا باشند و دستورات او را همیشه اجرا نمایند و رضایت خود را در رضایت خداوند ببینند و به همکاران عزیزم علاوه بر این مطلب توصیه می کنم قدر خدمت در صداو سیما را بدانند و لحظه ای در راه خدمت این مردم عزیز و یاری نایب امام زمان (عج) مقام معظم رهبری دریغ ننماید.
در پایان از همسرم حلالیت می طلبم و امیدوارم بر کوتاهی هایم مرا ببخشد و بدین وسیله اینجانب محسن خزایی فرزند غلامحسین متولد ۱۳۵۱/۹/۱۵ شهرستان اصفهان اعلام می نمایم اگر برای حسن حادثه ای اتفاق افتاد بعد از من همسرم قیم و سرپرست دو فرزندم محمد هادی و محمد مهدی می باشد و از او می خواهم فرزندانم را در راه اهل بیت (ع) و اسلام تربیت نماید و بدینوسیله همه دارائیهای خودم را به همسرم مریم رخشانی زابل فرزند شریف متولد مشهد ش ش ۲۶ می بخشم و از خانواده ام نیز خواهشمندم که همسرم و فرزندانم را هرگز تنها نگزارند انشالله.
و جمله آخر از مادرم – مادرخانم و پدر و پدرخانم و بهتر بگویم از پدر و مادرانم حلالیت می طلبم و امیدوارم دعای خیر آنان همیشه بدرقه راهم باشد و من الله توفیق ۸۴/۱۲/۹ ساعت ۱۳/۵۰ روز سه شنبه
اینجانب محسن خزایی – فرزند غلامحسین در کمال صحت و سلامت این مطالب را نوشته ام و از بازماندگانم انتظار عمل به آنها دارم.🥀
#سالروزشهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تحفه ای ناچیز تقدیم به اولین خبرنگار #شهیدمدافع_حرم دررسانه ملی #شهیدمحسن_خزایی وشهدای مدافع حرم آن هایی که با فریاد#لبیک_یاحسین از ایران،افغانستان،سوریه،عراق وسراسر دنیا خود را به میدان نبرد می رسانند تا ثابت کنند #امام_عشق دیگر هرگز تنها نخواهد ماند🌷🌷🌷
#تاآخرین_نفس_ایستادیم🌹
#راهت_ادامه_دارد_برادر
#سالروزشهادت
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هی نگاهت بڪنم،
گم بشوم در چشمت
گم شدن در
شبِ چشمان تو
پیدا شدن است...
#فرازی_از_وصیـت_نامہ:
دوست دارم اگر شهید شدم ؛ پیڪری نداشتہ باشم از ادب دور است ڪہ در پیشگاه سیدالشهدا با تنے سالم و ڪفن پوش محشور شوم...
#شهید_مرتضی_عبداللهی🌷
#ایام_شهادت
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🌷شهید یحیی سنوار برای اسراپیل خطرناک تر از یحیی سنوار خواهد بود.
#یحیی_سنوار
#حزب_الله_زنده_است
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_مناسبتی
🔸بشارت نزدیکی ظهور از زبان شهید طهرانی مقدم به برادرش در خواب‼️
↩️بازنشر به مناسبت سالروز شهادت شهید طهرانی مقدم
#فلسطین
#الیس_الصبح_بقریب
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فاطمیه
سیاهپوشی حرم مطهر امیرالمومنین(ع)
🏴حرم مطهر امام علی علیه السلام در نجف اشرف بمناسبت شهادت حضرت زهرا (س) و آغاز اقامه عزا در ایام فاطمیه سیاهپوش شد.
#السلام_علیک_یاامیرالمومنین
#السلام_علیک_یابنت_نبی_یافاطمه_زهرا
#السلام_علیک_یاحجت_الله
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌴🌴مناجات با محبوب
نماز اول وقت
مبادا غفلت کنید!
حضرت آیتالله بهجت قدسسره می فرمایند :
🌿اعمال صالحه انسان، اعمال باقیه انسان، فانی نمیشود. بدانیم که طاعات، عبادات، مقرّبات، اینها یک چیزی نیست که بهواسطه اینکه [مثلاً] این اتاق (دنیا) خراب شد، آنها هم از بین بروند؛ [یا اگر] این بدن از روح منفصل شد، آنها هم بروند. آنها باقی و ثابت هستند، بلکه یک صورت معنویهای در آنجا (قیامت) از اینها، برای هر فرد، ظاهر خواهد شد. مبادا غفلت کنید!
بهسوی محبوب
#نمازاول_وقت_سیره_مردان_الهی
#نمازرا_به_نیت_ظهور_میخوانیم
#التماس_دعای_ظهوروشهادت
تو #یوسف نیستی ولی
در من #یعقوب غمگینی است!
که هر شب بوی پیراهن تو
پیغمبرش میکند....
پ.ن: پیراهنی که علی در عکس به تن دارد، همان پیراهنی است که مادر از او به یادگار نگهداشته است....
مادر در سفر #کربلا پیراهن علی را با خود می برد تا فرزندش را در این زیارت معنوی سهیم کند....
#شهید_علی_محمدی متولد ۱۳۴۹ ،شهادت ۱۳۶۷ در منطقه بانه به #شهادت رسید.🌷
همدان، بخش مرکزی، روستای رباط شورینی
#مدیون_شهداییم
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
🌷....«میروم تا انتقام سیلی مادر را بگیرم... آرزویم شهادت است اما هدفم از رفتن، فقط و فقط دفاع از حرم عمهجان حضرت زینب سلاماللهعلیها است. مگر عمریست که در روضهها و عزاداریهای اهلبیت(ع) دم نمیزنیم که، ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند
🥀 پس باید تنها شعار نداد بلکه عمل هم باید کرد. الان زمان عمل فرا رسیده است. من نمیتوانم آن روزی را ببینم که ما باشیم، نسل بعد از ما هم باشد اما اثری از حریم اهلبیت(ع) نباشد. آن وقت نسلهای بعد از ما هم، ما را مثل مردم کوفه مورد لعن قرار میدهند
🍂و میگویند، شماها بودید، جوان بودید، توانایی و آگاهیاش را داشتید و گذاشتید تا به حرم حضرت زینب سلامالله علیها جسارت بشه...؟! آن وقت چه جوابی باید به آنها بدهیم؟ نه، من نمیتوانم چنین روزی را ببینم، حداقل اگر میخواهد روزی برسد که نسلهای ما باشند و خدایی ناکرده، حرم نباشد، پس ما هم، نباشیم..
#سالروزشهادت
#برشی_ازوصیتنامه
#شهیدمدافع_حرم_حسین_هریری
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🌷حکایات تکان دهنده از شهدا
استخاره با قرآن
خاطره ای از همرزم شهید علی آخوندی...
#روایتگری_شهدایی
#شهیدعلی_آخوندی
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت 0⃣6⃣ ▫️هنوز پیام را باز نکرده و خط اول پیام از صفحۀ اصلی موبایل پیدا بود
🍂🍂رمان #سپر_سرخ 🍂🍂
قسمت 1⃣6⃣
▫️چشمانم را گشودم و دیدم همانطور که کنارم نشسته، از گوشه پیشانی تا روی گونهام را دست میکشد و طوری با محبت نگاهم میکرد که برای یک لحظه ترس تهدیدهای عامر فراموشم شد.
▪️تا دید چشمانم را گشودم، لبخندی دلربا لبهایش را ربود؛ طوری که دندانهایش مثل مروارید درخشید و برای نخستین بار غرق احساس به رویم خندید: «آروم بخواب عزیزم، من همینجا کنارتم تا تو راحت خوابت ببره! برای سحری بیدارت میکنم!»
▫️شاید دلش برای وحشت و لرزش بدنم سوخته بود که لحن و نگاهش لبریز احساس شده و محبت از سرانگشتانش روی صورتم میچکید.
▪️همین امشب مرا از آغوشش پس زده بود؛ اینهمه بارش احساسش باورم نمیشد و در این نیمهشب وحشتناک، فقط همین حس حمایت و نوازشهای بیمنت را میخواستم که دوباره چشمانم را بستم و در برزخی از وحشت، بلاخره خوابم برد.
▫️نمیدانم چقدر از خوابم گذشته بود که از صدای فریادی تمام تنم تکان خورد و روی تخت نیمخیز شدم.
▪️مهدی کنارم نبود و سایۀ مردی از مقابل درِ اتاق رد شد که وحشتزده صدا زدم: «مهدی؟»
▫️میترسیدم از جایم تکان بخورم و خبری از او نبود که بدن کرختم را از روی تخت کَندم و با قدمهایی سست از اتاق بیرون رفتم.
▪️چندبار صدایش زدم اما در اتاق نشیمن و آشپزخانه نبود، درِ اتاق زینب را آهسته گشودم و از اینکه تختش خالی بود، بیشتر وحشت کردم.
▫️دور خانه میچرخیدم و مضطرب مهدی و زینب را صدا میزدم و انگار هیچکس در این خانه نبود که جز سکوتی مرگبار، چیزی نمیشنیدم.
▪️مطمئن شدم به هر ترفندی بوده، قفل موبایلم را باز کرده و پیامهای عامر را خوانده و به همین جرم، به همراه زینب ترکم کرده که میان خانه و از اینهمه تنهایی به گریه افتادم.
▫️باورم نمیشد بیهیچ توضیحی رهایم کرده باشد؛ هنوز مزۀ نوازشهای آخرش زیر زبانم مانده و حرارت سرانگشتانش روی گونههایم بود که در غربت بغداد و خلوت این خانه، دور خودم میچرخیدم و با گریه نامش را صدا میزدم.
▪️باید تا خیلی از خانه دور نشده بود، التماسش میکردم برگردد که برای برداشتن موبایل به سمت اتاق خواب دویدم و از وحشت آنچه دیدم، قلبم از تپش افتاد.
▫️عامر روی تخت خوابم لَم داده و با نیشخندی به تماشای تنهاییام نشسته بود. همین یک ساعت پیش پیام داده بود و نمیفهمیدم چطور وارد خانۀ ما شده و ترسیدم بلایی سر مهدی و زینب آورده باشد که از شدت ترس بیاختیار جیغ زدم.
▪️مطمئن بود کسی نیست تا به دادم برسد که با غرور از روی تخت بلند شد و شبیه شکارچی بیرحمی که به سمت صیدش برود، با خنده به طرفم میآمد.
▫️موهایم بیحجاب بود و همین که مرا با این سر و وضع میدید، برای کشتن دلم کافی بود تا از اتاق خواب فرار کنم و وحشتزده مهدی را صدا بزنم که ضربهای محکم کمرم را شکست و با صورت به زمین خوردم.
▪️طوری با لگد در کمرم کوبیده بود که احساس کردم استخوانهایم در هم خُرد شده و روی زمین از درد به خودم میپیچیدم.
▫️پنج ماه بود تنم از دست کتکهایش نجات پیدا کرده و دوباره امشب وحشیانه به خانهام آمده بود تا آوار مستیاش را سرم خراب کند که امان نمیداد تکانی بخورم و بیامان میزد.
▪️ظاهراً امشب از همیشه مستتر بود که به قصد کشتن، کتکم میزد و من زیر هجوم مشت و لگدهایش، نه از شدت درد که از وحشت آنچه به سر مهدی و زینب آورده بود، با صدای بلند ضجه میزدم.
▪️فشار شدیدی روی بازوهایم حس میکردم و ضربههای سنگینی که تنم را به شدت تکان میداد و صدای آشنایی که نامم را فریاد میزد و مثل اینکه روحم به بدنم بازگشته باشد، روی تخت کوبیده شدم و با جیغی بلند از خواب پریدم.
▫️هنوز بازوهایم در دستانش مانده و او همچنان تکانم میداد تا از این کابوس وحشتناک نجاتم دهد و من از وحشت آنچه دیده بودم، تنم رعشه گرفته و با هر نفس انگار قلبم به گلو میرسید.
▪️از خرابی بی حد و اندازه حالم، نفس مهدی به شماره افتاده و اینبار نه از داغ فاطمه که برای اولین بار به خاطر من، روی چشمانش را پردهای از اشک گرفته بود و حتی نمیفهمید چه بلایی سر دلم آمده که فقط با چشمانی سوخته از غصه نگاهم میکرد.
▫️شاید میترسید تنهایم بگذارد که حتی برای آوردن یک لیوان آب از اتاق بیرون نمیرفت و من بین دستانش مثل پرندهای وحشتزده پر و بال میزدم و دیگر نتوانستم تحمل کنم که نفسهایم در هم شکست: «من میترسم مهدی.. من دارم از ترس میمیرم...»
▪️شاید از ضجهها و کلمات بریده و درهمی که در خواب گفته بودم چیزهایی فهمیده بود که به سر و صورتم دست میکشید و با هر نفس، نجوا میکرد: «از چی میترسی عزیزم؟ کی داره اذیتت میکنه؟ عامر کیه؟»
▫️از اینکه نام عامر را شنیده بود، وحشتزده نگاهش کردم و همین وحشتِ چشمانم، جگرش را آتش زد: «کی انقدر تو رو ترسونده؟»...
ادامه دارد...
✍️ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🌷🌷سوختهها عاشقند🌷🌷
آدمها سه دستهاند؛ خام، پخته و سوخته
خام که هیچ! پخته هم عقل معیشت دارند
و دنبال کار و زندگی حلال هستند!
سوختهها عاشقند. چیزهای بالاتری میبینند و میسوزند توی همان عشق!
#شهید_مجیدپازوکی
🌷یادشهدا و امام شهدا با ذکرصلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
دوست دارم برای تو بسوزم یا رب...
🕊شبتون غرق عاشقی برای خدا🕊