#هیئت فرهنگی مذهبی شهدا(۳)
#_پارت_هشتم #خاک_های_نرم_کوشک✨ • وقتی هم که تنها شدیم، با غیظ می گفت:«خدا لعنتش کنه(منظور شهید برون
#_پارت_نهم
#خاک_های_نرم_کوشک✨
•
به من دقیق شد و دنبال حرفش را گرفت: «شما بهتره هر چی زودتر برین شهر، ما هم ان شاءالله دست و پامون رو جمع و جور می کنیم و پشت سر شما می آیم؛ این دِه دیگه جاي موندن مثل ماها نیست.»
از همان روز دست به کار شدیم.بعضی از وسایلمان را فروختیم و دادیم به طلبکارها. باقی وسایل را، که چیزي هم
نمی شد، جمع و جور کردم.حالا فقط مانده بود که راهی مشهد بشویم.با خدابیامرز پدرش راهی شدیم.
آدرس تو احمد آباد، خیابان پاستور بود. وقتی رسیدیم، فهمیدم قسمت به اصطلاح اعیان نشین شهر است. برام
سؤال شده بود که آنجا را چطور پیدا کرده.
بالاخره رسیدیم خانه. فکر نمی کردم که دربست باشد.جاي خوب و دست و پا بازي بود. با خودش که صحبت
کردم، دستم آمد خانه مال همان صاحب زمینهاست. وقتی فهمیده بود عبدالحسین می خواهد تو مشهد ماندگار شود، برده بودش تو همان خانه. گفته بود: «این خونه مال شما.»
قبول نکرده بود.صاحب زمینها گفته بود: «پس تا براي خودت کاري دست و پا کنی،همین جا مجانی بشین.»
ازش پرسیدم:«حالا کار پیدا کردي؟»
خندید و گفت: «آره.»
زود پرسیدم:«کارت چیه؟»🧐
گفت :«سر همین کوچه یک سبزي فروشی هست، فعلاًاون جا مشغول شدم.»
پدرش همان روز برگشت و ما زندگی جدید را شروع کردیم. عادت کردن بهش سخت بود.ولی بالاخره باید میساختیم.
نزدیک دو ماه توي سبزي فروشی مشغول بود. بعضی وقتها که حرف از کارش می شد، می فهمیدم دل خوشی
ندارد. یک روز آمد گفت: «این کار برام خیلی سنگینه، من از تقسیم اراضی فرار کردم که گرفتار مال حروم نشم،
ولی این جا هم انگار کمی از ده نداره.»
پرسیدم: «چرا؟»
«با زنهاي بی حجاب زیاد سر و کار دارم. سبزي فروشه هم آدمی درستی نیست، سبزي ها رو می ریزه تو آب که سنگین تر بشه.»
آهی کشید و ادامه داد:«از فردا دیگه نمی رم.»
گفتم: «اگه نخواي بري اون جا، چکار می کنی؟»
گفت:« ناراحت نباش، خداکریمه.»...
فردا صبح باز رفت دنبال کار. ظهر که آمد، تو یک لبنیاتی مشغول شده بود. بهش گفتم: «این جا روزي چقدرت
میدن؟»
گفت:« از سبزي فروشی بهتره، روزي 10تومن می ده.»
ده، پانزده روزي رفت لبنیاتی. یک روز بعد از ظهر، زودتر از وقتی که باید می آمد، پیدایش شد. خواستم دلیلش را
بپرسم، چشمم افتاد به وسایل توي دستش: یک بیل بود و یک کلنگ!
«اینا رو براي چی گرفتی؟»
»به یاري خدا و چهارده معصوم می خوام از فردا بلند شم و برم سرگذر.»
چیزهایی از کارگري «سرگذر» شنیده بودم. می دانستم کارشان خیلی سخت است.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
مارا در اینستاگرام هم دنبال کنید
آدرس پیچ :
https://instagram.com/shohadaculturalboard?igshid=14jxrie9cn0c8
#هیئت_تعطیلی_ندارد
#من_ماسک_میزنم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان_دوست_دارم
#یاد_شهدا_با_ذکر_صلوات
#هیئت_فرهنگی_مذهبی_شهداء
┏━⊰✾✿✾⊱━═━═━═━═━═━┓
🌹@shohadaculturalboard🌷
┗━═━═━═━⊰✾✿✾⊱━━━━━┛