eitaa logo
『‌شُھداۍِدهه‌هشتـٰادۍ』
1.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
34 فایل
در ایــن کـانـــال یاد میگیریم کـــ چگونھ #شہیدانــھ زندگے کنیم ٵندَکے شࢪٵیِــِطٓ @sharaete80
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این فیلم رو انقدر پخش کنید تا کسی جرآت نکنه مدرک سید ما رو زیر سوال ببره اقای مهرعلیزاده سوادت کو ؟ @shohadae80
📿 تلنگـر دیدی بعضی وقتا دلت می‌گیره .. حال خوبـے نداری .. دلیلش می‌دونی چیه ؟! چون گناھ کردے ☹️ لبخند خدا رو گرفتے × اشک امام زمانتِو ریختے 😢 خودتِو شرمنده کردے .. بہ خدا کہ زشتہ 😞 ما را چه بہ سرپیچی از خدا مگہ ما چقدر می‌مونیم مگہ ما چقدر قدرت داریم 🤔 بہ چی می‌رسیم ؛ اصلاً بہ چی مےنازیم با‌ گناه بہ هیچی نمی‌رسیم ، هیچ 😐 ʝơıŋ➘ |❥ @shohadae80 《🥀شهداے دهہ هشتادے🥀》
رفقاۍ مشتے امشب محفڵ داریم{ساعت²²} منتظࢪتۅݩ هستیم یاعلـــے✋🏿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نائب الزیاره تڪ تڪ اعضاۍ محترم ڪاناڵ بودیم در بارگاھ ملڪوتے علــے ابن موسے الرضا
🕊بسم رب العباس🕊
Mahmood Karimi - Vaveyla Haram Avare Shode (UpMusic).mp3
7.17M
با این مداحے محفل رو دنبال ڪنید💔
امشب محفلمون درباره‌ے علمدار ڪربلاست...💔
اگہ دلتون شکست مارو از دعاے خیرتون بی بهره نزارید...
دور خیمه ها قدم میزد آرامشے کہ در دلش طوفانۍ از غم بود
ڪنار خیمه ها میزد قدم یادش می‌ٵمـد‌ روزگار کودکی را
مادرش ام‌البنین شانہ به مویش میکشید😞
زیر لب میگفت: اولادم فداۍ مادر سـادات🥀
آنچنان با عزت و با عظمت کنار خیمه‌ها قدم میزد ڪه مبادا نسیمۍ بی‌اجازه‌‌ رد شود از لابہ لاے خیمھ ناموس آل الله
ناگہان از لابه لای لشکر ڪوفه کسی آمد در کنار خیمه ها نعره کشان فریاد زد:
شمرم ولی نامه ای دارم براے زاده‌ی ام‌البنین...
نامہ رو گزاشتن تو دسته علمدار تا آمد بخواند دردانه ای ناز از سوے خیمہ به سویش دوید🥀
گفت عمو جونم _جونه عمو _نفس عمو بیا بغلم ببینم
سکینه خاتون گفت: عمو ابجی ها یه چیزی می‌گفتن من نمی فهمیدم..😭
گفتن ڪه قراره بری عمو تو که نمیخوای ما رو تنها بزاری
فرمودند : نه عمو من همیشه پیشتم سکینه وقتی خیالش راحت شد گفت پس عمو میشہ یدونه بوست کنم💔
تا کودک لب هایش به گونه عمو برخورد کرد عمو عباس شروع کرد به گریه کردن😭
اخر خجالت میکشید برادر زاده‌اش چگونه لب هایش خشک است و تشنه اندکی اب💦
حضرت سکینه تا خواست بره برگشت باز اومد گفت:
راستی عمو یادتہ دیشب بهم گفتی نمیزاری اب تو دلمون تکون بخوره..🥀
_اره عمو جون پس میشه فقط یه کم فقط یکم برامون اب بیاری اخه خیلی تشنمونه😭
فرمودند: باشه عمو فدات شه برو به ابجی هاتم بگو من میرم براتون اب میارم💔😭