eitaa logo
『‌شُھداۍِدهه‌هشتـٰادۍ』
1.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
34 فایل
در ایــن کـانـــال یاد میگیریم کـــ چگونھ #شہیدانــھ زندگے کنیم ٵندَکے شࢪٵیِــِطٓ @sharaete80
مشاهده در ایتا
دانلود
『‌شُھداۍِدهه‌هشتـٰادۍ』
•💔:)•
◍◍ شھدا . . . باهردردی‌جانمی‌زدن ؛ میگفتن‌فدا‌سر‌ِحضرت‌ِزهرآ ! شھید‌زندگی‌کردن‌یعنی‌همہ‌سختیارو بھ‌جون‌خریدن‌برای‌فداشدن :)💔'! ◍◍ <🌱@shohadae80>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌱 🌸مَن کُنتُ مَولاه فَهذا عَلىٌّ مَولاه ʝơıŋ➘ |❥ @shohadae80 《🥀شهداے دهہ هشتادے🥀》
‌ آقای‌حاج‌احمدِ‌متوسلیان، توی‌اون‌ناامنی‌های‌اول‌انقلاب‌ کردستان‌مجروح‌شده‌بودن، باید‌پاشون‌عمل‌می‌شد.. اگر‌می‌خواستند‌ایشون‌رو‌ بی‌هوش‌یا‌ بی‌حس‌کنند، ناخداگاه‌هرچی‌که‌تو‌ذهنشون‌بود‌رو به‌زبان‌می‌اوردن. حاج‌احمد‌اینو‌فهمیده‌بود، اجازه‌نداد‌بی‌هوشش‌کنند، که‌یه‌وقت‌اطلاعت‌رو‌به‌زبون‌نیارھ‌! گفت‌توی‌حالت‌هوشیاری‌پام‌رو‌عمل‌کنید. حالا‌شما‌تصور‌کن‌ توی‌بیداری‌و‌بدون‌کوچک‌ترین‌ داروی‌بی‌هوشی،پاشون‌عمل‌شد. یکی‌از‌پرستارها‌می‌گفت‌چندبار‌از‌شدت‌ِ درد‌از‌حال‌رفت... ‌‌ ما‌برای،‌آنکه‌ایران‌خانه‌ای‌آباد‌شود، خون‌ِدل‌ها‌خورده‌ایم💔:)) <@shohadae80🌱>
بچه‌ها‌سابقه‌نشون‌داده برای‌تمنای‌شَھادت،نباید‌به‌سابقه‌خودت نگاه‌کنی!راحت‌باش… مواظب‌باش‌شیطون‌نَگه‌بهت تولیاقت‌نداری .🚶🏿‍♂!! - حاج‌علیرضاپناهیان - <@shohadae80🌱>
<📞📻> ی‌بندھ‌خدایۍ‌میگفټ: ما،یک‌ماھ‌پیش‌گفتیم‌باید‌مرز‌هارو‌ ببندیم‌ولۍ‌کسی‌جدۍ‌نگرفټ باید‌ا‌‌زهمین‌تریبون‌بگم‌کہ‌: نہ‌برادر‌من‌! جدۍ‌گرفتہ‌شده‌منتها‌بجاۍ‌مرز‌پاکستان،افغانستان‌وترکیہ‌و.... مرز‌عراق‌رو‌بستند‌(: 🚶‍♂ <@shohadae80🌱>
<📻🖤> پسربی‌اعصـاب‌جذابہ!؟ دخٺرخنگ‌خواستنیہ!؟ دلیل‌خاصےدارھ‌آدم‌های‌سالم‌رودوست‌ندارید؟؟:/ 🚶‍♂ <@shohadae80🌱>
Panahian-ghadir-rooz-velayat-2-emam-64k.mp3
6.17M
🎙 بشنوید | غدیر روز ولایت دو امام؛ یادداشت تحلیلی علیرضا پناهیان در مورد واقعه غدیر 🌱 @Shohadae80
قوری‌زقلم؛قلم‌زقوری‌تو ݘادرے ‌منۍ♥️😌' گوگولییی‌مگولییی😂😻!' 😻منبع ݒࢪۅف هاے دخٺࢪونهـ و ݘآدࢪے😻♥️ https://eitaa.com/joinchat/1946026039C95d72c6465 -اصن‌روایت‌داریم😸 -زندگی‌بدون‌اینجا‌😌☝️🏿😐🌱' 💛💙💛💙💛💙💛💙💛💙
『‌شُھداۍِدهه‌هشتـٰادۍ』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『‌شُھداۍِدهه‌هشتـٰادۍ』
#قسمت‌بیست‌و‌ششم #مینویسم‌تا‌بماند🌿🌸 بر قبر نوشت: هذا قبر الحسين بن علي بن ابيطالب الذي قتلوه عطشان
🌿🌸 این دوری چقدر طول میکشد؟! نکند فراق دوریت اندازه ی فراق یوسف و یعقوب باشد... بابا جانم آنها پیامبر بودند من نوکری بیش نیستم من صبر ایوب را ندارم . من دخترم زود میشکنم... میشود از راه دور هوایم را داشته باشی ؟ از آن حمایت هایی که از رقیه ات داری ؟! از آن پدری هایی که برای رقیه ات صرف میکنی؟! میشود دوباره آغوش ضریح و کربلایت را برایم باز کنی؟!... حاج آقا پناهیان میگوید.. کربلا دیگر یک زیارة گاه نیست.. کربلا.قرار گاه سربازان مهدی(عج) هست کربلا.میعادگاه منتقمان خون اباعبدالله الحسین(ع)هستش.. ای کاش منم یکی از هزاران هزار سرباز حسینِ زمانم باشم... اربابم اربعین را یاد بردم... چ میشد مرا هم دعوت کنی.. نزنی روی منو تو زمین ، من فقط یه چیزی میخوام ، همین کربلا پای پیاده اربعین.. به گفته ی یکی به امید روزی که درتاریخ بنویسد : به برکت قدوم زائران اربعین غیبت طولانی حضرت پایان یافت... عقیله بود که دست را بر شانه ام گذاشت و گفت چشاتو باز کن دیگه... از کربلا فاصله گرفتیم ... یکم بیدار باش همش خوابی..چطور میتونی بیدارشی بعد دوباره بخوابی..بلند شو صبحانتو بخور رو صندلیم راست شدمو و نگاهی به بقیه انداختم بعضی ها خوابیده بودند و بعضی ها هم مشغول حرف زدن . با عقیله نون و پنیر مربا خوردیمو و کیک و آبمیوه رو گذاشتیم بالا و نشستیم به حرف زدن بعد از حدود یک ساعت رو به عقیله گفتم پرده رو بزن کنار ببینم ...انگار تو روستایی بودیم سیم های برق در هم گره خورده بودندو خیلی خطر ناک در هوا معلق مانده بودند. دیوار های خانه ها گلی و کنار جاده پر از بطری و آشغال بود با ایستادن ماشین هر کس به بیرون نگاه میکرد که آقای یکرنگی ایستاد و گفت اینجا سامراست مراقب باشین برین پایین اگه وضو داشتین که هیچی خواستین وضو بگیرین و... این سمت بقیه هم همراه من بیان . بعد از پایین رفتن از اتوبوس به همرا بقیه سرویس بهداشتی شلوغ بود و من و عقیله با محدثه بعد از وضو سریع بیرون اومدیم چندی از همسفران هم بیرون اومده و به طرف آقای یکرنگی میرفتند حالا مانده بود مامان محدثه و مامانی و مامان بشرا و خودش . سرباز ها و چند ماشین مسلح به رگبار کنار درب ورودی سامرا ایستاده بودند و انگار داعش از این منطقه تازه بیرون شده بود بعد از آمدن بقیه و عبور از تپتیشی اول به جایی که ماشین هایی ایستاده بودند رفتیم بعضی ها پیاده و بعضی ها هم با پا به سمت حرم میرفتند . آخر مامان محدثه و مامانی هم با پای پیاده رفتند... حالا آنجا من مانده بودم با محدثه وعقیله و مامان خاله سمیه و خاله خدیجه..و رنگ رنگی خودش ...بعد از مدتی ایستادن ماشینی بلاخره سر رسید و خواستیم سوار شویم که سطح ماشین بالا بود و نیاز به پایه ی جدا ناپذیر خودم دارم که انگار اتوبوس هم به پارکینگ رفته بود و چاره ای نبود... آخر رنگ رنگی آجری از گوشه خیابان اورد و سوار شدم به ایستگاه تپتیشی دیگری رسیدیم که باید مسافران پیاده شده و بعد از تپتیشی دوباره سوار ماشین شوند... بعد از پایین رفتن همه مسافران محدثه و عقیله هم پایین رفتند همین که از روی صندلی نیم خیز شدم آقای یکرنگی گفت بشین نمیخواد پیاده شی که با این حرف آقای یکرنگی محدثه و عقیله به طرف تپتیشی رفتند یهو یه مأمور اومد دم ماشین وگفت : یاالله و با دست به سمت پایین اشاره کرد که رنگ رنگی رو بهش اشاره ای به پای من کرد و گفت نمیتونه توان توان حالا نمیدونم این مأموره متوجه حرفش شد یا ن اقاعه نگاهشو از پام گرفت و به صورتم دوخت طوری طلبکارانه نگاهم کرد و حالت جنگی به خودش گرفته بود که از ترس سرمو به طرف رنگ رنگی کردم که اشاره کرد کاری نداره نفسمو بیرون دادمو سرمو پایین گرفتم مردیکه ی سیبلو ی کلاه کجه بی خاصیت اه. تا اینکه رنگ رنگی روی صندلی کناری نشست و ماشین شروع کرد به حرکت بعد از اینکه بازرسی ماشین رد شد دیگه نایستاد و به راهش ادامه داد . با خودم میگفتم پس بقیه چی؟ همین که میخواستم از آقای یکرنگی بپرسم ماشین ایستاد و رنگ رنگی گفت بیا پایین... پامو بیرون گذاشتم نگاهی به دور و بر انداختم ... از اینجا تا ایستگاه قبلی چیزی نبود . ک من نتونم از پسش بر بیام این رنگ رنگی خودش حوصله نداشته به بهونه من این دو قدم راهو با ماشین اومد ، اصلا بدم نشد ها... عقیله و محدثه هم رسیده بودند بنابر این با هم به سمت حرم قدم برداشتیم... در بین راه کلمن های نارنجی رنگی دیده میشد که دو یا سه لیوان به او وصل بود. خلاصه به حرم رسیدیم و بعد از سلام به بقیه ملحق شدیم که گوشه ای نشسته بودند. بعد از اومدن تمام همسفران دایی جان با جمله ی خاله دایی عمه شروع به توضیح دادن اعمال زیارت و.. و اندکی هم مداحی کرد ...و بعد از آن گفتند به زیارت برویم یک ساعت دیگر همگی اینجا جمع شویم تا به اتوبوس برگردیم... بعضی ها نشسته و دعا میخواندن و بعضی ها هم به... ادامه دارد...
Mahmood.karimi.Mani.Ke.Az.Tavalodam.mp3
8.38M
منے ڪہ از تولدم تو ڪشورۍ بزرگ شدم... حاج محمود ڪریمے🎤 🌱|Shohadae80
عید بچھ شیعھ هاۍ گُل ڪانالمون مبارڪ🤗🎈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صفحه 209 ʝơıŋ➘ |❥ @shohadae80 《🥀شهدای دهه هشتادی🥀》
🔰 رهبر انقلاب: حادثه‌ جزو حوادث تردید‌ناپذیر است، حالا در جزئیاتش بعضی سعی کردند تردیدهایی ایجاد کنند، لکن اصل این واقعه که رسول مکرم (صلّی ‌الله ‌علیه‌ و آله ‌و سلّم) در این حادثه امیرالمؤمنین را با این عنوان «مَن کُنتُ مَولَاهُ فَهَذَا عَلیٌّ مَولَاه» معرفی کرد، در این هیچ تردید نیست. ۱۴۰۰/۵/۶ 🌱🙂 ↯ @shohadae80 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محبوبترین سید دنیا عیدتان مبارک اللهم احفظ قائدنا الامام خامنه ای 🍃 🌱|Shohadae80
پروفایلمون رو ست ڪنیم بہ عشق مولا علـے! مشتـے هایـے ڪہ پروفایلشون رو ست کردن ڪلمہ [یاعلی] رو به آیدۍ زیر بفرست @Shahid_aayande313 دمتون حیدرۍ✋🏽
‌✨💝🌸 نسل در نسل یقینا به علی منتسبیم شجره‌نامه ما را بنویسیدغدیر .. 💚 ️️ــــــــــــــ❁ــــ ـــ ــ ـ <@shohadae80🌱>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹💚🌵› • ❰بٰادَست‌زَهراحَڪ‌شُدھ‌بَرقَلب‌شیعِہ غِیراَز؏َـلۍ..؛ شَخصۍاَمیرَالمومِنین‌نِیست..!シ❋❱ じ🌱 • - - - - - - - - - - - - -✽ <@shohadae80🌱>
『‌شُھداۍِدهه‌هشتـٰادۍ』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『‌شُھداۍِدهه‌هشتـٰادۍ』
#قسمت‌بیست‌و‌هفتم #مینویسم‌تا‌بماند🌿🌸 این دوری چقدر طول میکشد؟! نکند فراق دوریت اندازه ی فراق یوسف
🌿🌸 به زیارت رفتند ، من و عقیله جز دسته ی دوم بودیم که به طرف ضریح رفتیم .. قبری که به صورت تکی قرار دارد، مزار حکیمه خاتون و سه قبر دیگر به ترتیب از چپ به راست یا پایین به بالا متعلق به امام علی النقی(علیه السلام)، امام حسن عسکری(علیه السلام) و نرجس خاتون، مادر امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) هست . بعد از زیارت با عقیله گوشه ای رفتیم تا نمازی بجا بیاوریم. روی صندلی کنار خانومی نشستم . و عقیله کنارم شروع کرد به اقامه نمازش... خواستم نیت کنم که خانم کناریم با دست روی شانه ام زد و با ادا هاش معلوم بود میخواهد بگوید نمازت نمیرسد و بهتر است روی زمین نماز بخوانم .آخر او چه میدانست که من سه سال است نمازم را در اوج نوجوانی نشسته میخوانم. لبخندی به رویش زدم و در حالی که سعی در کنترل اشک هایم داشتم دستم را به چپ و راست تکان دادم و همزمان با بغض لب زدم: نمیتونم و شروع کردم به نماز خواندن نمازم که تمام شد تسبیح را برداشتم که عقیله گفت : چی میگفت این خانوم .؟ وقتی نمازمو تموم کردم دیدم همش داره نگات میکنه. گفتمش : گفت چرا نشسته نماز میخونی و... بعد رومو طرف جای همون زنه چرخ دادم که فکر کنم دست بردار نبود و دنبال جوابش بود .. رو به عقیله گفتم ول کن نیس که اگه هم بلند بشیم بریم بی احترامیه بیا تو یه چیزی بگو بهش پانتومینت خوبه توع ، که خندید و به سجده رفت وبعد بلند شد و ایستاد جلوم و گفت پاشو بریم . با چشم به زنه اشاره کردم که میخ منو عقیله بود که عقیله بدون معطلی دستمو گرفت و گفت حالا تو پاشو این خودش متوجه میشه هیچی دیگه ... یه دوری تو حرم زدیم دوباره زیارت کردیم و به طرف زیر زمین حرکت کردیم چون پله هاش به پایین میخورد کار راحت تری بود و بعد از اینکه عقیله رو قانع کردم که برای بالا اومدن هم میتوانم بلاخره رضایت داد و با هم پایین رفتیم. سرداب مقدس يا سرداب غيبت در زيرزمين خانه امام حسن عسكري(ع) قرار داره. بنابر گزارش‌هایی که شنیدم، حضرت صاحب(عج) نيز در زمان حيات و زندگی پدرش و پس از آن در اين مكان ديده شده و علت نام‌گذاری اين مكان به سرداب غيبت همين هستش. بر اساس تاريخ و رواياتی که گفتند، امام مهدي(ع) از هنگام ولادت در اختفا به سر می‌برد و بنا به مصالحی محل تولد و زندگی او آشكار نبود و بعد از رحلت پدر عزیزشان، غيبت صغرای آن حضرت، آغاز شد. صاحب الزمان(عج) بعد از نماز گزاران بر پيكر پاك پدر و تدفين آن حضرت، وارد منزل شد و ديگر كسی آن حضرت را در اجتماع و در ميان مردم نديد. خانه پدر حضرت حجت.(عج).، دو قسمت داشت؛ يك سمت براي مردان و قسمت ديگر براي زنان، يك سرداب هم زير اتاق‌ها قرار داشت. كه در روز‌هاي گرم، اهل خانه در آن سرداب زندگی می‌كردند. هر جایی که اینجا بود را زیارت کردیم و گوشه ای ایستادیم که سر و کله ی محدثه پیدا شد و پشت سرش هم حسنا به سمتمان امد ...! حالا که فکر میکنم واقعا ما در جایی ایستاده ایم که امام زمانمان بوده و هست؟! یا صاحب الزمان صدایم را از درون دلم میشنوی؟ میخواهم صدایت کنم تا شاید با دعایی که اینجا میکنیم ظهورت جلو تر بیوفتد بله آقا میدانم گناه کارم ولی فضل تو که کم نیست! هست؟! یا مهدی کاش مردم زمانه پی میبرند که باید برای فرجت کار کرد تنها دعا کارساز نیست . ..... به قول استاد رائفی پور: عرصه ی آخر الزمان عرصه ی بشین یکی بیاد کاری بکنه نیست... بشینیم دولت یه کاری کنه ... بشینیم سازمان تبلیغات یه کاری کنه.... بشینیم فلان مجموعه یه کاری کنه... باید اینا رو ول کنیم... اگه قرار بود بشینیم دست رو دست بزاریم.. که اون زمان حمله نظامی به ما شد آقا بشینیم ارتش بره دفاع اگه به اون بود که اون موقعه اون بنی صدر و اون داستان ها و یه سری اعدام ها و فرار و یه شلم شوربایی بود... اونجا چی شد؟!مردم خودشون اتش به اختیار کردن... اون زنه نمیدونست چیکار کنه روغن داغ میکرد میپاشید کله ی عراقی ها... یکی برق وصل میکرد به دست گیره در و خیلی از کارهای دیگه.. مهم این بود که هدف داشتن... اونم هدفشون یکی بود..اینکه این شهر نباید سقوط کنه... حالا هم هدف یه چیزه این شیعه خونه ی امام زمان (عج) نباید سقوط کنه... اتش به اختیار.. بسم الله هر کاری از دستت بر میاد انجام بده... مایه داری ؟! دو تا خونه بساز بده دست دوتا جوون بگو دو سه سال ازت اجاره نمیگیرم... کجا شناسایی کن؟! تو محله تو مسجد تو حسینه -پسرم چرا ازدواج نمیکین + پول ندارم -بیا برو تو این خونه دو سالم اجاره نمیخوام.. بیا این خدمتتونه میدونی چرا؟! چون وقتی ازدواج میکنه گناه نمیکنه وقتی گناه نمیکنه اون گناهه مانع ظهوره دیگه... یه راه از موانع ظهور برداشته میشه... مهندسی؟! خونه ها رو واسه شیعه امام زمان میسازی درست بساز رُفتِگری ؟ زیر پای شیعه ها رو تمیز جارو کن. معلمی؟ ادامه دارد...