『شُھداۍِدهههشتـٰادۍ』
#قسمتبیستوسوم #مینویسمتابماند🌿🌸 از همون ورودی بین الحرمین متوجه شدم که دارن تو حرم حضرت ابوا
#قسمتبیستوچهارم
#مینویسمتابماند🌿🌸
خوشی های اصلی اونجا آغاز میشه همه چی این دنیا امتحانه عذاب های اصلی اون دنیاست وگرنه مشکلاتی ک ما تو این دنیا داریم هیچه ، مشکلاته اصلی اون دنیاعه ...
من خیلی میترسم از آخر عاقبتم حالا یکی از این امتحانات خدا ک به من رسیده مریضیمه نمیدونم چطور میتونم دووم بیارم تا اینجا هم که رسیدم خیلیه .
عقیله بغلم کرد و در حالی که تو بغلش هق هق میکردم گفت :
ببین خدا به هر کی هر دردی داده دواشم داده توانایی شم داده خدا دیده ک تو بین این همه آدم توانایی و تحمل این بیماری رو داری و به گفته خودت همچین امتحانی رو پیش روت گذاشته ...
چادرشو گرفتمو گفتم🥺 :
همش که این نیست بابام ، من بابام به خاطر من و استرس های زیادش مریض شده
من بابامو میدیم ک به خاطر من چ زجری کشیده، عقیله من عذاب وجدان میگیرم بعضی موقعه ها احساس میکنم فقط واسه مامان و بابام سربارم، ینی زیادیم اگه من نبودم الان داشتن زندگیشونو میکردن بی هیچ دغدغه فکری و ....😭 من بیشتر از اینکه از خودم و بیماریم بترسم از فشار خون بابام میترسم من تحمل خدای نکرده زبونم لال یتیم شدنو ندارم 😭 چقد میتونم مخفی کاری کنم و از حال خرابم بهشون نگم و با هر بار پرسیدن حالم با خوشحالی ساختگیم بگم خیلی بهترم ودارم کم کم خوب میشم البته کفر خدا رو نمیگم و با این دارو هایی که دارم میخورم جلو پیشرفت بیماری و رو گرفته وگرنه... و گریم نزاشت ادامه حرفمو بگم.
عقیله اهی کشید وبا بغض گفت: میفهممت..
میدونم داری چی میگی، منم همین حسی ک میگی رو دارم نمیفهمی چ شبایی ک با درد و گریه نخوابیدم نمیفهمی چ روز هایی ک با زجر نفس نکشیدم من هم خیلی موقعه ها کم میارم ، مثه الان هی قلبم داره اذیت میکنه هی درد میگیره ولی چاره ای ندارم همینی ک هست هر وقت خدا خودش خواست قلب منم آروم میکنه تو رو هم خوب میکنه.. ما نباید کفر خدا رو بگیم همینطور ک میگی یه نوع امتحانه
من وقتی رفتم بیمارستان بعد از معاینه دکتر گفت نیاز به عمل دارم وقتی خبرو به اهالی خونمون دادن خواهرم بار دار بود و با شنیدن این خبر بچش سقط شده بود تو بخاطر اینکه بابات بخاطرت مریض شد عذاب وجدان داری اما من چی بگم که عذاب وجدانم اینه که بخاطر من یه بچه ی بی گناه سقط شد به خاطر من مادری که ذوق اولین بچه شو داشت اونو از دست داد خیلی وقتا که قلبم درد میگرفت قرصای بابامو میخوردم حالا عقیله هم به گریه افتاده بود😭 بیشتر تو بغل گرفتمش و زدیم زیر گریه.
غم ات مباد که دنیا ز هم جدا نکند
رفیق های در آغوش هم گریسته را
بهش گفتم چرا دارو های خودتو نمیخوری جواب داد ...
+دکتر دارو هامو قطع کرده
-چرا وقتی قلبت درد میگیره به کسی چیزی نمیگی؟!
+نمیخوام مثه اون دفعه باعث دردسر بشه
-با همون نم اشک در حالی که هنوز در آغوش هم بودیم گفتم توکلت به خدا باشه ...
یاد سخن پیامبر افتادم ک در جواب این کدوم یک از همنشینانت بهتر هستند ؟! فرمودند آنکه تو را در یاد خدا کمک کند و اگر غافل شدی به یادت آورد
چ خوب ک با بقیه فاصله داشتیم. و میدونم هنوز حسین هوامو داره که آغوش عقیله رو واسم وا کرده .ولی خدایا مارو در برابر اتفاق هایی که حکمتشونو میدونی و ما هیچی ازش نمیفهمیم صبور کن .
میگن شهدا شبای جمعه میان کربلا
نمیدونم امشب چند شنبست
ولی شهدا
گذشتین از روز های خوش جوانیتان
دعا کنید برایمان تا این جوانی مارا به بازی نگیرد و ما هم بتونیم از این سراشیبی های نوجوانی بگذریم ..
در دل گفتم عقیله خانوم ...تو نوکریتو کن
آقا اربابیشو بلده
اگه این خاندان نبودن منم نبودم
یه جا خوندم ، نوشته بود
تو دلت بگو حسین نگاهت میکنه
عباس نگاهت میکنه
حتی اگرم اینطور نباشه ....
خدا به حسین میگه حسینم ... نگاه این بنده مو خیلی دلش خوشه... ناامیدش نکن
گاهی خدا میبینه تو از چی ناراحتی...
عمدا هم به همون گیر میده ...
میخواد ک راحت طلبیتو کنار بزاری
پس خدا رو شکر کن
تو دفتر زندگی
مشکلاتت رو بایدبا مداد نوشت
و نعمتها رو با خودکار
و باید امید داشته باشی که
روزی تموم مشکلاتت را پاک میکنه...
خدایی که از احوال همه ی بندگانش باخبره
خدا خودش گفته ..
یَداللّٰه فَوقَ اَُیدْیهِم
میگه.: بنده ی من نگران فردایت نباش از افعال مردمان اطرافت دلگیر نباش
اخم نکن
کاری از اونها بر نمیاد
تا من نخواهم برگ از درخت نمی افته
عجب خدایی داریم...🌼💛
حالا هر دو آرام شده و در جای خود نشسته و به هیاهوی بین الحرمین زل زده بودیم . و شاید هم در فکر اتفاقات پیش امده . و یا اینکه...
صدای خاله سمیه بود که باز مرا از افکارم بیرون کشیده و ندای رفتن میداد .
که به ناچار از جای خود بلند شده و به طرف دیگر همسفر ها رفتیم...
همین که قصد رفتن به سوی هتل را داشتیم ..
ادامه دارد...