eitaa logo
『‌شُھداۍِدهه‌هشتـٰادۍ』
1.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
34 فایل
در ایــن کـانـــال یاد میگیریم کـــ چگونھ #شہیدانــھ زندگے کنیم ٵندَکے شࢪٵیِــِطٓ @sharaete80
مشاهده در ایتا
دانلود
『‌شُھداۍِدهه‌هشتـٰادۍ』
#قسمت‌سی‌‌‌و‌هفتم #مینویسم‌تا‌بماند🌿🌸 -مگه کی رفته؟! +سمیه میگفت ما رفتیم، -نمیدونم خبر نداشتم محدث
🌿🌸 یعنی به طور رسمی آبرو مون رو هوا معلق مونده بو هاااا با خنده ما خاله معصومه هم بیدار شدو گفت:چیشده؟ رو بهش گفتم داریم خاطره میگیم ... که مامان بشرا گفت: بفرمایین شما هم کم خاطره نداری هاااا عقیله خندید و گفت : به جمع ما خوش اومدی دختر عمه... جان؟! دختر عمه؟! چطور یادم نبود بپرسم... ینی خاله معصومه دختر عمه عقیله ست ینی عقیله میشه دختر دایی خاله معصومه و بعد داداش عقیله عبدالله میشه پسر دایی خاله معصومه چطور نفهمیده بودم اصلا پس چرا زود تر عقیله رو نشناخته بودم؟!☹️ ای وااااع چقدر تو در تو شد. با دستی که جلو صورتم تکون میخورد از افکار بیرون اومدم و گفتم واقعا خاله معصومه دختر عمته؟! خندید و گفت نه من محض دلجویی میگم😐 تو بهت بودم که عقیله گفت خبه الاع تو فکر نرو سکته میکنی... خنده ای کردم که خاله معصومه گفت: قضیه تلفن تو جوراب چطوره تعریف کنم؟! که صدای خاله سمیه هممون رو وادار کرد به سمتش برگردیم خاله معصومه گفت : مگه تو خواب نبودی ؟! خواب دیدی میخندی؟! خاله سمیه در حالی که سعی داشت از حالت خمیده در بیاد و رو صندلی درست بشینه گفت: گفتی گوشی تو جوراب خندم گرفت خب خاله معصومه برو بابایی حواله ی خاله سمیه کرد و گفت: بزار بگم حالا تا یادش زنده باشه همون وقت که از نجف اومدیم بیرون رفتیم مسجد سهله نمیذاشتن گوشی ببریم داخل اخر هم گوشه مال خودم و دادا سمیه رو کردم تو جورابم رفتیم داخل کم کم داشت به خیر میگذشت سمیه رفت داخل منو هم تپتیش کردن اومدم برم که دادا سمیه نگاهی به پام کرد و خندید خانومه هم مشکوک شد و دوباره منو تپتیش کرد که گوشی ها رو پیدا کرد . اصلا یه وضعی بود...ازم پرسید ایشون هم داره گفتم نه بخدا ، خلاصه ک... مامان بشرا کامل از رو صندلیش چرخید و گفت:نجف که بودیم دمای اتاق از بس سرد بود هی زنگ میزدیم کلر رو روشن کنن هی خاموش تا اخر شب بود که کولر خراب و دیگه روشن نشد...اخر هم اتاقو عوض کردن مرده میگفت چیه هی میگین روشن هی خاموش برا همینه کولر رو خراب کردین هنوز خنده ی پشتیبانه ی جملش تموم نشده بود که گفت: صفا سیتی رو کی یادشه... و همه زدن زیر خنده پرسیدم : صفا سیتی؟! کجا بود؟! عقیله دهن باز کرد و گفت : همونجا ک خیلی قبر بود ...وقتی از مسجد کوفه بر گشتیم اقای یکرنگی گفت میریم چنین جایی اسمش تقریبا مثل صفا سیتی بود خلاصه که سمیه اومد گفت رنگ رنگی گفته بعد از ظهر میریم صفا سیتی ... همه خوشحال که میخوان برن بگردن ... بعدش متوجه شدن منظور سمیه وادی السلام بوده...🙇هیچی دیگه مشهور شد به صفاسیتی . دستمو به پیشونیم زدم و همزمان گفتم خدااااا خاله سمیه در حالی که میخندید گفت:ما چه بفهمیم اسمش چیه یه جوری عجیب غریبه این عربا هم چ زبانی دارن هااا و ادامه داد همه چی یادم بره یه چیزی یادم نمیره... خاله معصومه پرده رو کنار زد و گفت:چی؟! که خاله سمیه با خنده ادامه داد.. رقصیدن حسنا تو بین الحرمین و یهو همه زدن زیر خنده الهی العفوووووو واقعا حسنا خانم ما یه کمی کم عقلی کرد خودت ببخشش خاله سمیه در حالی که سعی داشت خندشو پس بزنه و حرفشو به زبون بیاره گفت: همون شب که قهر کرده بود و نمیومد که به زور اوردیمش حرم بعد از اینکه قهراش تموم شد ودست از زدن خودش و غلت زدن وسط بین الحرمین ورداشت از رو زمین بلند شد بعد لحظاتی دیدیم حسنا داره میرقصه حالا مونده بودیم چی بگیم بهش. مامان بشرا تک خنده ای کرد و گفت: حسنا که تو نجف هم رقصید تو راهرو یادتونه مامان ماشینی سرشو از صندلی بیرون اورد و گفت جلو اینو نمیشه گرف .خود امام حسین به دادش برسه خاله سمیه گفت: هاع راستی همون شب اخریه کربلا برا وداع ک یادتونه خانم خانوما قهر کرد عکس دسته جمعی نگرفت یهو خاله معصومه خندید و گفت: همش تقصیر جناب رنگ رنگیه میگفتم یکم ما بریم زیارت و بیایم اجازه نمیداد مگه زیارت رفتن چقدر طول میکشید که این نمیذاشت بریم ‌منم دلم گرفت نشستم به گریه کردن.. خاله سمیه سری تکون داد و با خنده گفت حالا... عقیله گفت حالا اینها به کنار معصومه سایبون هارو هم میخاست زیارت کنه سوالی نگاهی به عقیله انداختم که ادامه داد... نجف بودیم معصومه رو به اقا یکرنگی گفت:اینا چیه؟! و اشاره کرد به چیزای ایستاده مثل چتر بعد حبیبه بهش گفت زیارت کردی؟! که معصومه جواب داد: نه 😢 یهو اقا یکرنگی گفت اینا سایبونه ک... مردیم از خنده وسط صحن... از کلمه خنده وسط صحن یاد سخن های حاج اقا پناهیان افتادم که میگفت: رفتی حرم اهل بیت بخند وقتی تو میری زیارت اهل بیت زیارت امین الله رو میخونی صفحه اول میگی خدایا منو راضیم کن صفحه دوم که میخونی میگی خدایا من راضیم چقدر اوضاع خوبه... بهش بگو برو دم حرم وایسا بگو من راضیم میگه اِ اگه راضی بودم که این همه راه نیومده بودم... ادامه دارد...