شهدای نیروی انسانی:
🌹🕊️🌹🕊️🌹
معلمی که از جیبش برای بچهها خرج میکرد.
رفقا برنامه ریزی کرده بودند، چند تا امتحان طراحی کرده بودند که بچه های مستضعفی را که با استعداد بودند شناسایی کنند. می خواستند مستقیم و غیر مستقیم با این بچه ها ارتباط داشته باشند.
شهید حسین جلائی پور از دانشجویانی بود که در دفتر سیاسی سپاه، به روایتگری جنگ پرداخت و در 4 دی ماه 1365 در جریان عملیات کربلای 4 به شهادت رسید.
حسین، سومین شهید از خانواده جلائی پور بود و قبل از آن، برادرهایش علیرضا و محمدرضا به شهادت رسیده بودند.
مرتضی قاضی درباره او و دو راویِ شهید دیگر به نام های محسن فیض و حمید صالحی که از دانش آموزان دبیرستان مفید بودند، کتابی تدوین کرده که بخش هایی از این کتاب با محوریت شخصیت شهید حسین جلایی پور را تقدیمتان می کنیم؛
سال ۶۲ حسین دیپلمش را گرفت و امتحان کنکور داد. دانشگاه تهران رشته مکانیک قبول شد. بعد ار شهادت دو برادرش حسین ستون خانواده بود. بیشتر از همه توی خانه و کنار پدر و مادر بود. توی خانه کمک مادر بود؛ خرید می کرد، حتی ظرف ها را هم می شست. خیلی به پدر و مادرم احترام می گذاشت.
از آن طرف رشته مکانیک دانشگاه تهران هم رشته آسانی نبود. حسین درسش را می خواند، ولی از آنهایی نبود که فقط سرش توی کتاب و درس باشد؛ فوق برنامه هایش زیاد بود.
کوه و ورزش حسین هیچ وقت ترک نمی شد. از آن طرف خیلی هم بچه هیئتی و به اصطلاح اهل شور بود.
عاشق امام حسین (ع) و عزاداری برای اباعبدالله بود. تکیه کلامش این بود: «حسین (ع) تمام وجودمو تسخیر کرده.» عشق و علاقه اش به امام حسین فقط از روی احساس نبود؛ خیلی هم مطالعه می کرد. یک کتاب «مقتل امام حسین» داشت که مدام بهش مراجعه می کرد.
خودش هم بعضی وقت ها مداحی می کرد. مداحی های حسین از دوران راهنمایی و دبیرستان شروع شد. از بچگی خیلی همراه پدرم به هیئات و مجالس مذهبی می رفت و توی این جلسه ها شعر، سرود و مقاله می خواند. کم کم که بزرگتر شد، رویش بیشتر شد و مداحی هم می کرد. هرجا که به قول معروف مجلس بی ریا بود، برای امام حسین نوحه می خواند. حتی آخرین باری که می خواست برود جبهه، قبل از اعزام، روضه وداع خوانده بود و ضبط کرده بود. تا همین چند سال پیش نوار صدایش را داشتیم.
حسین کنار درس دانشگاه، تدریس هم می کرد. سال ۶۳ همراه با چند تا از رفقایش مثل حمید صالحی و محسن فیض و امیر مینا پرور می رفتند مدرسه راهنمایی امام هادی توی جنوب شهر و ریاضی و قرآن درس می دادند. نه حسین و نه هیچ کدام از بچه ها بابت درس دادن پول نمی گرفتند؛ حتی از جیب خودشان هم برای بچه ها خرج می کردند. یادم هست حسین خیلی معلمی را دوست داشت و سعی می کرد چیزهایی را که توی مدرسه مفید یاد گرفته بود، به بچه های مدرسه یاد بدهد.
با رفقا برنامه ریزی کرده بودند، چند تا امتحان طراحی کرده بودند که بچه های مستضعفی را که با استعداد بودند شناسایی کنند. می خواستند مستقیم و غیر مستقیم با این بچه ها ارتباط داشته باشند و بهشان کمک مالی و فکری کنند. به قول خودشان دنبال "کادرسازی" بودند. حتی یک بار برای تشویق این بچه ها یک سری جایزه خوب هم خریده بود و خیلی قشنگ کادو کرده بود. خط من خوب بود؛ حسین به من گفت که با خط خوش اسم بچه های ممتاز را روی کادوها بنویسم، روزی که می خواست جایزه را به بچه ها هدیه بدهد، روی پا بند نبود؛ انگار داشت پرواز می کرد. هیچ وقت حسین را آنقدر خوشحال و سرحال ندیده بودم. عشقش بود و همین بچه های مستضعف.
حسین بیشتر از همه رفقا تدریس توی مدرسه را پیگیری می کرد. رفقا می رفتند جبهه و هر چند وقت یک بار نبودند، ولی حسین نمی توانست همراهشان برود. بعد از محمدرضا و علیرضا به مادرم خیلی فشار آمده بود. مادرم
رضایت نمی داد که حسین هم برود جبهه. حتی حسین به من گفت که بیاید کردستان پیش من، ولی مادرم به خاطر ماجرای گروگان گیری من و علیرضا توی کردستان به حسین اجازه نمی داد؛ می ترسید. من هم اصرار نمی کردم بیاید کردستان؛ خطرش خیلی زیاد بود.
مادرم وابستگی شدیدی به حسین داشت. ما به حسین می گفتیم: «تو اگه شهید بشی، خیلی برای خانواده سخت میشه.» حسین هم تا سه، چهار سال بعد از شهادت علیرضا، توی خانه حرفی از رفتن نمی زد؛ خجالت می کشید. دلش نمی آمد مادرم را ناراحت کند. از آن طرف هم راضی نبود بدون رضایت پدر و مادرم برود جبهه، عاشق جبهه بود، رفتن رفقایش را می دید، ولی می سوخت و می ساخت. همیشه به مادرم می گفت: «من به گناه بزرگی که کردم اینه که بعد از رضا و علیرضا هستم.»
سال ۶۵ سپاه طرح شش ماهه دانشجویی را راه انداخت. حسین هم که دنبال فرصت بود، پاپی مادرم شد تا رضایتش را بگیرد؛ من هم واسطه شدم. جایی که قرار بود مستقر بشوند، تقریبا پشت جبهه بود و با خط مقدم خیلی فاصله داشت، خطری نداشت. حسین هرطور بود رضایت مادرم را گرفتم و رفت اهواز و همان جا مشغول شد.
توی آن مدتی که اهواز بود، می رفت و به خواهرم که با شوهرش توی اهواز زندگی می کردند سر می زد. دامادمان از بچه های پشتیبانی جنگ جهاد بود. خواهرم سال ۶۰ ازدواج کرد. یک سال بعد هم زندگی اش را جمع کرد و رفت اهواز.
دو ماه بعد، تابستان ۶۵ من به حسین پیشنهاد دادم که همراه یک کاروان از مردم کردستان به عنوان خادم برود مکه؛ حسین هم قبول کرد. از زیارت خانه خدا که برگشت حالش عوض شده بود. دوباره عزمش را جزم کرد که حتما رضایت مادر را بگیرد و برود جبهه، خیلی به مادرمان اصرار می کرد؛ تکیه کلامش این بود:
*«مامان! جنگ داره به سرنوشت نهایی خودش نزدیک می شه، شما دوست دارید من مثل یه پرنده توی قفس بمونم؟».*
*آخرسر مادرم دیگر نتوانست جلوی حسین مقاومت کند. حسین دل مادر ما را به دست آورد و رضایتش را گرفت.*
آخرین باری که جبهه رفت، نیروی دفتر مطالعات و تحقیقات جنگ بود؛ راوی لشکر ۵ نصر مشهد. این اولین اعزام رسمی حسین به جبهه بود و آخرین اعزامش شد.
*و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون.*
*و چه زیبا امام عزیز خمینی کبیر ره در وصف حال یاران با وفایش فرمودند: شهدا در قهقهه مستانه شان و در شادی وصولشان "عند ربهم یرزقون" اند و از نفوس مطمئنه ای هستند که مورد خطاب "فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی" پروردگارند.*
*#روحشان_شاد_یادشان_گرامی_باد.*
🌹🕊️🌹🕊️🌹
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عجب صوتی
شما هم تکرار کنید پشیمان نمیشوید.
خیلی دلنشین و آرامش دهنده هست.
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
حماسه ساز اروند شهید حسن پام
غواص ۱۸ ساله از نیروهای غواصی گردان ولیعصر (عج) لشکر۳۱ عاشورا و از شهدای «عملیات کربلای۴» است. که در آبهای اروند به شدت مجروح شد. او برای اینکه صدایش دَرنیاید و بعثیها متوجه حضور ایرانیها در اروند رود نشوند، درحالیکه حضرت زهرا سلاماللهعلیها را صدا میزد سرش را زیر آب کرد ...!
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
.
حسن سرش را زیر آب کرد تا عملیات لو نرود!!
یکی از غواصان که جلوتر از من حرکت میکرد، شهید «حسن پام» بود. حدوداً ساعت ۱۱ شب، تیر دشمن به سمت چپ او اصابت کرده بود. خون زیادی از زخمهایش میرفت. من صدای یاحسین (ع) و یا زهرا (س) او را میشنیدم.
او از طرفی بخاطر دردی که میکشید، حضرت زهرا (س) را صدا میزد؛ از طرفی هم نگران لو رفتن عملیات بود. البته آن زمان که ما در اروندرود بودیم، نمیدانستیم عملیات لو رفته است. آتش ریختن دشمن روی اروندرود هم برایمان دور از انتظار نبود.
شدت جراحت و خونریزی شهید پام، طوری بود که نمیتوانست از اروند زنده بیرون بیاید. او در آن موقعیت برای اینکه عملیات لو نرود، سرش را زیر آب کرد. بعد از چند لحظه دیدم که پیکرش روی آب آمد. در آن شرایط تنها کاری که میتوانستم انجام بدهم این بود که پیکر را به جایی منتقل کنم تا بعد از عملیات او را به عقب بازگردانم. به همین خاطر او را به نزدیکی سیمخاردارهای خورشیدی بردم و لباسش را به سیمخاردارها بستم.
در مسیر بازگشت خودم را به سیمخاردارهای خورشیدی رساندم تا پیکر شهید «حسن پام» را به عقب برگردانم، اما با توجه به شرایط جزر و مدی که بر اروند رود حاکم بود، آب بالا آمده بود و نتوانستم پیکر حسن را پیدا کنم...
شهید پام از شهرستان ماکو استان آذربایجان غربی به لشکر عاشورا پیوسته بود که یکبار هم برای ادای احترام، به دیدار مادر این شهید رفتم و نحوه شهادت فرزندش را برایش روایت کردم.
چند سال بعد پیکر حسن در انتهای اروندرود پیدا شد و به آغوش خانواده بازگشت.
راوی : «محمدباقر برزگر»
از نیروهای غواص از گروهان یک
گردان ولیعصر (عج) لشکر۳۱ عاشورا
" روحششادباذکرصلوات "
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌹🇮🇷🕊🇮🇷🌹
*🍀 السلام علیک یا اباصالح المهدی عج🍀*
🌹 #یاد_شهیدان_جاودانه_باد🌹*
فَاقْرَءُوا مَا تَيسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ
(مزمل/ ۲۰)
#برنامه_تلاوت_قرآن_کریم
پنجم دی
📖 امروز صفحه ۱۲۲ قرآن کریم
عزیزانی که برنامه جزء خوانی دارند،
📖 امروز جزء ۱۲ قرآن کریم
#هدیه_به_ارواح_طیبه_و_ملکوتی
🌹 #شهدای_مظلوم_کربلا
🌹 #شهدای_راه_حق
#انبیاء_الهی_و_ائمه_معصومین_ع
#امام_خمینی_ره
#پدران_و_مادران
#مومنین_و_مومنات
ان شاءالله در دنیا با قرآن مانوس و در آخرت با قرآن محشور شوید.
🌺🍃🌸🍃🌺
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani