🌹🇮🇷🕊🇮🇷🌹
*🍀 السلام علیک یا اباصالح المهدی عج🍀*
🌹 #یاد_شهیدان_جاودانه_باد🌹*
فَاقْرَءُوا مَا تَيسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ
(مزمل/ ۲۰)
#برنامه_تلاوت_قرآن_کریم*
📖 امروز صفحه ۵۴۴
عزیزانی که برنامه جزء خوانی دارند،
📖 امروز جزء ۸ قرآن کریم*
#هدیه_به_ارواح_طیبه_و_ملکوتی*
🌹 #شهدای_مظلوم_کربلا*
🌹 #شهدای_راه_حق*
#انبیاء_الهی_و_ائمه_معصومین_ع
#امام_خمینی_ره
#پدران_و_مادران
#مومنین_و_مومنات
*ان شاءالله در دنیا با قرآن مانوس و در آخرت با قرآن محشور شوید.*
🌺🍃🌸🍃🌺
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
❁﷽❁ ❣️✨✨✨✨
✨⭐️🍃
✨🍂🌺
🍃🌸 #خطبه_192_نهج_البلاغه (#قاصعه) 🌸🍃
🍃🌹 #بخش_بیست_دوم {#آخر} #ویژگیهای_اهل_البیت علیهم السلام 🌹🍃
وَ إِنِّي لَمِنْ قَوْمٍ لَا تَأْخُذُهُمْ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لَائِمٍ، سِيمَاهُمْ سِيمَا الصِّدِّيقِينَ وَ كَلَامُهُمْ كَلَامُ الْأَبْرَارِ، عُمَّارُ اللَّيْلِ وَ مَنَارُ النَّهَارِ، مُتَمَسِّكُونَ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ، يُحْيُونَ سُنَنَ اللَّهِ وَ سُنَنَ رَسُولِهِ (صلی الله علیه وآله)، لَا يَسْتَكْبِرُونَ وَ لَا يَعْلُونَ وَ لَا يَغُلُّونَ وَ لَا يُفْسِدُونَ، قُلُوبُهُمْ فِي الْجِنَانِ وَ أَجْسَادُهُمْ فِي الْعَمَل.
🌹 #ترجمه 🌹
9️⃣1️⃣ #الگوهاى_كامل_ايمان
و همانا من از كسانى هستم كه در راه خدا از هيچ سرزنشى نمى ترسند، كسانى كه سيماى آنها سيماى صدّيقان، و سخنانشان، سخنان نيكان است، شب زنده داران و روشنى بخشان روزند، به دامن قرآن پناه برده سنّت هاى خدا و رسولش را زنده مى كنند، نه تكبّر و خود پسندى دارند، و نه بر كسى برترى مى جويند، نه خيانتكارند و نه در زمين فساد مى كنند، قلب هايشان در بهشت، و پيكرهايشان سرگرم اعمال پسنديده است.
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
17.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥دستت اما حکایتی دارد...
🔹سالروز ترور امام خامنه ای در ششم تیرماه سال ۱۳۶۰ توسط منافقین کوردل...
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹
🌹فرازهایی از صيتنامه شهيد والامقام 🌹
🌹 #كميل_ميرزازاده🌹
«سلام بر تو اي روح خدا! اي ابراهيم زمان اي بت شكن زمان! اي منجي اسلام راستين! اي نجات دهندة امت قهرمان ايران!
✅خدا ميداند كه چقدر دوستت داشتم و دارم. هميشه از خدا آرزو ميكردم كه تو را سالم و تندرست نگه دارد و هميشه از درگاه خدا ميخواستم كه خميني باشد و من نباشم و هيچ گاه، خدا شاهد است كه هرگز و هرگز نميخواستم كه من باشم ولي خميني نباشد، براي اين كه تو نجاتم دادي، تو اسلام را به من فهماندي، قرآن را تو يادم دادي، ائمه اطهار (ع) را تو به من شناساندي و بالاخره شهادت را به من آموختي و تو به من آموختي كه هيچگاه نبايد در مقابل انحراف از اسلام و قرآن سكوت كرد...
✅راه خميني راه خداست، راه زجر و رنج كشيدن در راه اوست. اي خمينيِ بت شكن! از تو ميخواهم كه برايم دعا كني تا كه اين شهادت را خدا قبول كند و مرا مورد رحمت خويش قرار دهد».
🥀🍀🍃🕊🍃🍀🥀
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
شهید «مهدی خوشسیرت» نوزدهم شهریور سال ۱۳۳۹ در روستای چورکوچان شهرستان آستانه اشرفیه متولد شد و پس از سالها حضور مستمر و مداوم در جبهههای جنگ، در عملیات نصر ۴ و فتح ماووت عراق در تاریخ ۶ تیر سال ۱۳۶۶ به شهادت رسید.
«مهدی خوشسیرت» نوزدهم شهریور سال ۱۳۳۹ در روستای چورکوچان شهرستان آستانه اشرفیه متولد شد. تحصیلات دوران ابتدایی، راهنمایی و متوسطه را در زادگاهش شهرستان آستانه اشرفیه پشت سر نهاد و در سال ۱۳۵۸ موفق به اخذ دیپلم شد و پسازآن لباس مقدس سربازی را به تن کرد و چون رزمندهای در خنثی کردن توطئههای نوکران و جیرهخواران استکبار جهانی در منطقه گنبد، حضوری دلاورانه داشت.
هنوز دوره سربازی را به اتمام نرسانده بود که در بسیج ثبت نام کرد. مهدی زمانی عضو مدرسه عشق شد که خود تدریس عشق میکرد و سرد و گرم جبههها را کشیده بود؛ لذا دوست داشت با نیروهای رزمنده نهتنها در جبهه و هنگام جهاد و مجاهدت بلکه در پشت جبهه و زادگاه و شهر و حتی منزلشان ارتباط برقرار کند و چون به بسیج عشق میورزید، بین جبهه و پشت جبهه همیشه در حال تردد بود.
در زمان حضورش در جبههها همیشه تلاش داشت در عملیاتها شرکت کند و اگر به دلیل حضور در منطقهای دیگر موفق به شرکت در عملیاتی نمیشد غم تمامی چهره نورانیاش را فرامیگرفت و تا چند روز حال خوشی نداشت.
خوشسیرت با تلاش بیوقفهاش در عملیاتهای افتخارآفرین و غرورآمیز طریقالقدس، فتح المبین، بیتالمقدس، فتح خرمشهر، رمضان، مسلم ابن عقیل، محرم، والفجر ۴، والفجر ۶، هورالعظیم، قدس، بدر، والفجر ۸، کربلای ۲، کربلای ۵ و نصر ۴ حضور پیدا کرد.
اعتقاد راسخش به اسلام، امام و انقلاب و شاگردی این مکتب انسانساز هدفی را برایش ترسیم کرده بود که برای رسیدن آن سر از پا نمیشناخت و بهترین دلیل اینکه پس از ۱۳ بار مجروحیت در عملیاتهای مختلف، هیچگاه در استراحت کامل به سر نبرد بلکه پس از ترمیم مختصر، دوباره خود را به صحنه مبارزه و جهاد میرساند و در جمع لشکریان اسلام قرار میگرفت.
خوشسیرت در روزهای پایانی عمر شریفش از خجالت خانوادههای شهیدان و بهخصوص پس از شهادت دو برادرش «حسین و رضا خوشسیرت» بعد از عملیات نیز به مرخصی نمیآمد.
خوشسیرت مسئولیتهای خویش را در جبهه از فرماندهی دسته آغاز کرد و پس از گروهان و گردان، با رشادت و مدیریتی که از خود نشان داده بود به فرماندهی تیپ دوم محرم و معاونت فرماندهی لشکر قدس گیلان برگزیده شد.
در فراق دوستانش هماره میسوخت و در دل و بر لب آرزوی شهادت داشت، سرانجام پس از سالها حضور مستمر و مداوم در جبهههای جنگ و رزم بیامان و مجاهدت در دو جبهه جهاد اصغر و جهاد اکبر، در عملیات نصر ۴ و فتح ماووت عراق در تاریخ ۶ تیر سال ۱۳۶۶ ندای «ارجعی الی ربک» را از معشوق حقیقیاش شنید و لبیکگویان به سویش پر کشید.
امام جماعت
در ایام قبل از عملیات کربلای ۵؛ فرماندهان؛ حسین املاکی (قائممقام لشکر قدس گیلان)، مهدی اصغریخواه (فرمانده گردان کمیل لشکر قدس)، مهدی خوشسیرت و صادق رضایی بهاتفاق هم به شناسایی میرفتند.
وقت نماز برای جلو فرستادن یکی از آنها بهعنوان امام جماعت دردسر داشتیم. معمولاً به خاطر خضوع و فروتنی که داشتند، نمیپذیرفتند.
بعضیاوقات پنج دقیقه نماز به تأخیر میافتاد تا نیروها بتوانند یکی از آنها را راضی کنند که جلو بایستد. بچهها دوست داشتند نماز را به جماعت اقامه کنند. اگرچند نفر هم بودند؛ جماعت میخواندند.
تنها کسی که بدون تعارف امام جماعت میشد، شهید مهدی خوشسیرت بود. برای این کار اعتمادبهنفس عجیبی داشت.
یک شب این چند فرمانده از شناسایی برگشتند و آقای رضا تقیزاده و آقای حزنی همراهشان بودند. آنها هفتهای یکبار پیش ما میآمدند. از اعتمادبهنفس آقای خوشسیرت صحبت به میان آمد؛ اینکه در بین همه فرماندهان با اطمینان خاطر بهراحتی جلوی صف جماعت میایستد و کار همه را راحت میکند.
در نبود آقای خوشسیرت، آقای اصغری خواه را میفرستادند، ولی هیچگاه خودش جلوی صف نمیرفت. باید او را هول میدادند. یکصدا میگفتند: محمد آقا صلوات. همگی صلوات میفرستادند و او نشنیده میگرفت. دوباره میگفتند: محمد آقا صلوات.
میگفت: نمیتونم، ولم کنید؛ من شایسته این کار نیستم. آقای فلانی هست. دوباره میگفتند: محمد آقا صلوات. اجازه حرف زدن به او را نمیدادند. آنقدر صلوات میفرستادند تا مجبورش میکردند، اما خوشسیرت خودش میرفت.
فقط نیروها میتوانستند تشخیص دهند که چه کسی شایستگی دارد در جایگاه امام جماعت بایستد.
منبع:
هاشمیان سیگارودی، سیده نساء، گیل مانا، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، چاپ اول ۱۳۹۹، صفحه
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🔴#یاد_باد_آن_روزگاران_یاد_باد
6 تیرماه 1360 بود
گزارشی از ماجرای ترور 6 تیر 1360
چهار پنج روز از عزل بنیصدر میگذشت. جنگ با عراق و شورش منافقین بعد از اعلام جنگ مسلحانه با جمهوری اسلامی، بحث داغ محافل بود. آیتالله خامنهای که از جبههها برگشته و خدمت امام رسیده بودند، بعد از دیدار، طبق برنامهی شنبهها، عازم یکی از مساجد جنوبشهر برای سخنرانی بودند.
خودرو حامل آیتالله خامنهای که از جماران حرکت میکرد، آن روز مهمان ویژهای داشت؛ خلبان عباس بابایی که میخواست درد دلهایش را با نمایندهی امام در شورای عالی دفاع در میان بگذارد. آنها نیم ساعت زودتر از اذان ظهر به مسجد ابوذر رسیدند و گفتوگوشان را در همان مسجد ادامه دادند.
پس از اقامه نماز ظهر، آقا پشت تریبون رفتند. نمازگزاران همانطور منظم در صفوف نماز نشسته بودند. پرسشهای نوشتهی مردم را به سخنران میدادند، اگرچه بعضی از پرسشها تند و حتی گاهی بیربط بود.
آقا در سخنرانی مقدمهای چیدند تا به اینجا رسیدند که: «امروز شایعات فراوانی بین مردم پخش شده و من میخواهم به بخشی از آنها پاسخ بدهم.
بین جمعیت ضبط صوتی دست به دست شد تا رسید به جوانی با قد متوسط و موهای فری و کت و پیراهن چهارخانه و صورتی با تهریش مختصر که آن روزها کلیشهی چهره و تیپ خیلی از جوانها بود. خودش را رساند به تریبون. ضبط را گذاشت روی تریبون؛ درست مقابل قلب سخنران. دستش را گذاشت روی دکمهی Play. شاسی تق تق صدا کرد و روشن نشد؛ مثل حالت پایان نوار، اما او رفت.
یك دقیقه نگذشت که بلندگو شروع کرد به سوت کشیدن. آقا همینطور که صحبت میکردند، گفتند: «آقا این بلندگو را تنظیم کنید.» بعد خودشان را به سمت چپ کشیدند و از پشت تریبون کمی عقب آمدند و به صحبت ادامه دادند: «در زمان امیرالمؤمنین، زن در همهی جوامع بشری -نه فقط در میان عربها- مظلوم بود. نه میگذاشتند درس بخواند، نه میگذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سیاسی تبحر پیدا بکند، نه ممکن بود در میدانهای...
#انفجار!
#انفجار!
#آقا که هنگام سخنرانی رو به جمعیت و پشت به قبله بودند، با یک چرخش ۴۵ درجهای به طرف چپ جایگاه افتادند.
اولین محافظ خودش را بالای سر #آقا رساند.
مسجد کوچک بود و همان یک محافظ، به تنهایی تلاش کرد که #آقا را بیاورد بیرون.
امام جماعت، متحیر وسط مسجد مانده بود. چشمش به یک #ضبط صوت افتاد که مثل یک کتاب، دو تکه شده بود. روی جدارهی داخلی ضبط شکسته، با ماژیک قرمز نوشته بودند
« عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی »
بیرون از مسجد، در آغوش محافظ، لحظاتی به هوش آمدند.
سرشان را آوردند بالا، اما زود سرشان افتاد.
محافظها بلیزر سفید را انگار که ترمز نداشت، با سرعتی غیر قابل تصور میراندند.
در مسیر بیمارستان، هر وقت به هوش میآمدند، زیر لب زمزمهای میکردند؛ #شهادتین میگفتند. لبها و چشمها تکان میخوردند؛ خیلی کم البته.
در خیابان قزوین، خودرو به یک درمانگاه کوچک رسید.
پنج نفر آدم با قیافهی خونآلود و اسلحه به دست، وارد درمانگاه شدند و #آقا را روی دست این طرف و آن طرف بردند.
با آن صورت خونآلود، کسی #امام_جمعهی شهر را نشناخت.
دکتری ضربان #قلب را گرفت: «نمیشود کاری کرد.» محافظها با سرعت به سمت در خروجی رفتند.
پرستاری که تازه از راه رسیده بود، پرسید: «ایشان کی هستند؟ دارند تمام میکنند» اسم #آقای_خامنهای را که شنید، گفت: «ببریدشان بیمارستان؛ اما یک کپسول اکسیژن هم با خودتان ببرید.»
انگار کسی صدای آن پرستار را نشنید.
کپسول را برداشت و خودش را به ماشین رساند. «آقا این کپسول لازمتان است.» کپسول اکسیژن و پایهی آهنی چرخدار را نمیشد برد توی ماشین. پایههای کپسول را تکیه دادند روی رکاب ماشین، پرستار هم نشست بالای سر #آقا. در تمام راه، ماسک اکسیژن را روی صورت #آقا نگه داشت و به همه دلداری داد.
یکی از محافظها پرسید: «حالا کجا برویم!؟» پرستار گفت: #بیمارستان_بهارلو ، پل جوادیه.
ماشین انگار ترمز نداشت.
محافظ بیسیم را برداشت. کُدشان «حافظِ هفت» بود. «مرکز ۵۰ _ ۵۰ »؛ این رمزِ آمادهباش بود، یعنی حافظ هفت مجروح شده.
کسی که پشت دستگاه بود، بلند زد زیر گریه.
محافظ یکدفعه توی بیسیم گفت:
با مجلس تماس بگیر ، اسم دکتر فیاضبخش و چند نفر دیگر از پزشکهای مجلس را هم گفت؛ «منافی، زرگر، ... بگو بیایند #بیمارستان_بهارلو.»
ماشین را از در عقب بیمارستان بردند توی محوطه.
برانکارد آورند و #آقا را رساندند پشت در اتاق عمل.
دکتر محجوبی از همدان آمده بود #بیمارستان_بهارلو .
تازه جراحیش را تمام کرده بود.
داشت دستش را میشست که از اتاق عمل خارج شود.
#آقا را که با آن وضع دید، گفت خیلی سریع دوباره اتاق عمل را آماده کنند.
سمت راست بدن پر از #ترکش بود و قطعات #ضبط_صوت .
قسمتی از #سینه کاملاً سوخته بود.
#دست_راست از کار افتاده بود و ورم کرده بود.
استخوانهای #کتف_و_سینه به راحتی دیده میشد.
۳۷ واحد #خون و فراوردههای خونی به #آقا زدند.
این همه #خون، واکنشهای انعقادی را مختل کرد.
دو سه بار #نبض افتاد.
چند بار مجبور شدند #پانسمان را باز کنند و دوباره رگها را مسدود کنند.
کیسههای #خون را از هر دو دست و هر دو پا به بدن #تزریق میکردند، اما باز هم #خونریزی ادامه داشت.
#ادامه_دارد
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
یکدفعه یکی از دکترها دست از کار کشید. دستکشش را درآورد و گفت: «دیگر تمام شد.»
بیراه نمیگفت؛ فشار تقریباً صفر بود.
یکی دیگر از دکترها به او تشر زد که چرا کشیدی کنار؟
فشار کمکم بالا آمد و دوباره شروع کردند.
دکتر منافی، همان طور که میآمد #بیمارستان_بهارلو، تلفن زده بود که دکتر سهراب شیبانی، جراح عروق و دکتر ایرج فاضل هم بیایند.
#شهید_بهشتی هم دکتر زرگر را خبر کرده بود.
دکتر محجوبی که حال و روز دکتر زرگر را دید، گفت: «نگران نباش، من خونریزی را بند آوردهام.»
عمل تا آخر شب طول کشید، اما دیگر نمیشد درمان را آنجا ادامه داد.
کنترل امنیتی #بیمارستان_بهارلو مشکل بود.
تنها #بیمارستانی هم که میشد بعد از عمل مراقبتهای لازم را به عمل آورد، #بیمارستان_قلب بود.
آن موقع رئیس #بیمارستان_قلب دکتر میلانینیا بود.
چند ماه بعد، نام همین #بیمارستان را گذاشتند : #بیمارستان_قلب_شهید_رجایی
هلیکوپتر خبر کردند.
نمیتوانستند بیمار را از میان ازدحام #مردم_نگران بیرون ببرند.
محافظ پشت بیسیم گفته بود که #قلب ایشان صدمه دیده؛ رادیو هم همین را اعلام کرده بود.
مردم نگران بودند که نکند #قلب ایشان از کار افتاده باشد، آمده بودند و میگفتند « #قلب ما را بردارید و به #ایشان بدهید.»
با هزار ترفند، هلیکوپتر را وسط میدان #بیمارستان نشاندند. تا برسند به #بیمارستان_قلب، خط مونیتور وضعیت نبض، دو بار ممتد شد.
دکترها میگفتند #آقا چند مرتبه تا مرز #شهادت رفته و برگشته.
یکبار همان #انفجار بمب بود، یکبار #خونریزی بسیار وسیع و غیر قابل کنترل بود، یکبار هم جمع شدن پروتئینها در #ریه و حالت #خفگی.
#ادامه_دارد
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀