🌴🌹🍀🏴🍀🌹🌴
فقط #شهدا را که #تفحص نمی کنند!
گاهی باید آدم های زنده ( مرده) را هم
#تفحص کرد و پیدا کرد!!
#خودشان را...
#دلشان را...
#عقلشان را...
گاهی در این #راه پر پیچ و خم، مردانگی، غیرت، دین، عزت، شرف، تقوا... را #گم می کنیم...
نمی گوییم نداریم!
داریم!
اما #گم می کنیم...
باید گشت و #پیدا کرد...
نگردیم، وِل #معطلیم!
باید بگردیم و در این #رملزار دنیا! که هر آن ممکنِ باد بیاد و قسمت دیگهی وجودمان را زیر #رملهای #دنیا گم کند...
خودمان را #پیدا کنیم...
ببینیم کجای #قصهایم...
کجای سپاه #مهدی_عج هستیم...
کجا به درد #آقا خوردیم...
کجا #مثل آقا عمل کردیم...
کجا مثل #شهید دستواره اینقدر کار کردیم تا از #خستگی خوابمان نبرد، بلکه #بیهوش بشیم!
کجا مثل #شهید_ابراهیم_هادی برای فرار از #گناه چهرهمان را #ژولیده کردیم...
حرف آخر!
به قول بچه های #تفحص،
نقطه صفرِ صفر و #گرا،
دست مادرمان #حضرت_زهرا_س است...
همون #مادری که وقتی #شهید_برونسی، راه را در #عملیات گم کرد، #توسل به مادرش #حضرت_زهرا_س کرد، حضرت گفت چهار تا به راست پنج تا به چپ!!
رفتند و #مسیر را پیدا کردند...
پس #گرا و نقطه صفرِ صفر،
دست مادرمان #حضرت_زهرا_س است ...
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#در_محضر_روح_الله
#امام_خمینی_ره
#مدرس_زنده_است
#تا_تاریخ_زنده_است
#رشوهای که #مدرس پاسخش را کوبنده داد .
دکتر محمدحسین مدرّس میگوید : «در کنار #آقا بودم که دو نفر آمدند که یکی فرنگی بود.
پس از لحظهای مردی که مترجم بود گفت: ایشان سفیر انگلیسند. چکی تقدیم میدارند برای این که به هر نوع صلاح بدانید مصرف نمایید .
#آقا گفتند : چک ، چیست؟
مترجم گفت : چک براتی است که بانک میگیرد و مبلغی که در آن قید شده میپردازد .
#مدرس خندید و گفت : به ایشان بگویید من پول و چک قبول ندارم . اگر کسی خواست به من پول دهد ، باید آن را تبدیل به طلا کند و بارِ شتر نموده ظهر روز جمعه هنگام نماز به مدرسه سپهسالار بیاورد و آن جا اعلام کند این محموله را مثلاً انگلستان یا هر جای دیگر برای #مدرّس فرستاده تا من قبول کنم .
بعد از ترجمه این سخنان، مرد فرنگی چیزی گفت.
مترجم رو به #آقا کرد و گفت : ایشان میگویند : شما میخواهید در دنیا حیثیت #سیاسی ما را نابود کنید .
#مدرّس با خنده گفت از #نابودی چیزی که #ندارید نترسید !»
#شهید_سیدحسن_مدرس
🌹 #سالروز_شهادت🕊
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
مصاحبه با
#شهید_محمود_اسدی
از فرماندهان #گمنام و بی مزار #گردان_یا_زهرا
درمورد
#شهید_تورجی_زاده
#شهیدی که در بین مردم اصفهان به #شهید سه سوت معروف می باشد ( به این دلیل که سریع حاجت می دهد )
بعد از #شهادت_محمد تا چند روز در اردوگاه فقط نوارهای مداحی و مناجاتهای #محمد را پخش میکردند .
بیشتر مناجاتها و مداحیهای #محمد در مورد #امام_زمان_عج بود .
خیلی ناراحت بودم تا اینکه یک شب #محمد را در خواب دیدم ، خوشحال بود و با نشاط ، لباس فرم سپاه بر تنش بود ، چهرهاش خیلی نورانیتر شده بود .
یاد مداحیهای او افتادم .
پرسیدم : #محمد ، این همه در دنیا از #آقا خواندی ، توانستی او را ببینی؟#محمد در حالی که میخندید گفت : من حتی #آقا_امام_زمان_عج را در آغوش گرفتم .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
💐🌴🌺🌼🌺🌴💐
#امام_زمان_عج
#شهداء
#شهید_والامقام
#امیر_امیرگان
از همان سن کودکی و نوجوانی علاقه خاصی به #امام_زمان_عج داشت.
می گفت من دوست دارم #امام_زمانم_عج از من راضی باشد.
نماز #امام_زمان_عج را همیشه می خواند.
صورت #امیر را زنبور نیش زده بود. به حالت بدی متورم شده بود. اما اصرار داشت در مراسم تشییع #شهید_نوژه شرکت کند. وقتی از مراسم برگشت دیدم جای نیش زنبور خوب شده است.
ازش پرسیدم چی شده :
گفت: وقتی تابوت #شهید_نوژه تشییع می شد مردی نورانی را دیدم که سوار بر اسب در میان جمعیت بود. آن آقا شمشیری بر کمرش بود و روی شمشیرش نوشته بود: یا #مهدی_عج ، یکباره #امام به سراغم آمدند و پرسیدند: «صورتت چرا ورم کرده؟» بعد #آقا دستی به صورتم کشید و گفت خوب می شود. باورش برای خیلی ها سخت بود. اما نشانه ای که نشان از بهبودی #امیر بود مرا به تعجب وا داشت؟ من حرف #امیر را باور کردم. من که پدرش بودم از او گناهی ندیدم. بارها در حال خواندن نماز #امام_زمان_عج دیده بودم. برای کسی از این ماجرا چیزی نگفتم چون باورش سخت بود.
#امیر در سال ۱۳۶۶ به #شهادت رسید. همه بدنش سوخته بود. ولی تعجب کردم. فقط گونه سمت راست صورت #امیر همان جایی که #آقا دست کشیده اند #سالم مانده بود؛ حالا مطمئن شدم که فرزند پاک و مومن من در #نوجوانی به خدمت #امام_زمان_عج مشرف شده.
📚 کتاب وصال، صفحه ۱۶۶ الی ۱۶۹
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل
#لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
جمعه احوال عجیبی دارد
هر کس از عشق نصیبی دارد
در دلم حس غریبی جاری است
و جهان منتـــــظر بیداری است
جمـــــعه، با نام تو آغاز شود
یابن یاسین همه جا ساز شود
جمعه هر ثانیه اش یکسال است
جمـــــعه از دلهره مالامال است...
ابر چشمان همه بارانی است
عشق در مرحله پایانـی است
کاش این مرحله هم سر می شد
چشـــــم ناقابـــل ما تر می شـد
🌹#آقا جان! این جمعه را به عشق تو، پای صندوقهای رای میرویم، رای ما سند یاری ما 🌹
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🕊🥀🌹🌴🌹🕊🥀
#ولایت_مداری
#امیر_سپهبد
#شهید_صیاد_شیرازی
برخورد جالبِ #شهید_صیاد_شیرازی با کسی که به دیدار #مقام_معظم_رهبری رفته بود .
رفته بودم ملاقات #آقای_خامنهای . عصر که رفتم دفتر، #شهید_صیاد_شیرازی ازم پرسید: کجا بودی؟ گفتم:
خدمت #آقا بودیم... #شهید_صیاد از جاش بلند شد و اومد پیشونیام رو بوسید.
با تعجب پرسیدم: طوری شده؟
ایشون گفتند:
این پیشونی بوسیدن داره ، تو امروز از من به #ولایت نزدیکتر ی
📚منبع: یادگاران۱۱
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#کجایند_مردان_بی_ادعا
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
💐🍀🌺🌼🌺🍀💐
#آقا را از هر طرف بخوانی #آقاست
💐 او تولد یافـٺ #جـانبازے کند
🌺 میهـنم #ایـران سرافرازے کند
💐 اوتولد یافـٺ تا #رهبـر شـود
🌼 ما همـہ #عشـاق؛ او #دلبـر شود
💐 اوتولد یافٺ گردد #نـور عیـݩ
🍀 برٺـرین #آقا پس از #پـیرخمـین
💐 مـا همـہ #عمـّار،اوباشـد #ولـۍ
🌺 جـان ما قـرباݩ تـۅ #سیـدعݪـے
🍀 #بیست_و_نهم_فروردین
💐 #سالروز_تولد
🌺 #نائب_امام_زمان_عج
💐 #مقام_معظم_رهبری
🌼 #گرامی_باد
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀
#خاطرات_شهدا
#شهید_والامقام
#حمید_محمودی
#نوجوانی16ساله بود
یه نوار روضه #حضرت_زهرا_س زیر و روش کرد.
بلند شد اومد #جبهه...
یه روز به فرماندمون گفت: من از بچگی #حرم_امام_رضا_ع نرفتم، می ترسم #شهید بشم و #حرم_آقا رو نبینم...
یک 48 ساعته به من مرخصی بدین برم #حرم_امام_رضا_ع زیارت کنم و برگردم...
اجازه گرفت و رفت #حرم_امام_رضا_ع
دو ساعت توی #حرم زیارت کرد و برگشت #جبهه...
توی #وصیتنامه اش نوشته بود:
در راه برگشت از #حرم_امام_رضا_ع توی ماشین خواب #حضرت رو دیدم...
#آقا بهم فرمود: #حمید اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت...
یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود...
نیمه شبا تا #سحر می خوابید داخل قبر #گریه می کرد و میگفت:یا #امام_رضا_ع منتظر وعده ام...
#آقا_جان چشم به راهم نذار...
توی #وصیتنامه ساعت #شهادت، روز #شهادت و مکان #شهادتش رو هم نوشته بود...
#شهید که شد، دیدیم حرفاش درست بوده دقیقا توی روز،ساعت و مکانی #شهیـد شد که تو #وصیتنامه اش نوشته بود!
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀 🕊🌹
#ششم_تیرماه_1360
#ترور_نافرجام
به گزارش خبرنگار احزاب و تشکلهای گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران؛ چهار یا پنج روز از عزل بنیصدر میگذشت و جنگ با عراق و شورش منافقین بعد از اعلام جنگ مسلحانه با جمهوری اسلامی، بحث داغ محافل بود. #آیتالله_خامنهای که از جبههها برگشته و خدمت #امام_خمینی_ره رسیده بودند، بعد از دیدار طبق برنامهی شنبهها عازم یکی از مساجد جنوبشهر برای سخنرانی بودند.
خودرو حامل #آیتالله_خامنهای که از جماران حرکت میکرد، آن روز مهمان ویژهای داشت؛ #شهید_خلبان_عباس_بابایی که میخواست درد دلهایش را با نمایندهی #امام_خمینی_ره در شورای عالی دفاع در میان بگذارد. آنها نیم ساعت زودتر از اذان ظهر به #مسجد_ابوذر رسیدند و گفتوگویشان را در همان مسجد ادامه دادند.
نماز ظهر تمام شد.
#آقا رفتند پشت تریبون.
نمازگزاران همانطور منظم در صفوف نماز نشسته بودند.
پرسشهای نوشتهی مردم را به سخنران میدادند، اگرچه بعضی از پرسشها تند و حتی گاهی بیربط بود.
#آقا در سخنرانی مقدمهای چیدند تا به اینجا رسیدند که: امروز شایعات فراوانی بین مردم پخش شده و من میخواهم به بخشی از آنها پاسخ بدهم .
بین جمعیت، #ضبط_صوتی دست به دست شد تا رسید به جوانی با قد متوسط و موهای فر و کت و پیراهن چهارخانه و صورتی با ته ریش مختصر که آن روزها کلیشهی چهره و تیپ خیلی از جوانها بود. خودش را رساند به تریبون.
ضبط را گذاشت روی تریبون؛ درست مقابل قلب سخنران.
دستش را گذاشت روی دکمهی Play. شاسی تق تق صدا کرد و روشن نشد؛ مثل حالت پایان نوار، اما او رفت.
یک دقیقه نگذشت که بلندگو شروع کرد به سوت کشیدن.
آقا همینطور که صحبت میکردند، گفتند: «آقا این بلندگو را تنظیم کنید.» بعد خودشان را به سمت چپ کشیدند و از پشت تریبون کمی عقب آمدند و به صحبت ادامه دادند:
«در زمان امیرالمؤمنین، زن در همهی جوامع بشری، نه فقط در میان عربها مظلوم بود.
نه میگذاشتند درس بخواند، نه میگذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سیاسی تبحر پیدا بکند، نه ممکن بود در میدانهای...
#انفجار!
#آقا که هنگام سخنرانی رو به جمعیت و پشت به قبله بودند، با یک چرخش ۴۵ درجهای به طرف چپ جایگاه افتادند.
اولین محافظ خودش را بالای سر #آقا رساند.
مسجد کوچک بود و همان یک محافظ، به تنهایی تلاش کرد که #آقا را بیاورد بیرون.
امام جماعت، متحیر وسط مسجد مانده بود. چشمش به یک #ضبط صوت افتاد که مثل یک کتاب، دو تکه شده بود. روی جدارهی داخلی ضبط شکسته، با ماژیک قرمز نوشته بودند
« عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی »
بیرون از مسجد، در آغوش محافظ، لحظاتی به هوش آمدند.
سرشان را آوردند بالا، اما زود سرشان افتاد.
محافظها بلیزر سفید را انگار که ترمز نداشت، با سرعتی غیر قابل تصور میراندند.
در مسیر بیمارستان، هر وقت به هوش میآمدند، زیر لب زمزمهای میکردند؛ #شهادتین میگفتند. لبها و چشمها تکان میخوردند؛ خیلی کم البته.
در خیابان قزوین، خودرو به یک درمانگاه کوچک رسید.
پنج نفر آدم با قیافهی خونآلود و اسلحه به دست، وارد درمانگاه شدند و #آقا را روی دست این طرف و آن طرف بردند.
با آن صورت خونآلود، کسی #امام_جمعهی شهر را نشناخت.
دکتری ضربان #قلب را گرفت: «نمیشود کاری کرد.» محافظها با سرعت به سمت در خروجی رفتند.
پرستاری که تازه از راه رسیده بود، پرسید: «ایشان کی هستند؟ دارند تمام میکنند» اسم #آقای_خامنهای را که شنید، گفت: «ببریدشان بیمارستان؛ اما یک کپسول اکسیژن هم با خودتان ببرید.»
انگار کسی صدای آن پرستار را نشنید.
کپسول را برداشت و خودش را به ماشین رساند. «آقا این کپسول لازمتان است.» کپسول اکسیژن و پایهی آهنی چرخدار را نمیشد برد توی ماشین. پایههای کپسول را تکیه دادند روی رکاب ماشین، پرستار هم نشست بالای سر #آقا. در تمام راه، ماسک اکسیژن را روی صورت #آقا نگه داشت و به همه دلداری داد.
یکی از محافظها پرسید: «حالا کجا برویم!؟» پرستار گفت: #بیمارستان_بهارلو ، پل جوادیه.
ماشین انگار ترمز نداشت.
محافظ بیسیم را برداشت. کُدشان «حافظِ هفت» بود. «مرکز ۵۰ _ ۵۰ »؛ این رمزِ آمادهباش بود، یعنی حافظ هفت مجروح شده.
کسی که پشت دستگاه بود، بلند زد زیر گریه.
محافظ یکدفعه توی بیسیم گفت:
با مجلس تماس بگیر ، اسم دکتر فیاضبخش و چند نفر دیگر از پزشکهای مجلس را هم گفت؛ «منافی، زرگر، ... بگو بیایند #بیمارستان_بهارلو.»
ماشین را از در عقب بیمارستان بردند توی محوطه.
برانکارد آورند و #آقا را رساندند پشت در اتاق عمل.
دکتر محجوبی از همدان آمده بود #بیمارستان_بهارلو .
تازه جراحیش را تمام کرده بود.
داشت دستش را میشست که از اتاق عمل خارج شود.
#آقا را که با آن وضع دید، گفت خیلی سریع دوباره اتاق عمل را آماده کنند.
سمت راست بدن پر از #ترکش بود و قطعات #ضبط_صوت
قسمتی از #سینه کاملاً سوخته بود.
#دست_راست
از کار افتاده بود و ورم کرده بود.
استخوانهای #کتف_و_سینه به راحتی دیده میشد.
۳۷ واحد #خون و فراوردههای خونی به #آقا زدند.
این همه #خون، واکنشهای انعقادی را مختل کرد.
دو سه بار #نبض افتاد.
چند بار مجبور شدند #پانسمان را باز کنند و دوباره رگها را مسدود کنند.
کیسههای #خون را از هر دو دست و هر دو پا به بدن #تزریق میکردند، اما باز هم #خونریزی ادامه داشت.
یکدفعه یکی از دکترها دست از کار کشید. دستکشش را درآورد و گفت: «دیگر تمام شد.»
بیراه نمیگفت؛ فشار تقریباً صفر بود.
یکی دیگر از دکترها به او تشر زد که چرا کشیدی کنار؟
فشار کمکم بالا آمد و دوباره شروع کردند.
دکتر منافی، همان طور که میآمد #بیمارستان_بهارلو، تلفن زده بود که دکتر سهراب شیبانی، جراح عروق و دکتر ایرج فاضل هم بیایند.
#شهید_بهشتی هم دکتر زرگر را خبر کرده بود.
دکتر محجوبی که حال و روز دکتر زرگر را دید، گفت: «نگران نباش، من خونریزی را بند آوردهام.»
عمل تا آخر شب طول کشید، اما دیگر نمیشد درمان را آنجا ادامه داد.
کنترل امنیتی #بیمارستان_بهارلو مشکل بود.
تنها #بیمارستانی هم که میشد بعد از عمل مراقبتهای لازم را به عمل آورد، #بیمارستان_قلب بود.
آن موقع رئیس #بیمارستان_قلب دکتر میلانینیا بود.
چند ماه بعد، نام همین #بیمارستان را گذاشتند : #بیمارستان_قلب_شهید_رجایی
هلیکوپتر خبر کردند.
نمیتوانستند بیمار را از میان ازدحام #مردم_نگران بیرون ببرند.
محافظ پشت بیسیم گفته بود که #قلب ایشان صدمه دیده؛ رادیو هم همین را اعلام کرده بود.
مردم نگران بودند که نکند #قلب ایشان از کار افتاده باشد، آمده بودند و میگفتند « #قلب ما را بردارید و به #ایشان بدهید.»
با هزار ترفند، هلیکوپتر را وسط میدان #بیمارستان نشاندند. تا برسند به #بیمارستان_قلب، خط مونیتور وضعیت نبض، دو بار ممتد شد.
دکترها میگفتند #آقا چند مرتبه تا مرز #شهادت رفته و برگشته.
یکبار همان #انفجار بمب بود، یکبار #خونریزی بسیار وسیع و غیر قابل کنترل بود، یکبار هم جمع شدن پروتئینها در #ریه و حالت #خفگی.
همهی اینها گذشت، اما بیمار تب و لرز شدیدی داشت.
چند پتو میانداختند روی #آقا.
گاهی حتی دکترها بغلشان میکردند تا لرز را کمتر کنند.
معلوم نبود منشأ این تبها کجاست؟ ضایعهی کوچکی هم در #ریه دیده بودند.
#آقا لولهی تنفس داشتند و نمیتوانستند حرف بزنند.
خودشان کاملاً حس کرده بودند که دست راستشان کار نمیکند.
اولین چیزی که با دست چپ نوشتند، دوتا سؤال بود :
«همراهان من چطورند؟»
«مغز و زبان من کار خواهد کرد یا نه؟»
دکتر باقی روی سطحی از پوست بدن کار میکرد که برای ترمیم و پیوند به قسمتهای آسیبدیده برداشته بودند.
زخمها زیاد بودند.
درد زخمها خیلی زیاد بود، اما دکترها میگفتند تحمل #آقا زیادتر است. میگفتند :
اصلاً مسکّنها به حساب نمیآیند .
بحث دکترها این بود که بالاخره تکلیف این دست چه میشود؟
شکستگیش رو به بهبود بود، ولی هیچ علامت حرکتی نداشت.
چند نفر از جراحان و ارتوپدها بحث میکردند که دست قطع شود یا بماند.
#امام_خمینی_ره مرتب پیغام میدادند و از اطرافیان میپرسیدند که:
#آقا_سید_علی_چطورند؟
پیامشان ساعت دو بعد از ظهر پخش شد.
دکتر میلانینیا رادیورا گذاشت بیخ گوش #آقا.
آن موقع ایشان به #هوش بودند؛ روح تازهای انگار در وجودشان دمید، جان گرفتند.
حالشان بهتر بود، اما هنوز قضیهی #هفتاد_و_دو_تن را نمیدانستند.
از تلویزیون آمدند که گزارش تهیه کنند. یک ساعتی معطل شدند تا #آقا به هوش آمد. پرسیدند حالتان چطور است؟ گفتند: «من بحمدالله حالم خیلی خوب است» و شعر رضوانی شیرازی را خطاب به #امام_خمینی_ره خواندند:
بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت
سر خُمِّ مِی سلامت شکند اگر سبویی
سلامتی و تعجیل در فرج
#حضرت_ولیعصر_عج
و سلامتی نائب بر حقش
#مقام_معظم_رهبری
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌷💐🌺🌸🌺💐🌷
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌴🌹🍀🏴🍀🌹🌴
فقط #شهدا را که #تفحص نمی کنند!
گاهی باید آدم های زنده ( مرده) را هم
#تفحص کرد و پیدا کرد!!
#خودشان را...
#دلشان را...
#عقلشان را...
گاهی در این #راه پر پیچ و خم، مردانگی، غیرت، دین، عزت، شرف، تقوا... را #گم می کنیم...
نمی گوییم نداریم!
داریم!
اما #گم می کنیم...
باید گشت و #پیدا کرد...
نگردیم، وِل #معطلیم!
باید بگردیم و در این #رملزار دنیا! که هر آن ممکنِ باد بیاد و قسمت دیگهی وجودمان را زیر #رملهای #دنیا گم کند...
خودمان را #پیدا کنیم...
ببینیم کجای #قصهایم...
کجای سپاه #مهدی_عج هستیم...
کجا به درد #آقا خوردیم...
کجا #مثل آقا عمل کردیم...
کجا مثل #شهید دستواره اینقدر کار کردیم تا از #خستگی خوابمان نبرد، بلکه #بیهوش بشیم!
کجا مثل #شهید_ابراهیم_هادی برای فرار از #گناه چهرهمان را #ژولیده کردیم...
حرف آخر!
به قول بچه های #تفحص،
نقطه صفرِ صفر و #گرا،
دست مادرمان #حضرت_زهرا_س است...
همون #مادری که وقتی #شهید_برونسی، راه را در #عملیات گم کرد، #توسل به مادرش #حضرت_زهرا_س کرد، حضرت گفت چهار تا به راست پنج تا به چپ!!
رفتند و #مسیر را پیدا کردند...
پس #گرا و نقطه صفرِ صفر،
دست مادرمان #حضرت_زهرا_س است ...
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#در_محضر_روح_الله
#امام_خمینی_ره
#مدرس_زنده_است
#تا_تاریخ_زنده_است
#رشوهای که #مدرس پاسخش را کوبنده داد.
دکتر محمدحسین مدرّس میگوید: «در کنار #آقا بودم که دو نفر آمدند که یکی فرنگی بود.
پس از لحظهای مردی که مترجم بود گفت: ایشان سفیر انگلیسند. چکی تقدیم میدارند برای این که به هر نوع صلاح بدانید مصرف نمایید.
#آقا گفتند: چک چیست!؟
مترجم گفت: چک براتی است که بانک میگیرد و مبلغی که در آن قید شده میپردازد.
#مدرس خندید و گفت: به ایشان بگویید من پول و چک قبول ندارم. اگر کسی خواست به من پول دهد ، باید آن را تبدیل به طلا کند و بارِ شتر نموده ظهر روز جمعه هنگام نماز به مدرسه سپهسالار بیاورد و آن جا اعلام کند این محموله را مثلاً انگلستان یا هر جای دیگر برای #مدرّس فرستاده تا من قبول کنم.
بعد از ترجمه این سخنان، مرد فرنگی چیزی گفت.
مترجم رو به #آقا کرد و گفت: ایشان میگویند: شما میخواهید در دنیا حیثیت #سیاسی ما را نابود کنید.
#مدرّس با خنده گفت از #نابودی چیزی که #ندارید نترسید!»
#شهید_سیدحسن_مدرس
🌹 #سالروز_شهادت🕊
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani