eitaa logo
شهدای نیروی انسانی
314 دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
6.1هزار ویدیو
8 فایل
این کانال بمنظور ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا و تجلیل از ایثارگران به ویژه خانواده محترم و معزز شهدا تشکیل شده است. آدرس کانال در تلگرام https://t.me/shohadanirooensani ارتباط با ادمین: @shohadayad72
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🌴🌺🌴🌺🌴🌼 بدبختی ملت ما آن وقتی است که ملت ما، از جدا باشند از جدا باشند از جدا باشند 📚 صحیفه نور، جلد ۶، صفحه ۲۵۹ شادی روح و کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌹💐🕊🥀🕊💐🌹 می‌گفتی آمده‌ایم که محقق مولامون بشویم . اگر بگوییم و برای آماده نشویم، آخرالزمانیم. خوشا به احوالت تو هم زندگی‌ات و هم رفتنت برای مولا بود. کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
أنا خاتِمُ الأوصِياءِ، بي يُدفَعُ البَلاءُ مِن أهلي و شيعَتي من وصىّ آخرين‌ام، به‌وسيله‌ی من بلا از خانواده و شيعيانم دفع مى‌شود. 📚 الغیبة طوسی، صفحه 285 کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
💐🌴🥀🌷🥀🌴💐 برادر عباس برقی می گفت قبل از عزیمت حاجی به سوریه با او صحبت کردیم. حرف از لشگر و اعزام به سوریه و... بود. در لابه لای صحبتها حاج احمد مکثی کرد و گفت: "من که برم لبنان دیگه بر نمی گردم!" گفتیم: "حاجی این حرفا چیه که می زنی، ان‌شاءالله صحیح و سالم برمی گردی." حاجی در حالی که اشک توی چشاش حلقه زده بود گفت: "نه من دیگه برنمی گردم." ما با تعجب از علت این حرف سوال کردیم. حاجی هم از ملاقات با مولای خود در یکی از شب های دوکوهه گفت. حاج احمد گفت: "عملیات فتح المبین یادتون هست؟ قرار بود قبل از عملیات صد دستگاه تویوتا و آمبولانس و همین تعداد نفربر و... به ما تحویل بدهند. اما در عمل امکانات خیلی جزیی به ما دادند. من آن زمان خیلی ناراحت بودم. با خودم گفتم: چطور ممکنه با این امکانات کم موفق شویم. می‌ترسم با این امکانات، عملیات موفق نباشد. در همان حال از ساختمان ستاد آمدم بیرون تا وضو بگیرم." توی تاریکی شب یک برادر با لباس سپاهی به سمت من آمد و گفت: "برادر احمد شما خدا و ائمه را فراموش کردید! چرا اینقدر به فکر آمبولانس و امکانات مادی هستید؟!" حاج احمد می گفت من تعجب کردم که این آقا افکار من را از کجا می داند؟! آن برادر ادامه داد: "توکل کن به خدا!! این امکانات مادی رو نادیده بگیر. به خدا قسم شما پیروزید. ان‌شاءالله بعد از این عملیات حمله دیگری در پیش دارید به نام بیت المقدس. شما بعد از آن عازم لبنان می شوید. برای نبرد با اسرائیل. پایان کار شما آنجاست. شما از آن سفر برنمی گردید!!. 📚 کتاب وصال، صفحه ۱۰۶ الی ۱۰۷ جهت سلامتی و تعجیل در فرج و شادی روح و کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی نام: شاهرخ شهرت: ضرغام تولد: ۱۳۲۸ تهران شهادت: آبادان ۵۹/۹/۱۷ 🍁 اينها مشخصات شناسنامه‌اي اوست. کسي که در سي و يک سال عمر خود زندگي عجيبي را رقم زد. از همان دوران کودکي با آن جثه درشت و قوی خود، نشان داد که خلق و خوي پهلوانان را دارد هيچ گاه زير بار حرف زور و ناحق نمي‌رفت. دشمن ظالم و يار مظلوم بود. 🍁 دوازده سالگي طعم تلخ يتيمي را چشيد. از آن پس با سختي روزگار را سپري کرد. در جواني به سراغ کشتي رفت. سنگين وزن کشتي مي گرفت. چه خوب پایه هاي ترقي را يکي پس از ديگري طي مي کرد. قهرمان جوانان، نايب قهرمان بزرگسالان، کشتي فرنگي، همراهي تيم المپيک ايران و... 🍁 اما اينها همه ماجرا نبود. قدرت بدني، شجاعت، نبود راهنما، رفقاي نا اهل و... همه دست به دست هم داد، انساني بوجود آمد که کسي جلو دارش نبود. هر شب کاباره، دعوا، چاقوکشي و... پدر نداشت. از کسي هم حساب نمي برد. 🍁 مادر پيرش هم کاري نمي توانست بکند الا دعا! اشک مي ريخت و براي فرزندش دعا مي کرد. خدايا پسرم را ببخش، عاقبت به خيرش کن. خدايا پسرم را از سربازان قرار بده. ديگران به او مي خنديدند. اما او مي دانست که سلاح مؤمن دعاست. 🍁 کاری نمي‌توانست بکند الا دعا. هميشه مي گفت: خدايا فرزندم را به تو سپردم. خدايا همه چيز به دست توست. پسرم را نجات بده! زندگي در غفلت و گمراهي ادامه داشت. تا اينكه دعاهاي مادر پيرش اثر كرد. مسيحا نفسي آمد و انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و امام به وطن بازگشت و از انفاس خوش او مسير زندگي تغيير كرد. 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 هر شخص یا فرد یا گروهی که بر ضد فعالیت کند یا قصد تضعیف و رهبر را داشته باشد بلاشک برضد هم فعالیت خواهد کرد، چون از مسیر حق خارج شده است. هر کس در حریم مطیع باشد هیچ وقت منحرف نخواهد شد و در آخر زمان سربلند خواهدبود و این مانند روز روشن است؛ اشخاصی که را نپذیرند در عصر ظهور را نشناخته و نخواهند پذیرفت. کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌺🍀🌼🍀🌼🍀🌺 🍀 🍀 💐 آرام جانم، آقا جان! خوشبخت‌ترین سال، آن است که به آمدن شما مزین شود. آن روزی که خاک قدوم شما سرمه چشم آمدنت می شود، آن ساعتی که پنجره قلب های سرد ما با دلربای شما گرم می شود. تا آن زمان که خود را در دل شما جا کنم، شب ها و روزها را با عمل به گفته‌ی سیر می کنم. سلامتی و تعجیل در فرج کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌺🍀💐🌸💐🍀🌺 🌼 یک شب از دفتر عمرم صفحاتی خواندم 🌺 چون به نام تو رسیدم لحظاتی ماندم 🌼 همه‌ی دفتر عمرم ورقی بیش نبود 🌺 همه‌ی آن ورق حسرت دیدار تو بود سلامتی و تعجیل در فرج کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 مناجاتی از سلام بر ، منجی انسانها ای آقایم، ای سرورم، ای رهبرم و ای امیدم آقا جان خود بهتر میدانی که جز تو امیدی ندارم و جز به تو دل نبسته‌ام. آقاجان، آن شب حمله تو را دیدم. آقا من عاشقم. آقا من گم کرده دارم. آقایم، مولایم، تو را به جان خودت، تو را به ناله های زینب، بار دگر بگذار تا تو را ببینم. دعایم این است که خدایا تا مهدی را ندیده‌ام مرا از دنیا مبر. آقایم، مولایم، خدا شاهد است در آزادسازی آبادان ما نبودیم که جنگیدیم، تو بودی آقا. آقا با چه رویی تو را صدا کنم و با کدامین آبرو تو را بخوانم. سلامتی و تعجیل در فرج و شادی روح و کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
💐🥀🌴🌺🌴🥀💐 جلسه‌ای داشتیم. وقتی که از جلسه برگشتیم، شهید بروجردی به اتاق نقشه رفت و شروع به بررسی کرد. شب بود و بیرون، در تاریکی فرو رفته بود. ساعت دوی نیمه شب بود، می‌خواستیم عملیات کنیم. قرار بود اوّل پایگاه را بزنیم، بعد از آنجا عملیات را شروع کنیم. جلسه هم برای همین تشکیل شده بود. با برادران ارتشی تبادل نظر می‌کردیم و می‌خواستیم برای پایگاه محل مناسبی پیدا کنیم. بعد از مدتی گفت‌وگو هنوز به نتیجه‌ای نرسیده بودیم. باید هر چه زودتر محلّ پایگاه مشخص می‌شد، و الّا فرصت از دست می‌رفت و شاید تا مدت‌ها نمی‌توانستیم عملیات کنیم. چند روزی می‌شد که کارمان چند برابر شده بود و معمولاً تا دیروقت هم ادامه پیدا می‌کرد. خستگی داشت مرا از پای در می‌آورد. احساس سنگینی می‌کردم، پلک‌هایم سنگین شده بود و فقط به دنبال یک جا به اندازه خوابیدن می‌گشتم تا بتوانم مدتی آرامش پیدا کنم. بروجردی هنوز در اتاق نشسته بود، گوشه‌ای پیدا کردم و به خواب عمیقی فرو رفتم. قبل از نماز صبح از خواب پریدم. بروجردی آمد توی اتاق، در حالی که چهره‌اش آرامش خاصی پیدا کرده بود و از غم و ناراحتی چند ساعت پیش چیزی در آن نبود. دلم گواهی داد که خبری شده است. رو به من کرد و پرسید: (ع) را چطور می‌خوانند؟ با تعجب پرسیدم: حالا چی شده که می‌خواهی نماز امام زمان (ع) را بخوانی؟ گفت: نذر کرده‌ام و بعد لبخندی زد.گفتم: باید مفاتیح را بیاورم. مفاتیح را آوردم و از روی آن چگونگی نماز را خواندم. نماز را که خواندیم، گفت: برو هرچه زودتر بچه‌ها را خبر کن. مطمئن شدم که خبری شده وگرنه با این سرعت بچه‌ها را خبر نمی‌کرد. وقتی همه جمع شدند گفت: برادران باید بزنیم، همه تعجب کردند.بروجردی با اطمینان روی نقشه یک نقطه را نشان داد و گفت: باید پایگاه اینجا باشد. هم آنجا بود. رفت طرف نقشه و نقطه‌ای را که بروجردی نشان داده بود، خوب بررسی کرد. بعد در حالی که متعجب، بود لبخندی از رضایت زد و گفت: بهترین نقطه همین جاست، درست همین جا، بهتر از اینجا نمی‌شود. همه تعجب کرده بودند. دو روز بود که از صبح تا شام بحث می‌کردیم، ولی به نتیجه نمی‌رسیدیم؛ حتی با برادران ارتشی هم جلسه‌ای گذاشته بودیم و ساعت‌ها با همدیگر اوضاع منطقه را بررسی کرده بودیم. حالا چطور در مدتی به این کوتاهی، بروجردی توانسته بود بهترین نقطه را برای پایگاه پیدا کند؟ یکی یکی آن منطقه را بررسی می‌کردیم، همه می‌گفتند: بهترین نقطه همین جاست و باید پایگاه را همین جا زد. رفتم سراغ برادر بروجردی که گوشه‌ای نشسته بود و رفته بود توی فکر. چهره‌اش خسته نشان می‌داد، کار سنگین این یکی دو روز و کم خوابی‌های این مدت خسته‌اش کرده بود. با اینکه چشم‌هایش از بودند ولی انگار می‌درخشیدند و شادمانی می‌کردند. پهلوی او نشستم، دلم می‌خواست هرچه زودتر بفهمم جریان از چه قرار است. گفتم: چطور شد محلی به این خوبی را پیدا کردی، الآن چند روز است که هرچه جلسه می‌گذاریم و بحث می‌کنیم به جایی نمی‌رسیم. در حالی که لبخند می‌زد گفت: راستش پیدا کردن محلّ این پایگاه کار من . بعد در حالی که با نگاهی عمیق به نقشه بزرگ روی دیوار می‌نگریست ادامه داد: شب، قبل از خواب توسل جستم به وجود مقدس امام زمان (ع) و گفتم که ما دیگر کاری از دستمان برنمی‌آید و فکرمان به جایی قد نمی‌دهد، خودت کمکمان کن. بعد پلک‌هایم سنگین شد و با کردم که اگر این مشکل حل شود، به شکرانه امام زمان (ع) بخوانم. بعد خستگی امانم نداد و همان جا روی نقشه به خواب رفتم. تازه خوابیده بودم که دیدم آقایی آمد توی اتاق. خوب صورتش را به یاد نمی‌آورم. ولی انگار مدت‌ها بود که او را می‌شناختم، انگار خیلی وقت بود که با او آشنایی داشتم. آمد و گفت که اینجا را پایگاه بزنید. اینجا محل خوبی است و با دست روی نقشه را نشان داد. به نقشه نگاه کردم و محلی را که آن می‌داد را به خاطر سپردم. از خواب پریدم، دیدم هیچ کس آنجا نیست. بلند شدم و آمدم را نگاه کردم، تعجب کردم، اصلاً به فکرم نرسیده بود که در این ارتفاع پایگاه بزنیم و خلاصه این‌گونه و با توسل به وجود (ع) مشکل رزمندگان اسلام حل شد. : کتاب امام زمان (عج) و شهدا کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌴🕊🌹🏴🌹🕊🌴 اولين شرط لازم براي از اسلام، اعتقاد داشتن به است. هيچ كس نمي‌تواند از اسلام كند در حالي كه ايمان و يقين به نداشته باشد . اگر امروز ما در صحنه‌هاي پيكار مي‌رزميم و اگر امروز ما انقلابمان هستيم و اگر امروز خون هستيم و اگر مشيت الهي بر اين قرار گرفته كه به دست شما رزمندگان و ملت ايران ، اسلام در جهان پياده شود و زمينه ظهور حضرت فراهم گردد ، به واسطه عشق ، علاقه و محبت به است . من تكليف مي‌كنم شما « رزمندگان » را به وظيفه عمل كردن و زندگي كردن . شادی روح و کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌹🕊💐🥀💐🕊🌹 🌹 شهادت 🌹 فرازهایی از وصیتنامه شهید: از غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که نائب بر حق است از همه خواهران عزیزم و از همه‌ی زنان امت رسول الله می خواهم روز به روز خود را تقویت کنید، مبادا تار مویی از شما نظر نامحرمی را به خود جلب کند، مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود، مبادا را کنار بگذارید. همیشه الگوی خود را قرار دهید از همه‌ی مردان امت رسول الله می خواهم همواره علی ابن ابیطالب امیرالمومنین را الگو و پیشوای خود قرار دهید و از درس بگیرید... خودتان را برای آماده کنید. همیشه برای خدا، بنده باشید که اگر این چنین شد بدانید عاقبت همه‌ی شما ختم به خیر می‌شود ... کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani