💐🌴🥀🌷🥀🌴💐
#شهداء
#امام_زمان_عج
#سردار_رشید_اسلام
#حاج_احمد_متوسلیان
برادر عباس برقی می گفت قبل از عزیمت حاجی به سوریه با او صحبت کردیم. حرف از لشگر و اعزام به سوریه و... بود. در لابه لای صحبتها حاج احمد مکثی کرد و گفت: "من که برم لبنان دیگه بر نمی گردم!" گفتیم: "حاجی این حرفا چیه که می زنی، انشاءالله صحیح و سالم برمی گردی." حاجی در حالی که اشک توی چشاش حلقه زده بود گفت: "نه من دیگه برنمی گردم."
ما با تعجب از علت این حرف سوال کردیم. حاجی هم از ملاقات با مولای خود در یکی از شب های دوکوهه گفت. حاج احمد گفت: "عملیات فتح المبین یادتون هست؟ قرار بود قبل از عملیات صد دستگاه تویوتا و آمبولانس و همین تعداد نفربر و... به ما تحویل بدهند. اما در عمل امکانات خیلی جزیی به ما دادند. من آن زمان خیلی ناراحت بودم. با خودم گفتم: چطور ممکنه با این امکانات کم موفق شویم. میترسم با این امکانات، عملیات موفق نباشد.
در همان حال از ساختمان ستاد آمدم بیرون تا وضو بگیرم." توی تاریکی شب یک برادر با لباس سپاهی به سمت من آمد و گفت: "برادر احمد شما خدا و ائمه را فراموش کردید! چرا اینقدر به فکر آمبولانس و امکانات مادی هستید؟!" حاج احمد می گفت من تعجب کردم که این آقا افکار من را از کجا می داند؟! آن برادر ادامه داد: "توکل کن به خدا!! این امکانات مادی رو نادیده بگیر. به خدا قسم شما پیروزید. انشاءالله بعد از این عملیات حمله دیگری در پیش دارید به نام بیت المقدس. شما بعد از آن عازم لبنان می شوید. برای نبرد با اسرائیل. پایان کار شما آنجاست. شما از آن سفر برنمی گردید!!
📚 کتاب وصال، صفحه ۱۰۶ الی ۱۰۷
جهت سلامتی و تعجیل در فرج
#حضرت_ولیعصر_عج
و شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
❂○° فتح و آزاد سازی دزلی °○❂
💠 نیروهای عراق در اولین هجوم زمینی به مرزهای شمالغرب ایران، ارتفاعات #دالانی و #دزلی را که در جنوب غربی #مریوان واقع شدهاند، اشغال کردند. با این اقدام، تردد نیروهای گروههای #ضدانقلاب به ایران و عراق تسهیل شد. علاوه بر این، ارتش عراق این گروهها را برای ایجاد ناامنی بیشتر در کردستان ایران، تجهیز و پشتیبانی میکرد. دزلی مکانی است که صدام اعلام کرده بود اگر ایران بتواند دزلی را بگیرد، من کلید بغداد را تحویل میدهم! هرچند این اولینبار نبود که صدام بدقولی میکرد و قبلاً هم بارها وعده داده بود که کلید بصره، بغداد و... را میدهد که نداد! آنقدر دزلی برای عراق مهم بود که حجم عظیمی از نیروهای ضدانقلاب را در آنجا مستقر کرده بود.
🗓 آذرماه 1359
عملیات آزادسازی دزلی
فرمانده عملیات : سردار شهید #حسین_قجهای
1- صدام : اگر ایران بتواند دزلی را بگیرد ، من کلید بغداد را تحویلشان میدهم
2- دزلی منطقه ای کوهستانی و مرتفع در محدودة اورامان و مجاورت نوار مرزی کردستان ایران با عراق است
3-دزلی یعنی سرپل اصلی نفوذ عناصر ضد انقلاب به خاک کردستان ایران
4-دزلی حکم قرارگاه فرماندهی کل و ستاد مشترک ائتلاف باندهای ضد انقلاب در غرب کشور
5-ائتلاف باندهای ضد انقلاب:شیخ #عثمان_نقشبندی و شیخ #عزالدین_حسینی و #قاسملوی دموکرات در دزلی
6-اعلامیة دموکرات:متوسلیان و قوای حکومت اگر راست می گویندو قدرت دارند،بیایند و دزلی را از ما بگیرند.
7-عملیات در منطقه صعب العبور و بر فراز قله هایی که ارتفاع آنها 3 تا 4 هزار متر است
8- جنگیدن در عمق دره هایی که سطح برف در آنها به 9 متر می رسد
9- تله گذاری تمام مسیر های منتهی به دزلی با دینامیت و تی ان تی توسط ضد انقلاب
10- ممنوع کردن بنی صدر از اعزام نیرو به غرب و خصوصا مریوان
11- شایعه سازی علیه #حاج_احمد_متوسلیان و نیروهایش توسط لیبرال ها
12- اواخر آذرماه سال 1359 و شروع عمیلات فتح دزلی
13- عملیات به فرماندهی شهید حسین قجه ای با حضور حاج احمد متوسلیان
14- حرکت 300 نفر از نیروهای سپاه مریوان به سمت دزلی
15- حرکت از مسیرهای انحرافی و طولانی به سمت دزلی
16- مسیر درست 180 درجه مخالف جهت دزلی بود و دور زدن ارتفاعات و رسیدن به قله مشرف به دزلی
17- 15 ساعت راهپیمایی بر فراز کوه ها و دره هایی با سرمای طاقت فرسا
18- رسیدن بر فراز ارتفاعات دزلی و تصرف دزلی با تقدیم یک شهید
19- دستگیری #کال_کال معاون سیاسی قاسملو ، سرکرده گروهک دموکرات
20- پس از آزاد سازی دزلی حاج احمد متوسلیان مسولیت این منطقه را به دست شهید قجه ای سپرد.
21- مقام معظم رهبری در سال 59 به همراه گروهی عازم دزلی شدند.
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#اخلاص_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#حاج_احمد_متوسلیان
پرستار به صورت رنگ پریده و لبهای ترکخورده و مجروح و به پاهای زخمی #حاج_احمد نگاه کرد و گفت :
#برادر اجازه بدهید داروی بیهوشی تزریق کنم ، این طوری کمتر درد میکشید .
#حاجی هم نالهای کرد و گفت :
نه ، بیهوشم نکن ، دارویت را نگهدار برای آنهایی که زخمهای عمیقتری دارند .
#ایثار
#مردان_بی_ادعا
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌴🌹🕊🌷🕊🌹🌴
#خاطرات_شـهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#محسن_وزوایی
او همیشه قبل از نماز در آینه خود را می نگریست و محاسنش را شانه می کرد، این بار برای مدتی در آینه خیره شد و گفت:
داداشی رفتنی شدم، یقین دارم ساعتهای آخره ...
اینو که گفت پشتم تیر کشید، مطمئن بودم که این پیشبینیهای محسن درست از آب در می آید،
#حاج_احمد_متوسلیان بیسیم زد و گفت برید کمک عباس شعف، اوضاعش بی ریخته.
کار آنقدر سخت شده بود که در نهایت #حاج_احمد مجبور شده بود #محسن_وزوایی علمدار رشید خود را برای حل مشکل گردان میثم که نیروهای آن از همه سو زیر آتش شدید توپخانه قرار گرفته بودند روانه خط مقدم کند.
با روشن شدن هوا، اوضاع منطقه بسیار خطرناک تر از ساعت های اولیه حمله شد، چرا که هواپیما های دشمن بر فراز غرب کارون و سرپل تصرف شده توسط تیپ 27 محمد رسول الله به پرواز در آمده بودند و نیروهای در حال تردد را بمباران می کردند
#محسن همچنان برای رهایی گردان میثم در تلاش بود که گلوله توپی در کنار او منفجر شد.
یکی از نیروهای پیام تیپ 27 می گوید: «از پشت بیسیم شنیدیم عباس شعف فرمانده گردان میثم می خواهد با #حاج_احمد صحبت کند».
#حاج_همت گفت: «#احمد سرش شلوغ است کارت را به من بگو»، عباس شعف گفت: «نه! باید مطلب را به خود حاجی منتقل کنم».
همین موقع #حاج_احمد گوشی بیسیم را از #همت گرفت.
صدای شعف را شنیدم که می گفت: «حاجی ... آتیش سنگینه ... آقا #محسن ...» صدای گریهاش بلند شد و دیگر نتوانست حرف بزند.
دیدم توی صورت سبزه #حاج_احمد موجی از خون دویده است. گوشی بیسیم را توی مشت خود فشرد. چشمان #حاجی به اشک نشست یک نفس عمیق کشید و زیر لب گفت: «#محسن، خوشا به سعادتت!.»
🌹 #سالروز_شهادت🕊
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🥀🕊💐🌹💐🕊🥀
#چهاردهم_تیرماه1361
#بیروت
#اسارت
#چهار_دیپلمات_ایرانی
#سردار_رشید_اسلام
#سرلشكر_پاسدار
#جاویدالاثر
#حاج_احمد_متوسلیان
و
#سید_محسن_موسوی
#تقی_رستگار_مقدم
#کاظم_اخوان
در #چهاردهم_تیرماه1361 ، مزدوران حزب فالانژ ، اتومبیل #چهار_دیپلماتیک کشورمان را در هنگام عبور از پست ایست و بازرسی و ورود به شهر #بیروت متوقف و #چهار_سرنشین خودرو مزبور به رغم #مصونیت_دیپلماتیك ، توسط آدم ربایان دستنشانده رژیم تروریستی تلآویو به گروگان گرفته شده و پس از شكنجه و بازجویی، به نظامیان اسرائیلی تحویل داده شدند كه از سرنوشت آنان تاكنون اطلاعی در دست نیست و همه مشتاقانه چشم به راه هستند تا خبری از این عزیزان برسد...
سلامتی و تعجیل در فرج یوسف #زهرا_س ، #حضرت_ولیعصر_عج و تعیین وضعیت این #چهار_دیپلمات عزیزمان
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌹🕊💐🥀💐🕊🌹
#خاطرات_شهداء
#سردار_رشید_اسلام
#حاج_احمد_متوسلیان
در فضایی که بنی صدر برای اختلاف بین نیروهای سپاه و ارتش در غرب تلاش می کرد سختی ها و تلخ کامی ها به وجود می آمد که تنها سنگ صبور #حاج_احمد و دیگر سرداران سپاه غرب، فرمانده سپاه منطقة 7 کرمانشاه،حاج محمد بروجردی بود.
مکاتبات #حاج_احمد، به عنوان زبدهترین فرمانده جبهه های کردستان با فرمانده مافوق خود، سردار کبیر «محمد بروجردی» در این مقطع، سرشار از جملاتی آتشین در اعتراض به خیانتها و کارشکنیهای متعمدانه بنیصدر بود که این نامه ها نیز که بنا بر مصلحت اندیشی دلسوزانه سردار بروجردی، تندیهای آنها گرفته شده بود، باز چنان آتشناک بود که ماشین جعل و تهمت و شایعهسازی جبهه متحد ضدانقلاب به کار افتاد.
طرفداران بنیصدر برای مشوش ساختن سیمای #حاج_احمد_متوسلیان دست به کار شدند. از جمله شایعاتی که لیبرالها علیه او سر زبانها انداختند، این بود که فرمانده سپاه مریوان، منافق است! البته وقتی این شایعه به گوش احمد رسید، با حلم و صبر عجیبی با این قضیه برخورد کرد. با آنکه از درون می سوخت، هیچ به روی خودش نیاورد و فقط می خندید!
کار به حدی بالا گرفت که یک روز خبر رسید از دفتر حضرت امام (ره) او را خواستهاند. #حاج_احمد سخت نگران وضعیت حساس جبهه مریوان در آن روزهای دشوار جنگهای کردستان بود. در هر صورت بلند شد آمد تهران، رفت و خودش را به دفتر حضرت امام (ره) معرفی کرد... می گفت: رفتم ببینم چه کارم دارند. دیدم قرار شده برویم دستبوسی حضرت امام. توی دفتر به من گفتند: شما #احمد_متوسلیان هستید؟ گفتم: بله. گفتند: الان که خدمت حضرت امام می روی، مثل حالا که توی چشمهای ما نگاه می کنی، آنجا به چشمهای امام نگاه نکن! فقط جواب سؤالات آقا را بده، هیچ مسألهای هم نیست. نگران نباش. بعد ما را بردند خدمت امام. دیگر نفهمیدم م چه شد... بغض گلویم را گرفته بود. خدایا! مگر می شد باور کرد؟! مرا به خدمت امام آوردهاند!...
بعد دیدم امام فرمود: #احمد! شما را می گویند منافق هستی؟!
گفتم: بله، همین حرفها رامی زنند !... دیگر نتوانستم چیزی بگویم. بعد، امام فرمود: برگرد، همان جا که بودی، محکم بایست!... وقتی #احمد به اینجای حکایت رسید، با ذوق و شوق گفت: حالا دیگر غمی ندارم، تأیید از حضرت امام گرفتم!»
#مردان_بی_ادعا
#روحش_شاد 🕊
#یادش_گرامی 🌹
#راهـش_پر_رهرو 🕊
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
6.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚪️ ما با #اسراییل وارد جنگ خواهیم شد....
📢 فرازهایی از آخرین سخنرانی #حاج_احمد_متوسلیان:
🎙آن زمان که افراد و کشورها علیه کفر یعنی اسرائیل بجنگدند ما نیز با آنها همراه و همکار خواهیم بود .
ما با اسراییل وارد جنگ خواهیم شد.
باشد كه ما شبانگاهان بر سرشان بریزیم؛ همچون عقابان تیزپروازى كه شب و روز برایشان معنا ندارد و باشد آنجایى به هم برسیم كه با گرفتن هزاران اسیر از صهیونیستها به جهانیان ثابت كنیم كه ما با اتكا به سلاح ایمانمان مىجنگیم؛ نه به اتكاى هواپیما، نه با موشكهاى سام، نه با تانك، نه با توپ، نه با آتش جنگافزارهاى مادىمان...
هر كس با ماست؛ بسمالله!
هر كس با ما نیست، خداحافظ...!
⌛️صبح روز ۲۸ خرداد ماه سال ۱۳۶۱ در میدان صبحگاه پادگان زبدانی سوریه
#طوفان_الأقصی
🌴 رویدادهای جنگ تحمیلی
.... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
#دهه۶۰
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
💐🌴🥀🌷🥀🌴💐
#شهداء
#امام_زمان_عج
#سردار_جاویدالاثر
#حاج_احمد_متوسلیان
برادر عباس برقی می گفت قبل از عزیمت حاجی به سوریه با او صحبت کردیم. حرف از لشکر و اعزام به سوریه و... بود. در لابه لای صحبتها حاج احمد مکثی کرد و گفت: "من که برم لبنان دیگه بر نمی گردم!" گفتیم: "حاجی این حرفا چیه که می زنی، انشاءالله صحیح و سالم برمی گردی." حاجی در حالی که اشک توی چشماش حلقه زده بود گفت: "نه من دیگه برنمی گردم."
ما با تعجب از علت این حرف سوال کردیم. حاجی هم از ملاقات با مولای خود در یکی از شب های دوکوهه گفت. حاج احمد گفت: "عملیات فتح المبین یادتون هست؟ قرار بود قبل از عملیات صد دستگاه تویوتا و آمبولانس و همین تعداد نفربر و... به ما تحویل بدهند. اما در عمل امکانات خیلی جزیی به ما دادند. من آن زمان خیلی ناراحت بودم. با خودم گفتم: چطور ممکنه با این امکانات کم موفق شویم. میترسم با این امکانات، عملیات موفق نباشد.
در همان حال از ساختمان ستاد آمدم بیرون تا وضو بگیرم." توی تاریکی شب یک برادری با لباس سپاهی به سمت من آمد و گفت: "برادر احمد شما خدا و ائمه را فراموش کردید! چرا اینقدر به فکر آمبولانس و امکانات مادی هستید؟!" حاج احمد می گفت من تعجب کردم که این آقا افکار من را از کجا می داند؟! آن برادر ادامه داد: "توکل کن به خدا! این امکانات مادی رو نادیده بگیر. به خدا قسم شما پیروزید. انشاءالله بعد از این عملیات حمله دیگری در پیش دارید به نام بیتالمقدس. شما بعد از آن عازم لبنان می شوید. برای نبرد با اسرائیل. پایان کار شما آنجاست. شما از آن سفر برنمی گردید!.
حاج احمد متوسلیان در صبح روز دوشنبه ۱۳۶۱/۴/۱۴ جهت ماموریتی راهی سفارت ایران در بیروت بود. در راه به کمین نیروهای فالانژ طرفدار اسراییل برخوردند و ... از آن زمان دیگه خبری ازش نشد.
📚 کتاب وصال، صفحه ۱۰۶ الی ۱۰۷
جهت سلامتی و تعجیل در فرج
#حضرت_ولیعصر_عج
و شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
💐🌴🥀🌷🥀🌴💐
#شهداء
#امام_زمان_عج
#سردار_رشید_اسلام
#حاج_احمد_متوسلیان
برادر عباس برقی می گفت قبل از عزیمت حاجی به سوریه با او صحبت کردیم. حرف از لشگر و اعزام به سوریه و... بود. در لابه لای صحبتها حاج احمد مکثی کرد و گفت: "من که برم لبنان دیگه بر نمی گردم!" گفتیم: "حاجی این حرفا چیه که می زنی، انشاءالله صحیح و سالم برمی گردی." حاجی در حالی که اشک توی چشاش حلقه زده بود گفت: "نه من دیگه برنمی گردم."
ما با تعجب از علت این حرف سوال کردیم. حاجی هم از ملاقات با مولای خود در یکی از شب های دوکوهه گفت. حاج احمد گفت: "عملیات فتح المبین یادتون هست؟ قرار بود قبل از عملیات صد دستگاه تویوتا و آمبولانس و همین تعداد نفربر و... به ما تحویل بدهند. اما در عمل امکانات خیلی جزیی به ما دادند. من آن زمان خیلی ناراحت بودم. با خودم گفتم: چطور ممکنه با این امکانات کم موفق شویم. میترسم با این امکانات، عملیات موفق نباشد.
در همان حال از ساختمان ستاد آمدم بیرون تا وضو بگیرم." توی تاریکی شب یک برادر با لباس سپاهی به سمت من آمد و گفت: "برادر احمد شما خدا و ائمه را فراموش کردید! چرا اینقدر به فکر آمبولانس و امکانات مادی هستید؟!" حاج احمد می گفت من تعجب کردم که این آقا افکار من را از کجا می داند؟! آن برادر ادامه داد: "توکل کن به خدا!! این امکانات مادی رو نادیده بگیر. به خدا قسم شما پیروزید. انشاءالله بعد از این عملیات حمله دیگری در پیش دارید به نام بیت المقدس. شما بعد از آن عازم لبنان می شوید. برای نبرد با اسرائیل. پایان کار شما آنجاست. شما از آن سفر برنمی گردید!!.
📚 کتاب وصال، صفحه ۱۰۶ الی ۱۰۷
جهت سلامتی و تعجیل در فرج
#حضرت_ولیعصر_عج
و شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#اخلاص_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#حاج_احمد_متوسلیان
پرستار به صورت رنگ پریده و لبهای ترکخورده و مجروح و به پاهای زخمی #حاج_احمد نگاه کرد و گفت:
#برادر اجازه بدهید داروی بیهوشی تزریق کنم، این طوری کمتر درد میکشید.
#حاجی هم نالهای کرد و گفت:
نه، بیهوشم نکن، دارویت را نگهدار برای آنهایی که زخمهای عمیقتری دارند.
#ایثار
#مردان_بی_ادعا
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌴🌹🕊🌷🕊🌹🌴
#خاطرات_شـهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#محسن_وزوایی
او همیشه قبل از نماز در آینه خود را می نگریست و محاسنش را شانه می کرد، این بار برای مدتی در آینه خیره شد و گفت:
داداشی رفتنی شدم، یقین دارم ساعتهای آخره ...
اینو که گفت پشتم تیر کشید، مطمئن بودم که این پیشبینیهای محسن درست از آب در می آید،
#حاج_احمد_متوسلیان بیسیم زد و گفت برید کمک عباس شعف، اوضاعش بی ریخته.
کار آنقدر سخت شده بود که در نهایت #حاج_احمد مجبور شده بود #محسن_وزوایی علمدار رشید خود را برای حل مشکل گردان میثم که نیروهای آن از همه سو زیر آتش شدید توپخانه قرار گرفته بودند روانه خط مقدم کند.
با روشن شدن هوا، اوضاع منطقه بسیار خطرناک تر از ساعت های اولیه حمله شد، چرا که هواپیما های دشمن بر فراز غرب کارون و سرپل تصرف شده توسط تیپ 27 محمد رسول الله به پرواز در آمده بودند و نیروهای در حال تردد را بمباران می کردند
#محسن همچنان برای رهایی گردان میثم در تلاش بود که گلوله توپی در کنار او منفجر شد.
یکی از نیروهای پیام تیپ 27 می گوید: «از پشت بیسیم شنیدیم عباس شعف فرمانده گردان میثم می خواهد با #حاج_احمد صحبت کند».
#حاج_همت گفت: «#احمد سرش شلوغ است کارت را به من بگو»، عباس شعف گفت: «نه! باید مطلب را به خود حاجی منتقل کنم».
همین موقع #حاج_احمد گوشی بیسیم را از #همت گرفت.
صدای شعف را شنیدم که می گفت: «حاجی ... آتیش سنگینه ... آقا #محسن ...» صدای گریهاش بلند شد و دیگر نتوانست حرف بزند.
دیدم توی صورت سبزه #حاج_احمد موجی از خون دویده است. گوشی بیسیم را توی مشت خود فشرد. چشمان #حاجی به اشک نشست یک نفس عمیق کشید و زیر لب گفت: «#محسن، خوشا به سعادتت!.»
🌹 #سالروز_شهادت🕊
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌹🕊💐🥀💐🕊🌹
#خاطرات_شهداء
#سردار_رشید_اسلام
#حاج_احمد_متوسلیان
در فضایی که بنی صدر برای اختلاف بین نیروهای سپاه و ارتش در غرب تلاش می کرد سختی ها و تلخ کامی ها به وجود می آمد که تنها سنگ صبور #حاج_احمد و دیگر سرداران سپاه غرب، فرمانده سپاه منطقة 7 کرمانشاه،حاج محمد بروجردی بود.
مکاتبات #حاج_احمد، به عنوان زبدهترین فرمانده جبهه های کردستان با فرمانده مافوق خود، سردار کبیر «محمد بروجردی» در این مقطع، سرشار از جملاتی آتشین در اعتراض به خیانتها و کارشکنیهای متعمدانه بنیصدر بود که این نامه ها نیز که بنا بر مصلحت اندیشی دلسوزانه سردار بروجردی، تندیهای آنها گرفته شده بود، باز چنان آتشناک بود که ماشین جعل و تهمت و شایعهسازی جبهه متحد ضدانقلاب به کار افتاد.
طرفداران بنیصدر برای مشوش ساختن سیمای #حاج_احمد_متوسلیان دست به کار شدند. از جمله شایعاتی که لیبرالها علیه او سر زبانها انداختند، این بود که فرمانده سپاه مریوان، منافق است! البته وقتی این شایعه به گوش احمد رسید، با حلم و صبر عجیبی با این قضیه برخورد کرد. با آنکه از درون می سوخت، هیچ به روی خودش نیاورد و فقط می خندید!
کار به حدی بالا گرفت که یک روز خبر رسید از دفتر حضرت امام (ره) او را خواستهاند. #حاج_احمد سخت نگران وضعیت حساس جبهه مریوان در آن روزهای دشوار جنگهای کردستان بود. در هر صورت بلند شد آمد تهران، رفت و خودش را به دفتر حضرت امام (ره) معرفی کرد... می گفت: رفتم ببینم چه کارم دارند. دیدم قرار شده برویم دستبوسی حضرت امام. توی دفتر به من گفتند: شما #احمد_متوسلیان هستید؟ گفتم: بله. گفتند: الان که خدمت حضرت امام می روی، مثل حالا که توی چشمهای ما نگاه می کنی، آنجا به چشمهای امام نگاه نکن! فقط جواب سؤالات آقا را بده، هیچ مسألهای هم نیست. نگران نباش. بعد ما را بردند خدمت امام. دیگر نفهمیدم م چه شد... بغض گلویم را گرفته بود. خدایا! مگر می شد باور کرد؟! مرا به خدمت امام آوردهاند!...
بعد دیدم امام فرمود: #احمد! شما را می گویند منافق هستی؟!
گفتم: بله، همین حرفها رامی زنند !... دیگر نتوانستم چیزی بگویم. بعد، امام فرمود: برگرد، همان جا که بودی، محکم بایست!... وقتی #احمد به اینجای حکایت رسید، با ذوق و شوق گفت: حالا دیگر غمی ندارم، تأیید از حضرت امام گرفتم!»
#مردان_بی_ادعا
#روحش_شاد 🕊
#یادش_گرامی 🌹
#راهـش_پر_رهرو 🕊
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani