🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#اخلاص_شهدا
#سردار_جاویدالاثر
#حاج_احمد_متوسلیان
پرستار به صورت رنگ پریده و لب های ترک خورده و مجروح #حاج_احمد نگاه کرد و بعد به پاهای زخمی اش و گفت :
#برادر اجازه بدهید داروی بی هوشی تزریق کنم ، این طوری کمتر درد می کشید .
#حاجی هم ناله ای کرد و گفت :
نه ، بی هوشم نکن ، دارویت را نگهدار برای آنهایی که زخم های عمیق تری دارند .
#ایثار
#مردان_بی_ادعا
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#اخلاص_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#حاج_احمد_متوسلیان
پرستار به صورت رنگ پریده و لبهای ترکخورده و مجروح و به پاهای زخمی #حاج_احمد نگاه کرد و گفت :
#برادر اجازه بدهید داروی بیهوشی تزریق کنم ، این طوری کمتر درد میکشید .
#حاجی هم نالهای کرد و گفت :
نه ، بیهوشم نکن ، دارویت را نگهدار برای آنهایی که زخمهای عمیقتری دارند .
#ایثار
#مردان_بی_ادعا
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌴🌹🕊🌷🕊🌹🌴
#خاطرات_شـهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#محسن_وزوایی
او همیشه قبل از نماز در آینه خود را می نگریست و محاسنش را شانه می کرد، این بار برای مدتی در آینه خیره شد و گفت:
داداشی رفتنی شدم، یقین دارم ساعتهای آخره ...
اینو که گفت پشتم تیر کشید، مطمئن بودم که این پیشبینیهای محسن درست از آب در می آید،
#حاج_احمد_متوسلیان بیسیم زد و گفت برید کمک عباس شعف، اوضاعش بی ریخته.
کار آنقدر سخت شده بود که در نهایت #حاج_احمد مجبور شده بود #محسن_وزوایی علمدار رشید خود را برای حل مشکل گردان میثم که نیروهای آن از همه سو زیر آتش شدید توپخانه قرار گرفته بودند روانه خط مقدم کند.
با روشن شدن هوا، اوضاع منطقه بسیار خطرناک تر از ساعت های اولیه حمله شد، چرا که هواپیما های دشمن بر فراز غرب کارون و سرپل تصرف شده توسط تیپ 27 محمد رسول الله به پرواز در آمده بودند و نیروهای در حال تردد را بمباران می کردند
#محسن همچنان برای رهایی گردان میثم در تلاش بود که گلوله توپی در کنار او منفجر شد.
یکی از نیروهای پیام تیپ 27 می گوید: «از پشت بیسیم شنیدیم عباس شعف فرمانده گردان میثم می خواهد با #حاج_احمد صحبت کند».
#حاج_همت گفت: « #احمد سرش شلوغ است کارت را به من بگو»، عباس شعف گفت: «نه! باید مطلب را به خود حاجی منتقل کنم».
همین موقع #حاج_احمد گوشی بیسیم را از #همت گرفت.
صدای شعف را شنیدم که می گفت: «حاجی ... آتیش سنگینه ... آقا #محسن ...» صدای گریهاش بلند شد و دیگر نتوانست حرف بزند.
دیدم توی صورت سبزه #حاج_احمد موجی از خون دویده است. گوشی بیسیم را توی مشت خود فشرد. چشمان #حاجی به اشک نشست یک نفس عمیق کشید و زیر لب گفت: « #محسن، خوشا به سعادتت! »
🌹 #سالروز_شهادت🕊
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌹🕊💐🥀💐🕊🌹
#خاطرات_شهداء
#سردار_رشید_اسلام
#حاج_احمد_متوسلیان
در فضایی که بنی صدر برای اختلاف بین نیروهای سپاه و ارتش در غرب تلاش می کرد سختی ها و تلخ کامی ها به وجود می آمد که تنها سنگ صبور #حاج_احمد و دیگر سرداران سپاه غرب، فرمانده سپاه منطقة 7 کرمانشاه،حاج محمد بروجردی بود.
مکاتبات #حاج_احمد، به عنوان زبدهترین فرمانده جبهه های کردستان با فرمانده مافوق خود، سردار کبیر «محمد بروجردی» در این مقطع، سرشار از جملاتی آتشین در اعتراض به خیانتها و کارشکنیهای متعمدانه بنیصدر بود که این نامه ها نیز که بنا بر مصلحت اندیشی دلسوزانه سردار بروجردی، تندیهای آنها گرفته شده بود، باز چنان آتشناک بود که ماشین جعل و تهمت و شایعهسازی جبهه متحد ضدانقلاب به کار افتاد.
طرفداران بنیصدر برای مشوش ساختن سیمای #حاج_احمد_متوسلیان دست به کار شدند. از جمله شایعاتی که لیبرالها علیه او سر زبانها انداختند، این بود که فرمانده سپاه مریوان، منافق است! البته وقتی این شایعه به گوش احمد رسید، با حلم و صبر عجیبی با این قضیه برخورد کرد. با آنکه از درون می سوخت، هیچ به روی خودش نیاورد و فقط می خندید!
کار به حدی بالا گرفت که یک روز خبر رسید از دفتر حضرت امام (ره) او را خواستهاند. #حاج_احمد سخت نگران وضعیت حساس جبهه مریوان در آن روزهای دشوار جنگهای کردستان بود. در هر صورت بلند شد آمد تهران، رفت و خودش را به دفتر حضرت امام (ره) معرفی کرد... می گفت: رفتم ببینم چه کارم دارند. دیدم قرار شده برویم دستبوسی حضرت امام. توی دفتر به من گفتند: شما #احمد_متوسلیان هستید؟ گفتم: بله. گفتند: الان که خدمت حضرت امام می روی، مثل حالا که توی چشمهای ما نگاه می کنی، آنجا به چشمهای امام نگاه نکن! فقط جواب سؤالات آقا را بده، هیچ مسألهای هم نیست. نگران نباش. بعد ما را بردند خدمت امام. دیگر نفهمیدم م چه شد... بغض گلویم را گرفته بود. خدایا! مگر می شد باور کرد؟! مرا به خدمت امام آوردهاند!...
بعد دیدم امام فرمود: #احمد! شما را می گویند منافق هستی؟!
گفتم: بله، همین حرفها رامی زنند !... دیگر نتوانستم چیزی بگویم. بعد، امام فرمود: برگرد، همان جا که بودی، محکم بایست!... وقتی #احمد به اینجای حکایت رسید، با ذوق و شوق گفت: حالا دیگر غمی ندارم، تأیید از حضرت امام گرفتم!»
#مردان_بی_ادعا
#روحش_شاد 🕊
#یادش_گرامی 🌹
#راهـش_پر_رهرو 🕊
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#اخلاص_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#حاج_احمد_متوسلیان
پرستار به صورت رنگ پریده و لبهای ترکخورده و مجروح و به پاهای زخمی #حاج_احمد نگاه کرد و گفت:
#برادر اجازه بدهید داروی بیهوشی تزریق کنم، این طوری کمتر درد میکشید.
#حاجی هم نالهای کرد و گفت:
نه، بیهوشم نکن، دارویت را نگهدار برای آنهایی که زخمهای عمیقتری دارند.
#ایثار
#مردان_بی_ادعا
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani