🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#خاطرات_شهدا
#شهید_والامقام
#محمدجواد_تندگویان
در لحظات اول اسارت ما یک گوشه ای نشستیم و آنها مشغول کار خودشان بودند. تصمیم گرفتیم شناسایی ندهیم و تمام مدارکمان را در خاک پنهان کرده یا پاره کردیم. حتی آن لحظه هم متوجه نشدند که #شهید_تندگویان وزیر هستند.
ما را سوار یک کامیونی که از بوشهر برای جبهه کفش فرستاده بود کردند، قبل از اینکه ما را سوار کامیون کنند راننده آن را کشتند و کمک رانندهاش را اسیر کردند.
راوی:
مهندس بهروز بوشهری
🌹 #شهید_تندگویان 🌹
🕊 #سالروز_اسارت🕊
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#خاطرات_شهدا
#شهید_والامقام
#محمدجواد_تندگویان
#شهيد_تندگويان سلول انفرادي شماره 38 بود، ما اگر اتاق 50 بوديم 6 اتاق فاصله داشتيم. يك شب من صدايي شنيدم؛ آخرين شبي بود كه ايشان قرآن خواند و بعدش ديگر نخواند. دكتر كه مي آمد دوا مي داد، آمد گفتم: حرس. گفت: نعم. گفت: شماره 38 كسي داخل نيست؟ گفتم: هي. يعني هست. گفت: (ما في) يعني نيست بعد آمدند و در را بازكردند. فوري دويدند، تلفن زدند و دكتر را صدا زدند. گفتند: موت، موت. يعني مرد كه خيلي براي ما معلوم نبود و مطمئن نبوديم #تندگويان را مي گويند يا نه.
راوی:
مهندس بهروز بوشهری
🌹 #شهید_تندگویان 🌹
🕊 #سالروز_اسارت🕊
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴
#خاطرات_شهدا
#سردار_شهید
#حاج_احمد_کاظمی
حاج احمد همیشه یک دفترچه همراه داشت نکاتی که به ذهنش میرسید، مینوشت. حتی اگر پای تلویزیون نشسته بود و نکته مهمی را میشنید که ما فکر میکردیم به سپاه ربطی ندارد با دقت تمام گوش میکرد و با جزئیاتش مینوشت!
وقتی سئوال میکردیم این موضوع چه ربطی به سپاه دارد میگفت: «این یک طرحی است که اگر ما در سپاه روی آن کار کنیم، خوب است» نوشتهها معمولاً دو الی سه سطر بود. خوبی دفترچه این بود که اگر ابهامی در مسئلهای داشت یا نکتهای به ذهنش نمیرسید، سراغ دفترچه میرفت و آن را پیدا میکرد. حتی اگر در حین صحبتهای فردی مطلبی توجهاش را جلب میکرد، وقتی آن فرد میرفت سریع مطلب را یادداشت میکرد.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#خاطرات_شهدا
#شهید_والامقام
#طهرانیمقدم
#خواب_عجیب
محمد طهرانیمقدم برادر #شهید_طهرانی_مقدم، از ارادت ایشان به اقامه عزای #امام_حسین(ع) و #اهل_بیت عصمت و طهارت (ع) میگوید:
چند روز قبل از #شهادتش، ایشان آمد منزل ما تا #مادر را ببیند.
آمد دست #مادر را بوسید و گفت:
#مادر من دیشب خوابی دیدم.
خواب دیدم که از دنیا رفتهام.
در یک قبر #تنگ و #تاریک دو ملک غضبناک به شدت وحشتناکی از من سوال میکردند.
آنها با همان صورت ترسناک پرسیدند: چیزی هم برای #آخرتت داری؟
من هرچه فکر کردم چه بگویم هیچ چیز یادم نیامد.
کمی تامل کردم تا اینکه این جمله به ذهنم آمد که بگویم:
من اقامه عزای آقا #اباعبدالله (ع) را کردم و بر #امام_حسین (ع) گریهها کردم.
تا این جمله را گفتم، قبر #باز و #روشن شد و #بوستانی در مقابلم ظاهر شد.
ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه، این موضوع اسباب دستگیری من خواهد شد.
#شهید_طهرانیمقدم همان روز در آنجا برنامه ریزی کرد و زیر زمین منزل را تبدیل به #حسینیه کرد.
این #حسینیه یادگار #شهید ماست و در واقع آن #تعظیم به شعائر الهی است که خداوند متعال فرمودند "و من یعظم شعائر الله فانها من تقوی القلوب".
#شهید_طهرانیمقدم عملا در تکریم #اهل_بیت (ع) و دفاع و پیروی از #ولایت همت داشتند.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#خاطرات_شهدا
#سردار_شهید
#حاج_اسماعیل_اسکندری
#شاهکار_لباس_خاکی_بسیجی
دیدم حاج اسکندر با سر و روی شلی و گلی و خاکی در چهار چوب سنگر ایستاده. گفت: آقا رسول با اجازه من برای تهیه امکانات برم تهران.
تازه از خط جزیره برگشته بود. بادگیر به تن داشت و پوتینش گل گرفته بود. گفتم این جور؟
گفت: آره همین جور!
گفتم: زشته، اول برو حمام، لباست را عوض کن بعد برو!
گفت: نه، من باید همین جور برم.
حریفش نشدم. حکم گرفت، ماشین هم گرفت و رفت به سمت تهران. چند روز بعد حاج اسکندر با چند کامیون امکانات برگشت. آن زمان کشور در تحریم شدید بود و ما در تهیه کوچکترین تجهیزات مثل یک سوزن ته گرد هم مشکل داشتیم چه رسد به تجهیزات سنگین و آمدن چند کامیون اجناس مختلف و کم یاب به لشکر که یک چیز غیرقابل باور بود.
با ذوق زدگی از این همه جنس، گفتم حاج اسکندر مگه کجا رفتی، چی کار کردی؟
گفت از اینجا مستقیم رفتم تهران، وزارت صنایع. در گیت بازرسی گفتند: با چه کسی کار داری؟
گفتم: آقای عبدالله دستغیب، معاون وزیر!
گفتند: نمیشه، باید وقت قبلی بگیری، هماهنگ کنی!
گفتم: آقا من الان از جبهه آمدم باید معاون وزیر را ببینم .
وقتی دیدند، هیچ جوره بر نمی گردم، با آقای دستغیب تماس گرفتند، که فلان شخص با این شکل و شمایل آمده است. ایشان هم گفت بگید بیاد بالا. با احترام من را بردند طبقه شش ساختمان، اتاق معاون وزیر.
آقای دستغیب وقتی من را با این سر و وضع خاکی دید، گفت: حاج اسکندر مگه کجا بودی؟
گفتم: آقا من مستقیم از جزیره مجنون آمدم!
گفت: چند لحظه بفرما بشین.
سریع زنگ زد به سایر معاونان وزیر و چند مدیرکل و همه را توی اتاق خودش جمع کرد. من را به آنها نشان داد و گفت : ببینید این رزمنده، مستقیم از جبهه آمده و خاک و گل جبهه روی تنش است، بوی جبهه می دهد. هرچه امکانات می توانید برایش جور کنید تا ببرد!
حاج اسکندر بعد از اینکه این جریان را تعریف کرد با خنده گفت: دیدی این لباس خاکی من چه کرد!
#سردار_شهید
#حاج_اسماعیل_اسکندری
تولد: 1326/10/17، شیراز، کوار
شهادت: 1365/10/19، شلمچه
📚 بابا اسکندر
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🥀💐🌷🌴🌷💐🥀
#خاطرات_شهدا
#مادرانه
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
مادرمان سخت مریض بود و حاجقاسم برای یک ماموریت حساس باید به سوریه میرفت و تاکید بر این بود که شهید سلیمانی در این ماموریت حضور داشته باشد.
لحظه خداحافظی حاجقاسم با مادر صحنه عجیبی بود؛ حاجقاسم در مقابل مادر زانو زد، سر را روی زانوی مادر گذاشت و گفت «مادر حلالم کن».
شهید سلیمانی مجدداً پیش مادر برگشت و در کنار مادر خوابید و او را بغل کرد، سر مادر را بر روی دستش گذاشت و او را نوازش کرد. حاج قاسم سه مرتبه به سمت حیاط رفت و برگشت پیش مادر، همه دم در منتظر حاج قاسم بودند.
وقتی مادر به رحمت خدا رفت مانده بودم چگونه خبر فوت مادر را به حاجقاسم بدهم، زنگ زدم و گفتم که حال مادر خوب نیست.
حاجقاسم بعد از اینکه آقای قالیباف خبر فوت مادر را به ایشان دادند به من زنگ زد و گفت برای کسی مزاحمت ایجاد نکنید و وقتی من برگشتم جنازه مادر را به خانه بیاورید.
حاج قاسم در خانه وداع عجیبی با جنازه مادر داشت، او را میبوسید و اشک میریخت؛ شهید سلیمانی عاطفه زیادی نسبت به خانواده بهویژه نسبت به مادر و پدرم داشت.
راوی :
#برادر_شهید
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹 🌷🌴
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#خاطرات_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهيد_محمدجعفر_سعیدی
فرماندهی علیگونه
در شب عملیات کربلای۴ دقایق اول عملیات، به همراه همرزمانم از جمله برادر عزیز و بزرگوار #شهید_سعیدی جهت انجام عملیات بر قایق موتوری سوار شدیم که متاسفانه بهدلیل تاخیر در شروع عملیات، آب نهری که ما میبایست از آن عملیات را شروع کنیم پایین رفته و همچنین قایق موتوری نیز خراب شد.
در اثنای حرکت بسوی خروجی نهر، قایق در گل نشست، در همان حال و با وضعیت آب و هوای عملیات و تیراندازیهای پی در پی دشمن بعثی متوجه شدم که قبل از اینکه کسی از برادران بسیجی بتواند فرصت ورود به آب و حرکت دادن قایق را پیدا کند برادر بزرگوار #شهید_محمدجعفر_سعیدی خود را به آب انداخته و با آب و هوای سرد بدون توجه به فرمانده بودن، بدون هیچ تکبری و با بزرگ منشی به درون آب رفته و قایق را حدود ۱۰ دقیقه با تمام فشار و سنگینی قایق و هوای سرد تا مدخل خروجی نهر هل میداد و تحمل سختی و سرمای آن شب را در راه معبود خود بجان میپذیرفت کهنشان از فرماندهی علیگونه و امامگونه وی بود و اکنون می بایست الگوی مدیریت اسلامی جامعه باشد.
راوی :
#جانباز_و_آزاده
#علی_سلطان_پناهی
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🥀🕊🌹🌴🌹🥀
#خاطرات_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
خاطره ای از گفتگوی سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی با رهبر عزیزمان
یکبار آقا مرا صدا زدند و اشاره کردند که جلو بیا. وقتی نزدیک رفتم، کتابی را که در دستانشان بود، باز کردند و عکس چند تن از شهدا را نشان من دادند؛ شهید باکری، شهید باقری و شهید زینالدین و یکی از عکسها، عکس خودم بود.
آقا به من گفتند که عکس شما با بقیۀ عکسها چه مطابقتی دارد؟ من هم از اینکه عکس دوران جوانیم بود، عرض کردم ما هم سن و سال بودیم. آقا فرمودند: آنها وظایف خود را انجام دادند و رفتند. مصلحت خداوند بر این بود که شما بمانید و باشید و کاری که چه بسا سختتر از کار آنهاست، انجام دهید. اگر شما نباشید، چه کسی میخواهد این کار را انجام دهد؟
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌹🕊🌸🕊🌸🕊🌹
#خاطرات_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#حاج_احمد_کاظمی
احمد یک قله بود.
ما تا این روزی که احمد شهید شد، نمی دانستیم که احمد این قدر مجروح شده، والله یک بار احمد نگفت که ترکش به سرم خورده، به صورتم خورده، یک بار نیامد بگوید که مجروح شدم. من که نزدیک ترین فرد به احمد بودم، نمی دانستم احمد این قدر زخمی شده، هیچ وقت نگفت، خدا شاهد است هیچ وقت بر زبان جاری نکرد. احمد خیلی خصلتها داشت، همیشه از بریدگی از دنیا می گفت واقعا انسان عجیبی بود یعنی هر چه آدم از او فاصله می گیرد، احساس می کند که احمد یک قله ای بود، واقعا یک قله ای بود، متفاوت بود، خیلی فضیلت داشت، برای همین می گویم احمد واقعا خلاصه ای از شخصیت امام خمینی (ره) بود در ابعاد مختلفی.
راوی :
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#حاج_قاسم_سلیمانی
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#خاطرات_شهدا
#شهید_والامقام
#محمدرضا_میداندار
آخر شب بود.
نشسته بود لب حوض داشت #وضو می گرفت.
مادر بهش گفت: پسرم، تو که همیشه #نمازت رو اول وقت می خوندی، چی شد که...؟!
البته ناراحت نباش، حتما کار داشتی که تا حالا #نمازت عقب افتاده.
#محمدرضا لبخندی زد و بعد از اینکه مسح پاشو کشید، گفت:
الهی قربونت برم مادر! #نمازم رو سر وقت، #مسجد خوندم.
دارم تجدید #وضو می کنم تا با #وضو بخوابم؛
شنیدم هر کس قبل از خواب #وضو بگیره و با #وضو بخوابه، #ملائکه تا صبح براش #عبادت می نویسند.
منبع:
📚 کتاب دوران طلایی به نقل از مجموعه همکلاسی آسمانی
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌴🌹🕊🌹🕊🥀🌴
#خاطرات_شهدا
#شهید_والامقام
#مصطفی_صدرزاده
با اینکه جانشین فرماندهی تیپ شده بود و کل نیرو ها زیر نظرش بود، همیشه گوشه نمازخانه می خوابید.
یک شب برای آب خوردن به سمت نمازخانه رفتم دیدم دارد نماز شب می خواند...
آنقدر محو مناجات با خدا بود که متوجه حضورم نشد.
نماز شبش که تمام شد کنارش نشستم و گفتم:
خب آقاجان، ما بعد از ظهر کلی کار کردیم ، توی کوه و جنگل بالا و پایین کردیم و خسته شدیم.
کمی هم استراحت کن شما فرمانده مایی، باید آماده باشی!
لبخندی زد و گفت:
خدا به ما یه جون بخشیده، باید جونمون رو فداش کنیم...
جز این باشه رسم آزادگی نیست.
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌴🌹🕊🌹🕊🥀🌴
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
#خاطرات_شهدا
#شهید_والامقام_اسماعیل_رئوفی
🌷اسماعیل معلم ما بود. روزی یک چوب بلند سر کلاس آورد و آخرین درسش قبل از اعزام به جبهه را به ما داد و گفت: «بچه ها هر کس از من کتکی خورده، چه با قصد چه بی قصد این چوب را بگیرد و مرا قصاص کند.»
آقا معلم چهره بهت زده ما را که دید ادامه داد:«بچه ها قصاص در دنیا آسان تر از قصاص در آخرت است.»
همه با دیدن این صحنه به گریه افتاده بودیم و به سمت معلم دلسوزمان دویده و ایشان را در آغوش کشیدیم.
🌷بارها به صورت بسیجی اعزام شده بود, به حدی که بعضی ها فکر می کردند پاسدار است.
عملیات کربلای ۵، اسماعیل به قربانگاه قدم گذاشت. پیکر اسماعيل عزيز همچون امام حسين(ع) سر نداشت، دست راست و پای چپ را هم پیشاپیش به بهشت فرستاده بود، جسد مطهرش را از جای زخم ترکشی که در پهلو داشت و یادگار جبهه خرمشهر بود شناسایی شد.
#شهیداسماعیل_رئوفی🕊
#روحش_شاد_یادش_گرامی_باد.
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani