🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
*#زندگی_به_سبک_شهدا*
خاطره ای از شهید احمد اسکاره طهرانی
راوی: پدر شهید والامقام احمد آقا
نان و پنیرغذای رییس و روسا نمی شود!
شهید احمد اسکاره طهرانی در دوران جنگ تحمیلی مسئول اعزام نیرو به جبهه های حق علیه باطل بود. زمانی که محل کار او در خیابان سمیه قرار داشت پدرش برای احوال پرسی و دیدن وضعیت کاری احمد به صورت سرزده به محل کارش رفت. رازداری پسر، حس کنجکاوی پدر را تحریک کرد تا چنین کاری انجام دهد.
موقع ظهر بود وقتی پدر به محل کار احمد رسید به نگهبان جلوی درب ورودی گفت: با احمد اسکاره طهرانی کار دارم. با اتاق احمد تماس گرفتند و گفتند: پدرتان آمده است.
نگهبان پس از اطلاع رسانی پدر احمد را به آخرین طبقه راهنمایی کرد.
بوی جوجه کباب در کل ساختمان پیچیده بود. همه مشغول خوردن ناهار بودند. پدر به پله آخر رسید. مرد مسنی را دید و سراغ احمد را از او گرفت. در جواب گفت: داخل اتاق روبرو مشغول نماز خواندن است.
به داخل اتاق رفت احمد پشت کمدها مشغول خواندن تعقیبات نماز بود.
در سفره کوچک ناهارش مقداری نان و پنیر قرار داشت. پدر خطاب به احمد گفت: خجالت نمی کشی با این همه اسم و رسم ناهارت این است. بوی جوجه کباب کل ساختمان را برداشته و تو به این غذا بسنده می کنی؟
*احمد هم با خنده گفت: شاید همه خون همدیگر را هم بخورند ما که قرار نیست این کار را بکنیم!.*
#روحش_شاد_یادش_گرامی_باد.
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
*#زندگی_به_سبک_شهدا*
خاطره ای از شهید احمد اسکاره طهرانی
راوی: پدر شهید والامقام احمد آقا
نان و پنیرغذای رییس و روسا نمی شود!
شهید احمد اسکاره طهرانی در دوران جنگ تحمیلی مسئول اعزام نیرو به جبهه های حق علیه باطل بود. زمانی که محل کار او در خیابان سمیه قرار داشت پدرش برای احوال پرسی و دیدن وضعیت کاری احمد به صورت سرزده به محل کارش رفت. رازداری پسر، حس کنجکاوی پدر را تحریک کرد تا چنین کاری انجام دهد.
موقع ظهر بود وقتی پدر به محل کار احمد رسید به نگهبان جلوی درب ورودی گفت: با احمد اسکاره طهرانی کار دارم. با اتاق احمد تماس گرفتند و گفتند: پدرتان آمده است.
نگهبان پس از اطلاع رسانی پدر احمد را به آخرین طبقه راهنمایی کرد.
بوی جوجه کباب در کل ساختمان پیچیده بود. همه مشغول خوردن ناهار بودند. پدر به پله آخر رسید. مرد مسنی را دید و سراغ احمد را از او گرفت. در جواب گفت: داخل اتاق روبرو مشغول نماز خواندن است.
به داخل اتاق رفت احمد پشت کمدها مشغول خواندن تعقیبات نماز بود.
در سفره کوچک ناهارش مقداری نان و پنیر قرار داشت. پدر خطاب به احمد گفت: خجالت نمی کشی با این همه اسم و رسم ناهارت این است. بوی جوجه کباب کل ساختمان را برداشته و تو به این غذا بسنده می کنی؟
*احمد هم با خنده گفت: شاید همه خون همدیگر را هم بخورند ما که قرار نیست این کار را بکنیم!.*
#روحش_شاد_یادش_گرامی_باد.
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#زندگی_به_سبک_شهدا
#شهید_دکتر_بهشتی
کارهای خانه تقسیم شده بود.
یڪ روز خانم
یڪ روز بچه ها
یڪ روز هم خودش
هر روز یکی ظرفها را می شست
می گفت : زن وظیفه ای برای کارکردن ندارد؛ کار خانه هم زنانه و مردانه ندارد
هر ماه بخشی از حقوقش را اختصاص داده بود برای خانم.
می گفت « مال شماست ، هر طور دوست دارید برای خودتان خرجش کنید؛ ولی ببخشید که کم استــ، همین قدر در توانم بود...»
مرتبـــ گوشزد می کرد :
« #خانه_داری در #اسلام جزو وظایف زن نیست!
در #حقیقت ، اگر زن هم کارِ خانه می کند و هم #تربیتــ و تعلیم بچه ها را انجام می دهد از لطف فوق العاده اوست»
آمده بودند درِ خانه که یک مقام سیاسی خارجی درخواست ملاقات با شما را کرده؛ گفته بود:
« #قول داده ام به فرزندم دیکته بگویم! جمعه های من متعلق به #خانواده است !»
نرفته بود!!!
📚منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
*#زندگی_به_سبک_شهدا*
خاطره ای از شهید احمد اسکاره طهرانی
راوی: پدر شهید والامقام احمد آقا
نان و پنیرغذای رییس و روسا نمی شود!
شهید احمد اسکاره طهرانی در دوران جنگ تحمیلی مسئول اعزام نیرو به جبهه های حق علیه باطل بود. زمانی که محل کار او در خیابان سمیه قرار داشت پدرش برای احوال پرسی و دیدن وضعیت کاری احمد به صورت سرزده به محل کارش رفت. رازداری پسر، حس کنجکاوی پدر را تحریک کرد تا چنین کاری انجام دهد.
موقع ظهر بود وقتی پدر به محل کار احمد رسید به نگهبان جلوی درب ورودی گفت: با احمد اسکاره طهرانی کار دارم. با اتاق احمد تماس گرفتند و گفتند: پدرتان آمده است.
نگهبان پس از اطلاع رسانی پدر احمد را به آخرین طبقه راهنمایی کرد.
بوی جوجه کباب در کل ساختمان پیچیده بود. همه مشغول خوردن ناهار بودند. پدر به پله آخر رسید. مرد مسنی را دید و سراغ احمد را از او گرفت. در جواب گفت: داخل اتاق روبرو مشغول نماز خواندن است.
به داخل اتاق رفت احمد پشت کمدها مشغول خواندن تعقیبات نماز بود.
در سفره کوچک ناهارش مقداری نان و پنیر قرار داشت. پدر خطاب به احمد گفت: خجالت نمی کشی با این همه اسم و رسم ناهارت این است. بوی جوجه کباب کل ساختمان را برداشته و تو به این غذا بسنده می کنی؟
*احمد هم با خنده گفت: شاید همه خون همدیگر را هم بخورند ما که قرار نیست این کار را بکنیم!.*
#روحش_شاد_یادش_گرامی_باد.
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
*#زندگی_به_سبک_شهدا*
خاطره ای از شهید والامقام احمد اسکاره طهرانی
راوی: پدر شهید
نان و پنیرغذای رییس و روسا نمی شود!
شهید احمد اسکاره طهرانی در دوران جنگ تحمیلی مسئول اعزام نیرو به جبهه های حق علیه باطل بود. زمانی که محل کار او در خیابان سمیه قرار داشت پدرش برای احوال پرسی و دیدن وضعیت کاری احمد به صورت سرزده به محل کارش رفت. رازداری پسر، حس کنجکاوی پدر را تحریک کرد تا چنین کاری انجام دهد.
موقع ظهر بود وقتی پدر به محل کار احمد رسید به نگهبان جلوی درب ورودی گفت: با احمد اسکاره طهرانی کار دارم. با اتاق احمد تماس گرفتند و گفتند: پدرتان آمده است.
نگهبان پس از اطلاع رسانی پدر احمد را به آخرین طبقه راهنمایی کرد.
بوی جوجه کباب در کل ساختمان پیچیده بود. همه مشغول خوردن ناهار بودند. پدر به پله آخر رسید. مرد مسنی را دید و سراغ احمد را از او گرفت. در جواب گفت: داخل اتاق روبرو مشغول نماز خواندن است.
به داخل اتاق رفت احمد پشت کمدها مشغول خواندن تعقیبات نماز بود.
در سفره کوچک ناهارش مقداری نان و پنیر قرار داشت. پدر خطاب به احمد گفت: خجالت نمی کشی با این همه اسم و رسم ناهارت این است. بوی جوجه کباب کل ساختمان را برداشته و تو به این غذا بسنده می کنی؟
*احمد هم با خنده گفت: شاید همه خون همدیگر را هم بخورند ما که قرار نیست این کار را بکنیم!.*
#روحش_شاد_یادش_گرامی_باد.
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#زندگی_به_سبک_شهدا
خاطره ای از شهید احمد اسکاره طهرانی
راوی: پدر شهید والامقام احمد آقا
نان و پنیرغذای رییس و روسا نمی شود!
شهید احمد اسکاره طهرانی در دوران جنگ تحمیلی مسئول اعزام نیرو به جبهه های حق علیه باطل بود. زمانی که محل کار او در خیابان سمیه قرار داشت پدرش برای احوال پرسی و دیدن وضعیت کاری احمد به صورت سرزده به محل کارش رفت. رازداری پسر، حس کنجکاوی پدر را تحریک کرد تا چنین کاری انجام دهد.
موقع ظهر بود وقتی پدر به محل کار احمد رسید به نگهبان جلوی درب ورودی گفت: با احمد اسکاره طهرانی کار دارم. با اتاق احمد تماس گرفتند و گفتند: پدرتان آمده است.
نگهبان پس از اطلاع رسانی پدر احمد را به آخرین طبقه راهنمایی کرد.
بوی جوجه کباب در کل ساختمان پیچیده بود. همه مشغول خوردن ناهار بودند. پدر به پله آخر رسید. مرد مسنی را دید و سراغ احمد را از او گرفت. در جواب گفت: داخل اتاق روبرو مشغول نماز خواندن است.
به داخل اتاق رفت احمد پشت کمدها مشغول خواندن تعقیبات نماز بود.
در سفره کوچک ناهارش مقداری نان و پنیر قرار داشت. پدر خطاب به احمد گفت: خجالت نمی کشی با این همه اسم و رسم ناهارت این است. بوی جوجه کباب کل ساختمان را برداشته و تو به این غذا بسنده می کنی؟
احمد هم با خنده گفت: شاید همه خون همدیگر را هم بخورند ما که قرار نیست این کار را بکنیم!.
#روحش_شاد_یادش_گرامی_باد.
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
💟#زندگی_به_سبک_شهدا
🌕شهید مدافعحرم #میثم_نجفی
📀راوے: همسر شهید
💜اقا میثم میگفت: «دوست دارم معلومات بچه من بالا باشد. ما مسلمانها وقتی به دنیا میآییم، امام حسین علیهالسلام را راحت و همین جوری قبول داریم ولی در دوره جدید، بچهها مفاهیم را اینطور قبول نمیکنند و باید با دلیل برایشان توضیح دهیم.
💛دوست دارم با علت و دلیل به فرزندم بگویم خدا و امام حسین چگونهاند. دوست دارم دخترم کتابخوان شود و کتابخوانش میکنم و از این طریق به او یاد میدهم که خدا را بشناسد. دوست ندارم زیاد تلویزیون نگاه کند. گاهی هم به شوخی به من میگفت: «اگر بچهی ما تلویزیونی شود، من ازت راضی نیستم.»
💜دخترمان، حلما، ۱۷روز بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد. میثم خیلی مشتاقِ دیدنِ بچه بود ولی عشقش به حضرت زینب علیهاالسلام بیشتر بود. اگر بیشتر نبود، اول صبر میکرد بچهاش به دنیا میآمد و بعد میرفت اما دیگر هیچچیز نمیتوانست جلوی او را بگیرد.
🌸
🌸🌼🌺
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#زندگی_به_سبک_شهدا
خاطرهای از شهید والامقام احمد اسکاره طهرانی
راوی: پدر شهید
نان و پنیرغذای رئیس و روسا نمی شود!
شهید احمد اسکاره طهرانی در دوران جنگ تحمیلی مسئول اعزام نیرو به جبهه های حق علیه باطل بود. زمانی که محل کار او در خیابان سمیه قرار داشت پدرش برای احوالپرسی و دیدن وضعیت کاری احمد به صورت سرزده به محل کارش رفت. رازداری پسر، حس کنجکاوی پدر را تحریک کرد تا چنین کاری انجام دهد.
موقع ظهر بود وقتی پدر به محل کار احمد رسید به نگهبان جلوی درب ورودی گفت: با احمد اسکاره طهرانی کار دارم. با اتاق احمد تماس گرفتند و گفتند: پدرتان آمده است.
نگهبان پس از اطلاع رسانی پدر احمد را به آخرین طبقه راهنمایی کرد.
بوی جوجه کباب در کل ساختمان پیچیده بود. همه مشغول خوردن ناهار بودند. پدر به پله آخر رسید. مرد مسنی را دید و سراغ احمد را از او گرفت. در جواب گفت: داخل اتاق روبرو مشغول نماز خواندن است.
به داخل اتاق رفت احمد پشت کمدها مشغول خواندن تعقیبات نماز بود.
در سفره کوچک ناهارش مقداری نان و پنیر قرار داشت. پدر خطاب به احمد گفت: خجالت نمی کشی با این همه اسم و رسم ناهارت این است. بوی جوجه کباب کل ساختمان را برداشته و تو به این غذا بسنده می کنی؟
احمد هم با خنده گفت: شاید همه خون همدیگر را هم بخورند ما که قرار نیست این کار را بکنیم!.
#روحش_شاد_یادش_گرامی_باد.
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadasht