🔷جلسه دست اندرکاران پروژه فیلم سینمایی #شهید_حاج_یدالله_کلهر
با همسنگران و خانواده شهید کلهر
جلسه در اندرکاران پروژه فیلم سینمایی شهید حاج یدالله کلهر جانشین لشگر 10 سیدالشهداء(ع) با حضور همسر شهید و فرماندهان دفاع مقدس سردار حاج علی فضلی، سردار حاج حسین دقیقی، سردار ذوالقدر فرمانده سپاه سیدالشهداء(ع) استان تهران و سردار آزادی مسئول سازمان حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس بسیج و سایر همرزمان شهید برگزار گردید.
در این جلسه گزارشی از مراحل و پیشرفت پروژه سینمایی شهید کلهر توسط تهیه کننده و سایر عوامل داده شد و در ادامه سردار فضلی ، سردار ذوالقدر ، سردار دقیقی و سردار آزادی در خصوص تقویت فیلمنامه نظرات خود را ارائه نموده و در پایان همسر شهید کلهر ضمن تشکر از دست اندرکاران پروژه سینمایی برای آنان آرزوی توفیق و تلاش مضاعف در جهت معرفی بهتر این قهرمان سالهای دفاع مقدس نمود.
✅ جانباز شهید سردار حاج یدالله کلهر در سمت جانشین لشگر 10 سیدالشهدا علیه السلام ، در مرحله سوم عملیات کربلای5 در حالیکه برای تقویت روحیه رزمندگان درگیر در خط اول نبرد با دشمن حضور پیدا کرده بود با اصابت ترکش به سرش مجروح و به اغماء رفت و در روز اول بهمن سال 1365 در بیمارستان شهید بقایی اهواز به درجه رفیع شهادت نائل شد.
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌹
#شب_کربلای_4
شب سوم دیماه 1365
#خرمشهر.
روز سوم دیماه 65 بود که گردان های لشکر10 در شهر خرمشهر و اطراف #مسجد_جامع مستقر شدند...
رزمندگان گردان حضرت علی اصغر علیه السلام در شبستان و حیاط مسجد جامع استقرار پیدا کردند و این تصاویر در #شب_عملیات_کربلای_4 به ثبت رسید...
حاج آقا فضلی و #شهید_حاج_یدالله_کلهر در شب عملیات در بین رزمندگان حضور پیدا کردهاند و همانطور که در تصاویر مشاهده میشوند اینگونه مورد استقبال قرار گرفته اند.
فرمانده لشکر10 سیدالشهداء(ع) در شب عملیات کربلای 4 فقط 25 بهار را پشت سر گذاشته بود.
روزگار وصل یاران یاد باد
یاد باد آنروزگاران یاد باد
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani
#لحظههای_ناب
علمدار لشكر۱۰ سیدالشهداء(ع)
#شهید_حاج_یدالله_کلهر
به روایت: برادر جواد عبداللهی
از سرشب با سوت هر خمپاره و کاتیوشا که فرود می آمد, از تو سنگر کنار پی ام پی که فرماندهی لشگر حضرت سیدالشهدا (ع) در آن مستقر بود هی سرک میکشیدم که ببینم اتفاقی افتاده یا همه سالمند!! البته حواس من بیشتر به حاج یدالله بود! یجورایی شاید اصلا به عملیات و... فکر نمیکردم! هر وقت هم در پی ام پی رو باز میکردم حاجی میگفت برو تو سنگر! منم که جرأت نداشتم گوش ندم, آخرین بار زیر آتیش شدید نگران شدم اومدم بیرون دم نفر بر روی موتور جنازه نیم تنه شهید غفاری رو دیدم جلوی در که روی موتور بود! لای درب باز بود صدای جر و بحث میومد کنجکاو شدم دیدم یکی از فرمانده های محور که از جزیره شلحه اومده بود اعتراض داشت و بحث جدی بود، حاج علی فضلی فرمانده لشکر میگفت چرا خط رو خالی کردید؟! و بعدش دیدم بحث سر رفتن خود فضلی برای رفتن به خط شد, که همون وقت درب رو باز کردم تا حاجی من رو دید گفت برو به علی قاضی بگو حاضر شید میریم خط مقدم، من هم دویدم و علی رو با دو تا بیسیم چی های حاجی، #شهیدان_رضائیان_و_غلامی رو خبر کردم و با جیپ فرماندهی رفتیم سمت خط. کمی قبل از #پل_یا_زینب (س) سر پیچ کنار خاکریز ماشین را رها کردیم و کنار خاکریز به بچه ها ملحق شدیم, آتش سنگین بود, تقریبأ کسی هم به اوضاع خط مسلط نبود, ولی خبر حضور حاج یدالله کلهر روحیه بچه ها را مضاعف کرده بود، ولی من به چیزی جز جدا نشدن از او فکر نمیکردم, و ایشان هم این را میدانست و از این بابت ناراحت بود! دم صبح که کار تو جزیره گره خورده بود بهم گفت: جواد میتونی بچه های بدر که اومدن ببریشون اونور پل؟ حرف شو قطع کردم گفتم: من هیچ جا نمیرم من اصلا اینجارو بلد نیستم! ایشان ناراحت شد ولی من خوشحال از اینکه نرفتم! کمرش خیلی درد میکرد, هی با اصرار کمرش رو ماساژ میدادم, درد کلیه هم امانش نمیداد, ولی بعد از شهادت شهید میررضی که تقریبأ آخرین همراه ایشان بود من تو چهرهاش میدیدم که منتظره رفتنه! برای همین دوست داشتم دائم کنارش باشم, به خیال اینکه مواظبشم!!
زمانی که از شهرک دوئیجی بیسیم زدن برای حضور در جلسه, من می گفتم زودتر بریم کار دارن ولی حاج یدالله هی طولش میداد! این پا و اون پا میکرد! تا اینکه علی قاضی رفت ماشین که همه جاش سوراخ سوراخ شده بود را با یک استارت روشن کرد و اومد وسط خاکریز، بیسیم چی ها نشستن عقب، قاضی پشت فرمان من هم نشستم وسط حاجی هم دم درب, البته درب که نداشت!!! به همین دلیل من دستم را دور گردنش حایل کردم هنوز راه نیافتاده بودیم که یه ستون از لشکر بدر داشت می آمد، مسؤلشون داد میزد حاج کلهر کیه ، کجاست؟! که حاجی گفت علی وایسا, حاجی پیاده شد رفت سمتش روی گونی های یه سنگر خراب کالک رو باز کردن, شروع کرد به توجیح کردنش, منم هی میرفتم که حاجی ترو خدا بیا بریم اینجا تو دیده که دفعه آخر با تندی گفت برو بشین تو ماشین, بعد چند دقیقه با قدم های آهسته اومد تو ماشین نشست, چند متری بیشتر نرفتیم که یه خمپاره که فکر میکنم بیش تر از 81 نبود زیر چرخ عقب بزمین نشست, اولین چیزی که متوجه شدم یه چیزی پاشید رو شیشه ماشین, وقتی برگشتم دیدم ترکش به سر رضائیان خرده و ابراهیم غلامی هم به شکمش, که هر دو شهید شده بودن! از اونجایی که دستم دور شانه حاجی بود خیالم راحت بود که اتفاقی نیوفتاده, ولی چهار چرخ ماشین از کار افتاده بود که بیشتر از چند متری جلوتر نرفتیم و تو اون لحظه حاجی رو تکون دادم که سرش افتاد رو شانه ام!!! به علی گفتم سالمی؟! برو از اونور حاجی رو بگیر, آوردیمش پایین تو اون لحظه هیچکس از اونجا رد نمیشد, هرچی گشتیم جای ترکش را پیدا نمی کردیم که بدونیم چی شده! علی قاضی یه آمبولانس که مال لشگر بدر بود و به سمت خط میرفت رو با اصرار که فرمانده مان زخمی شده را برگرداند, حاجی رو گذاشتیم عقب بسمت اورژانس یا زهرا(س) به راه افتادیم...
من هنوز گیج بودم و اصلا حواسم به انتظار کشیدن حاجی نبود, یعنی نمیخواستم قبول کنم! برای همین با مسئله خیلی عادی برخورد می کردم! توی اورژانس فهمیدم پشت بازوم ترکش خورده که به احتمال زیاد همون هم بسر حاجی خورده بود, که فقط سهم من همین بود از نزدیکی به این مرد بزرگ که به جرأت میشد چهره تک تک بچه های شهید و از روزهای اول جنگ تا اون روز را در چهره خستهاش دید و همین هم خیلی آزارش میداد!
کانال شهدای نیروی انسانی
https://eitaa.com/shohadaenirooensani