امروز ۹۷/۰۸/۲۳ به نیابت از شهید محمد حسن قاسمی زیارت عاشورا خواهیم خواند ان شاء الله با دعای این شهدای بزرگوار دستمان به دست اربابمون امام حسین " علیه السلام " خواهد رسید
#شهید_محمد_حسن_قاسمی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🔰به مردان بی ادعا بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/315752450C4a2044146b
﷽
خیالَت داند و چشمِ مَن و غَم
که هر شَب در چه کارم با دلِ خویش...
-------*l 🍃🌺🍃l*-------
فروردین ۶۹، وقتی #محمد_حسن چشمهایش را رو به این دنیای پرماجرا گشود، پدر و مادرش شاید هرگز فکر نمیکردند پسر دستهگلشان آمده، تا در شامگاه دهم مرداد ۹۵ جان خود را وقتی تنها ۲۶ سال و چند ماه دارد در دفاع از حریم اهل بیت تقدیم کند.
دو تا از پسر عموهایش به نامهای بهمن و اسماعیل قاسمی و دو پسر دایی پدرش، حسن و حسین قاسمی و دو تا از پسر خالههایش، احمد کمال و محسن سراج زاده هم در جنگ تحمیلی شهید شده بودند.
مادرش اهل اصفهان و از خانوادههای متدیّن و معروف اصفهان است.
پدر، منصور قاسمی، اهل اشکفتک و ساکن شهرکرد، از مبارزان قبل از انقلاب و بازنشسته اداره کل آموزش و پرورش و در حال حاضر مسئول موسسه فرهنگی قرآن و عترت علویون اشکفتک است. پدر از همان ابتدا مراقبت زیادی در تربیت فرزندش داشت، به همین خاطر بزرگترین دوست و هم بازی دوران کودکی #محمد_حسن بود. #محمد_حسن دوران دبستان را در مدرسه بهار آزادی شهرکرد و مقاطع راهنمائی و دبیرستان را در مدرسه شاهد همان شهر گذراند. در بسیج و انجمن اسلامی دانشگاه هم فعال بود.
از دانشگاه علوم پزشکی شهرکرد در رشته کارشناسی هوشبری اتاق عمل با رتبه بالا فارغ التحصیل شد.🎓🗞
از فعالان بسیج دانشگاه بود، به همراه چند تن از دوستانش یک مجله علمی هم منتشر میکردند و با همکلاسیهایش وبلاگی فرهنگی🖥 با عنوان "هوشبری ۸۸ کلاسی برای همیشه" را نیز راه انداخته بودند؛ که از مطالب این وبلاگ میتوان فهمید که از همان دوران دانشجویی سودای رفتن به سوریه را در سر داشته است.
همه فن حریف بود.
در بسیج محله فعال بود. معمولاً برای نماز مغرب و عشاء به مسجد امام حسن مجتبی(علیه السلام) میرفت. هیئتی هم بود و از اعضای پای کار هیئت یا زهرا(سلام الله علیها) شهرکرد بود. دورههای بسیاری را در فنون نظامی دیده بود. از زمانی که هشت نه سال داشت عضو پایگاه بسیج محله شد و در پایگاه بسیج، هنرهای رزمی، شنا و اسلحه شناسی را به خوبی فرا گرفت. بیست ساله بود که غریق نجات استخر شهدای معلم شد. در رشته غواصی فعالیت میکرد. در پانزده سالگی قهرمان کاراته بود؛ در صخره نوردی و کوه نوردی و یخ نوردی هم مهارت داشت و هفتهای یکی دو مرتبه همراه دوستانش به کوهنوردی میرفت. عضو گردان عاشورا و مسئول نیروی انسانی پایگاه بسیج مسجد امام حسن علیه السلام بود. سوار کاری با اسب را هم به خوبی فرا گرفته بود. گواهینامه رانندگی آمبولانس را نیز داشت.🚑
از هر فرصتی برای فرا گرفتن مهارت و دانشی نو استفاده میکرد. از بیکاری بیزار بود. در مورد رایانه استاد بود. از همهی مسائل سخت افزاری و نرم افزاری سر در میآورد. به راحتی میتوانست قطعات یک سیستم با کیفیت را انتخاب کند و بخرد و سیستمی آماده با نصب همهی نرم افزارهای مورد نیاز را تحویل بدهد. اگر سیستمی مشکلی پیدا میکرد عیب یابی و تعمیرش میکرد. در دوران دبیرستان. در اوقات فراغت مدتی در مغازهی خدمات کامپیوتر یکی ازدوستانش کار میکرد.
در دوران تحصیل، در دانشگاه نیز بسیار فعال و پویا بود. رشتهی تحصیلیاش تکنسین هوشبری اتاق عمل بود ولی در بیمارستان از آموختن هیچ چیزی فرو گذار نمیکرد این را ما وقتی متوجه شدیم که در سوریه به فاصلهی یکی دو هفته از رفتنش به #سوریه به عنوان مسئول راه اندازی بیمارستان انتخاب شد. همرزمانش میگفتند او وقتی بیمارستانی را تحویل میگرفت، صفر تا صد کارها را یک تنه راه اندازی میکرد و تحویل پرسنل می داد؛ فرقی نمیکرد بخش رادیولوژی باشد یا آزمایشگاه یا اتاق عمل یا ... ؛ قاعده و قانون هر کدام را به خوبی میدانست و معتقد به کار، بر مبنای آخرین دانش وفناوری روز بود. چون زبان انگلیسی را خوب میفهمید مطالب لازم را از به روزترین منابع تخصصیاش میدید و اجرا میکرد. یکی از پزشکانی که مسئول تشکیلات پزشکی ایران در سوریه هستند بعد از شهادتش به ما گفتند: ما نیروی بسیار ارزشمندی را از دست دادیم. ما برای #محمد_حسن برنامهها داشتیم. میخواستیم در آینده او را به عنوان مسئول کلتشکیلات پزشکی ایران در سوریه قرار دهیم، چون این قابلیت را داشت.
شب به دل گفتم چه باشد آبروی زندگی
گفت چون پروانه در آغوش ِ دلبر سوختن
#شهید_محمد_حسن_قاسمی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🔰به مردان بی ادعا بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/315752450C4a2044146b
💞مے دانیـد!
بِینِ خُودِمـان بِمـانَد
گـاهے!
دلم مےخواهَـد
دِلِ شما #هَـم بـرایم تَنگـ شَود...💞
یکی از خانم های خدمات اتاق عمل بیمارستان بقیه الله می گفت: یه شب مریض زیاد بود، خسته بودم خوابم برد. نصف شب بیدار شدم با هول و استرس رفتم ریکاوری. چون فکر می کردم مریضها موندن توی ریکاوری.
دیدم آقای قاسمی اون دوتا مریضی که جراحی شون تمام شده بود رو خودش تنهایی برده تحویل بخش داده!
حسابی خجالت کشیدم!!
گفتم خوب منو صدا می زدید آقای قاسمی!!
انتقال بیمار وظیفه من هستش که خدماتم!
با یک حجب و حیایی که مخصوص خودش بود، سرش رو انداخت پایین و گفت: اختیار دارید خواهر!
چرا ناراحتید؟ کاری که نکردم!
یه مسیر کوتاه برانکارد رو هل دادم همین! طوری نشده که!
قرار نبود
دوری
ما
اینقدر
طول
بکشد...
بطلببهحقحسین!
#شهید_محمد_حسن_قاسمی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🔰به مردان بی ادعا بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/315752450C4a2044146b
🕯شمع وقتی
داستانم را شنید آتش گرفت
شرححالم
را اگر نشنیده باشی راحتی 🕯
محمدحسن قاسمی از بیان خواهر ارجمندش:
محمد حسن از کودکی بچهی خاصی بود. اخلاق خیلی نرم و دوست داشتنیی داشت. مادرم معلم بودند و سیستم خانهی ما طوری بود که بچهها تا جایی که بشود در خانه تحت مراقبت باشند و به مهد نروند. من و خواهرم که از برادرها بزرگتر بودیم، تایم مدرسهمان را مخالف مادر انتخاب میکردیم تا همیشه کسی برای مراقبت از بچهها در خانه باشد. به همین خاطر میتوانم بگویم شاید برای محمد حسن حکم دایه را داشتیم و همین مسأله باعث شده بود تا حتی در بزرگسالی هم برای او حکم مشاور را داشته باشیم. در خانهی ما هیچ وقت بچهها مجبور به کاری نمیشدند، مسائل به مشورت گذاشته میشد و همه نظر میدادند و در نهایت تصمیم میگرفتیم. این بود که خانهای بی سر و صدا بی جنجال و آرام داشتیم. این را گفتم تا بدانید اگر محمد حسن تصمیم گرفت به سوریه برود هیچ کس نه او را مجبور کرد و نه تشویق، بلکه این "انتخاب آگاهانهی" خود او بود. او همهی آنچه که یک جوان، برای شروع یک زندگی موفق لازم دارد داشت. سلامت جسمی، تیپ و هیکل زیبا، شغل مناسب، درآمد قابل قبول در تهران، پس انداز کافی برای شروع زندگی، ماشین خوب و ...
ولی به همهی داشتههایش پشت کرد و مسیر شهادت را برگزید.
🌾حتی یک نفر در این دنیا
شبیه تو نیست...
نه در نفس کشیدن،
نه در نفس نفس زدن
و نه از قشنگی ...
نفس مرا بند آوردن !!!
#شهید_محمد_حسن_قاسمی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🔰به مردان بی ادعا بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/315752450C4a2044146b
💫دغدغه شهید محمدحسن قاسمی در خصوص مطالبات رهبری💫
محمد حسن دو وبلاگ داشت. در یکی از آنها که در مورد دغدغههای فرهنگی اش بود (30biloo.blogfa.com) نوشته بود، اگر ما وقتی رهبری سخنی را ایراد میفرمایند به جای اینهمه جار و جنجال درست کردن بروشور و بنر و خلاصه دم زدن ظاهری از منویات رهبری، چند دقیقه با خودمان خلوت کنیم، ببینیم در زندگی شخصی من چه مواردی هست که میتواند مصداق سخن رهبری باشد و آن را اصلاح کنیم و حقیقتا حرکت در مسیر خواست رهبری را دغدغهی خودمان قرار دهیم اوضاع خیلی بهتر خواهد شد.
مثلا در خصوص اقتصاد مقاومتی میگفت: اگر من و شمایی که اینقدر دم از رهبر میزنیم حرف آقا را زمین بگذاریم کی قرار است عمل کند؟
اگر ما به بهانهی با کیفیتتر بودن جنس خارجی یخچال و گاز و تلویزیون و .... خارجی بخریم، این عقل معاش را غیر مذهبیها بهتر از ما دارند پس کی قرار است سرباز رهبری در جبههی اقتصاد مقاومتی باشد؟؟ یعنی میخواهیم بگوییم آقا خبر از تفاوت کیفیت کالای ایرانی و خارجی ندارند؟؟ یا با علم به این موضوع و بر مبنای مصالح مهم تری میفرمایند کالای خارجی نخرید؟؟
در خریدهای خود سعی میکرد اینگونه عمل کند.
✅در زندگی همه شهدا که قدم بزنی می بینی، راهشون راه ولایت بوده، انگار که همه شهدا یک روحند در جسم های متفاوت!
الان وقتشه خودمونو محک بزنیم که چقدر با شهدا فاصله داریم؟
دغدغه شهدا، دغدغه ماهم هست؟
چقدر واسه ی محقق کردنش تلاش کرده ایم؟
بهتره یکم بهش فکر کنیم
مخاطب عزیز:
کالای ایرانی را حمایت کنیم.
یاشاسین ایران🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷💪
#شهید_محمد_حسن_قاسمی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🔰به مردان بی ادعا بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/315752450C4a2044146b
در دوران دانشجویی در طرح تقویت مبانی معرفتی که توسط دانشگاه امام صادق علیه السلام برگزار میشد، در دو تابستان، در تهران و مشهد شرکت کرد و بعد از همین طرحها بود که مسائل ارزشی برایش مفهوم بسیار عمیقتری پیدا کرده بود و این امر در سخن و مرامش کاملا آشکار بود و زمینه را برای علاقه به ورود به دانشگاه علوم پزشکی بقیه الله برایش فراهم کرد.
محمد حسن در سال ۹۴ وارد بیمارستان بقیه الله شد و این در حالی بود که حداقل از سال ۹۲ طبق مستندات وبلاگش سودای رفتن به سوریه را در سر داشت.
از همان ابتدای ورود به سپاه، سراغ سوریه را گرفته بود چون معتقد بود سوریه خط مقدم مبارزه با استکبار جهانی است.
آن روزها آرزوی دامادیش را داشتیم و برایش خواستگاری میرفتیم. میگفت هرجا رفتید بگویید تا جنگ هست من باید در صحنه باشم. اگر در آرزوی رسیدن به یک زندگی مرفه بیدغدغه هستند من مورد مناسبی نیستم. اگر با این مسئله مشکل نداشتند پا پیش بگذارید. میخواهم از ابتدا واقعیت زندگی مرا بدانند و با بصیرت بپذیرند.
به او میگفتم آخر کی تن به چنین شرایطی میدهد؟ دخترش را به کسی بدهد که به احتمال زیاد از ابتدای جوانی بیوه شود و همیشه تن و بدنش بلرزد که قرار است اتفاقی برای تو بیفتد؟
میگفت این از ضعف ایمان و نگرش ماست این چه طور تأسّی به زهرای مرضیه است؟!
زهرای عزیز ۹ سال با همسرش زندگی کرد و علی تمام وقت در میدانهای کارزار بود و مجروح و خونین به خانه میآمد. ولی این مساله زهرا (س) را دچار آشوب و استرس نمیکرد چون میدانست یک بار به دنیا آمدهایم و یک بار هم میمیریم و این مسأله مقدر الهی است و اگر تقدیر بر مرگ باشد در بستر هم باشیم خواهیم مرد و اگر تقدیر بر زندگی باشد در بحرانیترین صحنههای نبرد هم جان به در خواهیم برد.
در این میان باید زندگی کنیم آن هم بر مبنای تکلیف و وظیفهای که بر دوشمان نهاده شده است. چه زن و چه مرد فرقی نمیکند. معتقد بود عمری مرگ بر آمریکا را شعار دادیم و اتفاقی نیفتاد باید برای محو استکبار جهانی به پاخیزیم و تا نابودی کامل جبههی استکبار و تشکیل حکومت حق تلاش کنیم.
#شهید_محمد_حسن_قاسمی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🔰به مردان بی ادعا بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/315752450C4a2044146b
بسم الله
امروز ۹۵/۲/۲۷ سه روز است که بیمارستان میدانی عامر را تحویل گرفتم. مشکلات زیاد است و قول و قرار قبلی هم به دلیل مشکلات جنگ طبق معمول به واقعیت تبدیل نشده. شخص من تقریبا مشکلی ندارم چون برایم اهمیتی ندارد که روی خاک بخوابم یا روی تشک ابری حتی اهمیتی ندارد که بخوابم یا نخوابم.
شاید دلیل اینکه معمولا مسئول راه اندازی بیمارستان میدانی هستم همین است. مشکلات که هموار شد مسئول هم عوض میشود. برای ذائقه من جای راحت مناسب نیست. روزی که راهی شدم باخود عهدی کردم که به دنبال جمع خیرات برای آخرت باشم نه جمع امتیازات برای دنیا.
کاش ۲۰ سال بعد که این نوشتهها را میخوانم به خودم بگویم خیرات جمع کردم نه امتیازات.
چند وقتی است فکر میکنم ای کاش تیر نخورم. ای کاش صدمهای بر من وارد نشود. نه به خاطر اینکه ازجانم ترس دارم یا ....، بخاطر اینکه دشمنی که مرا میکشد خوشحال خواهد شد. دوست دارم شهید شوم ولی نه با گلوله، دوست دارم اینقدر در راه اسلام زحمت بکشم که بمیرم. باقی باشد برای فردا...
تمام
از دست نوشتههای شهید محمد حسن قاسمی
#شهید_محمد_حسن_قاسمی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🔰به مردان بی ادعا بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/315752450C4a2044146b
💓 بی تو این دیده،
کجا میل به دیدن دارد؟!
قصه عشق...
مگر بی تو شنیدن دارد؟!💓
در دوران دانشجویی در طرح تقویت مبانی معرفتی که توسط دانشگاه امام صادق علیه السلام برگزار میشد، در دو تابستان، در تهران و مشهد شرکت کرد و بعد از همین طرحها بود که مسائل ارزشی برایش مفهوم بسیار عمیقتری پیدا کرده بود و این امر در سخن و مرامش کاملا آشکار بود و زمینه را برای علاقه به ورود به دانشگاه علوم پزشکی بقیه الله برایش فراهم کرد.
محمد حسن در سال ۹۴ وارد دانشگاه بقیه الله شد و این در حالی بود که حداقل از سال ۹۲ طبق مستندات وبلاگش سودای رفتن به سوریه را در سر داشت. از همان ابتدای ورود به سپاه، سراغ سوریه را گرفته بود چون معتقد بود سوریه خط مقدم مبارزه با استکبار جهانی است. آن روزها آرزوی دامادیش را داشتیم و برایش خواستگاری میرفتیم. میگفت هرجا رفتید بگویید تا جنگ هست من باید در صحنه باشم. اگر در آرزوی رسیدن به یک زندگی مرفه بیدغدغه هستند من مورد مناسبی نیستم. اگر با این مسئله مشکل نداشتند پا پیش بگذارید. میخواهم از ابتدا واقعیت زندگی مرا بدانند و با بصیرت بپذیرند. به او میگفتم آخر کی تن به چنین شرایطی میدهد؟ و دخترش را به کسی بدهد که به احتمال زیاد از ابتدای جوانی بیوه شود و همیشه تن و بدنش بلرزد که قرار است اتفاقی برای تو بیفتد؟ میگفت این از ضعف ایمان و نگرش ماست این چه طور تاسی به زهرای مرضیه است؟! زهرای عزیز ۹ سال با همسرش زندگی کرد و علی تمام وقت در میدانهای کارزار بود و مجروح و خونین به خانه میآمد. ولی این مساله زهرا را دچار آشوب و استرس نمیکرد چون میدانست یک بار به دنیا آمدهایم و یک بار هم میمیریم و این مساله مقدر الهی است و اگر تقدیر بر مرگ باشد در بستر هم باشیم خواهیم مرد و اگر تقدیر بر زندگی باشد در بحرانیترین صحنههای نبرد هم جان به در خواهیم برد. در این میان باید زندگی کنیم آن هم بر مبنای تکلیف و وظیفهای که بر دوشمان نهاده شده است. چه زن و چه مرد فرقی نمیکند. معتقد بود عمری مرگ بر آمریکا را شعار دادیم و اتفاقی نیفتاد باید برای محو استکبار جهانی به پاخیزیم و تا نابودی کامل جبهه ی استکبار و تشکیل حکومت حق تلاش کنیم.
✨ بهار یعنی تو ...
تـــو
یعنی چهار فصل من
من متولد "هزار و سیصد و بعد از تو" ام ...✨
#شهید_محمد_حسن_قاسمی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🔰به مردان بی ادعا بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/315752450C4a2044146b
دو روزی با غم و رنج حوادث
صبر کن بیدل!
جهان آخر چو اشک از دیدهات
یکباره می افت😢د
"بسم رب الشهداء و الصدّیقین"
وصیت نامه حقیر محمدحسن قاسمی
اکنون که در این فرصت ناچیز دست به نوشتن وصیت نامه بردهام امیدوارم که هرچه زودتر این زندان تن را ترک گفته و از این سنگینی سینه و غم و اندوه رها شوم.
بیتابم و هر روز برایم سختتر میگذرد.
اول خدا را شکر میکنم که پاسدار شدم؛ ان شاءالله پاسدار بمانم. ثانیا روی سخنم با پدر و مادر عزیزم است که اگر مرا با اسم حسین(ع) آشنا نکرده بودند چه بسا زندگی به این شکل پیش نمیرفت و پا در راه حسین(ع) نمیگذاشتم!
اگر خطری بر من وارد شد و دچار آسیب یا شهادت شدم به جز شکر خداوند راضی نیستم که کاری انجام دهید. خوشحال باشید که میوهی دلتان به ثمر رسیده است!
برادر و خواهر عزیزم! کانون خانواده و راهنمایی شما بود که مرا به راه پاسداری کشید. "جبهه فرهنگی را دریابید که اماممان تنها نماند."
پدرم را وکیل خود در امور مالی و ادای دین خود قرار میدهم. هر آنچه دین برگردن من است، همان وامی است که به صورت قرض الحسنه گرفتهام.
هشت روز روزه قضا به دلیل بیماری در ماه رمضان امسال داشتهام که متاسفانه ادا نشده است.
و هشت روز نماز قضا که در این لحظات افسوس میخورم که ای کاش نمازم را بهتر خوانده بودم!
از پدرم خواهش دارم حداقل یکماه نماز قضا برای من بخواند.
"والسلام علی من اتبع الهدی"
محمد حسن قاسمی
💞 عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند!
دردِ بیدرمانشان را دوست درمان
میکند! 💞
#شهید_محمد_حسن_قاسمی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🔰به مردان بی ادعا بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/315752450C4a2044146b
💞پاسداران...
آگاهانه انتخاب میکنند
شجاعانه میجنگند
غریبانه زندگی میکنند
مظلومانه شهید میشوند
و بیشرمانه توهین میشوند😞
#شهید_محمد_حسن_قاسمی از زبان همکارانش در #بیمارستان_بقیه_الله:
اوایل، فیکس ریکاوری بود؛ وقت ناهار میگفت همه برید ناهار من هستم.
همه همکارها رو با هم آزاد می کرد، خودش تنهایی با کلی مریض می موند. بعدا گذاشتنش سر عمل؛
چون تازه وارد بود، عملهای سبک می رفت.
خودش رفته بود، تقاضا داده بود، بگذارنش سر عملهای مغز و اعصاب.
دیگه تقریبا فیکس جراحی اعصاب شده بود.
مجروحین سوریه رو که می آوردن
نمی رفت خونه؛ بعد از اتمام شیفتش می موند، بیمارستان تا نصف شب؛ می رفت سر عمل زخمیها.
شیفت شب که بود، خودش همه کارها رو انجام میداد.
نه همکارها رو صدا می کرد، نه خدمات رو؛ خودش برانکارد رو هل میداد تا جلو در.
دانشگاه امام حسین که بود، یه رسمی راه انداخته بود، غذاهای اضافی رو جمع می کرد، می برد، شهر ری برای خانواده هایی که شناسایی کرده بود.
سوریه هم همین کار رو برای مردم حومه شهر الحاضر انجام میداد. ترتیبی داده بود که بخشی در بیمارستان باشه که مردم عادی رو هم ویزیت کنند و هر کاری از دستشون بر میاد برای مردم انجام بدن. اوایل مردم چون اهل سنت بودن و در مورد سپاه ایران زیاد بد شنیده بودند غذاها رو نمی گرفتند ولی بعد از مدتی که محبت صادقانه اینها بهشون اثبات شد بچه های سنی می آمدند بیمارستان دنبال غذا! گاهی بچه ها سهم غذای خودشون رو هم می دادند به اینها.
چنان با جان من ای غم در آمیزی که پنداری
تو از عالم مرا خواهی من از عالم تو را خواهم
#شهید_محمد_حسن_قاسمی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🔰به مردان بی ادعا بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/315752450C4a2044146b
روز سختی بود. با زبان روزه از صبح تا افطار پشت فرمان بودم و کارهای مختلفی انجام دادم. افطار که شد مقر نصر بودم. حاج قاسم آمد. ادای احترامی کردم و برای خوردن افطار اجازه مرخصی خواستم. رخصت گرفتم. محافظ حاج قاسم نگاه چپی به کلت برونینگ کمرم کرد. توپخانه شدید میزد. میدانستم خبری باید در خلصه باشد. خنده حاج قاسم میگفت خبر خاصی نیست. افطار کردم. داوود گفت دور ما در زیتان شلوغ شده. حرکت کردیم به سمت عامر تا وضع بیمارستان را چک کنیم. در مسیر داوود گفت: محاصره شدیم. به سرعت به خلصه رفتیم که به امور برسیم. من بودم و حاج یعقوب فرمانده بهداری حلب. داوود ترکش خورده بود و دور تا دورش خمپاره میخورد. یک عده را با آمبولانس فرستاده بود خلصه و خودش پیاده زده بود به راه. قضیه پیاده رفتنش طولانی است. چراغ خاموش حرکت کردیم به سمت برنه. تویوتا هایلوکس داخلش چراغهای اضافی و به درد نخوری دارد که لامذهب اصلا نمیگذارد در شب استتار کنیم. تک پوش آبی به تن داشتم درآوردم و روی چراغهای داخل ماشین انداختم. ادامه مسیر را برهنه میراندم. لعنت بر پدر و مادر پشهها که در همین فرصت کمر و شکمم را به فنا دادند. برنه خبری نبود. تازه خبر پیاده رفتن داوود به گوشمان رسید. چراغ خاموش برگشتیم. گلولههای بیهدف زیاد به طرفمان میآمد ولی چیزی به ما نخورد. بیشتر از گلوله باید مواظب ماشینها و تانکهای چراغ خاموش مسیر بودم. برگشتیم خلصه. پیاده رفتیم طرف زیتان دنبال داوود. وسط راه حاج یعقوب منع کرد. برگشتم. داوود پیاده رسید. رفتیم پیش خط خودی که پیادهها را نزنید خودی هستند. داوود را سوار کردیم. ترکش به کمرش خورده بود. نفهمیده بود میگفت کمرم گرفته. پانسمان کردم. دنبال بچههای سوری زیتان رفتم نصر. گفتند زیتان امن است، نترس. برگشتم مقر خاطره نوشتم.
از دست نوشتههای شهید محمدحسن قاسمی
#شهید_محمد_حسن_قاسمی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🔰به مردان بی ادعا بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/315752450C4a2044146b
🌹#شهید_قاسمی_از_زبان_رفیقش:
#محمد_حسن یک فرد کاملا منضبط و قانون مند بود و در گردانی که با هم بودیم، مسئول نظافت گروه بود و یکسری کارها رو توی اتاق غدغن کرده بود و قوانینی رو برای گروه گذاشته بود که مورد تحسین فرماندهان قرار گرفته بود.
پسر خیلی باگذشتی بود. یادمه وقتی یک نفر وظیفه اش رو فراموش می کرد یا خواب می موند، محمد حسن بدون اینکه طرف بفهمه کارش رو انجام می داد. شبها که همه خواب بودن محمد حسن و چند نفر دیگه می اومدن پوتین های بچه ها رو واکس میزدن.
اهل قهر کردن نبود و وقتی می دید کسی نیست خودش می اومد و کار رو انجام می داد.
همه فن حریف بود و میشه گفت تو هر چیزی سررشته داشت. از لحاظ قوت بدنی از همه افراد گروه واقعا سر بود.
گاهی توی اردوگاه غذا اضافه می آمد، من و محمد حسن و چند تا از بچه ها اینهارو توی ظرفای یک بار مصرف می ریختیم و می بردیم حوالی شهر ری بین نیازمندا پخش می کردیم، محمد حسن همیشه می گفت برای رضای خداست و توقعی از کسی ندارد. اخلاص عجیبی توی کاراش داشت.
معنای محض توکل بخدا رو توی رفتارای محمد حسن می شد دید.
با دل و جون کار می کرد، هرکسی که نیازمند کمک بود، بدون هیچ منتی کمک می کرد و از این کار لذت می برد.
واقعا جای محمد حسن خالیست.
پ ن:
☘شهدا چقدر شبیه هم اند، گویا #ابراهیم_هادی_شهر ماست، محمد حسن❤️
☘☘این خاطرات مربوط به یکسال آموزش تکاوری و نظامی بدو خدمت در سپاه از زبان یکی از هم دوره های محمد حسن است. 🌹
#شهید_محمد_حسن_قاسمی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🔰به مردان بی ادعا بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/315752450C4a2044146b
در دوره ما ایراداتی به موارد بی ارزش گرفته شد که اصلا اهمیتی نداشت.
در مقابل، به موارد اخلاقی و ارزشی که بیشتر باید پرداخته شود، اهمیت داده نشد.
هرگونه قصور و کوتاهی از جانب دانشجویان باعث شروع شدن سخنرانی همیشگی " مدیون شهدا هستید" میشد و هرگونه کوتاهی از سوی فرماندهان باعث شروع شدن سخنرانی "از شهدا الگو بگیرید و قانع باشید" میشد.
مایه گذاشتن از شهدا آسان و عمل کردن به راه آنها دشوار است. مراقب باشید مدیون شهدا نشوید.
در زمانهایی که در اختیار گروه بودیم بیشتر به کمیت کار اهمیت داده میشد تا کیفیت.
کیفیت را سرلوحه کار قرار دهید.
از دست نوشتههای شهید محمد حسن قاسمی
#شهید_محمد_حسن_قاسمی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🔰به مردان بی ادعا بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/315752450C4a2044146b
بخشی از یادداشتهای شخصی شهید محمد حسن قاسمی در سفر زیارتی به مشهد تابستان ۱۳۹۰:
این روزا هیچی کم ندارم. حتی اگر اکسیژن هم بهم ندن احساس کمبود نمیکنم. همین که حرم امام رضا هستم من را بس. میگه: بابا بیا بیرون بازار بگرد و ... .
میگم: بیچاره نمی دونه کجا اومده.
اگر رفتی مشهد و غیر حرم جای دیگری رفتی یعنی خوب گدایی نکردی. یاد سینه زنی تو حرم امام حسین افتادم. یعنی اگه قرار باشه یه عمل انتخاب کنم که ببرم اون دنیا سینه زنی جلوی ضریح آقای عشق رو میبرم . شک ندارم خیلیها بهم حسودی میکنن. سینه بزنی زار زار هم گریه کنی حسین حسین هم بگی خدایا برای اون شب هزار بار شکرت. حیف که اینجا نمی ذارن روبروی ضریح سینه زنی کنیم.
دل در شور و شین
مست لبهای تو یا حسین
کاش میشد روبروی ضریح، همینطور که دستم رو سینمه بمیرم. کاش همونجا خاکم کنن. زائرها پا بزارن روی قبرم.
خدایا شکرت. حساب من با دنیا نیست... حساب من با توست.📝
امروز حرم چقدر حال داد. چقدر رها بودم. امام رضا .... خیلی دوستش دارم. رفتم جلو گفتم: آقا من غیر از نوکری کاری بلد نیستم. هوای کار ما رو داشته باش. همین که کارم رو راه انداخت یعنی به نوکری قبولم داره. با اون قسمی که بهش دادم. یادم باشه قسم راهگشا تو حرم امام رضا این است: تو را قسم به محبتی که بین شما و خانم فاطمه معصومه هست.📝
نمیخوام برگردم. آقا تو را به مادرت زهرا، کاری کن زود به زود بیام مشهد. کاری کن دلم اونقدر تنگ نشه که غم دوباره بیاد سراغم. نمازهای توی صحن جامع را خیلی دوست دارم. دار الحجه را هم همینطور. خیلی دلم برایشان تنگ میشود.
خداحافظ عشق📝
#شهید_محمد_حسن_قاسمی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🔰به مردان بی ادعا بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/315752450C4a2044146b
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
امروز ۲۳ آبان ماه مصادف است با دومین سالگرد خاکسپاری برادر عزیزم محمد حسن.
او کسی بود که می خواست تا محو کامل نظام سلطه از صحنه روزگار در میدان نبرد بماند.
او نمونه و الگوی عملی کاملی بود از جوانی که زندگی خود را بر مبنای منویات مقام معظم رهبری شکل داده و توصیه رهبری به جوانان در خصوص تحصیل تهذیب و ورزش را به شکل زیبایی در زندگی خود عملیاتی کرده بود.
عشق او به رهبری عزیز و آرمان های خمینی کبیر سطحی و ساده نبود؛
او در طی سالها خود را برای حرکت در این مسیر پروریده بود.
از این روست که وقتی برای حضور در تیم حفاظت از رهبری از او دعوت شد و یا زمانی که برای حضور نظامی در یگان صابرین دعوت شد یک جواب داد:
سرمایه مملکت هزینه شده تا من تخصّص و قابلیتی پیدا کنم که خیلی ها ندارند.
من به سپاه آمده ام تا به رهبری و نظام خدمت کنم، ولی فکر میکنم اگر در جایگاه خودم نباشم، سرمایه مملکت را به باد داده و خیانت کارم.
پس ترجیح می دهم در جایی باشم که از تخصّص خود برای خدمت به کشورم استفاده کنم.
#شهید_محمد_حسن_قاسمی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🔰به مردان بی ادعا بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/315752450C4a2044146b