eitaa logo
💠 پـــلاک خـــاکی 💠
505 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
148 فایل
🔺کانال شهدای مسجد حضرت فاطمه الزهرا(س) کوی فاطمیه اهـــــــواز 🔹ارتباط با مدیر کانال @SeyedAmirhosseinHosseini #تصاویر_شهدا #زندگینامه_شهدا #خــــاطــرات_شهــدا #وصیت_نامه_شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 پـــلاک خـــاکی 💠
⭕️ روزهای رختشور خانه 6️⃣ قسمت ششم همهمه‌ای بلند شد. هر کس دلداری‌اش می‌داد؛ اما آن همه بی‌قراری
⭕️ روزهای رختشور خانه 7️⃣ قسمت هفتم فردای آن روز که صبح زود دم در مسجد آمادۀ رفتن بودیم؛ خانم ترابی هم همراهمان سوار ماشین شد. توی مسیر ماجرای دیروز و علت ناراحتی‌اش را برایمان تعریف کرد: - خب؛ من ناراحت بودم. اگر هر کی می‌رفت دنبال کوپن و کار شست‌و‌شوی لباسا روی زمین می‌موند؛ کی جواب‌گو بود؟ همه با تکان دادن سر حرف‌هایش را تأیید کردیم. واقعاً کار زیاد بود و هر کدام از ما کم می‌شد؛ کلی لباس و ملحفه و پتوی نشُسته روی هم تلنبار می‌شد. او ادامه داد: همون لحظه که برادرای سپاه من رو برای جواب‌گویی به حفاظت معرفی کردن؛ با یکی از آشنایان برگشتم دزفول و یک‌راست رفتم دفتر امام جمعه. نوه‌اش؛ سید هبت‌الله؛ دم در اتاق وایساده بود. تا من رو دید؛ که این‌ طور به‌ هم‌ریخته و عصبانی‌ام؛ سرش رو پایین انداخت و گفت: اتفاقی افتاده؛ خواهر؟! اگه موردی هست؛ به من بگید؛ حلش کنم. جواب دادم: به حاج‌ آقا بگید؛ دختر ملامرتضی اومده. بلافاصله به آیت‌الله قاضی اطلاع داد. چون من رو به نام دخترِ ملا مرتضی(پدربزرگم) می‌شناخت؛ به نوه‌ش گفته بود: راهنمایی‌ش کنید بیاد اینجا. سید هبت‌الله من رو برد پیش ایشون. بعد از اینکه سلام کردم گفتم: حاج‌ آقا قاضی! من نمایندۀ شما هستم در امور پشت جبهه و نمایندۀ تیپ ۲ زرهی. بابت حرفی که به آیت‌الله رفسنجانی گفتم که الآن موقع کوپن دادن نیست و ما خیلی سرمون شلوغه و کلی لباس خونی روی دستمون ریخته؛ باید توبیخ بشم؟! آخه کجای حرف من اشکال داره؟! تا این رو شنید؛ محکم گفت: به دستور من هیچ کسی حق نداره به شما چیزی بگه. کی همچین حرفی به دخترم زده؟ هر کی ناراحته؛ بفرستش بیاد پیش من؛ خودم جوابش رو می‌دم. این رو که گفت؛ دلم آروم شد و دوباره برگشتم سرکار. گاهی شست‌وشوی لباس‌ها و ملحفه‌های خونی تا بعد از غروب طول می‌کشید و تعدادی پتو اضافه می‌ماند. خانم ترابی به خانم‌ها می‌گفت: هر کی می‌تونه؛ چند تا پتو برداره با خودش ببره خونه بشوره. هر کدام چند تا پتو؛ همراهمان به خانه می‌آوردیم. پتوهایی را که همراهم می‌آوردم؛ من و دخترها خوب می‌شستیم و روی پشت‌بام پهن می‌کردیم. خشک که می‌شدند؛ می‌بردم بیمارستان و به خانم ترابی تحویل می‌دادم. ⬇️⬇️ ادامه دارد کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra