eitaa logo
💠 پـــلاک خـــاکی 💠
506 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
148 فایل
🔺کانال شهدای مسجد حضرت فاطمه الزهرا(س) کوی فاطمیه اهـــــــواز 🔹ارتباط با مدیر کانال @SeyedAmirhosseinHosseini #تصاویر_شهدا #زندگینامه_شهدا #خــــاطــرات_شهــدا #وصیت_نامه_شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 فاجعه ۴ آذر ۱۳۶۵ اندیمشک صبح روز سه‌شنبه ۴ آذر؛ در مقابل خروجی اردوگاه کرخه؛ وانت تویوتایی را دیدیم که به‌طرف دوکوهه می‌رفت. پریدیم بالا و در کنار بچه‌هایی که عقب آن نشسته بودند؛ خودمان را جا دادیم. از سه‌راهی کرخه گذشتیم. نزدیک ظهر بود و هنوز چند کیلومتری را در جاده‌ی آسفالت اهواز _ اندیمشک طی نکرده بودیم که ناگهان غرش هواپیماهای عراقی هراسان‌مان کرد. جاده مملو بود از ماشین‌های نظامی. صدای هواپیماها هر لحظه بیش‌تر می‌شد. راننده ماشین را کنار جاده پارک کرد و گفت هر چه سریع‌تر پیاده شویم و در بیابان کنار جاده پناه بگیریم. آسمان از انبوه هواپیماها سفید شده بود. شنیده بودم میراژهای عراقی سفید هستند و باید آن ها میراژ باشند. شیرجه‌ی آن ها بر روی شهر اندیمشک و در پی آن انفجار بمب‌ها؛ شیون و ضجه‌ی روستاییان را که در اطراف جاده بودند؛ بلند کرد. نوبت به نوبت؛ از اوج شیرجه می‌رفتند و بمب‌ها و راکت‌ها‌شان را بر سر شهر بی‌دفاع خالی می‌کردند. صحنه‌ی وحشتناکی بود. از هر نقطه‌ی شهر آتش برمی‌خاست و در پی آن دود خاکستری غلیظ و سیاه. زمین از انفجارها می‌لرزید. آسمان شده بود اتوبان بصره _ اندیمشک. هواپیماها مثل لاش‌خورها بالای شهر می‌چرخیدند. صدای ناله و شیون در غرش هواپیماها محو می‌شد. وارد اندیمشک که شدیم؛ صحنه برای‌مان غیر قابل باور بود. میدان سپاه در دود و آتش غرق بود. مردم؛ زنان و بچه‌ها؛ هراسان و ضجه‌‌زنان به هر سو می‌دویدند؛ پای برهنه؛ با چادرهای آویزان. کودکی که گریه می‌کرد و دست لرزان مادر او را در خیابان می‌کشاند. جوان‌ترها به‌طرف محل انفجار می‌دویدند؛ به مرکز شهر که هنوز در آتش می‌سوخت. مردم هراسان جلوی هر ماشینی را که به بیرون از شهر می‌رفت؛ می‌گرفتند و سوار می‌شدند. جای تأمل نبود. هواپیماها هنوز در آسمان پرسه می‌زدند. صدای شیرجه‌شان که آمد؛ ماشین در کناری ایستاد و به پشت دیوار خانه‌ای روستایی پناه بردیم. چند هواپیما بر روی پادگان دوکوهه شیرجه رفتند و در پی آن؛ آتش و دود از پادگان برخاست. خدا را شکر کردم که نیروها در پادگان نیستند. زنی روستایی؛ بچه در بغل؛ هراسان از کناره‌ی جاده؛ بی‌هدف می‌گریخت. ناگهان یکی از گلوله‌های عمل نکرده‌ی ضدهوایی؛ جلوی پایش بر زمین نشست و منفجر شد. زن با جیغی وحشتناک؛ درجا دراز کشید. لحظه‌ای بعد به کمک دیگر زنانِ روستایی به ده مجاور برده شد. دقایقی بعد خبری از هواپیماها نبود. صدای‌شان از منتهی الیه آسمان به گوش می‌رسید. تنها هواپیمایی سیاه‌ رنگ بالای شهر اندیمشک دور می‌زد. اول فکر کردیم خودی است. فاصله‌اش بسیار کم بود. ضدهوایی‌ها از همه طرف به سویش شلیک می‌کردند؛ اما گلوله‌ها به خاطر کمی ارتفاع؛ به او نمی‌خورند و او همچنان می‌چرخید. و هواپیما در آن سوی شهر؛ در کنار جاده‌ی اهواز _ اندیمشک سقوط کرد.(ماجرای پناهنده شدن آن هواپیمای سوخوی عراقی و خاطره اش، در منتشر شده از سوی "سوره مهر" به‌ طور کامل آمده است.) اوضاع که آرام شد؛ به‌طرف پادگان راه افتادیم. کنار حسینیه؛ گودال نسبتاً بزرگی بر اثر انفجار راکت به وجود آمده بود. شیشه‌های حسینیه‌ی خرد شده بود. مثل این‌که هواپیما؛ پدافند روی ساختمان ذوالفقار را نشانه‌ گرفته بوده که راکتش در میان ساختمان و حسینیه؛ روی زمین و در محوطه‌ی باز خورده بود. در کنار جاده‌ی خاکی مقابل حسینیه؛ جای کالیبر هواپیما به چشم می‌خورد. مقداری خون در میان خاک پاشیده بود. بچه‌ها می‌گفتند: تسویه‌حسابش رو گرفته بود و از بچه‌ها خدا حافظی کرده بود. ساکش هنوز در دستش بود که کالیبر هواپیما خورد به‌ش. رادیو دوباره وضعیت قرمز اعلام کرد. سراسیمه به زیر پل؛ آن سوی سیم‌های خاردار رفتیم. خبری نشد. کل تلفات لشگر از بمباران آن روز؛ فقط یک نفر بود. ادامه دارد👇👇👇 کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra