eitaa logo
شهدای شهرستان مبارکه
347 دنبال‌کننده
3هزار عکس
716 ویدیو
16 فایل
#این کانال جهت ترویج فرهنگ ایثار و شهادت ومعرفی شهدای شهرستان مبارکه ایجاد شده است ⚘️ شادی ارواح مطهر شهدا صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
به منظور تجلیل و تکريم از خانواده معظم شهدا صورت گرفت دیدار امام جمعه محترم شهر مجلسی با خانواده شهيد والامقام محمدرضا ابراهیمی،در این ديدار که با محوريت بنياد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه انجام گرفت از مقام شامخ شهید و شهادت تجليل بعمل آمد. چهارشنبه ۵،اردیبهشت ۱۴۰۳ @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه 🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
قسمت ۶۲ خاطرات رزمنده جانباز قدرت اله مؤمنی به قلم اقدس نصوحی به سمت مناطق مرزی حرکت کردیم. شب به منطقه رسیدیم. باید آنجا مستقر میشدیم. باران تندی میبارید. داخل ماشین ماندیم تا باران قطع شد. منطقه کوهستانی و دارای تپّه های بلندی بود. بلدوزر بعضی از قسمتها را برای چادرزدن، صاف کرده بود. اسماعیل جعفرپور فرمانده یکی از دستههای گروهان امام رضا بود. من و اسماعیل کنار هم چادر زدیم. باتوجه‌به تجربهای که از بارانهای غرب کشور داشتم، به نیروهایم گفتم که پشت چادر و دو طرف آن، یک کانال به عمق و عرض سی سانتی‌متر بکنند، لبة چادر و پلاستیکی که روی چادر کشیدیم را کف آن کانال کوچک بگذارند و رویش خاک بریزند. اینکار بارانی که روی چادر میریخت را از طریق آن کانال به بیرون هدایت میکرد. اسماعیل به من گفت: «مؤمنی، چرا مثل خان های نهچیر ایستادی و فقط دستور میدی؟» گفتم: «کار دارم، باید سری به گردان علی ابن ابی‌طالب (ع) بزنم.» این گردان همان گردان فتح کاشان بود که اسمش را عوض کرده بودند. فرماندهاش محمّد احترامی بود که یک‌ چشم و یک‌ پایش را در جنگ از دست داده بود. میخواستم به دیدن علی بهفرد بروم. شب بعد باز هم باران شدیدی گرفت. بیشتر چادرها دچار مشکل شدند. باران پتوها و اسباب و اثاثیة آنها را خیس کرد. چادر دستة من به‌خاطر همان ابتکار ساده، مشکلی پیدا نکرد. صبح که شد، اسماعیل آمد دم چادر و به من گفت: «خدا ریشه ات را بکند، خُب دیروز به ما هم میگفتی چطور چادر بزنیم تا به این مصیبت گرفتار نشیم.» * به‌خاطر طولانی شدن جنگ و بالارفتن هزينه‌هاي سرسام‌آور آن، تدارکات لشکر در تهیة اقلام تدارکاتی دچار مشکل بود. چای، قند و پنیر کمتری به گروهانها و دسته ها میدادند. برای اینکه نیروهای دستهام دچار مشکل نشوند، گاهی به چادر تدارکات تک میزدم و مقداری پنیر و قند و چای اضافه برمیداشتم. یک روز معاونت گردان، عبدالرّسول اکبری آمد دم چادر ما و گفت: «مؤمنی، همة چادرها صبحانه را تمام کردند، شما هنوز دارید میخورید؟» گفتم: «بچّه ها یواش غذا میخورند، غذا خوردنشان طول میکشد.» با زبان بی‌زبانی به من فهماند که یک حلب پنیر و یک کارتون قند از تدارکات گم شده و کار شماست. * هر روز برنامة پیاده‌روی و کوه‌پیمایی در کوهها و تپّه های اطراف مقر داشتیم. باران هوا را باطراوت و تمیز کرده بود. اسفندماه بود و شب‌ها هوا سرد میشد؛ ولی منظره کوه و سبزه زار در روز خیلی چشم‌نواز بود. پایین ارتفاعی که روی آن چادر زده بودیم، یک رودخانه بود. مجبور بودیم برای آوردن آب خوردن از آن ارتفاع پائین برویم، بوکه های بیست لیتری را آب کنیم و به چادرهایمان برگردیم. روزهای اوّل این کار برایمان خیلی سخت بود. کم‌کم عادت کردیم. چشمه‌های آب زلال، تمیز و گوارا هم در آن منطقه پیدا میشد. در منطقه جانوران و خزندگان زیادی زندگی میکردند. یک روز مار بزرگی را در راه دیدم، با شلیک تیر او را کشتم و لاشة مار را روی دوشم انداختم و پیش دوستانم رفتم. از دیدن ماری به آن بزرگی تعجّب کردند. چند نفر مار را برداشتند و با آن عکس گرفتند. *** روزی به‌اتّفاق غلامرضا وکیلی و چهار نفر دیگر به دل کوه زدیم. تفریحی میرفتیم و با هم صحبت میکردیم. خیلی از گردان دور شدیم. در دل یکی از درّه ها، کنار یک چشمة آب، چای درست کردیم، سرگرم صحبت بودیم و متوجّه گذر زمان نشدیم. نزدیک غروب آفتاب بود و تا محل گردان چند ساعت راه. به دوستانم گفتم: یک جادّة آسفالت از نزدیک چادرهای ما میگذرد. اگر جادّه را پیدا کنیم، با ماشینهای عبوری تا محل گردان را سواره میرویم. بعد از بیست دقیقه، جادّة آسفالت را پیدا کردیم. سه دستگاه تریلی، چند تا جیپ ارتشی را بار زده بودند و برای تعمیر به عقب میبردند. دست بلند کردیم. یکی از آنها توقّف کرد. جلو تریلی جا نبود. راننده به ما گفت که برویم داخل جیپ‌هایی که بار زده بود، بنشینیم. هر دو نفر داخل یک جیپ نشستیم. سر هر پیچ که میرسیدیم، بوق جیپ را میزدم. راننده فکر میکرد، پشت سرش ماشین است، سرعت تریلی را کم می‌کرد ادامه دارد... @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه # دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
🔴 شهید محمدرضا تورجی‌زاده؛ روضه‌خوان جبهه شهید محمدرضا تورجی‌زاده پنجم اردیبهشت سال ٦٦ در ارتفاعات شهر بانه در استان کردستان حین فرماندهی گردان یا زهرا (س) به شهادت رسید. 🌷 یادش گرامی و راهش مستدام @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه # دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گرون ترین بغل تاریخ به این میگن @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه # دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
🔹 تلاوت نور به روح مطهر شهدای هشت سال دفاع مقدس، شهدای گمنام، شهدای مدافع حرم، شهدای امنیت، شهدای مظلوم غزه فلسطین، و شهدای دومین هفته اردیبهشت ۱۴۰۳دفاع مقدس شهرستان مبارکه شهیدان: علی رضا تقی آبادی اسماعیل کریمی فضل اله یزدانی قاسمعلی بهرامی قنبر علی عباسی کریم مهدوی خسرو دهقانی قاسم طاهری منوچهر بزدانی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🔹 قاری قرآن جناب آقای حاج اصغر سلطانی 🔹 صفحه‌ ۵۲،ادامه‌ سوره مبارکه بقره 🔹 زمان جمعه ۷ ،اردیبهشت ۱۴۰۳،سی دقیقه قبل شروع خطبه های عبادی سياسی نماز جمعه 🔹 مکان‌ مصلای نماز جمعه مسجد جامع مبارکه @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
خاطرات اسرای عراقی / ۱ "متخصص مین" محقق: مرتضی سرهنگی 🔸 روزی به من دستور دادند که از منطقه مهران به میمک بروم. وقتی به میمک آمدم، اتفاقاً حمله نیروهای شما آغاز شده بود و عده زیادی از نیروهای ما در حال عقب نشینی بودند. من هم بدلیل اینکه افسر مهندس و متخصص «مین» هستم به همراه آنان به عقب برگشتم. در اینجا اتفاق بدی روی داد. زیرا نیروهایی که عقب نشینی می‌کردند به یک گروه اعدام برخورد کردند و من هم جزو آنها بودم. یک سرهنگ دوم گردن کلفت که اهل تکریـت بود همه نیروها را نگه داشت. این سرهنگ وقتی که دید من افسر هستم از من پرسید برای چه عقب نشینی می‌کنید؟ گفتم همین چند لحظه پیش به این منطقه رسیده ام و کارم مهندسی است‌. من نمی‌توانم بمانم و بجنگم، آن سرهنگ گفت نخیر باید می‌ماندی و جنگ می‌کردی. من متوجه شدم که این سرهنگ را نمیتوان متقاعد کرد. به همراه سیصد نفر سرباز که در دو گروه صد و دویست نفری عقب نشینی کرده بودند منتظر ماندم تا ببینیم چه پیش می آید. بعد از چند ساعت ما را به قرارگاه فرماندهی بردند. در بین این نیروها بیست نفر هم افسر بود که همه را در آشپزخانه قرارگاه زندانی کردند. بعد از بازجوئی های زیاد به آنها گفتم که من افسر مهندسی هستم و برای یک ماموریت به این منطقه آمده ام. فرمانده تیپ من در مهران بعد از شنیدن خبر دستگیریم نامه دوستانه ای به یکی از فرماندهان نوشت و همین نامه باعث شد که مرا آزاد کنند. من به مهران برگشتم و شش ماه تمام در منطقه بازداشت بودم و به مرخصی هم نرفتم. اما سرنوشت آن افسران و سربازان زندانی شده، سرنوشت بدی بود، زیرا من به چشم خودم دیدم که افسران را در مقر لشکر اعدام کردند و سربازان را دوباره به جبهه برگرداند تا یک پاتک را بر علیه نیروهای شما تدارک ببینند. البته من قبلاً شنیده بودم که ارتش ما نیروهای مخصوص اعدام در پشت جبهه تشکیل داده است ولی باور نمی‌کردم تا آنکه آنروز به چشم خود دیدم. ادامه‌ دارد... @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه # دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
گرامی می داريم یاد و خاطره شهيد مدافع حرم شهید والامقام حمید قاسمی فرزند عوضعلی 🌷ولادت‌:اول فروردین ۱۳۴۸ کشور افغانستان 🌷 شهادت: ششم اردیبهشت ۱۳۹۳ کشور سوریه @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه # دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
✅ یکی از علل اصلی کم فرزندی غم فردا رو خوردن و نگرانی از آینده است... اینجاست خدا فراموش میشه😳 غم فردا رو میخوریم😔 ‼️می دانید شیطان با همین ترفند حضرت آدم را از بهشت محروم کرد! غم فردا رو نخور وقتی خدا با توست @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه # دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
قسمت ۶۳ خاطرات رزمنده جانباز قدرت اله مؤمنی به قلم اقدس نصوحی در مقرّ یا مهدی، گردان امام حسین و سایر گردانهای لشکر نجف، برای انجام عملیات «والفجر 10» آماده میشدند. در این عملیات قرار بود، گردان امام حسین (ع) به‌عنوان گردان خط‌شکن، وارد عمل شود و سایر گردانها برای پشتیبانی آن آمادة رزم باشند. روزهای نزدیک عملیات، فرمانده گردان و معاونینش، فرماندهان گروهان ها و معاونین آنها، همراه نیروهای اطّلاعاتی برای شناسائی منطقة عملیات به جلو میرفتند و با منطقه عملیاتی، عوارض و مسیر حرکت نیروها، مواضع و سنگرهای دشمن به طور دقیق آشنا میشدند. یک روز، تویوتایی را جلوی چادر کادر گردان دیدم. مجید نوری داخل آن بود. به من گفت: «مؤمنی، این ماشین فرماندهان دسته را برای شناسائی به منطقه میبرد. آماده شو تا با هم برویم.» گفتم: «شما که میروی، دیگر احتیاجی به من نیست.» گفت: «من برای کار خودم به شناسائی میروم، کاری به دسته شما ندارم.» با آنها نرفتم و گفتم: «مجید، شما برو. تو عملیات همه‌جا با هم هستیم.» روز بعد مجید و بقیّه از شناسائی برگشتند. مجید آنچه را در شناسائی دیده بود، مفصّل برایم تعریف کرد. فرمانده گردان هم از روی نقشه و کالک عملیاتی، کل نیروهای گردان را توجیه کرد. این که ما باید از رودخانة مرزی سیروان با قایق عبور کنیم، زیر یک ارتفاع که عراقیها روی آن مستقر بودند، به مدت 24 ساعت در اختفای کامل بمانیم و شب بعد به سمت بالای ارتفاع بالامبو حرکت کنیم. این ارتفاع مشرف به شهر حلبچة عراق بود و حدود 1800 متر ارتفاع داشت. روی قلّه های متعدّد آن عراقی‌ها پاسگاهها و سنگرهای متعددی ساخته بودند، به مواضع ما در پایین تسلط داشتند و هر نقل‌وانتقال و حرکتی را با دوربین‌های قوی زیر نظر داشتند. رفتن تا بالای ارتفاع حدود شش الی هفت ساعت زمان میبرد. کار بسیار سخت و مشکل بود. گردان امام حسین (ع) خط‌شکن بود. یک روز قبل از انجام عملیات کامیونهای آیفا برای بردن ما به منطقه عملیات، در مقر یا مهدی حاضر شدند. هر گروهانی نیروهایش را به ترتیب سوار کامیون میکرد. بچّه ها با کسانی که در عملیات شرکت نداشتند، خداحافظی کردند و از همدیگر حلالیت طلبیدند. قبل از اینکه سوار ماشین شویم، اسماعیل جعفرپور پیشم آمد، دستم را گرفت و گفت: «بیا برویم، مسواک بزنیم.» گفتم: «آخه حالا چه وقت مسواک زدنه؟» رفتیم کنار چشمة آب و مسواک زدیم. اسماعیل گفت: «بگذار این دم آخری مسواک بزنیم تا اگر شهید شدیم و مردم جنازۀ ما را دیدند، بگویند به‌به چه دندانهای تمیزی، بارک الله به این رزمنده‌ها که اینقدر نظافت را رعایت میکردند.» اسماعیل چند روز بعد در همین عملیات شهید شد. سوار کامیون‌ها شدیم و به سمت رودخانة مرزی سیروان حرکت کردیم. حدود چهار ساعت در راه بودیم. در جایی نزدیک رودخانه به ما مهمّات دادند. به آر.پی.جی زنها، موشک آر.پی.جی، به تیربارچی ها، نوار تیربار و به بقیّه هم فشنگ کلاش دادند. فشنگهای کلاش را ایران ساخته بود. خشاب را که پر میکردیم، صدای لق‌لق فشنگها میآمد. مشکل آن فشنگ ها این بود که بعد از یکی دو تا شلیک، فشنگ بعدی داخل لولة اسلحه گیرمیکرد و به‌صورت خودکار مسلّح نمیشد. با آن فشنگ ها نمیشد، عملیات رفت. به دستور فرماندهی گردان، فشنگ ها را از خشاب هایمان بیرون ریختیم و فشنگ روسی داخل خشاب گذاشتیم. ادامه دارد... @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه # دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
خاطرات اسرای عراقی / ۲ "متخصص مین" محقق: مرتضی سرهنگی 🔸 حادثه ای در بستان اتفاق افتاد. در یک حمله نیروهای ما توانستند دو کیلومتر پیشروی داشته باشند. بعد از آن دستور آمد که نیروهای ایرانی می‌خواهند حمله کنند و این دو کیلومتر را به تصرف خود در بیاورند و ما باید هر چه زودتر این دو کیلومتر را مین گذاری کنیم. گروهان مین آماده شده بود تا توسط نیروهای مین گذار در این دو کیلومتر کاشته شود. یکی از سربازها تعدادی مین را روی هم گذاشته بود که براثر فشار عمل کرد و انفجار بزرگی رخ داد. حدود شصت مین به همین وسیله منفجر و در حدود ۸۰ نفر هم از افراد گروهان، کشته شدند که سه افسر در میان آنها بودند. البته ما هیچ وقت موفق نشدیم که آن دو کیلومتر را مین گذاری کنیم، زیرا نیروهای شما در کمترین زمان ممکن، آن دو کیلومتر را تصرف کردند. در منطقه مهران یک میدان وسیع مین تدارک دیده بودیم و شش سنگر هم در پیشانی این میدان مین ساخته بودیم تا نیروهای شما را بهتر زیر نظر داشته باشیم و از نفوذ آنها برای خنثی کردن مین‌ها جلوگیری کنیم. یک روز فرمانده لشکر به من دستور داد تا به این سنگرها بروم و ببینم چرا این سنگرها منفجر می‌شود! من خیلی از موضوع تعجب کردم و به اتفاق چند سرباز به این سنگرها رفتم. وقتی داخل یکی از سنگرها شدم دیدم که این سنگرها مین گذاری شده، وقتی مین ها را بیرون کشیدم با حیرت زیاد دیدم که این مین‌ها ایرانی است. راستش من نمی‌دانم چه کسی این مین‌ها را داخل این سنگرها کاشته است ولی می‌توانم بگویم که این مسئله شبیه معجزه است برای اینکه اصلاً امکان نداشت که نیروهای شما بتوانند تا این حد به موضع ما نفوذ کنند و هنوز هم نمی‌دانم که آن مین‌ها از کجا آمده بود که توانست شش نفر از سربازان مرا تکه تکه کند. البته این سنگرها نگهبان داشت و بیست و چهار ساعته از آنها پاسداری می‌دادند ولی هیچ‌کس نفهمید که این مین‌ها چطور در عمق سنگرهای ما کار گذاشته شده. ادامه دارد... @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه # دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
قسمت ۶۴ خاطرات رزمنده جانباز قدرت اله مؤمنی به قلم اقدس نصوحی شام مختصری به ما دادند و بلافاصله به ستون یک به سمت ساحل رودخانه سیروان حرکت کردیم. این رودخانة مرزی به سدّ دربندیخان عراق ریخته میشد. در نقطه‌ای از ساحل رودخانه، لشکر نجف اسکلة موقّتی ساخته بود. تعدادی قایق بادی هم آماده بودند تا نیروهای گردان را به آن طرف رودخانه ببرند. محلّی که برای استقرار نیروها در آن طرف رودخانه پیش‌بینی شده بود، جایی به شکل غار بود و زیر ارتفاع بالامبو قرار داشت؛ ولی در دید عراقیها نبود. باران به سرمان میبارید. دو گروهان دیگر قبل از ما، دسته‌دسته سوار قایق‌ها شدند و رفتند. دستة من آخر از همه، سوار قایق شدند. به شوخی و با صدای بلند، گفتم: «بچّه ها زود سوار شوید که امشب عراقیها آب گوشت دارند.» قبل از اینکه سوار قایق شوم، یک نفر نزدیکم آمد، با دستش اشاره به درختی که در آن نزدیکی بود، کرد و گفت: «زیر آن درخت، یکی از فرماندهان با شما کار دارد.» باعجله به سمت درخت رفتم. حاجاحمد کاظمی، صیّاد شیرازی و بیسیمچی هایشان آنجا بودند. صیّاد گفت: «برادر، یعنی چه که عراقیها، امشب آب گوشت دارند.» گفتم: «خُب این قایق‌های بادی مثل کاسه گرده، آب باران هم داخلش ریخته شده، اگر عراقیها هم ما را بزنند، تکّه های گوشت بدنمان تو آب قایق‌ها میریزد و یک آب گوشت حسابی درست میشه.» خندید و گفت: «برادر، شما تا لحظة آخر هم دست از شوخی برنمی‌دارند؟» کاظمی و صیّاد هر دو پیشانیم را بوسیدند. رفتم و سوار قایق شدم. قایق‌ها باید پشت‌سرهم، با موتور خاموش و با کمک پارو حرکت میکردند. قایق ما با تأخیر حرکت کرد. من ستون قایق‌ها را روی رودخانه ندیدم. نگران شدم که مبادا با اشتباه رفتنمان، کل عملیات لو برود. به رانندة قایق که یک سرباز بود، گفتم: «موتور قایق را روشن‌کن، ولی زیاد گاز نده تا به ستون قایق‌ها برسیم.» تمرّد کرد. عصبانی شدم و یک کشیده به او زدم تا موتور را روشن کند. کمی که با موتور روشن رفتیم، ستون قایق‌های جلو را در تاریکی شب دیدم و گفتم: «موتور را خاموش کن.» بقیّة راه را با پاروزدن رفتیم، تا به محلّی از ساحل دشمن که از قبل پیشبینی شده بود، رسیدیم. نیروها پیاده شدند. قایق‌های خالی، بدون سروصدا برگشتند. در ساحل باید از یک سربالایی، بالا می‌رفتیم. باران میبارید. سنگ‌ها خیس بود. مرتّب پای نیروها سر میخورد و به زمین می‌افتادند. به هرکدام از ما یک کیسه‌خواب هم داده بودند، تا در آن بخوابیم. موقع پیاده‌شدن از قایق، بعضی از نیروها سهل‌انگاری کردند و کیسه های خواب از دستشان داخل آب کنار ساحل رودخانه افتاد. اگر کیسه های خواب را آب رودخانه میبرد و عراقیها آنها را میدیدند، متوجّه حضور ما در منطقه میشدند و عملیات لو میرفت. من و چند نفر دیگر، در آن هوای بارانی و سرد، به دل آب زدیم و کیسه های خواب را از گوشه‌وکنار ساحل پیدا کردیم. حدود ساعت 10 شب، کارمان تمام شد. آنقدر خسته بودم که توان حرف‌زدن نداشتم. شکاف غار مانندی در آنجا بود؛ امّا فضای زیادی نداشت که همة نیروها داخل آن جا بگیرند. من روبه‌روی غار، کیسه خوابم را باز کردم و داخلش خوابیدم. صبح شد. با طلوع آفتاب، نیروهای گردان خودشان را جمع‌وجور کردند. صبحانه، ناهار و شام را به‌صورت بسته‌بندی و کنسرو با قایق برایمان آورده بودند. تا غروب آفتاب آرام و بی‌صدا در پائین ارتفاع بالامبو ماندیم. خورشید غروب کرد. نماز مغرب و عشا را خواندیم و شام مختصری خوردیم. اکبر ترابی، فرمانده گروهان ابوالفضل برای همة نیروها صحبت کرد و تذکّرات لازم را داد. بچّه ها با حالتی عرفانی و خضوعی خاص همدیگر را در آغوش گرفتند، حلالیت طلبیدند و خداحافظی کردند. صحنة زیبا و تأثّرانگیزی بود. کسی نمیدانست، چه سرنوشتی در انتظارش است. ادامه دارد... @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه # دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلفی شهدا از بهشت با استفاده از هوش مصنوعی شهدای شهرستان مبارکه