📣 رقیب جهان پهلوان تختی درگذشت
🔸الکساندر مدوید رقیب جهان پهلوان تختی که ۳ مدال طلای المپیک، ۷ مدال طلا، ۱ مدال نقره و ۱ مدال برنز جهان را در کشتی آزاد برای اتحاد جماهیر شوروی کسب کرده بود، درگذشت.
🔸الکساندر مدوید در مصاحبهای درباره ویژگیهای تختی گفته بود: تختی یک انسان مهربان و دوست داشتنی بود. او به قدری قوی بود که نمیشد از قبل مقابلش برنامه ریزی کرد و اصلا نمیشد مقابلش با یک فن خاص به برتری رسید.
🔸در مسابقات جهانی ۱۹۶۲ تولیدو در آمریکا مدوید به شدت از ناحیه زانو احساس درد داشت و تختی نیز پس از اطلاع از این موضوع هیچگاه در طول مبارزه به سمت پای مصدوم او نرفت. مبارزهای که مدوید آن را پاکترین مبارزه طول عمر خود دانست.
🔹ای کاش از این پهلوان ها( جهان پهلوان تختی) در عالم سیاست هم پیدا می شد، تا محبور نمی شدند برای بدست آوردن رأی و قدرت اینقدر متوسل به دروغگویی برای این دو روز دنیای فانی...
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
خاطرات اسارت خود نوشت جانباز و آزاده سرافراز محمد علی نوریان
قسمت : ۵۶
موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱
بهترین هدیه عراقیها در طول اسارت
زمانی که ما آسایشگاه ۵ بودیم یه روزی سرهنگ فرمانده اردوگاه اومد برامون صحبت کرد و گفت ما بر حسب رسم مهمان نوازی میخواهیم به هر آسایشگاه یک جلد قرآن🌹 بهتون بدیم ما هم نا باورانه خیلی خوشحال شدیم یه موقع هم ۴ جلد قرآن آوردند و بین بند ۲ تقسیم کردند ...خب ماهم توی آسایشگاه ۵ برنامه ریزی کردیم و ساعتهای که داخل آسایشگاه بودیم رو هرکه مایل به قرائت قرآن بود تقسیم بندی کردیم و شروع به خواندن قرآن میکردیم یادم میاد من که به اتفاق دیگر دوستان قبلاً حفظ بدون قرآن داشتیم الان که قرآن داشتیم غلط هامون رو درست میکردیم واقعاً خیلی لذت بخش بود توی اون شرایط سخت و طاقت فرسا☺️ باز یادم میاد یه روزی دیگه سرهنگ فرمانده اردوگاه اومد برامون صحبت کرد و بعنوان هدیه و رسم مهمان نوازی🥴 به هر نفر از اُسرا یه دونه مُهر تربت کربلا دادند 🌹 آخه ما هیچ موقع حتی توی خواب هم باورمون نمیشد که عراقیها به ما مُهر کربلا بدهند.. خوب یادمه مُهرهای که به ما دادند گِرد و نسبتاً بزرگ بود آخه قبلش ما از حیاط اردوگاه سنگ های کوچک تهیه کرده بودیم و روی اون سنگها نماز میخوندیم..حالا وقتی که مُهر اومد بعضی از اُسرای خوش ذوق شروع کردند به تهیه جا نماز ..مثلا یک قطعه پارچه که معمولا از جیب لباس زرد رنگ اسارت بود رو گلدوزی میکردند با سوزن نخ و براش جیب مُهر تعبیه میکردند این جانماز و مُهر همیشه در وسایل شخصی اُسرا همراهشون بود ..عراقیها هم زیاد از این بابت گیر نمیدادند..چون مُهر رو خودشون داده بودند..ما همیشه خودمون رو ملزم و موظف میدونستیم که نماز سه وعده مان رو سر وقت بخونیم هر چند خیلی موقع برا نماز صبح گیر میدادند یادم میاد خیلی از اُسرا خودشون رو مُقید میدونستند به خواندن نمازهای مستحبی مثل نماز غفیله و نماز شب و نماز امام زمان🌹 یادم میاد خیلی از اُسرا مُقید بودند به گفتن اذکار ایام هفته🌹 یادم میاد یکی از بچه های تهران که سرباز ارتش بود من میرفتم پیشش و از او سوال میکردم که مثلا امروز که سه شنبه هست ذکر مخصوص امروز چیه❤️🌹 توی اون شرایط سخت و طاقت فرسا همین معنویات بود که مارو محکم نگه داشته بود و گرنه یادم میاد بعضی از اُسرا که خیلی اهمیت نمیدادند یا کم میآوردند یا حرف های زشت و چرت و پرت میگفتند و یا بعضی هاشون دست به خودکشی میزدند😔
ادامه دارد...
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
# دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کجایند مردان بی ادعا، آنهایی که قرآن را واسطه قرار میدانند تا پست نگیرند!!..
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
خاطرات اسارت خود نوشت جانباز و آزاده سرافراز محمد علی نوریان
قسمت ۵۷
موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱🌹
آقا حالا ما وقتی آسایشگاه ۵ بودیم در یک مواقعی عراقیها از لیستی که اداره استخبارات (اطلاعات) بهشون داده بود از اون لیست حضور و غیاب میکردند اتفاقاً لیستشون دقیقِ دقیق بود آسایشگاه به آسایشگاه همه اُسرا مشخص بودند😏 حالا یه روزی اومدند آسایشگاه ۵ رو آمار از روی لیست بگیرند مکان آمار گیری همون راهرو پُشت پنجره های آسایشگاه ۶ بود بین دیوار و پنجره ها و سیم های خاردار که روشون لباس پهن میکردیم مساحت فکرکنم ۱/۲۰ به طول آسایشگاه بود سه نفر ایستادیم جلو کُل آسایشگاه هم پُشت این سه نفر 🥴 گروهبان ناصر مسئول آسایشگاه فرمان از جلو نظام ..خبر دار داد.. و منظم نشستیم زمین ..نگهبانی که اسم ها رو میخوند گفت اسم هرکس رو خواندم بلند بشه خبردار کنه و بلند بگه نِعَم سیدی (بله قربان) حالا وقتی اسمها رو میخوند اسم استان و شهر رو هم میخوند🙃 به همین جهت بعضی مواقع گیر میکرد یا قاطی میکرد🧐 اول اسم بعد اسم پدر بعد اسم پدربزرگ بعد فامیل بعدشم شهر یا استان ..آخه یه حکایتی بودا🤥 آقا اسم چند نفر رو خواند تا رسید به اسم رفیق ما آقا جواد کامرانی از استان کرمان شهر رفسنجان.. هیچی دیگه اسمشو خواند بلند شد گفت نِعَم سیدی (بله قربان) وقتی به اسم شهرش رسید شاخک هاش حساس شد😇 بهش گفت اَنتَ رفسنجانی؟؟ اَنتَ رفسنجانی ( تو رفسنجانی) منظور نگهبان این بود که تو قوم و خیش هاشمی رفسنجانی هستی؟؟ آقا این جواد کامرانی رفیق ما کُپ کرد😂 هرچی میگفت سیدی من اهل رفسنجانم!! فایده نکرد که نکرد🥴 چندتا فحش نثارش کرد و به جواد گفت تَعال ( بیا ) جواد بنده خدا رفت چند سیلی محکم زد توی صورتش و با یه چندتا فحش به هاشمی رفسنجانی و جواد کامرانی داد و بهش گفت برو بشین🙃🙃 حالا بعضی مواقع عراقی ها نمیدونم چه مرگشون میشد دست به یکی میکردند که یه آسایشگاه رو اذیت کنند حالا نوعش فرق میکرد!! یه شبی که تیغ ریش تراشی داده بودند آسایشگاه ۵ که نظافت کنند 🥴 آقا فردا صبح اش بعد آمار گفتند آسایشگاه ۵ تفتیش موی زائد😳 اِیی خاک بر سرتون این دیگه چه صیغه ای از تفتیشه 😖 ما اَسیر فلک زده چاره ای نداشتیم همگی به یک ستون شدیم هر ۱۰۰ نفر پشت سر هم ...نگهبانها هم نزدیک حوض آب ایستاده بودند ماهم مجبوربودیم بیایم نزدیک نگهبانها خبردار یه پا بکوبیم زمین و ( روم سیاه ) شلوارمون رو بکشیم پائین و نگهبان جلو رو میدید و هرکسی درست نظافت نکرده بود یه کتک مفصلی میخورد😔 آقا یه دو نفر پشت سر من یکی از بچه های اصفهان بود این کلاً نظافت نکرده بود😂 یه کتک مفصلی خورد بعدشم یه تیغ اسقاطی و کهنه بهش دادند و گفتند تمیز نظافت کن و گرنه دوباره کتک هست 🥴 این بنده خدا هم از ترسش با همون تیغ اسقاطی نظافت کرده بود اما تمام بدنش زخم و خونی شده بود😞
ادامه دارد...
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🏴🏴🏴🏴🏴 🏴🏴
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🏴🏴🏴🏴🏴
(( بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ))
آجرک الله یا صاحب الزمان فی مصیبت جدک الحسین ( ع )
(( السلام علیک یا شمس الشموس و یا انیس النفوس المدفون بارض طوس
السلام علیک یا غریب الغربا یا معین الضعفاء و الفقرا السلطان یا ابالحسن
یا علی بن موسی ایها الرضا و رحمه الله و برکاته ))
گرچه از زهر جفا دل پرشرر دارد رضا◾️🌹
آتشى در دل ز هجران پسر دارد رضا◾️🌹
در میان حجره در بسته مى پیچد به خود◾️🌹
دیدگان بى فروغش را پدر دارد رضا◾️🌹
دست ما «خسرو» به دامانش که در روز جزا◾️🌹
آبرو پیش خداى دادگر دارد رضا◾️🌹
🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤
فرا رسیدن،،سالروز شهادت ،(( شمس والشموس، انیس و النفوس، حضرت سلطان ، امام علی بن موسی الرضا علیه السلام )) ،را محضر
شریف حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا فداه، و به تمام شیعیان جهان و دوستداران حضرتش تسلیت و تعزیت عرض مینماییم ..
🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ
وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ
صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ
بنیادشهیدوامورایثارگران شهرستان مبارکه
📸گزارش تصویری از هفتاد و دومین جلسه دورهمی یادگاران گردانهای مقدس انبیاء و امام حسین (ع) لشکر مقدس ۸ نجف اشرف
🔹همزمان با شب شهادت امام رضا (ع) در روز سه شنبه ۱۳ شهریور ماه ۱۴۰۳ از نماز مغرب و عشا ، با میزبانی خانواده ی معظم سردار رشید اسلام شهید شکراله ابراهیمی،پایگاه بسیج، بسيجيان، پیشکسوتان و مردم ولايت مدار محله بابوکان در اصفهان. خیابان امام خمینی. خیابان شهدای بابوکان.مسجد امام موسی ابن جعفر (ع)(مسجد غریب) همراه با روایت گری سردار بختیار و خاطره گویی حاج مجید نوری و مرثیه سرایی اهلبیت برگزار شد.
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
# دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
ویزیت و پایش تعدادی از والدین شهدا با حضور دکتر و نمایند امور درمان بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه انجام شد .
سهشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۳
🔹بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجهُم
✅☀️☀️ بصیرت ☀️☀️✅
⚠️📣 هیچ وقت فکر نکنیم خوارج ؛؛
گناه کار ؛؛
خلاف کار ؛؛
شراب خوار ؛؛
حرام خوار بودند ؛؛
نَه
⚠️ خوارج فقط بصیرت (تحلیل سیاسی) نداشتند.
⚠️ داستان کشته_شدن (عبدالله بن خباب بن ارت) به دست خوارج رو شنیدیم، و یک نکته مهم
⚠️ خوارج عبدالله و همسر باردارش را در مسیر بصره به کوفه دستگیر کردند ؛؛
وی از شیفتگان حضرت علی (ع) بود.
⚠️ یکی از نزدیکان عبدالله که پنهان شده بود به بالای درخت نخلی رفته بود ؛؛ و ماجرا را تماشا می کرد تعریف میکند که دیدم
⚠️ خوارج_سرعبدالله را جدا می کنند ؛؛
سپس شکم_زن_باردار او را نیز با شمشیر پاره_می کنند ؛؛
جِنین_ازشکم_مادربیرون می کشند ؛؛
و سرجِنین را هم با شمشیرجدامی کنند
⁉️ به_چه_جُرمی
⚠️ آری ؛؛به_جُرم ؛؛ عشق_به_علی (ع)
⚠️ بعد کنار آب رفته و وضو می گیرند ؛؛
👈راوی می گوید : آنقدر نماز طولانی بود که بالای درخت نزدیک بود خوابم ببرد
👈‼️ بعد از نماز
نزدیک درخت خرما می آیند
خرمایی از درخت به زمین می افتد
👈 یکی ازخوارج خرما رو برداشته ومیخورد ؛؛
که یکی دیگر از خوارج سرش فریاد می کشد و می گوید که چه می کنی مَردک ؛؛
از کجا میدانی که صاحب درخت راضی است ؛؛
مرد خرما رو از دهان بیرون انداخت
👈به_مال_حرام_حساس بودند ؛؛
👈نمازطولانی می خواندند ؛؛
👈‼️ولی_بصیرت_نداشتند ؛؛
تحلیل سیاسی نداشتند؛
🔳 جنگ صفین شمشیر به روی امام جامعه کشیدند ؛؛ و علی (علیه السلام) رو مجبور به حکمیت کردند
🔳 بعد از حکمیت هم که دیدند فریب خوردند باز ؛؛ رو در روی ولایت ایستادن
⚠️ قاتل_علی (ع) کافرنبود ؛؛
✅ابن ملجم زمانی در کنار علی (ع) شمشیر می زد ؛؛ ابن ملجم پس از به خلافت رسیدن علی (ع) با او بیعت کرد ؛؛در جنگ جمل در کنار او جنگید ؛؛ اما پس از جنگ صفّین و پایان حکمیت به خوارج پیوست
⚠️ او در جنگ نهروان با علی (ع) نبرد کرد ؛؛
و از معدود افراد بازمانده از این جنگ بود
🥀🥀 باید بدانیم فاصله حق و باطل ؛؛ این گونه بهم نزدیک است
🔳 سابقه دار بودن و کنار امام علی (ع) بودن ؛؛ دلیل بر سعادت نیست ؛؛
👈با علی (ع) ماندن هنر است
🔳 تاریخ و سر گذشت صحابه در اسلام را که بخوانیم ؛[[امروز]] را بهتر می توانیم درک کنیم
💠 با علی (ع) در بدر بودن شرط نیست ؛؛
ای برادر ،، نهروان ها در پیش است
⚠️ وقتی گرگ حمله میکند ؛؛ با صدای بلند حمله میکند ؛؛ و فرصتی برای واکنش دارید
⚠️ اما وقتی موریانه هجوم میآورد ؛؛
از همان ابتدا مخفیانه و بی سر و صدا از ریشه به جان داراییتان میافتد
⚠️ ایستادن در برابر گرگ ؛؛ (شجاعت) میخواهد و دفع خطر موریانه (بصیرت)
🍃🍃 بصیرت ،، سواد نیست ؛؛
☀️بصیرت بینش است.
🔔 بصیرت ،، یعنی اینکه نگاهت به شخصیت ها نباشد ؛؛ بلکه همواره به شاخص ها باشد
👈 بصیرت ،، یعنی اینکه بدانی حتی مسجد میتواند ؛؛ مسجد ضِرار باشد ؛؛ و پیامبر (ص) آن را خراب کند
👈 بصیرت ،، یعنی اینکه بدانی جانباز صفّین ؛؛ میتواند قاتل امام حسین (ع) در کربلا باشد
🌻ملاک حال فعلی افراد است
🌐 بصیرت ،، یعنی بدانی در جنگ با فتنه نمیتوانی آغازگر باشی ؛؛ اما وقتی شروع کردید ؛؛ باید آن را از ریشه بدر آورید
🌐 بصیرت ، یعنی مالک اشترها را به تندروی ؛؛ و ابوموسی اشعری ها را به اعتدال نشناسی
🌐 بصیرت ،، یعنی اینکه بدانی معاویه ها ؛؛
به سُست عنصرهای سپاهِ علی (ع) دل بستهاند
🌐 بصیرت یعنی بدانی ؛؛ تاریخ تکرار می شود ؛؛ نه با جزئیاتش ؛؛ بلکه با خطوط کلی اش
⚠️ چرا علی (ع) دنبال عمار می گشت ؟؟
چون عمار کسی بود که
با بصیرت ؛؛
دشمن شناس ؛؛
امام شناس بود ؛؛
جبهه حق را از دشمن تشخیص می داد
ان شاء الله خداوند به ما بصیرت و عمل به آن را عنایت فرماید ؛؛ 👆
آمین یا رب العالمین
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
خاطرات اسارت خود نوشت جانباز و آزاده سرافراز محمد علی نوریان
قسمت ۵۸
موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱🌹
آقا یکی از کارهای که عراقیها از نظر خودشون برای ما انجام میدادند این بود که ماهیانه ۱۵۰۰ فُلس معادل ۱/۵ دینار به هر اسیر سرباز ارتش و بسیج و دیگر اُسرای عادی پرداخت میکردند 😏 البته این مبلغ برای درجه استواری ارتش دوبرابر و برای افسران جزء و افسران ارشد مثل سرگرد و سرهنگ تا چند برابر بود..البته این پول رسمی کشور عراق نبود یه کاغذهای باریک در رنگ های مختلف درست کرده بودند که ماهیانه بر اساس لیست حضور و غیاب به اسیر پرداخت میکردند کاغذ های پول در مبالغ ۲۵ و ۵۰ و ۱۰۰ فُلسی بود🤨 حالا واقعاً نمیدونم این مبالغ رو از سازمان ملل میگرفتند؟؟ آخه ماها مفقودالاثر بودیم بعیدمیدونم که از سازمان ملل گرفته باشند 🧐 حالا با این مقدار پول چه چیزهای میشد بگیری؟؟ شیرخشک در حدکم..سوزن و نخ..لیف حمام..سیگار..شیره خرما درحدخیییلی کم..ودرسال یکی دوبار ..ارده خییلی کم درسال یکی دوبار..نان ساندویچی خیلی کم سالی چند مرتبه..مسواک و خمیردندان ..ناخن گیر یک عدد برای کل آسایشگاه...😏 حالا بعضی مواقع نظافت عمومی آسایشگاه های کل بند بود عراقیها دستور میدادند که تمام پتو و زیر اندازهارو بیارید روی حیاط اردوگاه درمعرض نور آفتاب پهن کنید البته این کار در حد ۲ ساعتی بود🤨 بعدش دستور میدادند که تمام پتوهارو بتکونید ماهم هر پتو رو دونفری دوسرش رو میگرفتیم باز میکردیم و توی هوا محکم میتکوندیم..خب این کار باعث میشد که پورزهای پتوها بریزه روی حیاط😟 حالا حیاط رو چه جوری تمیز میکردیم؟؟؟ صدنفر آسایشگاه به یک ستون مینشستیم کار هم و بصورت منظم با کف دستمون میکشیدیم روی زمین و جارو میکردیم یعنی همیشه نظافت حیاط اردوگاه با کف دست بود🥴
ادامه دارد...
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
#بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه
🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجهُم
💠برادرا نماز، نماز!
✍️ستون گردان حبیب، لحظه به لحظه به ارتفاعات علی گره زد نزدیک و نزدیک تر می شد. برادر محسن هم چنان که پیشاپیش ستون حرکت می کرد، با رسیدن نیروها به بالای تپه ای کوچک، ناگهان متوقف شد. نگاهی به آسمان انداخت و بعد رو به نیروها فریاد زد:”نماز، نماز! برادرها، نماز را فراموش نکنید.” با این نهیب ، ستون حبیب می رفت تا از حرکت بایستد که برادر محسن فریاد زد :”نایستید، بدوید! نماز را بدورو می خوانیم. هرکس به پشت سر نفر جلویی دست تیمم بزند، نماز را بدورو بخوانید.”
یک لحظه خم شدم، دست بر خاک زدم و تیمم کردم. همان طور که داشتم جلو می رفتم ، مشغول به نماز شدم:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین ...
عجب نمازی بود! به راستی نجوای عشق بود. زبان ها ذکر می گفتند و بدن ها هر یک به گونه ای در جنبش و جوشش بودند. لحظه ای بی اختیار از صدای صفیر گلوله ی خمپاره بر زمین می افتادیم. لحظه ای دیگر باز بی اختیار، با شنیدن صدای موشک های زمانی آر.پی.جی دشمن که بالای سرمان منفجر می شد، می نشستیم؛ ولی هم نماز می خواندیم و هم حرکت ستون کماکان به سوی موضع توپخانه ادامه داشت. تمام بچه ها در همان حالت پیشروی، نماز صبح شان را خواندند و در نمازشان خدارا به یاری طلبیدند.
📚کتاب ققنوس فاتح(بیست روایت شفاهی از شهید والامقام محسن وزوایی)
🌷نماز اول وقت وصیت و مورد تأکید علما و اولیاء الله و شهداست
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
🔻برتراند راسل(فیلسوف بریتانیایی): زن دروازه جهنم و ام الفساد است.
🔸رسول خدا(ص): هرخانه ای که در آن دختر باشد، زیارت فرشتگان از آن قطع نمی شود.
..............
🔻فردریش نیچه(فیلسوف آلمانی): زنان کوته نظر و ابله اند. وقتی نزد زن میروی تازیانه را فراموش نکن
🔸رسول خدا(ص): هرچه ایمان بنده زیاد شود محبت او به همسرش بیشتر میشود.
................
🔻ژان ژاک روسو(فیلسوف فرانسوی): زن موجودی فاقد درک و عقل و تنها وسیله ای برای التذاذ مرد است.
🔸رسول اکرم(ص): جز کریمان زنان را تکریم نکنند و جز افراد پست زنان را تحقیر نکنند.
................
🔻سنت آگوستین؛ قدیس مسیحی: زن حیوانی است که نه استقامت دارد و نه استوار است.
🔸امام علی(ع) : بهترین فرزندان شما دختران هستند.
...........
🔻برتولت برشت(شاعر و نمایشنامه نویس آلمانی): باید از زنان استفاده کرد و پس از برآمدن مقصود دورشان انداخت.
🔸امام علی(ع) : زن، گلی خوشبو و لطیف است نه پیشکار و خدمتگزار
............
🔻ارسطو: زن چیزی نیست جز خطای طبیعت و نقص در آفرینش، خدا زن و برده را آفرید تا به مرد خدمت کنند
🔸امیر المومنین علی (ع): زنان امانت هاى خدا نزد شما هستند ، آزارشان نرسانید و بر آنها سخت نگیرید.
✅ حالا فهمیدید چرا اسلام داره کره زمین را فتح می کند؟
چرا آمریکا و غرب با ایجاد داعش، اسلام هراسی راه انداختند؟
برای منطق درست و انسانی و اتصال به خدا و حقیقت 👌
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
🔹 تلاوت نور به روح مطهرپیامبر اکرم خاتم الانبیا(ص)، شهدای هشت سال دفاع مقدس، شهدای گمنام، شهدای مدافع حرم، شهدای امنیت، شهدای مظلوم غزه فلسطین، و شهدای دومین هفته شهریور شهرستان مبارکه
شهیدان:
علی شرافت
همت علی رحمانی
نعمت اله باقری
احمد رضا هادی
محمدرضا عطایی
هدایت اله میرزایی
اصغر ضیایی
بخش علی اسماعیلی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🔹 قاری قرآن جناب آقای احمد رضا عليزاده
🔹 صفحه ۱۳۴، سوره مبارکه انعام،آیه ۵۶
🔹 زمان جمعه ۱۵ شهریور ۱۴۰۳، سی دقیقه قبل از شروع خطبه های عبادی سياسی نماز جمعه
🔹 مکان مصلای نماز جمعه مسجد جامع مبارکه
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
#دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
#خاطرات اسرای عراقی
#خاطرات سرهنگ عراقی
#عبدالعزیز قادر السامرایی
🔸 هدف تیپ ۳۳ دفاع از منطقه و دریافت مدال های شجاعت بود و می خواست با آتش خود مانع هر نفوذی شود! جوی های خون راه افتاده بود. روحیه افراد رو به تحلیل میرفت و همه در فکر خلاص و رهایی از این وضع بودند. نیروهای ما به این تیپ پیوستند و به علت کشته شدن فرمانده تیپ ، ما همگی تحت امر فرمانده تیپ نیروهای مخصوص، سرهنگ ،ساجت قرار گرفتیم. وی برای تقویت روحیه و پیشگیری از تضعیف روانی افراد، شعاری آماده کرد و از ما خواست تا آن را همه با هم بخوانیم مضمون شعار این بود: حرکت به پیش؛ ما با تو هستیم؛ دو لشکر از لشکریان صدام حسین. هدف از این شعارها گرم نگه داشتن افراد و آمادگی نیروها برای جنگیدن بود؛ زیرا هنوز محور عملیاتی در دست ما بود.
احمد زیدان با ما تماس گرفت و دستور داد که عقب نشینی نکنید. جواب دادیم که راهی برای عقب نشینی نداریم؛ همه پل ها و راه ها به تصرف ایرانیان درآمده است.
به سمت جنوب خرمشهر مسافتی در حدود پانصد متر را طی که ناگهان گروهانهای ما افرادی را مشاهده کردند و پس ازاندکی توجه و دقت معلوم شد به عربی صحبت می کنند. آنها با زبان عربی می گفتند بیایید بیایید ما عراقی هستیم. ما ارتش صدام هستیم. ما به علت اشتباهات مکرری که قبلاً مرتکب شده بودیم و مصیبت هایی که بر اثر درگیری با افراد خودی بر سرمان فرود آمده بود،
در اینجا کمی تأمل کردیم و ترسیدیم که برای سومین بار، بدبختی دیگری برای خودمان ایجاد کنیم. به همین دلیل تصمیم گرفتیم اسلحه خود را در پشت و به کمر آویزان کنیم و با حالتی که دستها، هیچ تماسی با اسلحه نداشته باشد به سمت آنها حرکت کنیم؛ اما ناگهان نیروهای شجاع ایرانی با انواع اسلحه به ما یورش آوردند. خمپاره اندازها تانکها و زرهپوشها به کار گرفته شدند و ما را در جهنمی از آتش قرار دادند. تنها کسانی جان سالم به در بردند که توانستند بگریزند یا اسیر شوند. در همین حین موشکی به صورت فرمانده گردان دوم اصابت کرد و صورتش را سوزانده و او را کشت. همچنین یکی از افسران استخبارات، سرگرد عزیز ضرغام نیز کشته شد.
ضربه هولناک و فاجعه ای وصف ناشدنی بود. اجساد افرادمان در اطراف کارون بر زمین ریخته بود. نمیدانستیم چه کنیم. اگر آن صحنه ها را میدیدید به شدت این فجایع پی می بردید. سربازان عراقی ضجه میزدند و اشک میریختند و خرمشهر در آتش می سوخت. خرمشهر آن روز شاهد بزرگترین شکست متجاوزان در تاریخ جنگهای معاصر بود.
یکی از فرماندهان عراقی، آخرین لحظات آزادی خرمشهر را برایم چنین روایت کرد.
وقتی فهمیدم نظامیان همراهم انگیزه مقاومت و جنگیدن را از دست داده اند و به هیچ شکلی قادر به رو در رویی با رزمندگان اسلام نیستند از عبدالواحد آل رباط خواستم که نیرویی برای شکستن خط بفرستد. وی گفت که تمام نیروهایش لت و پار شده اند و فعلاً هیچ کمکی نمی تواند بکند. فهمیدم که خرمشهر از تمام جهتها در محاصره است و شکستن حلقه محاصره، امری غیر ممکن است. به محافظانم گفتم که باید از اروندرود بگذریم و بلافاصله به سمت جنوب شهر حرکت کردیم. باران میبارید و بمبهای ایرانی، عراقیها را درو میکرد نمیدانم در آن لحظات چه حالی داشتم. افکار عجیبی به سرم میزد؛ حتی تصمیم به خودکشی گرفتم. به چشم خود معجزاتی دیده بودم که حیرانم کرده بود. میلیونها دلاری که صرف سیستم دفاعی خرمشهر کرده بودیم، به راحتی با ایمان استوار رزمندگان اسلام درهم کوبیده شد و با شکستن این موانع روحیه عراقیها پایمال شد.
ادامه دارد...
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
هدایت شده از ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
🔹انا لله و انا الیه راجعون
◾️درگذشت ناگهانی خادم با اخلاص و پر تلاش مسجد جامع مبارکه مرحوم اکبر قاسمی و فرزند عزیزش مرحوم امیر مهدی قاسمی که شب گذشته بر اثر سانحه دلخراش تصادف به لقاءالله پیوستند را تسلیت عرض می نماییم.
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
# دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
سلام و عرض ادب و احترام🌹
خاطرات اسارت خود نوشت جانباز و آزاده سرافراز محمد علی نوریان
قسمت : ۵۹
موضوع: زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱ 🌹
آقا یه ضرب المثلی هست که میگه : کبوتر با کبوتر .🕊..باز با باز 🦅 وقتی من آسایشگاه ۴ بودم با اون لباسهای کهنه و وصله دار منو محمدرضا حبیب الهی همشهریم با همدیگه ساعتهای راحتی توی حیاط قدم میزدیم و معمولاً با همدیگه قرآن حفظ میکردیم یه روزی که با همدیگه سمت بند یک قدم میزدیم من احساس کردم یه نفر پشت پنجره آسایشگاه ۳ داره مارو هِی نگاه میکنه😳 ما یه چند مرتبه رفتیم مسیرمون رو و برگشتیم باز دیدیم اِیی بابا این طرف وِل کن معامله نیست و باز داره مارو به چند نفر دیگه نِشون میده🧐 من به محمدرضا حبیب الهی گفتم این اسیره پشت پنجره آسایشگاه ۳ مارو زیر نظر داره و داره به چند نفر دیگه نشون میده نکنه با تو آشنایی داره؟؟ محمدرضا گفت نه بابا !!! آخه چه آشنایی🙃 بعد دیدم برامون دست تکان میده و میخنده 😃 پیش خودم فکر کردم هرچه هست زیر سر خودمه و این طرف منو میشناسه اما من مغزم هَنگ کرده این طرف رو بجا نمیارم باز فردا خودم تنهای توی ساعت راحتی رفتم سمت آسایشگاه ۱ قدم میزدم باز طرف اومدش پشت پنجره 🙄 و بعضی از اسیران دیگه هم بودند حالا هم دست تکان میداد هم میخندید دیگه یقین کردم با منه و خوب منو میشناسه!! اما خیلی به مغز هَنگ شده ام فشار آوردم این کیه؟؟ تا یه موقع متوجه شدم اِیی بابا یاحضرت عباس این طرف بچه کاشان هستش و یکی از نیروهای غواص گروهان من در عملیات کربلای ۴ به نام حسین مبینی 🌹حالا مطمئن بودم که اسیر کربلای ۴ نیست احتمالا کربلای ۵ هستش چون گردان ما در عملیات کربلای ۵ در سه مرحله وارد عمل شد که مرحله اولش من فرمانده یکی از گروهانها بودم که پشت نهر جاسم شدید مجروح شدم 😔 یکی دو روز دیگه توی حیاط اون سمت قدم میزدم این بنده خدا هم منو به اُسرای که بهشون اعتماد داشت معرفی کرده بود بعنوان پاسدار و فرمانده🥴🥴😂 شانس من این بود که طرف هاش اُسرای مطمئنی بودند و گرنه من اصلاً پاسدار نبودم🙃 از این به بعد دیگه عَزمم رو جَزم کردم که به هر قیمتی شده برم بند ۱ آسایشگاه ۳ آخه من خیلی تعریف بند ۱ و آسایشگاه ۳ رو شنیده بودم چون معروف بود به آسایشگاه افسران ارشد ارتش ایران چند اسیر خلبان توی اون آسایشگاه بودند که یکی شان معروف بود به سرگرد یوسف که همگی اُسرا میگفتند این یه خلبان حزب اللهی هستش ❤️🌹اُسرا میگفتند یه روزی توی آسایشگاه ۳ یه اسیری به امام خمینی اهانت میکنه😔 سرگرد یوسف جلوش می ایسته و تهدیدش میکنه که دفعه آخرت باشه به امام خمینی اهانت میکنی و توی جمع میگه من این درجه سرگردی رو از امام خمینی گرفتم و بهش وفادارم و از هیچ کسی هم ترسی ندارم
ادامه دارد...
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خواهر دباغ ،بانوی مبارز انقلابی،فرمانده سپاه همدان،محافظ امام در فرانسه، نمایند امام خمینی جهت رساندن پیام تاریخی به اتحاد جماهیر شوروی...
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
پوستر/
🌹یادواره ۱۷ شهید اصناف مبارکه برگزار می شود
🇮🇷یادواره ۱۷ شهید اصناف شهرستان مبارکه صبح یک شنبه 18 شهریور 1403 همراه با برنامه های متنوع در سالن مهرتاش این شهرستان برگزار می شود.
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
# دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 صحبت های عجیب دکتر منصوری با موضوع بهائیت و نفوذ داخل کشور
کانال تحلیلی بصیرتی ولایت آخرالزمان
@velayateakharazaman
🔹پانزده جمله کوتاه و ناب در استحکام خانواده>>> 🌱
1.خوشبختی خانه در خدا پرستی است.
2.عزت خانه در دوستی است.
3.ثروت خانه در شادی است.
4.زیبایی خانه در پاکیزگی است.
5.پاکی خانه در تقوا است.
6.نیاز خانه در معنویات است.
7.استحکام خانه در تربیت است.
8.گرمی خانه در محبت است.
9.صفای خانه درمحبت است.
10.پیشرفت خانه در قناعت است.
11.لذت خانه در سازگاری است.
12.سعادت خانه در امنیت است.
13.روشنایی خانه در آرامش است.
14.رفاه خانه در حرمت و تفاهم است.
15.ارزش خانه در اعتماد و اطمینان است.
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
خاطرات اسارت خود نوشت جانباز و آزاده سرافراز محمد علی نوریان
قسمت ۶۰
موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱ 😔
آقا یه روزی یک نفر از آسایشگاه ۳ مریض شد و عراقیها به این نتیجه رسیدند که انتقالش بدهند به آسایشگاه ۴ که زیر نظر اسماعیل چاوشی (مُزَمد یعنی امدادگر) باشه من از پنجره آسایشگاه دیدم که یک اسیر همراه نگهبان سمت آسایشگاه ۴ دارند میاند درب آسایشگاه باز شد نگهبان به جلیل مسئول آسایشگاه گفت یک نفر رو با این مریض جابجا کن من سریع رفتم جلو و به جلیل گفتم منو بفرست🥴 جلیل چون رابطه خوبی با من داشت یه تاملی کرد و گفت باشه منم وسایل شخصی ام رو برداشتم و همراه نگهبان رفتم سمت آسایشگاه ۳ 😊 آرزوم داشت برآورده میشد اما خودم باور نداشتم ..اَسرای آسایشگاه ۳ هم از پنجره نگاه میکردند ببین حالا چه کسی داره جابجا میشه..درب آسایشگاه باز شد من رفتم داخل آسایشگاه حسین مبینی همان همرزم من در عملیات کربلای ۴ اومد به استقبالم و باهم دست رو بوسی کردیم 😘تعدادی از اُسرای دیگه هم اومدند با من احوالپرسی کردند ..حس کردم جوّ خوبی بر آسایشگاه ۳ حکم فرما هست 😊 وقت آزادباش و اومدن بیرون بود به اتفاق دیگر اُسرا اومدیم بیرون وقتی در حال قدم زدن بودم یکی از اُسرای شیرازی به اسم مسلم گلستان زاده که مسئول حمام بند ۱ بود اومد پیش من سلام و حال و احوال کرد و خیییلی منو تحویل گرفت😍 حس کردم یه چیزی هست که اینقدر منو تحویل میگیره..یه موقع به من گفت کاکو (برادر) تو پاسداری😳 خنده ام گرفت گفتم ن بابا😂 گفت کاکو (برادر) من پاسدارم باز خندیدم گفتم خُب من چکار کنم که تو پاسداری اما من بسیجی هستم متوجه شدم اینها همش زیر سر حسین مبینی هست 😂 اما باید خیلی مراقب باشم چون این ممکنه اولین کسی نباشه که بهم اطمینان میکنه و این جوری باهام حرف میزنه🙃 حالا باز نمیدونم همان روز بود یا روز بعدش یکی دیگه از اُسرای بوشهری به اسم یوسف از آسایشگاه ۱ اومد پیشم سلام و حال و احوال کرد و گفت برادر شما پاسداری ؟؟؟ خیلی سِفت و محکم و جدی گفتم ن من بسیجی هستم !! بهم گفت من پاسدارم حتی پدرم هم پاسداره توی این بند ۱ همه ميدونند من پاسدارم حتی عراقیها !! کتک پاسدار بودنم رو هم خوردم 😢 ببین روی اِتکت پیراهن جلوی اسمم نوشتم حَرَص یوسف (پاسدار یوسف) برام خیلی جالب بود از اعتمادی که بهم میکردند البته این تازه اول کار بود❤️🌹
ادامه دارد...
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
# دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
نوبت شهرداری سرلشکر
آقا مجید یادت نره امروز شهرداری نوبت شماست و باید ظرفهای غذای بچهها رو بشوری!
نه خیر آقا حمید یادم نرفته حواسم هست!
بعداز نهار من پشت میز مجید نشسته بودم و مجید توی حیاط داشت ظرف غذای بچهها را میشست که نگهبان اومد و گفت:
دو نفر ارتشی اومدند با برادر بقایی کار دارند؛
گفتم: بهشون بگو بیان داخل؛
وقتی آمدند دیدند من پشت میز مجید نشستم تعجب کردند و گفتند ببخشید ما با برادر بقایی کار داریم، گفتم تشریف داشته باشید الان میان!
من آن موقع شانزده سالم بود و داشتم پشت میز مجید مجله نگاه میکردم؛
چند دقیقه که گذشت گفتند:
ببخشید برادر بقایی جایی رفتند؟
گفتم: نه دارند ظرفهای غذای بچهها را میشورند!
آنها که حسابی تعجب کرده بودند گفتند ما با برادر بقایی فرمانده سپاه کار داریم ها!
گفتم: بله ما بجز بقایی فرمانده سپاه که الان دارن ظرف میشورند کس دیگهای نداریم!
بعد من رفتم دنبال مجید و گفتم دوتا ارتشی با شما کار دارند؛
مجید گفت: کیا هستند؟
گفتم: نمیدونم از همینهایی که روی دوششون شلوغه و سهتا ستاره اینطرف و سهتا آنطرف دارند؛
گفت: برو منم الان میام؛
وقتی مجید وارد اتاق شد اول رفت دستهاش رو با حوله خشک کرد بعد با آنها سلام و احوالپرسی کرد و گفت جناب سرهنگ چه عجب یاد ما کردید؟
من تازه فهمیدم که آنها سرهنگ هستند،
آنها به مجید گفتند:
ببخشید برادر بقایی این برادر میگفت شما دارین ظرفهای غذای بچهها را میشورین!
بله هرچند روزی هم نوبت منه که ظرف غذای بچهها رو بشورم!
آنوقت این بچهها از شما فرمان میبرند؟
مجید لبخندی زد و گفت:
جناب سرهنگ هنوز مونده تا بسیجیها رو بشناسید!!
این گوشهای از نجابت و بیریا بودن فرمانده قرارگاه کربلا سردار شهید دکتر مجید بقایی بود که در سال ۱۳۶۱ در منطقه عملیاتی فکه به همراه سردار شهید حسن باقری به شهادت رسید!!
براساس خاطره سردار حمید حکیمالهی از سردار سرلشکر شهید دکتر مجید بقایی فرمانده قرارگاه کربلا «برگرفته از کتاب اَم کاکا»
🔹 کانال شهدای شهرستان مبارکه
🌹 یادواره ۱۷ شهید اصناف شهرستان مبارکه صبح یک شنبه 18 شهریور 1403،با حضور سردار حسن پور رئیس سازمان بسیج اصناف و بازاریان کشور، رياست بسیج اصناف استان، فرماندار و جمعی از مسؤلین شهرستان ،خانواده معظم شهدا،کسبه و بازاریان شهرستان با روایت گری جانباز و آزاده سرافراز علی اصغر حبیبی همراه با برنامه های متنوع در سالن مهرتاش شهرستان مبارکه برگزار شد.
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
# دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
🔹خاطرات اسارت خود نوشت جانباز و آزاده سرافراز محمد علی نوریان
قسمت ۶۱
موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱😔
آقایی که شما باشید حالا وقتی من اومدم آسایشگاه ۳ با یه سِری از اُسرا آشنا و دوست شدم از جمله : جعفر زمردیان 🌹 سید علی قمصری🌹 شهید حسین پیراینده🌹 آقای قاسمی معروف به شوجی🌹 مرحوم محمد دلال🌹 عین الله بچه شمال🌹 جواد و یاسین بچه های زنجان🌹محمدغلامی 🌹و........هرچند اسیر بودیم همگی... اما جَو غالب آسایشگاه مذهبی بود یادم میاد توی این آسایشگاه... ما اول نمازمون رو اول وقت میخوندیم بعدش ناهار یا شاممون رو میخوردیم 🥀 خوب یادم میاد توی این آسایشگاه خیلی از اُسرا اهل نماز شب بودند و این امر برام خیییلی جالب بود🌺😌 حالا چون این ایام مصادف بود با زمان آتش بس و دیگه نه جنگی بود و نه صلح واقعی بود... عراقیها یه کم پیچ فشار رو از روی ما شُل کردند 🥴 حالا مثلا چکار کردند؟؟ بند ۱ و ۲ رو موقع راحت باش و قدم زدن در نوبت صبح و بعد از ظهر اجازه دادند باهمدیگه ادغام بِشند و این کار از لحاظ روحی برای ما خیلی خوب و موثر بود😊 باز اجازه دادند مسئول هر دو بند یکی از خود اُسرا باشه که یادم میاد اول بار یکی از بچه های اهواز بود که اگه اشتباه نکنم فامیلش دَشتی یا دَشتی پور بود😳 حالا چون ما ۷ آسایشگاه موقع راحت باش ادغام میشدیم موقعی که افسر فرمانده اردوگاه میومد... یا آمار بود... توی فرمان نظام جَم فقط یه از جلو نظام خبردار...و عقب گرد بود که انجام میشد👮♂ من اینجا توی بند یک با یکی از اُسرا که بچه زنجان بود به اسم میکائیل علیجانی آشنا شدم میکائیل از غواصان عملیات کربلای ۴ از لشگر عاشورا بود که بعنوان گردان خط شکن در جزیره ماهی عمل کرده بودند😟 از خاطراتی که برام میگفت : که توی جزیره ماهی چه حماسه های که آفریدند و از کُشته های دشمن بعثی پُشته ساخته بودند اما متاسفانه خوب پشتیبانی نشدند که منجر به اسارت آنها میشه😒 نمیدونم چرا اینقدر من به میکائیل اعتماد میکردم مثلا : وقتی فهمید من موقع اسارت فرمانده گروهان بودم روی زمین یه منطقه کوهستانی رو میکشید و به من میگفت طرح عملیاتش رو بگو ببینم؟؟😳 یا توی دشت و صحرا یه طرح مفصل همراه با موانع میکشید روی زمین و به من میگفت طرح عملیاتش رو بگو🧐 واقعا توی اون شرایط خفقان نمیدونم چطور بهش اطمینان کردم ..وقتی درحَد تجربه ام براش میگفتم و سوالاتش رو جواب میدادم...اونم شروع کرد از اطلاعاتی که از فرماندهان لشگر و قرارگاه های سپاه که داشت بهم میگفت😳 حتی تمام اُسرای که پاسدار بودند یا در اردوگاه افراد موثری بودند و نفوذ داشتند رو بهم معرفی کرد
ادامه دارد...
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
# دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
به منظور تجلیل و تکريم از خانواده معظم شهدا صورت گرفت
ديدار با خانواده شهيد والامقام مهدی عربی از شهدای نیروی انتظامی در طالخونچه
در این ديدار که با حضور امام جمعه محترم، اعضای شورای اسلامی ، تعدادی از فعالین فرهنگی شهر طالخونچه، رئیس بنیاد شهید، نماینده عقيدتی سياسی و فرمانده کلانتری شهر به نمایندگی از طرف فرماندهی نیروی انتظامی شهرستان مبارکه انجام گرفت از مقام شامخ شهدا تجليل بعمل آمد
شهید مهدی عربی فرزند حجتالاسلام عربی متولد ۵ آذر ۱۳۷۲ شهر طالخونچه، در تاریخ ۱۹ اسفند ۱۳۹۲ در سن ۲۰ سالگی در حین خدمت به فیض عظمای شهادت نائل آمدند
🔹 دو شنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
#بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه
🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجهُم
به منظور تجلیل و تکريم از خانواده معظم شهدا صورت گرفت
دیدار با خانواده شهدای والامقام شهيدان: ابراهیم خرمی و قدرت اله کیانی از شهدای مظلوم اسارت
در این دیدار ها که با حضور معاون محترم فرماندار، رئیس اداره جهاد و کشاورزی و رياست بنياد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه همراه با اهدای پرچم متبرک امام حسین و ابوالفضل العباس علیه السلام مزین به بنام شهيدان خرمی و کیانی انجام گرفت از مقام شامخ شهید و شهادت تجليل بعمل آمد
توضیح اینکه شهید ابراهیم خرمی فرزند مرحوم محمد علی متولد ۱۰ دی ماه ۱۳۲۹ شهرستان مبارکه روستای بروزاد در تاریخ ۲۶ مهر ۱۳۵۹ در جاده اهواز ماهشهر توسط دژخیمان بعثی به اسارت و مظلومانه به فیض عظمای شهادت نائل آمدند،شهید قدرت اله کیانی فرزند مرحوم حسین در مورخه ۲ مهر ۱۳۴۱ در محله شیخ آباد متولد و در تاریخ ۲۱ تیر ماه ۱۳۶۷ به اسارت نیروی های بعثی و در اسارت مظلومانه به فیض عظمای شهادت نائل آمدند
🔹 دو شنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
#بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه
🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجهُم
خاطرات اسارت خود نوشت جانباز و آزاده سرافراز محمد علی نوریان
قسمت ۶۲
موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱ 😔
حالا اینجا که من اومده بودم بند ۱ احساسم این بود که جوّ بند ۱ به مراتب خیلی بهتر از بندهای دیگر اردوگاه هستش علت هم این بود که اکثر اُسرای این بند یک دست بسیجی بودند که غالباً اُسرای عملیات های کربلای ۴ و ۵ بودند حالا دیگه یواش یواش این ایام مصادف میشد با مریضی حضرت امام که ما این اخبار رو از تلويزيون عراق پیگیر میشدیم چون هم برای ما و عراقیها مهم بود😔 خُب ما که ناراحت و دَمق بودیم 😕 اما عراقیها که دشمن درجه ۱ ما بودند خوشحال بودند اما واقعاً با این حال که ما اسیر آنها بودیم جرائت نمیکردند خوشحالیشون رو جلوی ما ابراز کنند🥴 چرا ؟؟؟ چون میدونستند ما واقعاً به امام خمینی و جمهوری اسلامی وفاداریم از این جهت نمیخواستند کوچکترین بی نظمی یا شورشی در اردوگاه ایجاد شود ...هر چند ما مفقودالاثر بودیم اما ایجاد بی نظمی و شورش برای آنها هم هزینه داشت😏 تا اینکه یه روزی نگهبان اومد پشت پنجره آسایشگاه و چند مرتبه با صدای بلند گفت : خمینی مُوت ..خمینی مُوت😔 اینجا بود که چوب مرگ توی سَر ما خورد و ما احساس یتیمی کردیم😢 جوّ اردوگاه مخصوصاً بند یک ۱۸۰ درجه عوض شد و اردوگاه ملتهب شد و چشم براه یک جرقه بود که آتشی برپا شود و عراقیها هم در این آتش بسوزند😔 اما ظاهراً فرماندهان ارشد عراقی خیلی عاقلتر از این حرفها بودند چون خوب وفاداری ما ایرانی ها رو در این چند سال محک زده بودند ❤️ از این رو هییییچ عکسالعملی از خودشون نشان ندادند ... یادم میاد صبح نگهبان عراقی به مسئول آسایشگاه گفت بیا تیغ بگیرید جهت زدن موی سر و ریش هاتون ..مسئول آسایشگاه هم بچه زرنگی بود بِهش گفته بود سیدی این اُسرا الان عزادار هستند و ما ایرانی ها رسم داریم که موقع عزاداری موی صورتمان را نزنیم..اگه به اجبار تیغ دادید ممکنه دعوا و درگیری رخ بده و اُسرا از همین تیغ ها علیه خودشون یا شما استفاده کنند🥴 نگهبان بهش گفته بود جدی میگی؟؟؟ گفته بود آره سیدی!!! نگهبان هم از اینکه بهش خبر داده بود تشکر کرده بود ...بعد بهش گفته بود حالا تا چند روز شما عزادارید؟؟؟ بهش گفته بود حداقل ۱ هفته سیدی🌹
ادامه دارد...
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
#بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه
🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجهُم
خاطرات سرهنگ عراقی
عبدالعزیز قادر
🔸 قرارگاه مرکزی لشکرهای سوم و پنجم و دهم و یازدهم هم در شهر بود. البته همۀ این لشکرها در عملیات خرمشهر آسیبهای کلی دیده و دوباره سازماندهی خود را با افراد جدید آغاز کرده بودند. عملیات رمضان در تاریخ ۱۳۶۱/۵/۲۲ آغاز شد و تا تاریخ ۱۳۶۱/۶/۶ ادامه پیدا کرد. در آغاز مرحله اول عملیات، نیروهای اسلام هجوم خود را از سه محور اصلی آغاز کردند عملیات در محور شمالی به سمت شرق بصره بود. نیروهای ما متشکل از قوای لشکر دهم و گردانهای توپخانه و تانک توانستند جلوی نفوذ ایرانیان را بگیرند. البته مواضع موجود در منطقه، مانع اصلی هرگونه پیشروی ای بود و اجازه نمیداد که تانکهای ایرانی به جلو حرکت کنند. وضعیت پیچیده منطقه باعث شد که ایرانیان شب را همانجا توقف کنند و به فکر راه چاره باشند. نیروهای ما در آغاز عملیات کار خاصی انجام ندادند. در محور میانی که از شمال پاسگاه زید آغاز شده بود سه تیپ از ایرانیها به سمت قوای ما حمله ور شدند. در این محور نیز عملیات پیشروی رزمندگان ایرانی، به دلیل موانع دفاعی ما متوقف شد و لشکر سوم عراق در دفاع از این محور تا حدودی موفق بود و تا صبح روز بعد نتیجه خاصی عاید ایرانیان نشد.
در محور جنوبی که از جنوب پاسگاه زید آغاز می شد، نیروهای ایرانی، هجوم شدیدی را به سمت مواضع عراقی ها آغاز کردند. لشکر چهارم عراق عهده دار دفاع از این مواضع بود. با یورش برق آسای ایرانی ها خط دفاعی ما در این محور شکسته شد و با استفاده از اصل غافلگیری که شگرد رزمندگان ایرانی بود و با جنگ و گریزهای پیاپی و قیچی کردن نیروهای ما ایرانی ها توانستند ارتباط نیروهای ما را با یکدیگر قطع کنند و در یک نبرد بسیار شدید مقاومت ما را از بین ببرند و با سرعت، تا عمق ۳۰ کیلومتری خاک عراق نفوذ کنند. نیروهای پشتیبانی ما در کنار نهر کتیبان در شرق اروندرود و حوالی دریاچه پرورش ماهی مستقر بودند. این نیروها، جمعی لشکر نهم زرهی بودند که فرمانده ایــن لشکر، اتومبیل بنز آخرین سیستم خود را همان جا رها کرد و گریخت. نیروهای ایرانی با سرعتی وصف ناپذیر، آن مناطق را تحت تصرف خود درآوردند.
پس از عملیات من به شوخی از فرمانده لشکر نهم پرسیدم: چرا ماشینت را رها کردی و گریختی؟ او با خنده جواب داد: برادر عزیز این آقایان وقتی می آیند حتی فرصت فرار هم به ما نمی دهند؛ یک دفعه مانند موشکهای زمانی، بر سر ما فرود می آیند!.
اینک شهر بصره در معرض تهاجم رزمندگان ایرانی قرار گرفته بود. صدام حسین با فرمانده سپاه سوم تماس گرفت و گفت: «اگر ایرانیان بصره را تصرف کنند خانواده و ایل و تبارتان را به آتش میکشم!» صباح میرزا، که از دوستان نزدیک صدام حسین بود، در یک گفت و گوی خصوصی به من گفت: «هنگامی که رزمندگان ایرانی به نزدیکی بصره رسیدند صدام تمام لوازم شخصی خود را جمع آوری کرده، دستورهایی نیز به مردان خودش برای فرار داده بود. صدام آرام و قرار نداشت، خواب بر او حرام شده بود و مرتباً به روزی که قصد تجاوز به خاک جمهوری اسلامی را کرده بود، لعنت میفرستاد. پزشکان، صدام حسین را تحت مراقبتهای ویژه خود قرار داده بودند. پزشک مخصوصی به نام دکتر سلام الصباغ بر اوضاع مزاجی او نظارت مستقیم داشت. صدام فرماندهان ارتش خود را مورد لعن و نفرین قرار میداد و هشام صباح الفخری را به گاو احمق ملقب کرده بود و ماهر عبدالرشید را سگ حامله می خواند.»
صباح میرزا میگفت با چنین وضعی، اوضاع برای من نیز تحمل ناپذیر بود؛ لذا از صدام اجازه خواستم که به منزل خود بروم. وی این اجازه را به من نداد و گفت که من دیگر به شما اطمینان ندارم؛ لازم است که تو پیش من بمانی.
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
#بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه
🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجهُم