خاطرات اسارت خود نوشت جانباز و آزاده سرافراز محمد علی نوریان
قسمت ۱۸۳ 🌻
آقا در این سه مرحله بازجوی چیزی دندان گیر دست بازجوها نیومد و از آنجای که لطف خدا شامل حال من شد کوچکترین شکی نه نسبت به ماموریت من و مسئولیت من پیدا نکردند و واقعاً با حاضر جوابی و جوابهای دروغ واقعاً باور کرده بودند که من اعزام اولی به جبهه جنگ هستم در بازجویی چهارم افسران باز جو دو نفر شدند یکی همین افسر با درجه سروان و دیگری که مافوق اش بود ظاهراً سرگرد بود که هردو بعثی بودند 🥴 حالا در بازجوی چهارم منو در اطاق دیگری بردند صبح اول وقت بود ..به من گفت محمدعلی بشین روی صندلی ..نشستم ..گفت محمدعلی میدونی امروز میخوام چکار کنم ؟؟ گفتم نه !! گفت تو در این چند روزه هرچه به ما گفتی ما تحقیق کردیم همه حرفهات دروغ بوده 🤥 حالا من میخوام تورو سوار هلیکوپتر کنم و از آن بالا بندازمت پائین🙃 من یه لحظه پیش خودم فکر کرد که این افسره داره زِر یا مفت ( حرف بی ربط ) میزنه و تاحالا هیچ دستگیرش نشده و میخواد منو بِترسونه 🥴 و من باید جواب درست ندهم و کاری کنم که واقعاً باور کنه من میترسم..لطف خدا باز شامل حالم شد و به مغز و فکرم خطور کرد که شروع کنم گریه کنم و امان سوال کردن رو به این دو افسر بعثی ندهم 😂 آقا یه وقت به مترجم گفت دستهاشو از پشت به صندلی ببند و با یک پارچه چشمهاشم ببند ..حالا وقتی دست و چشمهامو بَست من با توکل به خدا و توسل به امام حسین شروع کردم گریه کردن😢 حالا گریه میکردمو ....نه اینجوریو... مثل مادر بچه مُرده زار میزدم و هِقو . هِق . گریه میکردم...افسر بازجو میگفت محمدعلی چرا گریه میکنی؟؟میگفتم من میترسم 😂 میگفت از چی ؟ میگفتم شما میخواهید منو سوار هلیکوپتر کنید و از اون بالا بیندازید پائین...میگفت خُب سوالهای منو درست جواب بده تا کاری باهات نداشته باشم..باز من گریه میکردم و میگفتم بخدا من هرچه میدونستم راستشو به شما گفتم...آقا باور کنید من حدود نیم ساعت فقط گریه میکردم و شور میزدم😂 اصلا امان سوال کردن رو بهشون نمیدادم...اونم به ترس من میخندید یعنی واقعاً باورش شده بود طرف مقابلش یه بچه ترسو و اعزام اولی به جبهه جنگ هست🥴
ادامه دارد...
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
12.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تشییع سید مقاومت
💔💔🖤🖤
روحش با شهدای کربلا محشور باشد ان شاءالله، یادش گرامی و راهش پر رهرو
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
41.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفتار یک بسیجی!
از میدان نبرد تا بند زندان...
#شرط شهید شدن شهید بودن است
#شهید_پیام_پوررازقی # شهید دفاع_مقدس
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
خاطرات اسارت خود نوشت جانباز و آزاده سرافراز محمد علی نوریان
قسمت ۱۸۴
آقایی که شما باشید حالا من فقط گریه میکردم و امان به بازجو نمیدادم که بخواد سوال کنه... چون دیدیم اینها دو نفر شدند و اگه من سوال اولی رو جواب بدهم تا آخرشو باید جواب بدهم 😂 یه موقع افسر بازجو بهم گفت محمدعلی تو مَرد هستی..تو اومدی با ما بجنگی گریه نکن...منم میگفتم من میترسم 🥴 اگه چاره ای داشت التماس میکرد که من گریه نکنم آخه از نظر خودش اسیر به این ترسویی و نفهمی تا بحال بازجوی نکرده بود😂 اما بدبخت فلک زده نمیدونست اینها همه اش نقشه و سیاه بازی منه..یه وقت گفت باشه دیگه گریه نکن کاری باهات ندارم ...به مترجم گفت دست و چشمهاشو باز کن...وقتی مترجم دست،و چشمهام رو باز کرد...همينجور که گریه کرده بودم آب دماغم تا روی چانه ام اومده بود 😂 با دستم آب دماغمو پاک کردم..اما هنوز یه ته گریه ای یواش داشتم ...یه وقت نگاه کردم دیدم یااااا ابوالفضل من با این گریه های الکی چقدر اشگ ریختم که هم اون پارچه درچشمم خیس شده بود هم جلوی پیراهن عربی ام😂 اینها همه اش لطف خدا بود به من که بهم حال گریه بده....آخه من توی دعاهای کمیل و توسل اینقدر گریه نمیکردم که اینجا گریه کردم🥴 حقیقتش حرف مرگ و شکنجه و زندگی بود ...حالا این دو افسر هم خیره . خیره . به من نگاه میکردند که من چقدر گریه کردم 😢 جالبتر این بود که من وقتی گریه هام تمام شد شروع کردم یه سِکسِکه کردن ..مثل بچه های خردسال که بعد از گریه هاشون از داخل یه صدای از دهانشون میاد بیرون😂 توی دلم خودم به خودم میخندیدم که عجب حُقه و کلک من گرفت و از خداوند تشکر میکردم که این حال رو به من داده بود ..آخه از بابت این سِکسِکه ها افسر باز جو صدرصد دیگه بهم اعتماد کرد که من واقعاً اعزام اولی هستم و میترسم🙃
ادامه دارد...
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
✅ توصیه پیامبر اکرم خاتم الانبیا حضرت محمد مصطفی(ص) به امیر المومنین علی(ع)
1️⃣ هرگاه دیدی مردم به فضایل و مستحبات میپردازند، تو به کامل کردن واجبات بپرداز؛
2️⃣ هرگاه دیدی مردم سرگرم دنیایند، تو سرگرم آخرت شو؛
3️⃣و هرگاه دیدی مردم به عیبهای دیگران میپردازند، تو به عییبهای خودت بپرداز؛
4️⃣و هرگاه دیدی مردم به آراستن دنیا میپردازند، تو به زینت دادن آخرت بپرداز؛
5️⃣و هرگاه دیدی مردمی به زیادی عمل میپردازند، تو به خالص کردن عمل بپرداز؛
6️⃣و هرگاه دیدی مردم به خلق متوسل میشوند، تو به خالق متوسل شو؛
📗المواعظ العدديّة ص293
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
فرازی از وصیتنامه شهید
✍ آرزویم این بود اجتماعی را که خلوص و بنده خدا در بین آنها حاکم بوده و رهبری آن بهدست ولایت فقیه باشد ببينم تا به وسيله آن به ریسمان الهی چنگ زده تداوم بخش خون شهدا باشم تا اینکه این اجتماع را در سپاه یافتم به گونهای که چه پاسدارانی که گمنام لیاقت شهادت را به دوش می کشند و همچون قاسم و علی اکبر در خون خود غلتیدن،فکر کردم شاید خداوند لیاقت آن را به ما هم عطا فرمايد
خدایا:تو خود شاهدی که من سپاه را نه محل کسب و درآمد، و پاسداری را نه به عنوان شغل و لباسش و نه برای فخر فروشی بلکه سپاه را به عنوان عبادتگاه و پاسداری را عبادت و لباسش را کفن برای خود قرار دادم.
شهید والامقام نياز علی سبزه علی فرزند بهمن
🌹ولادت:۱۰ فروردین ۱۳۴۲ شهرستان مبارکه طالخونچه
🌹 شهادت:۷ اسفند ۱۳۶۵ منطقه عملیاتی شلمچه
🌹روحش شاد و راهش مستدام
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@mobsetad
#امر به معروف و نهی از منکر 👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون وابستگان و بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت شهرستان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
# دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
باسلام و احترام
بیشتر مردم نمی دانند که کمبود باران امسال در پنجاه سال گذشته رکورد زده و امسال آب پشت سدها کم است.
با این حال مردم از دعا بدرگاه خدای مهربان غافلند ؟!!!!! .
پیشنهاد شده در سراسر ایران ، این آیه را برای بارش باران بخوانیم
بسم الله الرحمن الرحيم
وَ هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ مَا قَنَطُوا وَ يَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِي الْحَميد (۲۸ شورى) . اوست کسی که باران را پس از آنکه (مردم) ناامید شدند فرود می آورد و رحمت خویش را می گسترد.
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
🌹هشتم اسفند سالروز شهادت سردار رشید اسلام حاج حسین خرازی در عملیات خیبر دست راستش را به خدا هدیه كرد. اما او با آنكه یك دست نداشت برای تامین و تداركات رزمندگان در خط مقدم تلاش فراوان مینمود. در عملیات كربلای 5 زمانی كه در اوج آتش توپخانه دشمن، رساندن غذا به رزمندگان با مشكل مواجه شد حاج حسین خود پیگیر این امر گردید و انفجار خمپارهای این سردار بزرگ را در روز جمعه 8/12/1365 به سربازان شهید لشگر امام حسین (عليه السلام) پیوند داد و روح عاشورایی او به ندبه شهادت، زائر كربلا گشت و بنا به سفارش خودش در قطعه شهدا و در میان یاران بسیجیاش میهمان خاك شد.
خاطره
هر کار کرد نتوانست سوار موتورش شود. موتور روشن می شد، ولی راه که می افتاد،
تعادلش به هم می خورد. دور زدم رفتم طرفش. پرید ترک موتور، راه افتادیم.شهرک - محل استقرار لشکر - را بمباران کرده بودند. هه جا به هم ریخته بود. همه این طرف آن طرف می دویدند. یک جا بد جوری می سوخت. گفت «برو اون جا. » آن جا انبار مهمات بود. نمی خواستم بروم.داشتم دور می زدم داد زد « نگه دار ببینم.» پرید پایین. گفت « تو اگه میترسی، نیا.» دوید سمت آتش. فشنگ ها می ترکیدند، از کنار گوشش رد می شدند. انگار نه انگار.تخته ها را با همان یک دست گرفته بود،می کشید.
وصیت نامه
از مسئولین عزیز و مردم حزبالهی میخواهم كه در مقابل آن افرادی كه نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و منحرف كنند و الان در كشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و بیحجابی زدهاند در مقابل آنها ایستادگی كنید و با جدیت هر چه تمامتر جلو این فسادها را بگیرید.
#کانال شهدای
خاطرات اسارت🌻
قسمت ۱۸۵🌸
موضوع : حالا یادم میاد توی این چند روزی که من درحال بازجویی بودم منو بردند یه بیمارستانی در شهر سلیمانیه عراق و یه پانسمان مختصری روی جراحت های پا و کتف من انجام دادند 🥴 باز خوب یادم میاد که یه دونه آمپول آمپی سیلین بهم تزریق کردند ..حالا قبل تزریق روی دستم یه تِست زیر پوستی انجام دادند که به این آمپول حساسیت نداشته باشم ..اون پرستاری که زیر پوستی رو تزریق میکرد بهم میگفت حساسیت. حساسیت . بعد با خودکار محل تزریق رو یه دایره کشید منم با علامت دست بهش میگفتم من حساسیت ندارم🥴 آخه توی عملیات کربلای ۵ منطقه شلمچه وقتی که شدید مجروح شدم منو بردند یزد بیمارستان دکتر مجیبیان ..اونجا آنقدر بهم آمپی سیلین تزریق کرده بودند که وقتی پرستار میومد تزریق عضلانی انجام بده بهش میگفتم این عضله نرمتر و راحتره به این تزریق کن دردش کمتره😂 آخه از بس تزریق انجام داده بودند عضله ها سِفت شده بود...خلاصه کلام وقتی توی بیمارستان سلیمانیه بودم چند عراقی لباس شخصی اطراف تختم رو گرفتند و باهام عربی حرف میزدند...منم هیچ متوجه حرفشون نمیشدم فقط بهشون نگاه میکردم😳 یه موقع یکیشون چشمش افتاد به انگشتر من ..دستشو دراز کرد و انگشتر منو که از دوستم حمیدسجادی همشهریم هدیه و یادگاری گرفته بودم از انگشتم در آورد..انگشتر خییییلی برام ارزش معنوی داشت و خیلی هم خوشگل بود ..حلقه اش نقره و نگین آن عقیق خاکستری بود داخل عقیقش عکسی مثل درختچه بود😔 وقتی انگشتر رو برداشت ناراحتیش چیزی کمتر از اسارتم نبود اما منم چاره ای نداشتم یه اسیر فلک زده بودم🥴 اینجا توی این بیمارستان دکتر شاهکاری که انجام داد برای این جراحتهای من فقط ۶ عدد کپسول ۲۵۰ داد😔
ادامه دارد...
#کانال شهدای شهرستان مبارکه