eitaa logo
شهدای شهرستان مبارکه
331 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
594 ویدیو
12 فایل
این کانال جهت ترویج فرهنگ ایثار شهادت ومعرفی ششصد شهید شهرستان مبارکه ایجاد شده است شادی ارواح مطهر شهدا صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 قسمت سیزدهم 🔹راوایت زندگی مهندس شهید حاج رضا نصوحی به قلم اقدس نصوحی ✅جمعه سیاه دهم مردادماه سال 1357 مأمورین ساواک آیت الله سیّد جلال‌الدّین طاهری را دستگیر کردند. تعدادی از جوانان انقلابی برای اعتراض به خانة آیت‌الله خادمی رفتند و آنجا تحصّن کردند. رضا هم جزء متحصّنین بود. روزبه‌روز مردم متحصّن بیشتر میشدند. تا این که در ساعت 23 روز 19 مرداد، ساواک و نیروهای نظامی به متحصّنین حمله کردند. این درگیری تا روز جمعه 20 مرداد ادامه یافت. تعدادی کشته شدند، تعدادی دستگیر و تعدادی هم با زنجیر، چماق و اسلحه مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. در اصفهان برای اوّلین‌بار حکومت‌نظامی برقرار شد. جنایات رژیم در آن حادثه باعث شد که آن روز را جمعه خونین اصفهان بنامند. در اخبار گفتند که مأمورین تعدادی اغتشاشگر را در اصفهان دستگیر کردند. چند روزی بود که از رضا بی‌خبر بودیم. بعد از شنیدن این خبر واقعاً نگران شدیم؛ امّا نه راه به‌جایی داشتیم و نه جرأت پرس‌وجو کردن. پس از چند روز نگرانی و دلواپسی، روز 23 مرداد رضا آمد. از دیدنش خیلی خوشحال شدیم. حالش گرفته بود و درست نمیتوانست راه برود. پرسیدیم: «کجا بودی؟ چیزی شده؟ حالت خوب نیست؟» جوابی نداد. شب‌ها در حیاط پشه‌بند می‌زدیم و داخل آن میخوابیدیم. آخر شب بود. وارد پشه‌بند شدم. رضا با یک زیرپوش خوابیده بود و یک ملحفه روی خودش کشیده بود. تعجّب کردم که چرا در این هوای گرم، روی خودش ملحفه کشیده است. یک‌دستش بیرون بود. روی بازویش کبود بود. ملحفه را کنار زدم. آثار کبودی جاهای دیگر بدنش هم بود. زیرپوشش را بالا زدم. دیدم غیر از کبودی، بدنش سوخته و جای سوختگیها عفونت کرده است. شروع به گریه کردم. رضا از خواب پرید؛ نشست و گفت: «چی شده؟» من با صدای بلند، گریه‌کنان گفتم: «تو بگو چی شده؟» مادرم با شنیدن صدای گریه من وارد پشه‌بند شد. وقتی بدن سوخته رضا را دید، او هم شروع کرد به گریه کردن. دو‌تایی گریه میکردیم و مرتّب می‌پرسیدیم: «چی شده؟ چرا بدنت این جوره؟» رضا جواب ما را نداد و ما نفهمیدیم چه بلایی به سرش آورده اند. در جواب ما یک‌کلام گفت: «دعا کنید خدا ریشه ظلم را بکند.» چماقداران آذرماه 1357 دولت نظامی ازهاری برای مقابله با تظاهرات عظیم سراسری و منحرف‌کردن افکار مردم، یک شگرد جدید به‌کار برد؛ به راه‌انداختن چماقداران. عده کمی از افراد وابسته به رژیم و عضو حزب رستاخیز با عنوان طرف‌داران حکومت شاهنشاهی، چماق به دست در خیابانها راه میافتادند و با گفتن جاوید شاه برای انقلابیون و مردم مزاحمت ایجاد میکردند. در محلّ ما چماق‌داران از ساعت چهار عصر سوار نیسان باری می‌شدند و پس از کمی حرکت در کوچه‌ها، به کوچه ‌ما می‌آمدند. سر بلندگوی دستی را روی دیوار خانه ما می‌گذاشتند. جاوید شاه میگفتند و بدجور به درودیوار خانة ما می کوبیدند. دو تا از برادرهایم کوچک بودند؛ میترسیدند، جیغ میکشیدند، گریه میکردند و به مادرم پناه میبردند. راستش ما هم که بزرگ‌تر بودیم میترسیدیم. رضا ما را به داخل اتاق میبرد و در را میبست. میگفت: «صبر کنید، الآن خسته میشن و میرن» این برنامه مدتی ادامه داشت. *** یک شب روی دیوار خانه ما، شعار جاوید شاه به طول پنج متر نوشتند تا هم تلافی شعارهای انقلابی که به طرفداری از امام و انقلاب روی دیوار و کوه و دشت نوشته شده بود را در بیاورند، هم رضا را ناراحت کنند و هم افکار انقلابیون را فریب بدهند که رضا شاه دوست شده است. صبح زود در حیاط را باز کردم. آفتابه آب و جارو را بردم تا جلوی در را آب بپاشم و جارو کنم. کوچه‌ها خاکی بود و یکی از عادت‌های خوب مردم هم آب‌وجارو کردن کوچه بود. تا چشمم به شعار افتاد، گریه‌کنان دویدم داخل حیاط و به رضا گفتم که چه اتّفاقی افتاده است. فکری بودم که حالا این دیوار رنگی را چطور پاک کنیم. رضا آمد و دیوار را دید. لبخندی زد و گفت: «بگذار این بیچاره‌ها هم کاری کرده باشند.» ادامه دارد... @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه 🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
🔹 به منظور تجلیل و تکريم از خانواده معظم شهدا و ایثارگران صورت گرفت 🔹ديدار از خانواده معظم شهدای والامقام شهيدان مصطفی کرمی، خدارحم ابراهیمی، و جانبازان گرامی حسن هجری،بهزاد نجفی،احمد رفیعی در شهر مبارکه محله درچه کلماران و شهر طالخونچه 🔹 در این دیدار ها که با محوريت بنياد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه طرح سپاس و با حضور رئیس بنیاد شهید مبارکه انجام گرفت از مقام شامخ شهدا و ایثارگران تجليل بعمل آمد. 🔹یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۲ @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
🔸 قسمت چهاردهم روایت زندگی مهندس شهید حاج رضا نصوحی به قلم اقدس نصوحی دریافت پیام الهی مبارزات مردمی ادامه داشت. چند روز به ماه محرّم مانده بود. رضا با چند نفر از دوستانش برای فعالیتهای این ماه برنامه‌ریزی کردند. با حوزه علمیه هماهنگ شدند و چند نفر روحانی انقلابی را به شهرستان مبارکه آوردند. آنها را بین مساجد تقسیم کردند. یکی از آنها به مسجد صاحب‌الزّمان که نزدیک خانه ما بود، آمد. کسی جرأت نداشت در آن موقعیت حسّاس یک روحانی را به خانه‌اش راه بدهد. رضا حاج‌آقا را به خانه خودمان آورد. با آمدن آن روحانیون به شهرستان مبارکه و سخنرانی‌ها و افشاگری هایشان، آتش انقلاب و تظاهرات در منطقه شعله‌ور شد. سردمداران حزب رستاخیز به «ناجی» فرماندار نظامی اصفهان گزارش دادند و رضا را به‌عنوان عامل اصلی این برنامه‌ها معرفی کردند. شب پنجم محرّم (14 آذر 1357) مأمورین به مسجد صاحب‌الزّمان محلّه دهنو آمدند. جلسه سخنرانی و عزاداری را به هم ریختند و رعب و وحشت زیادی بین مردم ایجاد کردند. «شب پنجم محرّم من در مسجد بودم. رضا از من خواست که چند نفر را اطراف مسجد بگذارم و مواظب حمله احتمالی مأمورین ژاندارمری و سرسپردگان جیره‌خوار رژیم پهلوی باشم. جلسه شروع شد. ابتدا رضا مطالبی را ارائه داد و بعد هم سخنرانی حاج‌آقا طباطبائی شروع شد. ماشین ژاندارمری با سرعت آمد و تعدادی مأمور را پیاده کرد. یک نفر به من خبر داد. سریع خودم را به رضا رساندم و او را از در دیگر مسجد خارج کردم. نفهمیدم چه‌طور او را به خانه رساندم. سریع کتاب، نوار و اعلامیه‌های امام را در یک بقچه ریختیم؛ چند نان روی کتاب‌ها گذاشتیم تا اگر کسی دید بگویم: «نون پختیم، دارم می‌برم خونه.» بقچه را روی دوشم انداختم و از روی دیوار همسایه بیرون رفتم. برق قطع شده بود و همه‌جا تاریک بود. باران تندی گرفته بود و به‌شدت می‌بارید. به سمت صحرا رفتم. کتاب‌ها زیاد و سنگین بود. به نفس‌نفس افتاده بودم. جلوی پایم را نمیدیدم. بعد از مدّتی یک گودال پیدا کردم. کتاب‌ها را داخل گودال گذاشتم و روی آن را با پوشال پوشاندم. با ترس‌ولرز به خانه خودمان رفتم.» «مأمورین وارد مسجد شدند. در بین جمعیت دنبال رضا می‌گشتند؛ امّا او را پیدا نکردند. مراسم مسجد را به هم زدند. مردم را ترساندند که دیگر به مسجد نیایند و در تظاهرات شرکت نکند. از من هم خواستند که دیگر سخنرانی نداشته باشم و مردم را تحریک نکنم. مأمورین از مسجد بیرون رفتند. مردم هم یکی‌یکی پراکنده شدند و رفتند. یک‌مرتبه متوجّه شدم که تنها در مسجد مانده‌ام. هیچ‌کس جرأت نداشت من را به خانه‌اش راه بدهد. آخر شب شد. هوا سرد بود و باران هم تند می‌بارید. یک نفر وارد حیاط مسجد شد. به گوشهای پناه بردم و خودم را برای هر اتّفاقی آماده کردم. در سالن را باز کرد و صدا زد: «حاج‌آقا کجایی؟» فرامرز برادرِ رضا بود. آنها من را در آن شرایط رها نکردند. آمد و من را با خود برد. باز هم به خانة حاج عبّاس، پدر رضا رفتم. آن شب را تا صبح با رضا آماده‌باش بودیم. می‌دانستیم که دست از سرمان برنمیدارند؛ اگر هم در مسجد نرمش نشان دادند، به‌خاطر ترس از اعتراض مردم و بدتر شدن اوضاع بود.» *** آن شب مادرم از ترس دستگیری رضا خیلی گریه و بیتابی می‌کرد. رضا آمد و با مادرم حرف زد. گفت: «ننه، اگه ریختند تو خونه و خواستند منو ببرند، گریه نکن. نگذار اشکت را ببینند و شاد بشن. ننه زمان پیامبر زنی بود به اسم سمیّه. پسرش را گرفتند و جلو چشمش شکنجه کردند؛ بعد خودش را گرفتند و شکنجه کردند؛ امّا سمیّه نگذاشت صدای ناله اش را کسی بشنوه. ننه دوست دارم تو هم مثل سمیّه باشی و هرچه به سر من آوردند، تحمّل کنی.» خیلی حرف زد تا کمی او را آرام کرد. ساعت حدود یک نصف شب شد. رضا و حاج‌آقا از اتاق بیرون آمدند و وضو گرفتند. وقتی رضا خواست، داخل اتاق شود، من را پشت شیشة اتاق کناری دید. آمد و به من گفت: «چرا نخوابیدی؟» گفتم: «خوابم نمی‌بره، نگرانم.» کمی برایم حرف زد و گفت: «ما میخوایم نماز شب بخونیم، تو هم وضو بگیر و بیا با ما نماز بخون». سریع وضو گرفتم و رفتم پشت سرشان نشستم. حاج‌آقا دست در جیب لباسش کرد، یک برگ کاغذ تا شده در آورد و به رضا داد. گفت: «اصلاً یادم نبود. اعلامیه امام که قبل از رفتن به مسجد تو جیبم گذاشتم، پیشم مونده. چکارش کنیم؟» من کاغذ را از رضا گرفتم و گفتم: «میرم قایمش میکنم» از اتاق بیرون رفتم. دنبال یک جای امن میگشتم. به فکر انبار پشت مطبخ افتادم. راستش مطبخ چراغ نداشت و تمام دیوارهایش با دوده آتش سیاه شده بود. وسط مطبخ یک دیوار به ارتفاع دو متر کشیده بودیم و آن را دو قسمت کرده بودیم. قسمت جلو تنور برای پخت نان و محلّ اجاق برای پخت‌وپز بود، قسمت عقب هم هیزم و کاه و پوشال را انبار میکردیم. ادامه دارد @shohadamobareke شهدای مبارکه
🔸به منظور تجلیل و تکريم از خانواده معظم شهدا و ایثارگران صورت گرفت 🔸ديدار از خانواده معظم شهدای والامقام حسن قدیری، ابراهیم بابایی ، عبداله نوری، جانباز و آزاده سرافراز حسين باقری از بخش گرکن جنوبی روستای بارچان و باغملک 🔸 در این دیدار ها که با محوريت بنياد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه طرح سپاس انجام گرفت از مقام شامخ شهدا و ایثارگران تجليل بعمل آمد. 🔸دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲ @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
🔸قسمتم پانزدهم 🔸روایت زندگی مهندس شهید حاج رضا نصوحی،به قلم اقدس نصوحی من در روشنایی روز هم با ترس‌ولرز به داخل مطبخ می‌رفتم، انبار پشت مطبخ که جای خود داشت. چاره ای نداشتم. دویدم آخر حیات و داخل مطبخ شدم. رفتم روی تنور، از روی تنور هم خودم را روی دیوار کشیدم و به داخل انبار پریدم. تاریک بود و جایی را نمیدیدم. با دستم کاه و پوشال را کنار زدم و اعلامیه را پنهان کردم. یک‌تکّه چوب پیدا کردم و به‌عنوان نشان روی آن گذاشتم. حالا می‌خواستم برگردم؛ امّا چیزی نبود که زیر پاهایم بگذارم و از دیوار بالا بیایم. دمپایی هایم را کندم و به آنطرف دیوار پرت کردم. انگشت شست پایم را در فاصلة بین خشت‌ها گذاشتم و با زحمت خودم را به روی دیوار کشاندم و به داخل مطبخ پریدم. دویدم داخل اتاق و با خوشحالی گفتم: «یه جای مطمئن قایمش کردم.» نماز شب را شروع کردند. آن‌قدر نماز را طول دادند و با آب‌وتاب خواندند که تقریباً ساعت 4 نصف شب شد. بعد از نماز هم دستهایشان را بلند کردند و به پیامبران از حضرت آدم تا خاتم و به تک‌تک امامان و معصومین متوسّل شدند. بعد هم سر به سجده گذاشتند و در یک سجده طولانی برای موفّقیت امام خمینی و پیروز انقلاب و نابودی رژیم ستم‌شاهی دعا کردند و اشک ریختند. داخل اتاق حال و هوای معنوی خاصّی حاکم بود که برای رضا آشنا بود؛ امّا برای من تازگی داشت. من خسته شده بودم و نمیدانستم این سجده طولانی چه موقع تمام میشود. انگار آن شب آسمان هم بدجور دلش پر بود. باران تندش را مثل اشک چشم آنها روانه زمین کرده بود و با غرّش رعد و برقش هم ناله آنها شده بود. یکمرتبه در آن حال و هوا و تاریکی شب، برقی بسیار قوی مانند یک پروژکتور، خانه را روشن کرد و به دنبالش غرّش رعدی تکان‌دهنده شنیده شد. نمیدانم رضا از آن برق چه فهمید که صدایش را به گریه بلند کرد و تا توانست نالید و ضجّه زد. حال و هوای آنها و طرز گریه‌کردنشان به‌گونه‌ای بود که توصیفش برای من سخت است. رضا گفت: «خدایا، پیامبر در جنگ خندق، کلنگ بر سنگی محکم زد. برقی از آن جهید. آن را پیام پیروزی در جنگ از جانب تو دانست. ما هم امشب پیامت را دریافتیم. خدایا شکر که به ما نشانه پیروزی انقلاب را نشان دادی و دلمان را قرص کردی. خدایا دیگر در این راه هیچ چیزی نمیتواند جلوی ما را بگیرد.» صبح آن روز رضا را به ژاندارمری بردند، چند ساعتی نگه داشتند. وقتی باخبر شدند که مردم به خشم آمده‌اند و در حال برنامه‌ریزی برای یک راهپیمایی و تظاهرات گسترده هستند، از ترس وخیم‌تر شدن اوضاع با گرفتن تعهد، آزادش کردند. رضا از آن روز به بعد مطمئن بود که پیروزی انقلاب نزدیک است و برای مبارزه لحظه ای درنگ را جایز نمیدانست. * «آن شب، بعد از آن ماجرا، با وجود آن ناراحتی و دلهره‌ای که داشتیم؛ آخر شب، رضا ماشین ریش‌تراش را آورد که محاسنش را کوتاه کند. با تعجب از او پرسیدم: «این‌وقت‌شب و تو این اوضاع میخوای محاسنت را کوتاه کنی؟» جواب داد: «آخه وقتی ریشها را میکَنَند، خیلی درد داره.» خنده‌ای کرد و محاسنش را کوتاه کرد.» * رضا همیشه محاسن صورتش بلند بود. بعضی وقتها که در تظاهرات شرکت میکرد و خطر دستگیر شدنش زیاد میشد، فوری محاسنش را کوتاه می‌کرد. من پیش خودم فکر میکردم، ریشش را میزند که تغییر قیافه بدهد و شناخته نشود، با شنیدن این خاطره حاج‌آقا طباطبائی، تازه فهمیدم که یکی از شکنجه‌ها، کندن ریش بوده؛ امّا رضا هیچ موقع آن چه را بر سرش میآوردند برای ما تعریف نمیکرد. ادامه دارد... @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه 🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
@shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه 🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
انا لله و انا الیه راجعون خانواده محترم شهیدان ضیایی سلام علیکم پدران . مادران ،والامقامی که در راه رضای معبود از بهترین سرمایه های خویش گذشتند و فرزندان عزیز خود را در راه خدمت به اسلام و نظام مقدس جمهوری اسلامی نثار نمودند،اسوه های ایثار و نمونه های برتر استقامت و فداکاری اند. حاج محمد ضیایی پدر شهیدان والامقام« محمدرضا ،خدابخش ،اصغر ،مجید » پس از سالها صبر و بردباری ،ندای حق را لبیک گفت وبه سوی معبود خویش شتافت. به روح این سفرکرده به ملکوت و ارواح تابناک فرزندان شهیدش درود می‌فرستیم. ضمن عرض تسلیت و همدردی با شما خانواده محترم،از پروردگار متعال علو درجات برای آن عزیز سفر کرده و شکیبایی و صبر جمیل برای بازماندگان مسألت داریم.انشالله روح بلند آن مرحوم در بالاترین مراتب بارگاه قدسی با سالار و سرور شهیدان محشور و همجوار گردد. بنیاد شهید و امور ایثارگران مبارکه
🔻پیام تسلیت مدیرکل بنیاد اصفهان در پی درگذشت پدر شهیدان «ضیائی» 🔷مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان اصفهان درگذشت مرحوم «حاج محمد ضیائی» پدر شهیدان والامقام «خدابخش، اصغر، مجید و محمدرضا ضیائی» را تسلیت گفت. 🔷بسم رب الشهدا و صالحین خانواده گرانقدر شهیدان والامقام «ضیائی» سلام علیکم و رحمه الله هنگامی که مشیت الهی بر عروج تعلق می‌گیرد، فرشته مقرب با دسته‌ای از گل و ریحان و سلام و تحیت مومن را به سرای باقی دعوت می‌نماید و تولد دیگری برای حضور در صحنه ای جاویدان از حیات را، رقم می‌زند . 🔷خبر غم بار و تاسف بار در گذشت چهره ماندگار عرصه ایثار و شهادت استان اصفهان، مجاهد عرصه امور خیر و عام المنفعه، پدر شهیدان والامقام «ضیائی» مرحوم مغفور شادروان « حاج محمد ضیائی » موجب تاسف و تالم فراوان گردید. پدری که باهمه وجود و به معنای حقیقی کلمه، پشتیبان نظام و انقلاب اسلامی بود. 🔷تقدیم چهار شهید برای رضایت حضرت حق در جهت دفاع از اسلام و انقلاب اسلامی ،لوحی پر افتخار و شناسنامه وزین از این پدر ولایت مدار و خانواده‌ای انقلابی را بر همگان نمایان نموده است. 🔷بدین وسیله تسلی اینجانب را به نمایندگی از سوی جامعه معظم و والامقام ایثارگری استان اصفهان پذیرا باشید. 🔷از خداوند منان برای آن عزیز سفر کرده، غفران و رحمت واسعه الهی و برای شما و خانواده محترمتان ،صبر و شکیبایی مسئلت می‌نماییم.
🔸در ادامه دیدارهای هفته‌ای امام جمعه محترم شهرستان مبارکه با خانواده معظم شهدا صورت گرفت 🔸دیدار از خانواده سردار شهید نعمت اله ربیعی در مبارکه در این دیدار که با حضور رئیس آموزش و پرورش ،مسئول و جمعی از اعضای ستاد برگزاری نماز جمعه، مسئول بسیج دانش آموزی ، تعدادی از فرهنگیان گرامی همراه با ذکر توسلی توسط مداح و ذاکر اهلبیت حاج آقا بخشایش انجام گرفت از مقام شامخ شهید و شهادت تجليل بعمل آمد. 🔸 سه‌شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲ @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
⚫️ ◼️مراسمات گرامیداشت مرحوم حاج محمد ضیایی پدر شهدای والامقام ضیایی 🚩روابط عمومی شهرداری و شورای اسلامی شهر مبارکه شهدای شهرستان مبارکه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ این انیمیشن زیبا رو به مناسبت ۱۷ شوال، سال‌روز نبرد تاریخی امیرالمؤمنین علی علیه السلام با عمروبن عبدود در جنگ برای فرزندانتون حتما پخش کنید... @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه 🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
🔸قسمت شانزدهم روایت زندگی مهندس شهید حاج رضا نصوحی «آقای نصوحی جلسات مبارزاتی خود را در دل کوه برگزار میکرد. جوانان را جمع میکرد و آنها را به کوه میبرد و برایشان صحبت میکرد. استاد توانمندی بود. هم علم و اطّلاعات خوبی داشت، هم قدرت بیانش عالی بود و هم جذبه و نفوذ کلام بالایی داشت. همراه ایشان به کوه میرفتم و در جلسات او شرکت میکردم. من از ایشان بزرگتر بودم و اختلاف سنّی زیادی با هم داشتیم. یک روز دونفری به کوه رفتیم؛ فقط من و رضا. با این که سنّ زیادی نداشت و یک جوان حدوداً بیست و سه ساله بود؛ ولی نور عجیبی در او میدیدم. در تمام مسیر رفت‌وبرگشت، حسّ می‌کردم که نوری او را دربرگرفته و از او حفاظت میکند. حسّ زیبایی که غیر از آن زمان که با او بودم، هیچگاه در طول زندگی تجربه نکردم. سال 1357 بود. جلسه ای با آقای نصوحی و حاج‌آقا سیّد حسن طباطبائی در مسجد پاچشمۀ مبارکه داشتیم. تصمیم داشتند برای اوّلین‌بار در مسجد جامع مبارکه یک کتابخانه تشکیل بدهند تا پایگاهی برای مطالعه و روشنگری مردم باشد. در شهرها و روستاها کتابخانه وجود نداشت. در خانه هم مردم معمولاً کتاب نداشتند و کمتر کسی اهل مطالعه بود. کتابهای داستانی و مذهبی و 90 جلد رسالۀ احکام از امام خمینی را در آن شرایط با چه سختی و مشقّتی جمع‌آوری و تهیّه کرده بودند. همین کتابهایی که امروزه به‌وفور در دسترس ما میباشد، آن زمان از نظر حکومت پهلوی، خریدوفروش و نگهداری آنها جرم محسوب میشد. کتابها در خمینی‌شهر (سده) بود و باید به مبارکه منتقل میشد. چند نفر مأمور شدیم تا کتابها را به مبارکه بیاوریم. به خمینی‌شهر رفتیم و طبق آدرس کتابها را از چند جا تحویل گرفتیم. یک نیسان بار پر از کتاب شد. روی کتاب‌ها را با پارچه پوشاندیم و با طناب بستیم. درست هنگام حرکت، مأموران رسیدند و ما را دستگیر کردند. کتاب‌ها به دست آنها افتاد. زندانی شدیم. آنها دنبال شناسائی عامل اصلی این برنامه و کسی که کتابها را تهیّه و جمع‌آوری کرده، بودند؛ امّا هرچه ما را شکنجه دادند و آزار و اذّیت کردند، مقاومت کردیم و عامل اصلی را معرفی نکردیم. با شعله‌ور شدن آتش انقلاب مجبور به آزادکردن ما شدند.» حماسة مردم مبارکه دولت نظامی غلامرضا ازهاری برای سرکوب قیام مردم از هیچ کاری فروگذار نمی‌کرد؛ امّا خشونت او نتیجه‌ای جز شعله‌ور شدن زبانه‌های انقلاب نداشت. ماه محرّم و صفر بود و مردم در مجالس آقا امام حسین (ع) درس ظلم‌ستیزی می‌آموختند. مقاومت مردم ایران باعث سقوط دولت ازهاری شد. شروع نیمه دوم دی‌ماه برای انقلابیون بسیار اهمیت داشت. ازیک‌طرف به‌خاطر سقوط دولت نظامی ازهاری و از طرف دیگر به‌خاطر سالگرد حوادث مهم و تاریخی کشور از جمله: توهین احمد رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات شماره 15506 به امام خمینی در تاریخ 17/10/1356، قیام خونین مردم قم در تاریخ 19/10/1356 و مراسم اربعین آقا امام حسین (ع) که 20 دی‌ماه بود. چند روزی بود که رضا مرتّب در رفت‌وآمد و تکاپو بود. در جلسات مهم انقلاب که در قم، اصفهان و نجف‌آباد تشکیل میشد، شرکت میکرد و جلسات متعدّدی هم در خانه با حضور انقلابیون شهرستان مبارکه تشکیل میداد و ساعتها حرف میزدند و برنامه‌ریزی میکردند. در صدد راه‌انداختن یک راهپیمایی عظیم بودند. روز دوشنبه 18/10/1357، مردم انقلابی گروه‌گروه از محلّه ها و روستاها به راه افتادند و در مسجد ولی‌عصر (عج) مبارکه تجمع نمودند. ابتدا حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیّد حسن طباطبایی برای مردم سخنرانی نمود و پس از آن مردم در صفوفی منظم به‌طرف ژاندارمری حرکت کردند تا همچون دیگر انقلابیون، صدای اعتراض خود را به گوش سردمداران رژیم پهلوی برسانند. مردم شعارهای حماسی را که از زبان حاج امیر اسلامی فر و رضا از طریق دو بلندگوی دستی کوچک می‌شنیدند، تکرار میکردند و پیش میرفتند. همراه با حاج امیر اسلامی فر، میخواندند: «ای شاه خائن آواره گردی - خاک وطن را ویرانه کردی - کشتی جوانان وطن، آه و واویلا - کردی هزاران در کفن، آه و واویلا» و هماهنگ با رضا می‌سرودند: «رهبر نهضت آزادگان است، آیت‌الله خمینی - انقلابی ترین مرد جهان است، آیت‌الله خمینی - او گلی از گلستان حسین (ع) است، آیت‌الله خمینی - او فرستادة صاحب زمان (عج) است، آیت‌الله خمینی» ادامه دارد... @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦واکنش مردم تهران به مشاهده عکس مرحوم حاج محمد ضیایی قهنویه پدر ۴ شهید گرانقدر دفاع مقدس در شهرستان مبارکه ➖➖➖➖➖➖➖
🔸به منظور تجلیل و تکريم از خانواده معظم شهدا و در حاشیه مراسم‌ وداع با مرحوم‌ حاج محمد ضیایی پدر شهدای والامقام ضیایی صورت گرفت 🔸 ديدار از جانباز ۷۰ درصد حاج علی اکبر شریفی، در این ديدار که با محوريت بنياد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه و با حضور دادستان و رياست دادگستری استان اصفهان ، رياست دادگستری ، دادستان شهرستان مبارکه و ریاست بنياد شهید انجام گرفت از مقام شامخ ایثارگران تجليل بعمل آمد. 🔹 چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲ @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
📸 گزارش تصویری ☑️ باحضور کم نظیر مردم شهید پرور شهرستان مبارکه و مسئولین استانی ☑️ تشییع با شکوه پیکر مرحوم حاج محمد ضیایی پدر بزرگوار شهدای سرافراز ضیایی در شهر مبارکه محله قهنویه 🔹 ۲۱ اردیبهشت ماه ۱۴۰۲ @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
پیام تسلیت مدیر کل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان اصفهان
پیام تسليت نماینده ولی فقیه و امام جمعه‌ محترم اصفهان
🔹 تلاوت نور بياد شهدای انقلاب، شهدای هشت سال دفاع مقدس، شهدای گمنام، شهدای مدافع حرم، شهدای امنیت، و شهدای سومين هفته اردیبهشت ماه شهرستان مبارکه شهيدان: اکبر بخشیان لنج حیدر اصلانی دیزیچه اکبر شفیعی دستگرد مهرآوران پرويز کریمی احمد آباد مرتضی فخری فخرآباد مصطفی کرمی درچه علی رضا شفائی مبارکه مختار عابدی زودان سید ظاهر هاشمی افغانستان محمد رضا فخری فخرآباد اصغر مهدوی لنجی حسن یزدانی جوهرستان بهرام عسکری سیاهبوم علی رضا شفیعی نکو آباد حسین عابدی لنج ناصر حاج هاشمی طالخونچه محمد رحیمی آدرگان امین اله اکبری کوشکیچه محسن مهدی لنج بیژن حیدری وینیچه 🔹 قاری قرآن جناب آقای حاج اصغر سلطانی 🔹از صفحه ۴۷۲ ادامه سوره مبارکه غافر 🔹 زمان جمعه ۲۲ردیبهشت ۱۴۰۲سی دقیقه قبل شروع خطبه های عبادی سياسی نماز جمعه 🔹 مکان‌ مصلای نماز جمعه مسجد جامع مبارکه @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
🍂 🔻 ققنوس‌های اروند نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت سی‌ششم پزشک جراح داخلی اومد و دکتر خرسندی رفت. این یکی یکمی خشک و مبادی آداب است حدودا ۴۵ ساله. پرونده ام را مطالعه کرد و یه دستوراتی نوشت و رفت. نه سئوالی نه جوابی و نه حتی لبخندی. نیم‌ساعتی طول کشید یه خانم پرستار بدقواره به همراه یه چرخ دستی حامل دارو و لوازم وارد اتاق شد. اخمو و نچسب، اصلا به دل نمینشینه، مستقیم اومد سراغ من. چرخ دستی را کنار تخت نگهداشت و ملحفه را از روی سینه ام برداشت. با ناخن زیر چسب زد و یهویی همه جا سیاه شد. بی وجدان، بدون اینکه چسب ها را خیس کنه یا اینکه به آرامی کار کنه، با خشونتِ تمام همه پانسمان را از شکمم کند. دردِ کنده شدن موهای بدنم یه طرف، اینکه پانسمان از روی شکمم جدا شد و حس کردم بخیه ها دارند جِر می‌خورند یه طرف. دستها و پاهام بسته است و هیچ کاری ازم برنمیاد. با غضب بهش خیره شدم و اعتراض کردم. با خونسردی تمام جواب داد، : اینجا خونه ننه‌ات نیست، نازت خریدار نداره. مگه مرد نیستی؟ یه ذره درد را تحمل کن. نمی‌میری که!!! توی دلم بهش گفتم: لامصب، عوض کردن پانسمان چه ربطی به ناز کشیدن داره؟ بی‌وجدان، شکمی که تازه بخیه شده احتیاج به مراقبت داره. پانسمان شکمم تموم شد، رفت سروقت پانسمان پا. وقتی‌که پانسمان را کَند، از عمق جیگرم فریاد زدم، این دیگه غیرقابل تحمله. پایی که شکسته، پایی که زخم عمیق داره، پایی که پشمالو هست و چسب های پهنی که تموم موهای پا را چسبیده...... این دیگه غیرقابل تحمله. اینقدر درد کشیدم که تموم فحشهای عالم توی دهنم جمع شد، حیا کردم و فحش ندادم. سرپرستار با شتاب اومد توی اتاق. قضیه را بهش گفتم. حق را به من میده و به پرستار تشر میزنه. شکنجه تعویض پانسمان تموم شد و خوابیدم. چند ساعتی خوابیدم. سرپرستارِ مهربون اومد بالای سرم. وقت صرف غذاست و من ممنوع الغذا هستم. احوالم را می‌پرسه و اینکه اهل کجا هستم و چه جوری زخمی شدم وووو. وقتی شنید آبادانی هستم خیلی خوشحال شد. برام تعریف کرد که آموزش پرستاری را توی دانشکده پرستاری آبادان و تحت نظر اساتید بسیار سختگیر و مقرراتی آبادان و در زمان شاه فرا گرفته. در همون سال‌ها توی آبادان با یه جوان دانشجوی پزشکی آشنا می‌شه و در نهایت باهم ازدواج می‌کنند، همین آقای دکتری که الان همسرش هست. از خاطرات خوشی که در دوران نامزدی با آقای دکتر توی آبادان داشت تعریف می‌کنه. خیابونهای آبادان را بخوبی یادش هست و با حسرت از دوران جوانیش یاد می‌کنه. غرق خاطراتش شد و مرا هم برد به اون دوران، دوران بچه گی و جوانی....... •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد
اوج ذلت دشمن بعثی @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه 🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
قسمت هفدهم راویت زندگی مهندس شهید حاج رضا نصوحی به قلم اقدس نصوحی حماسه مردم مبارکه دولت نظامی غلامرضا ازهاری برای سرکوب قیام مردم از هیچ کاری فروگذار نمی‌کرد؛ امّا خشونت او نتيجه‌ای جز شعله‌ور شدن زبانه های انقلاب نداشت. ماه محرّم و صفر بود و مردم در مجالس آقا امام حسین (ع) درس ظلم‌ستیزی میآموختند. مقاومت مردم ایران باعث سقوط دولت ازهاری شد. شروع نیمه دوم دی‌ماه برای انقلابیون بسیار اهمیت داشت. ازیک‌طرف به‌خاطر سقوط دولت نظامی ازهاری و از طرف دیگر به‌خاطر سالگرد حوادث مهم و تاریخی کشور از جمله: توهین احمد رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات شماره 15506 به امام خمینی در تاریخ 17/10/1356، قیام خونین مردم قم در تاریخ 19/10/1356 و مراسم اربعین آقا امام حسین (ع) که 20 دی‌ماه بود. چند روزی بود که رضا مرتّب در رفت‌وآمد و تکاپو بود. در جلسات مهم انقلاب که در قم، اصفهان و نجف‌آباد تشکیل میشد، شرکت میکرد و جلسات متعدّدی هم در خانه با حضور انقلابیون شهرستان مبارکه تشکیل میداد و ساعتها حرف میزدند و برنامه‌ریزی میکردند. در صدد راه‌انداختن یک راهپیمایی عظیم بودند. روز دوشنبه 18/10/1357، مردم انقلابی گروه‌گروه از محلّه ها و روستاها به راه افتادند و در مسجد ولی‌عصر (عج) مبارکه تجمع نمودند. ابتدا حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیّد حسن طباطبایی برای مردم سخنرانی نمود و پس از آن مردم در صفوفی منظم به‌طرف ژاندارمری حرکت کردند تا همچون دیگر انقلابیون، صدای اعتراض خود را به گوش سردمداران رژیم پهلوی برسانند. مردم شعارهای حماسی را که از زبان حاج امیر اسلامی فر و رضا از طریق دو بلندگوی دستی کوچک میشنیدند، تکرار میکردند و پیش میرفتند. همراه با حاج امیر اسلامی فر، می خواندند: «ای شاه خائن آواره گردی - خاک وطن را ویرانه کردی - کشتی جوانان وطن، آه و واویلا - کردی هزاران در کفن، آه و واویلا» و هماهنگ با رضا میسرودند: «رهبر نهضت آزادگان است، آیت‌الله خمینی - انقلابیترین مرد جهان است، آیت‌الله خمینی - او گلی از گلستان حسین (ع) است، آیت‌الله خمینی - او فرستادة صاحب زمان (عج) است، آیت‌الله خمینی» سران ژاندارمری که توان شنیدن نام آیت‌الله خمینی و دیدن اعتراض آرام مردم را نداشتند، شروع به تیراندازی کردند. یک تیر وارد خانه ای شد که در نزدیک ساختمان ژاندارمری بود و در قلب یک خانم معصوم و بیگناه جای گرفت. ایشان در ایوان خانة خود نقش بر زمین شد. خونش بر زمین نقش بست تا برای همیشه رسواگر ظلم و ستم باشد. مردم انقلابی با دیدن این حادثه، خشمگین به ژاندارمری حمله ور شدند. مردم با دست‌خالی یا نهایتاً چوب و سنگ و مأمورین ژاندارمری با سلاح گرم درگیر شدند. مسئولین ژاندارمری فهمیدند که دیگر در مقابل این خشم نمیتوانند ایستادگی نمایند. مجبور به فرار شدند و ژاندارمری مبارکه خیلی زود سقوط کرد. قسمتی از سند ساواک یادآوری فتح مکّه «عصر روز 22 بهمن سال 135 @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه