eitaa logo
شهدای شهرستان مبارکه
340 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
673 ویدیو
15 فایل
#این کانال جهت ترویج فرهنگ ایثار و شهادت ومعرفی شهدای شهرستان مبارکه ایجاد شده است ⚘️ شادی ارواح مطهر شهدا صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
چنگیز خان مغول هر چه کرد . نتوانست بخارا را تسخیر کند . لذا اعلام کرد تمام کسانیکه با ما باشند وبما کمک کنن بعد از گرفتن شهر نه تنها جانشان در امان است بلکه پست های دولتی را به آنها. خواهیم داد لذا دو دستگتی ایجاد شد و بخارا به دست چنگیز افتاد . دستور داد همه را قتل عام کنن .فرماندهانش گفتند عده زیادی به ما کمک کردند و باعث پیروزی ما شدند . آیا این افراد را هم بکشیم چنگیز گفت بله کسانیکه به هم وطنانشان خیانت کنن بما نمی کنند ؟ پس بکشید همه را !!! شهدای شهرستان مبارکه
📸گزارش تصویری از مراسم جشن روز مادر در این مراسم با شکوه که به مناسبت، ولادت با سعادت حضرت فاطمه زهرا(س) با حضور مادران و همسران شهدا،همسران جانبازان و همسران جانبازان متوفی شهرستان مبارکه در تالار آداک شهر کرکوند و همچنین با حضور نماینده مردم در مجلس شورای اسلامی،فرماندار،امام جمعه شهر کرکوند،بخشدار مرکزی،بخشدار گرکن جنوبی، شهرداران مبارکه،دیزیچه،کرکوند،فرمانده سپاه پاسداران ناحیه،رياست آموزش و پرورش شهرستان،همراه با گروه سرود یاوران ولی عصر،خادمین افتخاری کانون خدمت رضوی ایثار و شهادت، و مدیحه سرایی برادران وکیلی انجام گرفت از مقام شامخ شهدا و ایثارگران گرامی تجليل بعمل آمد. 🔸 شنبه، یکم، دی ماه ۱۴۰۳ @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه 🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
خاطرات اسارت خود نوشت جانباز و آزاده سرافراز محمد علی نوریان قسمت : ۱۲۲ موضوع : اولین روزهای بعداز اسارت در پایتخت شهدای ایران نجف آباد قهرمان شهر خودم بعد ازچندسال اسارت🌻 آقا مردم دسته دسته میومدند دیدن من و به پدر و مادرم تبریک و شادباش می‌گفتند منزل پدرم دوقسمت شده بود شمال قسمت زنانه و جنوب منزل قسمت مردانه که با یک پَرده پارچه ای از هم جدا می‌شد 🥀 سقف حیاط منزل رو هم پوش پارچه ای زده بودند از تمام کسانی که میومدند دیدن من به نحو احسن پذیرای می‌شد شیرینی و شربت آبلیمو و میوه 💐 جمعاً سه شبانه روز پدرم از مردم پذیرایی کرد ناهار چلوکباب و شام چلومرغ باز فرداش غذای ناهار و شام رو عوض میکرد 😂 آخه پدرم کاسب بازار بود و سرشناس محل تمام مشتری های که داشت از روستاهای اطراف میومدند دیدنم آخه اون ۷ راس گوسفندی که کُشته بود باید کباب می‌شد و به مردم تقدیم میشد😂 به پول سال ۶۹ پدرم دویست هزار تومان خرج کرد 🥴 وقتی مردم میومدند دیدنم من بعدش احساس می‌کردم سَر گونه های صورت درد داره یعنی دست که می‌گذاشتم به گونه هام درد داشت ..هِی پیش خودم فکر میکردم آخه چرا گونه هام درد داره من که مریض نیستم !!! بعد متوجه شدم مردم که منو بوس می‌کنند خییییلی محکم گونه هامو بوس میکنند😂🥴 یا مثلا روزی دو پیراهن سفید عوض میکردم ...میدیدم سینه پیراهنم (بالا) سیاه میشه خدایا من این پیراهن رو صبح یا ظهر عوض کردم چرا سیاه برگشته و کثیف شده؟؟ بعد متوجه شدم بعضی از مردم که میاند دیدنم شغلشون مثلا مکانیک یا بنا یا صافکاری ماشین هست منو محکم بغل می‌کنند و بخودشون می‌چسبانند از سر محبت اونوقت پیراهن من کثیف میشه😂 مادر خدا بیامرزم راه به راه برام شربت خاکشیر و تخم شربتی ( ریحان ) میاورد و سفارش میکرد حتماً بخور 🥴 بعضی از خانواده شهدا که بچه هاشون مفقود بودند عکس شهیدشان رو می‌آوردند و ازمن سراغ می‌گرفتن اینجای کار خیلی برام سخت بود 😢 یه پیرمردی اومد دیدن من گفت من پدر تقی جهانیان هستم پسرم توی فاو مفقود شده ازش خبر داری؟؟ بهش گفتم بله !!! گفت چی شده؟؟ گفتم پسرت زنده هست و خودم توی بیمارستان تکریت دیدمش اسهال داشت و حتماً با گروه های بعدی میاد...آقا این پیرمرد از خوشحالی نمی‌دونست گریه کنه یا بخنده😂 از جا بلند شد یه خدا حافظی کرد و دوچرخه اش رو برداشت سمت منزلشون و با سرعت دِ برو که خبر بده تقی زنده هست😂 یه پیرمرد دیگه اومد دیدنم گفت من حاج رمضان پیرمرادیانم دو پسرم در فاو باهم مفقود شدند ازشون خبر داری ؟؟ گفتم بله!! گفت چی شدند ؟؟ گفتم زنده هستند از توی بیمارستان تکریت خبرشون رو تقی جهانیان بهم داد که باهم توی اردوگاه ۱۲ هستند و حتماً با گروه های بعدی میاند..😊 این پیرمرد که همراه با پسر دیگرش بود از شوق خوشحالی فقط می‌خندید و بهم میگفت الهی همیشه خوش خبر باشی❤️ قسمت آخر ....🌺 راوی : محمدعلی نوریان 🌼 تکریت ۱۱ 🥀 انشالله بزودی چگونگی نحوه اسارتم را در قسمت های بعدی خواهم گفت @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
خاطرات اسارت خود نوشت جانباز و آزاده سرافراز محمد علی نوریان قسمت : ۱۲۳ موضوع : سازماندهی در گردان ۱۴ معصوم قبل از ماموریت شناسایی و اسارت در عملیات کربلای ۵ بهمن ماه ۶۵ که به شدت مجروح شدم یه مقدار که درمان کردم و حالم بهتر شد باز دوباره اعزام شدم به جبهه و در پادگان انبیا در یکی از چادر های باقیمانده گردان انبیاء به اتفاق شهید اکبر رفیعی بودم که یه روز از داخل چادر صدای توقف یک ماشین تویوتا رو شنیدم که دو نفر پیاده شدند و درب چادر رو زدند بالا و داخل شدند ....سلام و حال و احوال کردند ..هر دو را شناختم یکی حسین محبی اهل خمینی شهر و از نیروهای رده فرماندهی اطلاعات عملیات لشگر و دیگری محمود ترک زاده اهل خمینی شهر که هر دومون در گردان قمربنی هاشم عملیات والفجر۸ (فاو) فرمانده گروهان بودیم 🥴 یه موقع دیدم حسین محبی به من گفت آقای نوریان من فرمانده گردان ۱۴ معصوم هستم و یک برگه از جیبش درآورد و خطاب به من گفت حاج احمد فرمانده لشگر دستور داده که شما خودت رو به گردان ۱۴ معصوم معرفی کنی😳 من بهش گفتم من شدید مجروح شدم و هنوز حالم زیاد خوب نیست!!! بهم گفت من یک نفر کمکی کنارت قرار میدم کارهات رو انجام بده توفقط مدیریت کن 🥴 اکبر رفیعی گفت آقای نوریان نرو حاج مصطفی نصر میاد و دوباره گردان انبیاء سازماندهی میشه😟 پیش خودم فکر گردم گردان انبیاء دیگه بجای نخواهد بود چون در عملیات کربلای ۵ سه مرحله وارد عمل شده و دیگه ن کادر فرماندهی داره و نه نیروی کافی 😔 بهرجهت راضی به رفتن شدم و دنبال حسین محبی سوار ماشین شدم و به مقر گردان ۱۴ معصوم رفتم.... این گردان معمولاً به اسم بچه های خمینی شهر شناخته می‌شد و اغلب فرماندهان آن هم خمینی شهری بودند🙁 من بعنوان فرمانده گروهان معرفی شدم جانشین گروهان و دو فرمانده دسته خمینی شهری بودند و یکی از فرمانده دسته ها نجف آبادی بود گردان سازمان آموزش بخودش گرفت و ما شروع به آموزش دادن نیرو ها شدیم ادامه دارد... @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
در سالروز ولادت با سعادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و روز مادر صورت گرفت دیدار با مادر شهید والامقام احمد رضا سلطانی در محله دهنو در این ديدار که با حضور نماینده ولی فقیه و ریاست عقیدتی سیاسی،ریاست پلیس اجتماعی ،مسؤل امورایثارگران نیروی انتظامی شهرستان و نماینده بنياد شهید مبارکه انجام گرفت از مقام شامخ شهید و شهادت تجليل بعمل آمد. 🔹لازم به توضیح اینکه شهید احمد رضا سلطانی،از شهدای نیروی انتظامی فرزند مرحوم نبی اله در تاریخ ۳۰ ،خرداد ۱۳۴۰ در محله دهنو شهر مبارکه متولد و در تاریخ ۱۰ دی ماه ۱۳۵۹ در منطقه عملیاتی ماهشهر به فيض عظمای شهادت نائل آمدند یکشنبه، ۲ دی ماه ۱۴۰۳ @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه 🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
خاطرات اسارت خود نوشت جانباز و آزاده سرافراز محمد علی نوریان قسمت : ۱۲۴ موضوع : سازماندهی در گردان ۱۴ معصوم قبل از ماموریت شناسایی و اسارت وقتی که ما در گردان ۱۴ معصوم مشغول آموزش نیروها بودیم یه روزی حاج احمد کاظمی جهت سرکشی و بازدید به گردان ما اومد و درمحل نمازخانه گردان برای نیروها صحبت کرد در وسط صحبت هاش به اینجا رسید که وقتی عراقیها از ما اسیر می‌گیرند در بازجویی‌ها از اُسرا سوال می‌کنند که کدام یک از سلاح های ما بیشتر از شما تلفات( شهید و زخمی ) می‌گیره؟؟؟ بعدش اُسرا هر سلاحی رو که بیشتر بگويند!!! عراقیها همان سلاح رو در جبهه هاشون بیشتر تقویت میکنند😳 من به صحبت های حاج احمد با دقت گوش میدادم و این قسمت از صحبتش در ذهنم جا گرفت بعد که اسیر شدم خیلی بدردم خورد که در آینده به آن خواهم پرداخت🥴 یادم میاد در آن مقطع زمانی که از بلندگوی تبلیغات گردان بعضاً بعضی از هنرمندان موسیقی مثل شهرام ناظری سروده های هنری شون پخش می‌شد مثلا: اینجای که میگه اندک اندک جمع مستان می‌رسد 🌹 اونوقت بعضی از رزمنده ها که شوخ طبع بودند این اشعار رو جابجا میکردند و خودشون یه طنزی بهش اضافه میکردند مثلا: می‌گفتند اندک اندک تخم زردک از زمین می‌رسد 😂 یا مثلا اشعارحماسی صادق آهنگران که همراه با سینه زنی بود... اونجایی که میگه بانوای کاروان بار بندید همرهان این غافله عزم کرببلا دارد رو جابجا میکردند و از خودشون طنزی اضافه میکردند مثلا: یه جمع رزمنده می‌شدند و یکی می‌خواند و بقیه سینه میزدند ..بانوای دایی قُلی می‌رویم خونه قُلی ..خونه قُلی دوره استمبالی( برنج ) شوره😂 در این مقطع من سرباز و ظیفه بودم یعنی از اواخر سال ۶۰ الی ۱ _ ۱ _ ۶۴ بسیجی بودم از این تاریخ الی ۱ _۱ _۶۶ مدت ۲ سال سربازی من طول کشید که در تمام این مدت در جبهه و در گردان‌های خط شکن بودم 🥴 حالا چون در گردان ۱۴ معصوم بودم پیگیر تصفیه حساب و گرفتن پایان خدمت از لشگر شدم رفتم ستاد لشگر قسمت نیروانسانی ( جذب سرباز ) مسئولش آقای محمدی بود اهل نجف آباد( قلعه سفید )داخل اطاقش نشسته بود محل مراجعاتش از پشت پنجره بود رفتم بهش گفتم آقای محمدی من ۱۶ روز دیگه دارم تصویه کنم سربازیم تموم بشه میشه این ۱۶ روز رو به من ببخشید🥴 ادامه دارد... شهدای شهرستان مبارکه
رهبر انقلاب: یک عنصر آمریکایی در لفافه می‌گوید هر که در ایران اغتشاش کند ما کمکش می‌کنیم؛ احمق‌ها بوی کباب شنیدند ✅ رهبر انقلاب: ملت ایران هر کسی را که مزدوری آمریکا را در این زمینه قبول بکند، در زیر گام‌های خود لگدمال خواهد کرد شهدای شهرستان مبارکه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹به چشمان ترم آقا ببر من رو حرم آقا با نوای: جواد مقدم ‌‌‍‌ شهدای شهرستان مبارکه
خاطرات اسارت خود نوشت جانباز و آزاده سرافراز محمد علی نوریان قسمت : ۱۲۵🥀 موضوع:سازماندهی درگردان۱۴ معصوم قبل از ماموریت شناسایی و اسارت💐 وقتی چنین درخواستی رو کردم آقای محمدی گفت نمیشه😖 ملتمسانه گفتم آقاااای محمدی چیو نمیشه؟؟ جان من یه کاریش بکُن !!🙃 گفت باشه بیا ۶ روزش رو بهت بخشیدم بهش گفتم دستت درد نکنه تشکر کردم خوشحال!!! از ستاد لشگر اومدم توی گردان باز فرداش پیش خودم یه کمی فکر کردم 😇 دیدم نه اینجوری نمیشه باید بروم کار رو تمام کنم ...باز اومدم پیش آقای محمدی و سلام و حال و احوال کردم ...بهم گفت ها کارت چیه؟؟ باز ملتمسانه گفتم آقااااای محمدی اگه میشه اون ۱۰ روز رو هم ببخش کارو تمام کن🥴 گفت اصلاً نمیشه!! گفتم چرا نمیشه ؟؟ گفت خُب دیگه !!! دیدم نخیر اینجوری حریفش نمیشم ...بهش گفتم آقای محمدی !! گفت بله 😏 گفتم چطور وقتی مارو توی منطقه چند ماه بدون مرخصی نگه می‌دارید و میگید بخاطر رضای خدا بمونید خُب تو هم حالا بخاطر رضای خدا این ۱۰ روز رو ببخش دیگه🙃 آقا یه نگاهی به من کرد دید من وِل کن معامله نیستم و سِمج شدم و یه جورایی هم دارم التماس میکنم گفت خاب بیا این برگه فُرم تصفیه رو بگیر برو امضا های یگانها و فرمانده مافوقت رو بگیر و بیا ...آقا منم خوشحااااال 😊 برگه فُرم رو گرفتم اومدم گردان پیش حسین محبی فرمانده گردان امضاشو گرفتم بعدش سریع رفتم تسلیحات (که اگه سلاح تحویلم هست) اونم امضاشو گرفتم بعدش تبلیغات و تدارکات اونهارو هم امضاشون رو گرفتم شد تمام🙃 اومدم پیش آقای محمدی گفتم بفرما تمام امضا های تصفیه یگانهارو گرفتم ... برگه فُرم رو از من گرفت یه بَرسی کرد و برگه فُرم تصفیه رو پاکت نامه کرد درشو چسب کرد مُهر محرمانه زد بهم داد گفت هر وقت رفتی اصفهان برو کارت پایان خدمتت رو بگیر آقایی که شما باشید منم خوشحال اومدم گردان پاکت نامه رو گذاشتم داخل ساک شخصی ام که لوازمم داخلش بود حالا خیلی احساس خوشحالی و غرور داشتم که باز دوباره بسیجی شدم 😊 اما به دلم بود که این دفعه توی این ماموریت یه اتفاق خاصی برام رُخ میده و به قول معروف ( این دفعه این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست ) و یه سرنوشت خاصی برام رقم میخوره نمیدونم چرا دل و قلبم اینجوری برام گواهی میداد🥴 ادامه دارد... شهدای شهرستان مبارکه
✳️ تمدید مهلت ثبت نام آزمون استخدام بانک مهر سال ۱۴۰۳ https://shenasname.ir/?p=68426 ✔️ شناسنامه قانون | اداری و استخدامی https://eitaa.com/joinchat/1523318784C8518e39256
خاطرات اسارت خود نوشت جانباز و آزاده سرافراز محمد علی نوریان قسمت : ۱۲۶🥀 سازماندهی در گردان ۱۴ معصوم قبل از ماموریت شناسایی و اسارت🌻 چرخ روزگار چرخیدو چرخید تا یک شب قبل از عملیات رفتم جهت شناسایی منطقه دشمن و داخل میدان مین مجروح شدم و بعدشم اسیر شدم که چگونگی اش را در آینده توضیح خواهم داد ...آقا حالا نامه تصویه حساب توی ساکم و منم اسیر شدم🥴 بعد ۳۸ ماه اسارت (مفقودالاثری ) که برگشتم یه روزی رفتم دَم مغازه مرحوم پدر خدا بیامرزم بهش گفتم آقا !!! گفت بله چی میگی ؟؟ گفتم اونوقت که من اسیر شدم کسی ساک شخصی منو نیاورد بهت بده؟؟ گفت چرا !!! خوشحال شدم گفتم کو ؟؟ کجاست ؟؟ گفت یکی از رفیق هات ( محمدرضا قربعلی) آورد گفت این ساک محمدعلی هست !! منم چون خودت مفقود بودی و ازت خبری نبود از بَس ناراحت بودم ازش گرفتم و پَرت کردم اون بالا ( سقف حُجره داخل مغازه ) برو ببین لای اون گونی ها باید باشه🙃 سریع رفتم روی سقف حُجره دیدم یا حضرت عباس چقدر گونی خالی و گردو خاک هست !!! گونی هارو به هم ریختم یه گرد و غباری شد ساکم رو پیدا کردم ... حالا پدرم داشت نگاه می‌کرد و هِی میگفت درست بگرد تا پیداش کنی😂 ساک رو آوردم پائین گرد و غبار که روی ساکم بعد از چند سال نشسته بود رو پاک کردم زیپ ساکم رو کشیدم درشو باز کردم.. دیدم پاکت نامه درش باز شده اما داخل ساک لای لباسهام هست تمام وسایل شخصی ام مثل لباس بسیجی و شورت و زیرپوش و حوله ام بود😂 پاکت نامه رو برداشتم به پدرم گفتم آقا دنبال این می‌گشتم پدرم گفت این چیه؟؟ گفتم آقا نامه اعمالمه 😂 برگه تصویه حساب پایان خدمتم هستش..پدرم گفت حالا میخوای چکارش کنی ؟؟ گفتم ببرم بدمش سپاه و کارت پایان خدمت بگیرم🥴 رفتم داخل پادگان عاشورا که متعلق به لشگر ۸ نجف بود قسمتی که مربوط به سربازها بود باز دوباره پشت پنجره ایستادم😂 تا نوبتم شد یه پاسداری مسئول کار بود سلام کردم گفت بفرما؟؟ گفتم یه برگه تصفیه دارم ...گفت بده ببینم !!! وقتی پاکت نامه رو دادم دستش گفت چرا درشو باز کردی و شروع کرد نَهیب کردن و با عصبانیت حرف زدن 🥴 وقتی برگه فُرم رو نگاه کرد چشمش به تاریخ هاش افتاد چشمهاش چهارتا شد 😂 تُف توی دهانش خُشگ شد 🙃 یه نگاه به برگه میکرد یه نگاه به من و هِی مرتب پشت سرهم به من می‌گفت این مال تو هست پس تو از اون روز تا حالا کجا بودی😳 منم قاه قاه بهش می‌خندیدم 😂😂 گفت چرا میخندی؟؟ من از تو سوال میکنم تو میخندی!! خوب که خنده هامو کردم حالا همه افرادی که اونجا بودند با تعجب داشتند منو تماشا میکردن ادامه دارد... شهدای شهرستان مبارکه
شهدای شهرستان مبارکه