#چهل_و_ششمین_شهید_محل
علی نصر اصفهانی
فرزند: مهدی
تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۱۲/۱۱
تاریخ تولد: ۱۳۴۳/۱۰/۲۵
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: فاو
علت شهادت: گلوله
محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه ۱
شمشیر عشق بر سر لوح مزار ماست
ما عاشقیم و کشته شدن افتخار ماست
ما پاک طینتان کل گلزار سرمدیم
جان برکفیم و مهدی موعود یار ماست
@monarjonban
فرازی زندگی نامه شهید علی نصر اصفهانی مهدی
دومین شهید خانواده
او در تاریخ ۱۳۴۳/۱۰/۲۵ در محله ی منارجنبان اصفهان متولد شد. این کودک زیبا رو و کنجکاو و با استعداد فرزند هفتم خانواده بود و از کودکی به نظم و انضباط علاقه فراوان داشت. و مخصوصأ علاقه وی به تحقیق و بررسی وسایل پیرامون خود داشت . از هر موضوعی که برایش جدید بود از پدر و مادر سوال می کرد از کودکی در جلسات قرآن شرکت می کرد و علاقه ویژه ای به ورزش فوتبال و والیبال بود و معمولا با برادرش "حسینعلی که نامبرده نیز به شهادت رسیدند " بازی و تفریح می کرد . به کارهای فنی در خانه علاقه مند بود و کنجکاو بود که از درون وسایل برقی سر در بیاورد . از موقعی که پا به مدرسه گذاشت با عشق و علاقه درس می خواند و یکی از شاگردان موفق خوش اخلاق و مورد توجه م عشر سه یوت مراحل ترقی را طی نمود و موفق شد در رشته علوم تجربی دیپلمئی کند . بعد از آن وارد دانشگاه فنی مهندسی خواجه نصیر الدین طوسی تهران شد ود نقشه برداری به تحصیل پرداخت. هم زمان با درس و تحصیل در قسمت حراست اداری کشاورزی استان اصفهان مشغول به کار شد و در ۲۱ سالگی به سفارش پدر ازدواج کر در کنار کار و تحصیل توجه ویژه ای به خانواده داشت، به طوری که در اوقات فراغت و مخصوصا در فصل تابستان معمول به مغازه میوه فروشی پدر می رفت و به او کمک می کرد. چون پدرش میوه فروش عمده بود لذا در بحث امانت داری فوق العاده حساس بود و مواليت می کرد که ورود و خروج بار که متعلق به مردم بود با مشکل و کاستی مواجه نشود از این رو به حال و حرام توجه ویژه داشت و عملا مراقب بود. در مورد حجاب دختران، غیبت و دروغ حساسیت زیادی داشت و موارد را به شخص متذکر می شد. در واقع نسبت به امر به معروف و نهی از منکر کوتاهی نمی کرد. در مورد نماز جماعت، عزاداری ها شرکت در مراسم های مذهبی و ادعیه نمونه بود. به این قبیل مجالس مذهبی اهمیت ویژه می داد و در آن شرکت می کرد. مخصوصا در عزاداری های ماه محرم.
شهید علی نصر همانطور که گفته شد به نظم و انضباط بسیار اهمیت می داد و همیه دفترها و کتابهایش با نظم و انضباط بود و در مورد نظافت فردی هم بسیار دقت می کرد. در زمان انقلاب هم بای به پای دیگر جوانان به مبارزه با رژیم ستم شاهی پرداخت بعد از انقلاب اسلامی نیز به عضویت بسیج درآمد و پس از کسب مهارت های لازم و شروع جنگ تحمیلی با وجود سن کم با اصرار خود به جبهه های جنگ رفت و ابتدا در عملیات رمضان بر اثر موج انفجار مجروح و به خانه برگشت و پس از مدتی بہبودی مجددا بی قراری می کرد که به جبهه برگردد ، و به جبهه اعزام و در گردان امام حسین (ع)، در عملیات محرم شرکت کرد و در آن عملیات دوباره از ناحیه قطع دو انگشت دست مجروح گردید و به اصفهان منتقل شد. سپس بعد از بهبودی در عملیات های خیبر و عملیات والفجر۸ نیز شرکت کرد و در نهایت در تاریخ ۱۳۶۴/۱۲/۱۱ در عملیات والفجر ۸ بر اثر اصابت گلوله در دریاچه نمک فاو به شهادت رسید و پیکر مطهرش به مدت چهار ماه در انج چون که آن مناطق در دست نیروهای عراقی بود. در عملیات کربلای ۵ که رزمندگان اسلام آنجا را آزاد سازی و پیکر این شهید بزرگوار را به پشت جبهه انتقال دادند.
این شهید بزرگوار علاقه زیادی به شهادت داشت لذا می گفت: سرنوشت من جز شهادت چیزی نیست و رستگاری و سعادتمند شدن را در شهادت در راه خدا می دانست. همان سال های اول حضورش در جبهه، برادرش حسینعلی به شهادت رسید. وقتی خبر شهادت برادر را شنید گفته بود راضی ام به رضای خدا. وقتی برای تشییع جنازه برادرش از جبهه به اصفهان آمد، چند قدم مانده به خانه می ایستد و وارد نمی شو و به دوستانش می گوید: از مادرم خجالت می کشم که الان مدت زیادی است در جبهه هستم و شهید نشدم ، ولی حسینعلی که یک هفته بود به جبهه رفته به شهادت رسید.
« روحش شاد »
@monarjonban
فرازی از وصیت نامه شهید علی نصر اصفهانی مهدی
به نام خدا
ربنا اغفرلنا وينا و اسرافنا فی امرنا وثبت اقدامنا وانصرنا على القوم الكافرين.
پروردگارا بیامرز گناهان ما . و زیاده روی های ما را که در کار خود کردیم . و ثابت بیدار قند دردهای ما را ، و نصرت يده ما را بر قوم کافران . درود بر منجی عالم بشریت ، و روشنایی بخش چهان ، امام زمان و نایب برحقش امام خمینی و درود بر کفر ستیزان تاریخ . و سلام بر شهدای گلگون کفن اسلام و ایران . سلام بر شما ای پدر عزیز ، حال شما چطور است ؟ انشاء الله حال شما خوب شده است . من از خدای متعال برای شما طلب سلامتی می کنم .
سلام بر شما ای مادر عزیز و مشریان ، حال شما چطور است ؟ از خدای عزوجل سلامتی شما را خواسته ام . من فقط آن وقتی خوشحال می شوم که شما ناراحت نباشید ، و دلتان به یاد خدا آرام بگیرد . سلام بر برادرم امیر آقا و خانواده و طفل کوچک آنها. سلام بر حسینعلی و خانواده - سلام بر علی محمد و خانواده . امیدوارم با تاییدات خداوند متعال در کار خود موفق باشد . سلام بر ناصر و رسول . تا می توانید رسول را تنها نگذارید و او را تشویق کنید تا انشاء الله به یاری خدا موفق شود . و اما ناصرخان شما همیشه تکلیفت را انجام بده ، و درست را بخوان و وظیفه خود را در خانه انجام بده ، و حرفهای پدر مادر را گوش کن . سلام بر خواهران عزیز و بچه ها ، امیدوارم که از دست من راضی باشید.
ای عزیزان : من در پایان توصیه ای به شما دارم ، خیلی کوچکتر از آنم که بخواهم به شما توصیه کنم . مواظب باشید خود را از دیگران بالاتر ندانید و یک وقت به خود مغرور نشوید ، که من چه هستم فقط درجه یک آدمی در نزد خدا باید بالا باشد ، و بزرگی فقط به تقوا است ، پس تقوا را پیشه کنید و این اختلافات ظاهری را از بین خود بردارید . یک مسئله مهم دیگر اینکه ؛ مواظب باشید خدای ناکرده پدر و مادر از دست شما ناراحت نباشند . تا می توانید دل پدر و مادر را راضی کنید ، و این دستور الهی است . ان شاء الله پدر و مادر از دست من راضی هستند . سلام من را به تمام خویشاوندان و دوستان و همسایگان برسانید . از تمام شما خداحافظی می کنم . اگر خواستید برای من نامه بفرستید ، به آدرس : اهواز شهرک دارخوین لشکر مقدس امام حسین (ع) تیپ یک تدارکات جواب نامه را حتما بفرستید . من از شما معذرت می خواهم چون سر شما را درد آوردم . و السلام . امام را دعا کنید .
صبح روز سه شنبه : ۱۳۶۱/۱۱/۲۶
@monarjonban
#چهل_و_هفتمین_شهید_محل
عبدالرسول طالبی
فرزند: محمدرضا
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۰۱/۰۶
تاریخ تولد: ۱۳۴۸/۰۱/۲۵
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: فاو
علت شهادت: ترکش
محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه ۲۶
آن سان که نسیم برگ را می بوسید
یا حادثه زین و برگ را می بوسد
وقتی لب پلک خسته اش را می بست
گفتی که لبان مرگ را می بوسید
@monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید عبدالرسول طالبی محمدرضا
شهید عبدالرسول طالبی فرزند محمدرضا اولین فرزند خانواده در تاریخ ۱۳۴۸/۰۱/۲۵ مصادف با مبعث حضرت رسول گرامی اسلام در محله ی منارجنبان به دنیا آمد. پدرش به شغل قصابی مشغول و مادرش خانه دار بود. هنگام تولد به میمنت این روز مبارک نام او را عبدالرسول گذاشتند و پدر بزرگش نذر کرده بود که اگر بچه سالم باشد یک گوسفند نذر کند پس از اینکه رسول به دنیا آمد یک گوسفند زنده به بیمارستان هدیه دادند و به نذر خود را عمل کردند. هنوز به دو سالگی نرسیده بود و خانواده در حال پختن نان برای روز تاسوعا بودند که یک دفعه رسول از جلو چشمانشان ناپدید می شود، همه جا را به دنبال او جستجو می کنند و بالاخره بعد از ۲۴ ساعت متوجه می شوند که در جوی آب افتاده و زیر پل گیر کرده و در این مدت سرش را از آب بالا نگه داشته و از خفگی نجات پیدا کرده بود.
در پنج سالگی یک موتور سیکلت با او تصادف می کند و کتفش را می شکند. شش ماه بعد از راه پله بر زمین می افتد و همان کتف شکسته دوباره آسیب می بیند و از ترس لکنت زبان پیدا می کند یک بار هم زودپز داخل منزل منفجر شد و بخشی از بدنش در آن حادثه می سوزد که با جراحی پلاستیک معالجه می شود. بار دیگر در مشهد مقدس بر اثر تصادف ماهیچه پایش آسیب می بیند و انگشت دستش شکسته می شود. خلاصه دوران کودکی قبل از مدرسه را همراه با حوادث متعدد پشت سر می گذارد.
از هفت سالگی فصلی دیگر از زندگی او آغاز شد. وقتی میخواست به مدرسه برود خوشحال بود و در پوست خود نمی گنجید. در آن روز مادربزرگش رسول را از زیر قرآن عبور داد تا با سلامت کامل به درس و تحصیل مشغول شود. در این ایام به دلیل اینکه از شاگردان خوب مدرسه بود از طرف مدرسه او را تشویق می کردند و جایزه اش میدادند خانواده هم برای او دوچرخه تهیه کرد تا بیشتر دلگرم درس و تحصیل شود، مراحل تحصیل را تا سوم راهنمایی ادامه داد اما به دلیل آن حادثه که در کودکی برایش رخ داده و کمی لکنت زبان پیدا کرده بود، دیگر به مدرسه نرفت و از آن پس روزها در شغل صندوق سازی کار می کرد.
شهید عبدالرسول از ۸ سالگی نماز را شروع کرد و وقتی ۱۱ یا ۱۲ ساله بود شروع به روزه گرفتن کرد. به طبیعت و پرورش گل علاقه زیادی داشت. به کبوتر خیلی عشق می ورزید، به طوری که در حدود چهل کبوتر داشت و گاهی که به مشهد مقدس می رفت یک جفت از کبوتر هایش را به آنجا می برد و در اطراف صحن امام رضا (ع) رها می کرد. در آن زمان عضو بسیج شد و در کلاس های متعدد شرکت می کرد..از کودکی به ورزش مخصوصا فوتبال علاقه مند بود و همچنین به دلیل علاقه زیاد به مراسم تعزیه خوانی از کودکی برای خود شمشیری تهیه کرد و با بچه ها به تعزیه خوانی می پرداختند و از نوجوانی به جمع تعزیه خوان ها پیوست و در نقش یاران امام حسین (ع) ایفای نقش می کرد.
دوران تحصیل عبدالرسول مصادف بود با تحولات انقلاب اسلامی و این شهید بزرگوار نیز مانند سایر جوانان پر شور در صحنه های انقلاب شرکت می کرد در آن زمان که اوج انقلاب اسلامی بود اغلب در راهپیمایی ها شرکت می کرد و کمتر به خانه می رفت. در موقع ورود امام بسیار خوشحال بود و به قول پدرش هیچگاه در خانه نبود و همیشه در خدمت اسلام و انقلاب بود. عضویت در بسیج محله حضور در نگهبانی های شبانه در محله، حضور در نماز جمعه و جماعت از اهم فعالیت او بود اما در کنار آن کار می کرد تا کمک حال پدر
باشد وقتی که ۱۵ ساله بود برای دیدار امام به قم رفت و در مدرسه فیضیه حضرت امام را ملاقات کرده بود و ایشان نیز دست مبارکش را بر سرش کشیده و یکی از علمای قم، یک قرآن به رسول هدیه داده بود. عشق و علاقه او به علماء زیاد بود و ارتباط خوبی با مسجد و بسیج داشت. همراه با دوستانش شبها به نگهبانی در محل می رفت. یک بار به مادر گفت: مادر جان نمی دانی چه لذتی دارد آدم شب بیدار باشد و برای ناموس و جامعه اش فعالیت کند.
شهید طالبی پس کسب معرفت در بسیج و آگاهی از شرایط به وجود آمده مخصوصا آغاز جنگ تحمیلی، چندین بار تلاش کرد که به جبهه برود اما با ممانعت پدرش مواجه می شد تا اینکه یک روز به آرایشگاه رفته و مقداری حنا به بدن خود مالید و نزد پدر آمده و می گوید: پدر جان چه اجازه بدهی و چه اجازه ندهی، من این بار به جبهه می روم. پدرش نیز که این روحیه را در پسر می بیند اجازه می دهد و بالاخره به منطقه جنگی جنوب اعزام می شود و بعد از آن ۳۵ روز به مرخصی آمد. در ایام مرخصی هم مرتب در بسیج محله بود و با دوستانش به گلزار شهدا می رفت و با شهدا تجدید میثاق می کرد. دو بار دیگر به جبهه اعزام شد اما دفعه سوم که اعزام می شود، چون نزدیک عید نوروز بود، بیشتر بچه ها به مرخصی رفتند، اما عبدالرسول می ماند و نهایتا در ۶ فروردین ۱۳۶۵ در منطقه فاو بر اثر اصابت ترکش به لقاء الله می پیوندد و در همان روز عید مبعث پیامبر که به دنیا آمده بود در عید مبعث نیز در تاریخ
۱۳۶۵/۰۱/۱۰ در قطعه نزدیک مزار آیت اله حاج آقا رحیم ارباب به خاک سپرده می شود.
داستانی را پدرش اینگونه نقل کرد: که شهید عبدالرسول در این اواخر تعدادی کبوتر داشت که هر بار در کنارشان بود همگی روی سر و شانه وی می نشستند و رسول هم با محبت با آنها رفتار می کرد. ایشان می گفت: یک روز قبل از اینکه خبر شهادت فرزندم را بشنوم دیدم یکی از کبوترهای عبدالرسول که سفیدتر از همه و مثل برف بود خودش را در خاک و خاکسترها غلطانده و سیاه کرده بود و ما تعجب کردیم که چرا این کبوتر زبان بسته اینطور شده، روز بعد که خبر شهادت پسرم را دریافت کردم با خود گفتم حتما این کبوتر زودتر خبر شهادت وی را احساس کرده و اینگونه غم و اندوه خود را به ما نشان داده بود . « روحش شاد »
@monarjonban
#چهل_و_هشتمین_شهید_محل
عباسعلی(رسول) احمدی جوزانی
فرزند: عباس
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۰۳/۲۳
تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۱۰/۰۴
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: شرهانی
علت شهادت: ترکش
محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۲۵
بگو یا رب مرا هم نافه ای تقدیم جانان شد
گل آلاله روی من روان سوی گلستان شد
الفبای حدیث عشق را او خواند لقمان شد
مرا هم پاره ی جانی چنین تقدیم جانان شد
@monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید عباسعلی احمدی عباس
در تاریخ ۱۳۴۴/۱۰/۰۴ در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد. دومین فرزند خانواده بود و نامش را عباسعلی گذاشتند اما به دلیل علاقه و ارادت خانواده به پیامبر اکرم، نام دیگرش را رسول گذاشتند. وقتی این پسر خوش قدم به دنیا آمد، وضعیت اقتصادی خانواده و کار کسب خانواده رونق گرفت. پدرش نانوا و شبانه روز در خدمت مردم بود از کودکی به پدر و مادر احترام می گذاشت و فرایض دینی را از آنها فرا گرفت. ضمن اینکه شغل پدر را یاد گرفت در رعایت حلال و حرام و رزق پاک طاهر و حساس بود. حجب و حیای خاصی داشت.
تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواند و اغلب در کنار پدر به نانوایی می پرداخت. اهل بازی کردن در کوچه ها نبود و بیشتر علاقه مند بود به جای بازی کار کند. وقتی در مغازه نانوایی بود و مشغول پختن نان سرش را بالا نمی کرد که مبادا با دیدن زنان به گناه بیفتد. کم حرف بود و به قول معروف سرش به کار خودش بود، اهل غرغر کردن نبود و چون بیشتر وقتش را در مغازه سپری می کرد فرصت اینکه تلویزیون تماشا کند و یا با دوستانش بازی کند را نداشت، ورزش او همان کارکردن بود. گه گاهی هم برای شنا کردن به رودخانه زاینده رود می رفت. به دلیل پخت نان که از نیروی بازو استفاده می کرد بدنی ورزیده و قوی داشت. چند کبوتر داشت که به آنها أنس گرفته بود و هر گاه که به آنها آب و غذا می داد بر روی شانه هایش می نشستند و بازی می کردند. وقتی هم که شهید شد خانواده تمام کبوترهایش را در امامزاده زینبیه رها نمودند.
به استحکام خانواده اهمیت می داد. تمام وجودش را وقف آنها کرده بود و گه گاهی جهت تفریح و تفنن با برادرش کشتی می گرفت و محیط خانه را به خنده و شادی شاد می کرد و خستگی کار را اینگونه از تن خارج می کرد. چون از کودکی یاد گرفته بود که کار کند اهل اسراف و ریخت و پاش نبود. چون می دانست که برای به دست آوردن هر چیز چقدر باید زحمت کشید، و یاد گرفته بود که از کودکی باید صبح زود تنور را روشن و آماده مراجعات مردم شود، لذا سحرخیز شده بود و اولین کاری که می کرد، نماز صبح را می خواند و سپس مشغول کار می شد. در ماه مبارک رمضان با وجود اینکه پشت تنور داغ بود اما روزه هایش را تمام و کمال می گرفت و اصلأ حرفی از تشنگی و گرسنگی نمی زد. به ائمه معصومین عشق می ورزید، مخصوصا به امام علی (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) ارادت خاص داشت و اگر مشکلی برایش پیش می آمد به آنها متوسل می شد.
در زمان انقلاب اغلب سرکار بود و در نانوایی به مردم خدمت می کرد. بعضی شبها که فرصت داشت در نگهبانی از محله به کمک دوستانش می رفت یا در ایست و بازرسی های سر خیابان شرکت می کرد. موقع سربازی که شد به ژاندارمری منتقل شد اما از همان ابتدا علاقه مند بود که به جبهه برود. هر وقت هم می خواست اعزام شود، با پدر و مادر و دوستان خداحافظی می کرد و حلالیت می طلبید. در آخرین نامه اش به خانواده گفته بود: از جنگ که آمدم مستقیم به مشهد مقدس می روم جهت زیارت آقا امام رضا (ع) و بعد به اصفهان می آیم. اما این امر تحقق پیدا نکرد و زودتر از دیدار ظاهری امام رضا(ع) روح ملکوتی اش در تاریخ ۱۳۶۵/۰۳/۲۳ در منطقه شرهانی بر اثر اصابت ترکش خمپاره به لقاءاله پیوست و به جمع شهدا و به جمع اهل بیت عصمت و طهارت ، در بهشت برین ملحق و پیکر مطهرش در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد.
« روحش شاد »
@monarjonban
#چهل_و_نهمین_شهید_محل
عبدالرسول نصر اصفهانی
فرزند: قدیرعلی
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۰۶/۲۵
تاریخ تولد: ۱۳۳۵/۰۳/۰۱
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: فاو
علت شهادت: ترکش
محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۲۵
زنده جاوید کیست؟ کشته شمشیر دوست
کاب حیات قلوب از دم شمشیر اوست
گر بشکافی هنوز خاک شهیدان عشق
آید از آن کشته گان زمزمه دوست دوست
@monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید عبدالرسول نصر اصفهانی قدیرعلی
شهید عبدالرسول نصر اصفهانی در اول خردادماه سال ۱۳۳۵ در محله منارجنبان در شهر اصفهان دیده به جهان گشود. خانواده ای معتمد و مذهبی داشت. فرزند پنجم خانواده بود و دوران ابتدایی را در مدرسه محله آغاز کرد. در ۱۵ سالگی در کارخانه صنایع پشم اصفهان مشغول به کار شد و در همان کارخانه تحصیلات ابتدایی را تکمیل کرد و در سال ۱۳۵۳ در ۱۸ سالگی ازدواج کرد و سپس به خدمت سربازی در گنبدکاووس رفت و بعد از خدمت سربازی زندگی مشترک را آغاز کرد که حاصل این ازدواج چهار فرزند: سه دختر و یک پسر بود. اولین و دومین فرزند ایشان در سال ۱۳۵۷ و سال ۱۳۵۸ و سپس در سال ۱۳۶۲ و سال ۱۳۶۳ سومین و چهارمین فرزندان ایشان به دنیا آمدند.
شهید عبدالرسول مدتی آموزش های نظامی را در پادگان امام حسین (ع) سپری کرد و در اوایل سال ۱۳۶۵ به صورت داوطلب از طرف لشکر مقدس امام حسین (ع) به جبهه اعزام و در گردان یازهرا (س) مستقر شدند. حدود ۶ ماه در جبهه های جنگ حق علیه باطل حضور فعال داشت و یکی از دوستان و هم رزمان صمیمی و نزدیک فرمانده شهید تورجی زاده بودند تا اینکه در عملیات والفجر ۸ شرکت کرد و در منطقه فاو در تاریخ ۱۳۶۵/۰۶/۲۵ مصادف با ماه محرم و در صبح روز عاشورا حسینی، در حالی که شهید حسینعلی کرمانی نیز در کنارش بود بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ به شهادت رسید.
بعد از آن پیکر مطهرش به اصفهان منتقل شد و پس از تشییع باشکوه در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد.
یکی خاطراتی که از ایشان نقل میشود: در شب جمعه قبل از شهادت ایشان که با خانواده و فامیل به گلستان شهدا رفته بودند بعد از گریه زیاد که در دعای کمیل داشته اند گردشی در گلستان شهدا می کنند و همان جایی که الان به خاک سپرده شده را نشان اطرافیان می دهد و می گوید: اینجا جای من است.
از خصوصیات بارز اخلاقی شهید اینکه: به نماز اول وقت با جماعت اهمیت زیادی می دادند. صله رحم زیاد انجام میداد مخصوصا نسبت به پدر و مادر. به خانواده های بی سرپرست خدمت می کردند. اخلاق ایشان در خانواده و بیرون از خانواده بسیار نیکو بود. در لحظه لحظه زندگی از یاد خداوند غافل نبودند. سفارش فرزندانش را زیاد می کرد و همیشه تبسم و ذکری بر لب داشتند.
روحش شاد
@monarjonban
وصیت نامه شهید عبدالرسول نصر اصفهانی قدیرعلی
بسم الله الرحمن الرحيم
بنام الله ، با سلام و درود بر امام امت ، و با سلام به روان پاک شهدا از صدر اسلام تا کنون . وصیت نامه خودم را آغاز می کنم . من رفتن به جبهه را برای خودم واجب دانستم. و از شما می خواهم که به امام و رزمندگان دعا بکنید . و جبهه ها را خالی نگذارید . و همین که از اول تا به حال کمک کرده اید ، باید حالا هم زیادتر کمک کنید ، و راه شهدا را باید ادامه دهید. پدر و مادرم : من فرزند لایقی برای شما نبودم . مرا ببخشید و حلالم کنید
و تو همسرم : همین طور زینب وار بچه ها را بزرگ کن و صبر داشته باشید . همگی شماها را به خدا می سپارم.
نماز و روزه ۳ سال برایم بگیرید و رد مظالم ۵۰۰ تومان . "والسلام"
@monarjonban
#پنجاه_اُمین_شهید_محل
حسینعلی کرمانی
فرزند: مهدی
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۰۶/۲۷
تاریخ تولد: ۱۳۴۵/۰۲/۱۱
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: فاو
علت شهادت: ترکش
محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۶
من آن سرباز جانباز حسین
سرافرازم که سرباز حسینم
من آن قربانی راه خدایم
شهیدی از دیار کربلایم
حسینم را ز جان یاری نمایم
ره عزت سوی عالم گشودم
@monarjonban
زندگی نامه شهید حسینعلی کرمانی کارلادانی فرزند مهدی
« سومین شهید خانواده »
شهید حسینعلی کرمانی در ۱۱ اردیبهشت سال ۱۳۴۵ در محله منارجنبان اصفهان به دنیا آمد و همان طور که قبلا به شرح زندگی دو برادر شهیدش ذکر شد، پدرش به خاطر عشق به مولا امیرالمومنین (ع) نام فرزندانش را با نام علی همراه کرد. اسم او را حسینعلی تهاد. مادرش می گفت: هشت ماهه بودم که وی به دنیا آمد و ابتدا دکتر ها می گفتند: او در شکم مادر از دنیا رفته است و وقتی برای زایمان به بیمارستان رفتم، هیچ لباس و لوازمی برای نوزاد نبردیم اما تقدیر الهی اینگونه بود که او سالم به دنیا بیاید و نوزاد را در یک ملافه
بیمارستانی قرار دادند و تحویل ما دادند و آن را به خانه آورده ایم. درست این ماجرا در ۲۰ سالگی حسینعلی دوباره اتفاق افتاد و این بار پیکر بی جان او را در کفن سفید پیچیدند و تحویلمان دادند که من این دو واقعه و این لحظه را هرگز از یاد نمی برم. به هر حال تقدير الهی این گونه بود که او سالم بماند و زمانی به یاری دین خدا برخیزد. دوران کودکی را پشت سر گذاشت و هنگامی که پا به دبستان گذاشت هم زمان به کار کردن علاقه مند شد و همراه پدر جهت برداشت میوه های باغ به او کمک می کرد. یک لحظه از کار کردن خسته نمی شد و حتی علاوه بر کمک به پدر و مادر در امر کشاورزی باغات مجاور نیز به کمک همسایگان می رفت.
چون در خانواده همه مذهبی بودند، حسینعلی هم از همان کودکی نماز و روزه و اعتقادات دینی و تعلیمات لازم را فرا گرفت و اغلب در سه نوبت صبح و ظهر و شب جهت اقامه نماز به مسجد می رفت. انس عظیمی به نماز و مسجد پیدا کرده بود، شرکت در جلسات قرآن دعا احیا و عزاداری های ائمه اطهار، مخصوصا در ماه محرم و صفر را دوست می داشت و حتما در آن شرکت می کرد و روز به روز به معنویت و خالص کردن روح ادامه می داد. آنقدر خلوص داشت که وقتی به جبهه رفت، جهت اقامه نماز جماعت بعنوان امام جماعت جلو می ایستاد و سایر رزمندگان پشت سر او اقتداء می کردند. در جبهه قبری حفر کرده بود و شبهای جمعه بداخل آن می رفت و با خدای خود مناجات می کرد و نماز شب می خواند. به حرام حلال خدا بسیار مواظبت می کرد و گاهی که از جبهه برمی گشت اگر احیانا لباسش درجنگ پاره شده بود آن را وصله می زد که بتواند دوباره از آن استفاده کند. در دوران انقلاب هم مانند همه جوانان در صحنه ها حضور داشت، از شرکت در راهپیمایی ها گرفته تا حضور در جلسات روشنگری. وی در هنگام جنگ به همراه دو برادر دیگرش در جبهه بودند. زمانی که دو برادرش (عبدالعلی و حسنعلی) شهید شدند مصمم تر شد که سنگر آنها را خالی نگذارد. یک بار که از جبهه به مرخصی آمد به مشهد مقدس رفت و وقتی در مشهد بود عملیات بزرگی انجام شد حسینعلی از این بابت بسیار ناراحت شده بود که چرا در آن عملیات حضور نداشته است و از ناراحتی کیف دستی خود را بر زمین می کوبد و می گوید: چرا من لیاقت شهادت را نداشتم.
یک بار هم به علت مجروحیت به مرخصی آمد و مدت ده روز در خانه استراحت کرد و دوباره به جبهه های جنگ اعزام شد. بارها به منطقه جنگی کردستان و جنوب رفته بود. تا اینکه در عملیات والفجر ۸ در منطقه فاو شرکت کرد و بالاخره به آرزوی دیرینه او رسید و در تاریخ ۱۳۶۵/۰۶/۲۷ بر اثر اصابت ترکش جان به جان آفرین تسلیم و به دیدار دو برادر شهیدش "حسنعلی و غلامعلی" پیوست و به عنوان سومین شهید خانواده در دفتر خاطره ها جاودان ماند. و پس از انتقال پیکر مطهرش به اصفهان بر روی دستان پر شور امت اسلامی تشییع و در گلستان شهدا به خاک سپرده شد.
« روحش شاد »
@monarjonban
#پنجاه_و_یکمین_شهید_محل
مجتبی(حسن) نصر اصفهانی
فرزند: محمدعلی
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۰۴
تاریخ تولد: ۱۳۴۷
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: شلمچه
علت شهادت: غرق شدن
تاریخ خاکسپاری: ۱۳۷۶ (پس از ۱۱ سال مفقودی)
محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۲۹
یعقوب بیا که کاروان آمده است
از یوسف بی نشان نشان آمده است
فرزندانت درست گفتند به تو
پیراهن و مشتی استخوان آمده است
@monarjonban
شهدای محله منارجنبان :
فرازی از زندگی نامه شهید مجتبی (حسن) نصر اصفهانی محمدعلی
« دومین شهید خانواده »
همانطور که در شرح زندگی شهید رضا نصر اصفهانی (سی و یکمین شهید) گفته شد که مادر شهید رضا بر اثر بیماری از دنیا می رود و پدر خانواده برای نگهداری از فرزندان يتيمش با خانمی ازدواج می کند که ماحصل آن ازدواج شهید مجتبی (حسن) می باشد آری رضا کوچولو خیلی زود صاحب یک برادر به نام حسن میشود که در سال ۱۳۴۷ به دنیا می آید. رضا ۵ ساله و حسن تازه متولد شده با همدیگر انس می گیرند و در کنار هم رشد و نمو می کنند. و نامادری مانند یک مادر واقعی نسبت به رضا و نیز فرزند خودش رفتارمی نماید. روزی که وی به دنیا آمد ایام ولادت امام حسن مجتبی بود و لذا پدر و مادر دو اسم برای او انتخاب کردند. یک گوشش را حسن و گوش دیگرش را مجتبی نام نهادند.
روزها و شب ها این دو برادر با هم بودند و در کنار هم بزرگ شدند و یک بار حسن در کودکی به بیماری سختی است دچار شده که گویا فلج اطفال بوده و پدر و مادر با توسل و راز و نیاز به مداوای وی پرداختند و با صرف هزینه زیاد حسن را از بیماری نجات دادن کم کم حسن بزرگ شد و پا به دوستان گذاشت. در جریان انقلاب اسلامی حسن نه ساله شده بود و به همراه برادرش رضا و سایر بچه ها به تظاهرات می رفتند. یک بار هم پارچه سفیدی از مادر گرفته و روی آن می نویسد: "حسین حسین شعار ماست شهادت افتخار ماست " و با آن پارچه در تظاهرات شرکت می کند. یک بار هم هم یک پارچه سفید برداشته بود به صورت نفت در آورده و بر روی آن با رنگ قرمز نوشته بود: با خون خود نوشتم یا مرگ یا خمینی
درس و نمرات حسن در مدرسه کمی از برادرش رضا بهتر بود و وقتی کلاس نهم بود هم زمان در کلاسهای طرح کاد و در رشته تراشکاری شرکت می نمود. در آن زمان به کارگاه مینیاتوری می رفت و ساعت پنج تومان دستمزد می گرفت. پس از مدتی ۱۵۰۰ تومان جمع آوری کرده بود و آنها را به پدر و مادر داد که برای خواهرش جهیزیه بخرند. یک بار دیگر جهت تهیه لوازم سیسمونی مبلغی به مادرش داد تا خرج کند.
این شهید بزرگوار دوران دبستان را در مدرسه حکمت و دوران راهنمایی را در مدرسه هاشمی نژاد به پایان رساند و سپس به دبیرستان اشرفی اصفهانی راه یافت و در حالی که در آن شبیرستان مشغول تحصیل بود به جبهه رفت و درسش را در جبهه ادامه و به صورت متفرقه امتحان و موفق به کسب مدرک دیپلم شد. شهید حسن نصر خط زیبایی نداشت و علاقه او به خواندن قرآن و حضور در جلسات مذهبی زیاد بود. انس عجیبی با شهدای محله داشت به طوری که مرتب مخصوص شب های جمعه به گلستان شهدا می رفت و قبور شدن را تمیز می کرد . از دروغ گفتن و غیبت کردن پرهیز می کرد، وی فردی صرفه جو و مهربان بود. این پسر بسیار مهربان و رئوف بود و چون می دانست خواهران و برادر ناتنی ام مادر ندارند، اما نسبت به آنها مهربان و خوش برخورد بود. وقتی که برادرش رضا شهيد - حسن ۱۲ سال داشت و برای اینکه بتواند به جبهه برود در شناسنامه اش دست برده بر آن را ۱۴ ساله کرده بود و بدین صورت موفق شد جهت گذراندن دوره آموزشی به پادگان
نظامی خمینی شهر برود و بعد هم به جبهه اعزام شد. هر چه به او گفته شد: تازه برادرت شهید شده. می گفت: باید وظیفه شرعی خودم را ادا کنم و از همه حلالیت طلبید و به جبهه های جنگ حق علیه باطل رفت. یک بار هم به مرخصی آمد و چون شب هنگام رسیده بود برای اینکه درب منزل را نزند و باعث ناراحتی کسی نشود تا صبح کنار قرض الحسنه محله نشسته بود.
وی پس از چند روز استراحت مجددأ خداحافظی کرد. ولی این بار خداحافظی او نوع دیگری بود. چرا که عملیات بزرگی در راه بود و آن عملیات کربلای ۴ بود. حسن در آن عملیات به عنوان غواص حضور پیدا کرد و جزء اولین گروهی بود که جهت انجام عملیات به آب زدند. غواص شدن یعنی دل به دریا زدن دل از دنیا کندن و بی نام و نشان بودن غواص یعنی بعد از شهادت یک سنگ قبر هم نداشتن. و شهید مجتبی در شب عملیات حدود ساعت ۱۱ شب به همراه بچه های گردان یونس ابتدا وارد آبهای سرد نهر ارایض شدند آن تهر به اروند رود متصل می شد و این گردان بعنوان خط شکن باید ابتدا در سه جزیره ام الرصاص، ماهی و بالجانيه حاضر می شدند و پس از شکسته شدن خط سایر رزمندگان بوسیله قایقهای تند رو به آنها ملحق شوند اما به دلیل آماده بودن دشمن بچه در آبها به گلوله بسته شدند و این درگیری ۳۶ ساعت بطول انجامید که نهایتا تعداد زیادی از بچه ها به شهادت رسیدند و حتی رزمندگان قادر نبودند اجساد مطهر شهدا را به عقب برگردانند و تعدادی نیز از آنها از جمله مجتبی مفقود الاثر گردیدند.
آری شهید مجتبی نصر نیز در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۰۴ در آن عملیات به شهادت رسید و مفقودالاثر گردید و جسد مطهرش سالها در خاک دشمن باقی ماند تا اینکه پس از ۱۱ سال و چهارماه، در سال ۱۳۷۶ پیکر مطهرش توسط گروه تفحص پیدا و به خانواده رسید و پس از تشییع باشکوه توسط مردم خدا جو و انقلابی در گلستان
شهداء اصفهان به خاک سپرده شد.
بر روی سنگ مزار مرحوم حاج محمدعلی ( پدر شهیدان رضا و شهید مجتبی) اشعاری حک شده که ایشان در فراق فرزندان شهیدش سروده:
بوسه بر رویت زدم ، چشمت بود مست و خواب/ شانه بر زلفت زدم تا که در آمد آفتاب
چو در آمد آفتاب دشت و چمن شادان شدند / وای من جفت گلانم از نظر پنهان شدند
میشود جمعه همه در باغ و بستان می روند / من بمیرم ما به گلزار شهیدان می رویم
@monarjonban
#پنجاه_و_دومین_شهید_محل
محسن نصر اصفهانی
فرزند: رضا
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۲
تاریخ تولد: ۱۳۴۵/۰۳/۲۱
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: شلمچه
علت شهادت: ترکش
محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۲۲
از شهر غریب سفر باید کرد
معراج به قبله ی خطر باید کرد
بر خرمن اهرمن شرر باید زد
از کشور عشق رفع شر باید کرد
@monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید محسن نصر اصفهانی رضا
شهید محسن اصفهانی فرزند پنجم خانواده بود که در تاریخ ۲۱ خرداد سال ۱۳۴۵ در محله منارجنبان به دنیا آمد. از همان کودکی پسری حرف گوش کن و ساکت بود و وقتی پا به مدرسه گذاشت تا کلاس دوم راهنمایی به تحصیل ادامه داد و سپس ترک تحصیل کرد و جهت انجام کار به مغازه فروش لوازم موتور که متعلق به پدرش بود رفت تا به او کمک کند. در خانواده هفته ایی یک روز یکی از روحانیون جهت روضه خوانی مراجعه می کرد و محسن از کودکی به احکام اسلام آشنا و کم کم به خواندن نماز و روزه گرفتن انس پیدا کرد و با فلسفه آنها آشنا شد. در ایام انقلاب به همراه پدر در راهپیمایی ها شرکت می کرد و یک بار در ازدحام تظاهرات نزدیک بود محسن در بین جمعیت خفه شود. و چون مکرر در تظاهرات شرکت می کردند گاهی کفش هایشان را در بین جمعیت از دست می دادند و پدر همیشه تعدادی کفش اضافه خریده و در منزل قرار داده بود به خصوص موقع چسباندن اره دا چون مامورین آنها را می دیدند و مجبور بودند که فرار کنند کفش هایشان را جا می گذاشتند. یک بار هم یکی از دوستانش که فقیر بود و کفش نامناسب داشت محسن بیماری هایش را به او داد و خودش با پای برهنه به خانه مراجعه کرد.
به هر حال با آغاز انقلاب اسلامی در سال ۵۷ وی به تهذیب نفس پرداخت و تا قبل آغاز جنگ، در مسجد و برنامه های فرهنگی شرکت می کرد. تا اینکه جنگ تحمیلی آغاز و در آن زمان که هنوز ۱۶ سال بیشتر نداشت نزد پدر رفت و اجازه گرفت که به جبهه برود. و بالاخره با آموزش هایی که دید در سال ۱۳۶۵ عازم جبهه شد و در اولین حضورش در جنگ به مدت سه ماه به سنندج رفت سپس عازم مناطق جنوب شد و در عملیات رمضان شرکت و این بار از ناحیه شکم مجروح و به مدت دو ماه در بستر افتاد. اما پس از بهبودی کسی مجددا به جبهه اعزام و در عملیات خیبر و سپس در عملیات محرم شرکت نمود. در عملیات خیبر مجددا از ناحیه سر و صورت مجروح و سپس در عملیات بدر نیز از ناحیه دست مصدوم گردید. همچنین در عملیات والفجر ۸ و عملیات کربلای ۵ در جبهه حضور داشت تا اینکه در تاریخ ۲۲ دی ۱۳۶۵ بر اثر اصابت ترکش به دیار حق شتافت به خیل شهدا پیوست و پس از انتقال پیکر مطهرش در اصفهان بطور باشکوهی تشییع و در گلستان شهداء اصفهان بخاک سپرده شد.
زمانی که در جبهه حضور داشت و عملیاتی در کار نبود با این که او به عنوان رزمنده به جبهه اعزام شد، برای اینکه بیکار نباشد به نانوایی لشکر مراجعه می کرد و خمیر نان می گرفت و اجازه نمیداد اوقات فراغتش بیهوده سپری شود. شهید محسن در جبهه سمت آرپی جی زن داشت و یا به تعبیری شکارچی تانک بود و معمولا در خط مقدم وظیفه جلوگیری از پیشروی دشمن را برعهده داشت. شهید محسن نصر به انقلاب و به امام عشق می ورزید. در ماه های محرم و صفر به سوگواری و عزاداری برای آقا اباعبدالله الحسین می پرداخت و الدرس عشق و آزادگی را از ایشان آموخت و باعث شد که در جریان انقلاب اسلامی به تبعیت از آن امام همام به دفاع از انقلاب اسلامی برخیزد.
« روحش شاد »
@monarjonban
وصیت نامه شهید محسن نصر اصفهانی رضا
برخی از آن مؤمنان بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملا وفا کردند . پس برخی بر آن عهد وفا کردند تا به راه خدا شهید شدند ، و برخی به انتظار فیض شهادت مقاومت کردند ، و هیچ عهد خود را تغییر ندادند ، تا اینکه خدا آن مردان راستگوی را از صدق ایمانشان پاداش نیکو بدهد ، و منافقان را عذاب کند اگر بخواهد یا به لطف توبه شان بپذیرد که خدا بسیار آمرزنده و مهربان است .
(احزاب آیه ۲۲ تا ۲۴)
به نام خدا و با یاد خدا و با توکل بر خدا او که جان دهنده و جان گیرنده است ، سخنی برای نوشتن ندارم ولی خوب بر حسب وظیفه چند سخنی می نویسم .
الحمد الله رب العالمين بعد از شهادت به یگانگی خدا و بر حق بودن رسولانش و امامان معصومین با خدای خود می گویم .خداوندا در میان این جمع عاشقان من را هم بپذیر که جز تو کسی دیگر و جز این راه راهی دیگر برای رسیدن به تو ندارم ، که جز تو توانا بر احوال بندگانت نیست . خداوندا ؛ می دانم که ما هم که آمده ایم بدون باری تو در همه حال مردودیم ، و چه سخت است اینجا مردود شدن .خداوندا از تو می خواهم که اگر قرار است اینجا دست رد بر سینه ام بزنی . چه بهتر که این توفیق را از من می گرفتی که زیان کار نباشم . چه سخت است در میان عاشقان مردود شدن که هیچ جای جبران نیست . یا رب از تو می خواهم و در نهایت ضعف از تو می خواهم که عاقبت همه و این بنده را به خیر ختم کنی و دراین راه به تو توگل می کنم که تو رحمن و رحیمی . خداوندا چگونه می توان دست از پاری او که مطیع کامل فرمان توست برداشت و در این زمان بی تفاوت نشست ، پس تو کمک کن که حال که دست بیعت با او داده ایم تا آخرکه دفع فتنه و جهان گیر شدن اسلام است جزء یاوران او باشیم که نائب بر حق مهدی (عج) است . و در این راه بی یاری و نصرت تو ممکن نیست . یارب حال که رحمتت بر این ملت ما نازل شده است سعی کنید حافظ این رحمت باشید . انشاءالله خداوند بر همه توفیق دهد. در آخرین لحظات احساس می کنم که هیچ کاری بهتر از انجام رضای خدا نیست و در این زمان رضای خدا برآنهایی که توانایی جهاد را دارند فقط انجام نماز و روزه نیست ، بلکه جهاد به گفته امام عزیز از اهم واجبات است و در این لحظات احساس می کنم کار برای رضای خدا انجام مداده ام و فقط به رحمت خداوند سبحان امیدوارم.
خداوندا ؛ رحمت بی منتهایت و آمرزش پی کرانت را شامل حال پدران و مادرانم ای رحمت کشیده و ما را بزرگ کرده اند ، و برای دفاع از دین مقدس أساام راهی کردند این جا از پدر و مادرم تشکر می کنم دوست داشتم در این آخرین لحظات دست و پا استان بودم و حلالیت می طلبیدم ، که اگر شما راضی نباشید، از فرزندانتان خداوند، هم راضی نیست. ولی دیگر وقت نیست . خداوندا تو شاهد بر احوال پدران و مادرانی هستی که فرزندان خود را بزرگ کرده ، و فقط برای رضای تو ، دوری از خانواده هاشان و در نهایت شهادت آنها را قبول می کند . ولی پدر و مادر عزیزم پس از طلب، دعای خیر شما در حق فرزند و فرزندانتان از شما می خواهم مواظب باشید که هیچ عملی بهتر از کار کردن برای رضای خدا نیست . می ترسم از آنچه فکر می کنید فرزند شما شهید شد و او را نزد خداوند آبروئی است ولی جز این باشد . پس پشت گرم به عمل خود باشید که بازگشت همه بسوی اوست و او آمرزنده و مهربان است . و مواظب باشید که در پستی و بلندی دنیا روزی نگوئیا شهید داده ایم که البته اگر لیاقتی بوده انجام وظیفه و امانتی بوده که پس داده اید و خداوند به شما صبر دنیوی و اجر اخروی عنایت کند. انشاء الله.
از برادران عزیز و گرامی ام آقا مجتبی ، مجید ، حسین ، عباسعلی ، علیرضا و خواهر گرامیم ، یک به یک حلالیت می طلبم و دوست داشتم که یک به یک می آمدم و حلالیت می طلبیدم ولی دیگر وقت نیست . شما هم خود را آماده کنید که دنیا زود گذر است و امید وارم که همگی این بنده ضعیف را حلال کنید و در حقش دعای خیر و عاقبت به خیری را فراموش نکنید. و با همدیگر برادرانه و دوست دار هم باشید و در امر وظیفه های اسلامی موفق و پیروز باشید. این بنده ضعیف هم همه را حلال می کنم و امیدوارم که همه هم من را حلال کنند. و خداوند هم به همه آنها عوض دهد که خداوند همه را می بخشد به جز حق الناس که آن بنده ضعيف ذره ای طاقت عذاب الهی را ندارم ، يا رحمن الرحیم
این بنده وصیت میکنم که یکماه روزه و چهار ماه نماز شکسته و ۸ ماه نماز کامل ایم بجا آورید و حدود ۳ هزار تومان رد مظالم و یکهزار تومان صدقه بدهید، و دیگر خود حب اختیار هستید . خیلی ببخشید که شما را به زحمت انداختم و چاره ای دیگر نیست.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
@monarjonban
#پنجاه_و_سومین_شهید_محل
شکر الله نبی پور
فرزند: قاسم
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۳۰
تاریخ تولد: ۱۳۳۳/۰۲/۱۲
محل تولد: تیران و کرون
محل شهادت: شلمچه
علت شهادت: ترکش
محل مزار: تیران کرون
راه حسین ابن علی را برگزیدند
جانانه خود را در شجاعت آزمودند
لبیک با جان بر مراد خویش گفتند
هل من معین را چون بگوش جان شنودند
@monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید شکرالله نبی پور قاسم
این شهید بزرگوار در تاریخ ۱۳۳۳/۰۲/۱۲ در روستای تیران و کرون به دنیا آمد و دوران کودکی را در همان روستا سپری کرد. فرزند دوم خانواده بود که به شکرانه تولد این نوزاد نام وی را شکرالله گذاشتند. از کودکی حوادثی برایش رخ داد که صلاح و مصلحت در زنده بودنش بود. در شش ماهگی به بیماری روماتیسم مبتلا شد که با دارو و درمان بهبودی پیدا کرد. همچنین وقتی مادرش آب جوش را آماده کرده بود برای پخت نان، شکرالله نو پا در حال حرکت به دیگ برخورد می کند و داخل آن می افتد و بخش هایی از بدنش می سوزد. یک بار هم به همراه برادرش جهت چرانیدن گوسفندان به بیابان رفته بودند که به دلیل بارش تگرگ زیاد و سردی هوا، برادرش در سرما از دنیا می رود و شكر الله هم به شدت سرما زده می شود اما جانش نجات پیدا می کند.
شکرالله تا کلاس اول راهنمایی درس خواند اما بعد از آن جهت کمک به پدر به کار کشاورزی و دامداری مشغول شد و مخصوصا زمانی که پدرش به بیماری دچار شد، کار شکرالله دو چندان شد. مثل شمع دور پدر و مادر و خانواده کار می کرد. شهید شکرالله چون در روستا متولد شده بود خلق و خوی صمیمی و مهربانی داشت، انسانی بود دست و دلباز و خوشرو و عاشق عبادت. در مراسم های مذهبی شرکت می کرد و علی رغم مشغله کاری مخصوصا در ایام محرم و صفر به عزاداران خدمت و خود نیز در آن شرکت می کرد. عاشق امام خمینی بود و با فرمان امام عازم جبهه شد و در اولین مرخصی اش از جبهه برخی قصد داشتند او را از رفتن مجدد منع کنند اما می گفت: بچه های مردم در جبهه مثل گل پرپر می شوند آن وقت من اینجا بمانم. شکرالله وقتی در تیران و کرون بود ازدواج کرد و در آنجا دارای دو فرزند شد و چون به اصفهان آمدند شغل مناسب پیدا نکرد و با سختی زندگی را می گذراند. به فرزندانش عشق می ورزید اما آخرین بار که می خواست به جبهه برود همسرش حامله بود و به ایشان گفت: خودت میدانی و خدای خودت، من دیگر مال شما نیستم و باید به جبهه بروم.
در یکی از عملیات ها دچار موج انفجار شده بود و مرتب می خندید روز آخر که همسر را ناراحت می دید به او می گفت: بخند که من بروم و من تاب ناراحتی شما را ندارم. از اخرین اعزامش هنوز سه روز نگذشته بود که خبر شهادتش را به خانواده دادند. شهید شکرالله نبی پور حدود چهار سال در مناطق جنگی بود. در آن اوایل هر سه ماه یک بار به مرخصی می آمد یک بار زخمی شد و یک بار موجی و هر بار او را با آمبولانس به اصفها. می آورند ایشان خود راننده آمبولانس بود لذا هر بار که مجروح شد با آمبولانس جابجا می شد. روز آخر حیاتش در جبهه در عملیات کربلای ۵ حضور داشت. در این عملیات ابتدا در موقع اذان ظهر یک ترکش به پیشانی او خورد و زخمی شد آن زخم را پانسمان کردند و اذان مغرب همان روز مجددأ ترکشی به قلب مطهرش اصابت و به این گونه در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۳۰ به درجه رفیع شهادت نائل آمد در حالی که ۳۲ ساله بود.
شهید شکرالله نبی پور در زمان شهادت دارای ۶ فرزند بود ، به نام های پری ۱۲ ساله ، محسن ۱۰ ساله، سکینه ۹ ساله، غلامرضا سه ساله، عصمت ۲ ساله و نیز زینب سه ماهه که در شکم مادرش بود و پس از شهادت پدرش به دنیا آمد. لازم به ذکر است پس از آوردن پیکر مطهر شهید شکرالله نبی پور به اصفهان و تشیع در محله منارجنبان، او را به زادگاهش تیران و کرون منتقل و در گلزار شهداء آن شهر به خاک سپرده شد.
روحش شاد
@monarjonban
#پنجاه_و_چهارمین_شهید_محل
محمدعلی نصر اصفهانی
فرزند: حسین
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۲/۱۲
تاریخ تولد: ۱۳۴۸/۰۶/۰۹
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: شلمچه
علت شهادت: اصابت گلوله
تاریخ خاکسپاری: ۱۳۷۲ (پس از ۱۲ سال)
محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۲۹
به گوش لاله خونین نسیم عاشق گفت
چو گل ز باغ جهان پاره پاره باید رفت
رسید لحظه موعود و نیست گاه درنگ
به عرصه گاه شهادت هماره باید رفت
@monarjonban
فرازی از زندگی نامه شهید محمد علی نصر اصفهانی حسین
این شهید گرامی در تاریخ ۱۳۴۸/۰۶/۰۹ در یک خانواده مذهبی در محله وازیچه اصفهان به دنیا آمد، ایشان چهارمین فرزند پسر از یک خانواده هشت نفری بودند. وی پس از گذراندن دوران طفولیت از سن هفت سالگی پا به دبستان گذاشت و با جدیت تمام به درس مشغول شد و تا سوم دبیرستان در رشته نظری به تحصیل پرداخت. سپس ترک تحصیل کرد و دو سال به شغل قالی بافی ماشینی وارد شد و مدتی را بدین صورت سپری نمود. از ویژگیهایی که خانواده وی بیان کردند محبت و عشق و علاقه به خانواده بود نسبت به برادران و خواهرانش بود و همچنین مقید بودن وی به اقامه نماز و اینطوری می گفت هر وقت از کوچه وارد خانه می شد اولین کارش این بود که وضو بگیرد و را بخواند . او علاقه زیادی به ورزش فوتبال داشت و همچنین چون پدرش مسئول شی تعاونی مصرف محله بود اغلب جهت کمک به پدر به آنجا می رفت و خلاصه اینکه فرزند نمونه برای خانواده و دوستی خوش اخلاق و با ایمان بود.
در جریان وقوع انقلاب اسلامی شهید محمدعلی به مراه پدر و مادر در تظاهرات علیه رژیم ستم شاهی شرکت می کرد و با پیروزی انقلاب پس از فرمان حضرت امام به عضویت بسیج در پایگاه مقاومت جعفر طیار وازیجه در آمد و اغلب اوقات خود را در بسیج محله سپری می کرد و در همه مراسمهای تشییع شهدای محله با پای پیاده تا گلستان شهدا شرکت می کرد و روز به روز بر معنویت و اخلاص خود می افزود.
در جریان جنگ تحمیلی با جدیت بیشتر به آموزشهای نظامی پرداخت و فروردین ماه ۱۳۶۴ در پادگان ثامن الائمه زرین شهر آموزشهای نظامی را تکمیل و آماده اعزام به جبهه شد اما بدلیل اینکه یکی از برادرانش در جبهه بودند ، پدرش اجازه حضور وی را نمی داد ولی محمدعلی دست بردار نبود و در صدد بود به هر طریق ممکن رضایت پدر را فراهم کند. پدرش می گفت گاهی جلو من زار زار گریه می کرد و از من می خواست اجازه اعزام بدهم و بالاخره با پافشاری یک روز خودم شخصا او را به سپاه بردم و رضایت دادم و در تاریخ ۱۳۶۵/۱۱/۱۲ عازم جبهه های جنگ حق علیه باطل شد. در آن زمان عملیات بزرگ کربلای ۵ در منطقه شلمچه در جریان بود و محمد حسین در آن شرکت نمود اما هنوز یک ماه از حضورش در جبهه نگذشته بود که خبر آوردند محمد حسین در تاریخ ۱۳۶۵/۱۲/۱۲ در سن ۱۷ سالگی بر اثر اصابت گلوله به درجه رفیع شهادت نائل آمده ولی اثری از پیکر مطهرش پیدا نشده و گفته شد در کانالی که به شهادت رسیده بود مدفون گردیده. لذا مدتها خانواده در انتظار رسیدن خبری از فرزند شهیدشان بودند تا اینکه پس از ۱۲ سال پیکر مطهرش توسط گروه تفحص شناسایی و به اصفهان منتقل و در تاریخ ۱۳۷۷/۰۲/۱۲ پس از تشیع باشکوه در روز تاسوعای حسینی در گلستان شهدای اصفهان بخاک سپرده شد.
« روحش شاد »
@monarjonban
وصیت نامه شهید محمدعلی نصراصفهانی
بسم الله الرحمن الرحيم
ولئن قتلتم في سبيل الله أو متم لمغفره من الله و رحمة خير مما يجمعون
همانا اگر در راه خدا بمیرید یا کشته شوید در آن جهان به رحمت خدا نائل می شوید که بهتر از آن است در دنیا چیزی برای خود فراهم کنید . ( آل عمران ، ۱۵۶)
ای خدای بزرگ ، این مخلوق درمانده و ضعیف تو آمد او را از درگاهت مران . گناهانش را بیامرز و از درگاهت نا امیدش مگردان . ای خدا من بسیار در تلاش بوده ام تا به راه تو باشم و برای تو بنده ایی مخلص باشم و هر چند که لطف تو شامل حال بوده ولی شرمنده و سرافکنده ام و از تو امید بخشش دارم .
بدان قصد من از اینکه به جبهه می آیم ، فقط برای رضای تو و برای دفاع از اسلام است و برای اینکه پرده ایی شود برای محو گناهان این بنده گنه کارت . خدایا پس این قصد مرا قبول کن و توبه ام را بپذیر که در هر حال به تو نیاز دارم . خدایا به جبهه نمی آیم برای ریا و یا برای شهادت . و تو خود شاهدی که من برای جنگ با دشمن به جبهه جنگ روانه هستم . پس خدایا اگر در طول این راه لیاقت شهادت به من دادی چه سعادتی والاتر و بهتر از شهادت در راه پروردگار و رسیدن به معشوق خویش .
برادران و خواهران و کسانی که این وصیتنامه را می خوانید، بدانید که یک جوان چه آرزوهایی برای خود دارد، ولی آنچه از همه بهتر است و در درون وجود می خروشد ، رسیدن به لقا الله است . چگونه این زمینه فراهم می شود ؟ چگونه انسان به سعادت می رسد ؟ اکنون که این زمینه برای عاشقان فراهم شده ، این جنگ تحمیلی دریچه ای است که شیفتگان خدا باید از آن عبور کنند و تنها آرزویشان رسیدن به خدا باشد. پس از فرصت استفاده نمایید ، که زمان آن فرا رسیده است . هر که در این امتحان قبول شود ، در آن دنیا مدرک خوبی در دست دارد، و سربلند و آزاد است. اکنون دو جبهه وجود دارد، یکی جبهه حسینی و دیگری یزیدی ، پس به جبهه حسینی بپیوندید پس از فرصت استفاده نمایید .
قدر امام را بدانید ، چون اگر ندانید ، بر اثر کفران نعمت دچار بلاهای عظیم خواهید شد . هرگز فریب منافقین و روشن فکران شرق و غرب را نخورید و فقط پشتیبان امام و روحانیت در خط امام باشید و آنها را حامی باشید.
خدایا به محمدت و خمینی قسم که گرانبها تر از خونم متاعی ندارم که بدهم و اینک این خون من و این جان بی مقدارم تقدیم به تو و هدیه به روح تو (خمینی ). سلام بر پدر و مادر عزیز و مهربانم . سلام بر خواهران و برادرانم ، سلام بر شما که چنین امانتی را در دامان خویش نگه داشتید و او را به صاحبش بر گردانیدید . اگر من شهید شدم برای من سوگواری و گریه نکنید و خدا را شکر کنید که جوان شما دوش بدوش شهدای صحرای کربلا تا کربلای ایران است.
و این لیاقت را به من داد که در جبهه جنگ دفاع کنم و کشته شوم تا شما در برابر مادران و پدران شهدا شرمنده نباشید . در پایان پدر و مادر ، برادر و خواهرانم ، اگر خدای ناکرده از من حرف بلند و چیزی که اسباب ناراحتی برای شما شد خیلی مرا ببخشید و رضایت مرا از خویشاندان و دوستان بخواهید و رضایت آنان را فراهم کنید . پدر و مادر مهربانم حتما مرا ببخشید و مرا حلال کنید و امام را پشتیبان باشید . یکسال نماز و روزه برای من بگیرید . دعا به امام یادتان نرود . و مرا با رضایت پدر و مادر هر کجا شد دفن کنید.
الله اكبر خمینی رهبر
والسلام
۱۳۶۵/۱۱/۱
@monarjonban
#پنجاه_و_پنجمین_شهید_محل
محمدحسین نصر اصفهانی
فرزند: لطفعلی
تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۰۲/۰۶
تاریخ تولد: ۱۳۴۸/۱۲/۱۷
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: شلمچه
علت شهادت: ترکش
محل مزار: گلستان شهدای اصفهان/ قطعه۳۱
مرا درس شهادت داد مادر
به روحم استقامت داد مادر
خوش آن روزی که در دامان مادر
مرا شیر شهادت مادر
@monarjonban