eitaa logo
شهدا و ایثارگران صفادشت
200 دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
5 فایل
این کانال بمنظور ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا، و تجلیل از ایثارگران به ویژه خانواده محترم و معزز شهدا تشکیل شده است. آدرس کانال در تلگرام https://t.me/shohadasafadasht ارتباط با ادمین: @shohadayad72
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 ...🌹🕊بچّه‌ها محاصره شده بودند؛ نیروهای پشتیبانی نمی‌توانستند کمک برسانند . همه تشنه و گرسنه بودند . هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد . در همین لحظه، بچّه‌ها را دیدند که با قدم‌های استوار به طرف «تپّه‌های بازی دراز» می رود . تیمّم کرد و روی یکی از تپّه‌ها ایستاد . «تکبیره الاحرام» را با صدای بلند گفت و شروع کرد به نماز خواندن . مدّتی طول کشید تا به رفت و چند دقیقه‌ای طول کشید تا سر از برداشت و به خاک افتاد . نمازش که تمام شد، دست‌هایش را بالای سرش برد و چشم‌هایش را بست . نمی‌دانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّه‌ها به گوش رسید . باران، شروع به باریدن کرد... 🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 ...🌹🕊بچّه‌ها محاصره شده بودند؛ نیروهای پشتیبانی نمی‌توانستند کمک برسانند . همه تشنه و گرسنه بودند . هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد . در همین لحظه، بچّه‌ها را دیدند که با قدم‌های استوار به طرف «تپّه‌های بازی دراز» می رود . تیمّم کرد و روی یکی از تپّه‌ها ایستاد . «تکبیره الاحرام» را با صدای بلند گفت و شروع کرد به نماز خواندن . مدّتی طول کشید تا به رفت و چند دقیقه‌ای طول کشید تا سر از برداشت و به خاک افتاد . نمازش که تمام شد، دست‌هایش را بالای سرش برد و چشم‌هایش را بست . نمی‌دانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّه‌ها به گوش رسید . باران، شروع به باریدن کرد... 🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 ...🌹🕊بچّه‌ها محاصره شده بودند؛ نیروهای پشتیبانی نمی‌توانستند کمک برسانند . همه تشنه و گرسنه بودند . هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد . در همین لحظه، بچّه‌ها را دیدند که با قدم‌های استوار به طرف «تپّه‌های بازی دراز» می رود . تیمّم کرد و روی یکی از تپّه‌ها ایستاد . «تکبیره الاحرام» را با صدای بلند گفت و شروع کرد به نماز خواندن . مدّتی طول کشید تا به رفت و چند دقیقه‌ای طول کشید تا سر از برداشت و به خاک افتاد . نمازش که تمام شد، دست‌هایش را بالای سرش برد و چشم‌هایش را بست . نمی‌دانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّه‌ها به گوش رسید . باران، شروع به باریدن کرد... 🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 ...🌹🕊بچّه‌ها محاصره شده بودند؛ نیروهای پشتیبانی نمی‌توانستند کمک برسانند . همه تشنه و گرسنه بودند . هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد . در همین لحظه، بچّه‌ها را دیدند که با قدم‌های استوار به طرف «تپّه‌های بازی دراز» می رود . تیمّم کرد و روی یکی از تپّه‌ها ایستاد . «تکبیره الاحرام» را با صدای بلند گفت و شروع کرد به نماز خواندن . مدّتی طول کشید تا به رفت و چند دقیقه‌ای طول کشید تا سر از برداشت و به خاک افتاد . نمازش که تمام شد، دست‌هایش را بالای سرش برد و چشم‌هایش را بست . نمی‌دانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّه‌ها به گوش رسید . باران، شروع به باریدن کرد... 🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 ...🌹🕊بچّه‌ها محاصره شده بودند؛ نیروهای پشتیبانی نمی‌توانستند کمک برسانند . همه تشنه و گرسنه بودند . هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد . در همین لحظه، بچّه‌ها را دیدند که با قدم‌های استوار به طرف «تپّه‌های بازی دراز» می رود . تیمّم کرد و روی یکی از تپّه‌ها ایستاد . «تکبیره الاحرام» را با صدای بلند گفت و شروع کرد به نماز خواندن . مدّتی طول کشید تا به رفت و چند دقیقه‌ای طول کشید تا سر از برداشت و به خاک افتاد . نمازش که تمام شد، دست‌هایش را بالای سرش برد و چشم‌هایش را بست . نمی‌دانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّه‌ها به گوش رسید . باران، شروع به باریدن کرد... 🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 ...🌹🕊بچّه‌ها محاصره شده بودند؛ نیروهای پشتیبانی نمی‌توانستند کمک برسانند . همه تشنه و گرسنه بودند . هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد . در همین لحظه، بچّه‌ها را دیدند که با قدم‌های استوار به طرف «تپّه‌های بازی دراز» می رود . تیمّم کرد و روی یکی از تپّه‌ها ایستاد . «تکبیره الاحرام» را با صدای بلند گفت و شروع کرد به نماز خواندن . مدّتی طول کشید تا به رفت و چند دقیقه‌ای طول کشید تا سر از برداشت و به خاک افتاد . نمازش که تمام شد، دست‌هایش را بالای سرش برد و چشم‌هایش را بست . نمی‌دانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّه‌ها به گوش رسید . باران، شروع به باریدن کرد... 🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 بچّه‌ها محاصره شده بودند؛ نیروهای پشتیبانی نمی‌توانستند کمک برسانند . همه تشنه و گرسنه بودند . هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد . در همین لحظه، بچّه‌ها را دیدند که با قدم‌های استوار به طرف «تپّه‌های بازی دراز» می رود . تیمّم کرد و روی یکی از تپّه‌ها ایستاد . «تکبیره الاحرام» را با صدای بلند گفت و شروع کرد به نماز خواندن . مدّتی طول کشید تا به رفت و چند دقیقه‌ای طول کشید تا سر از برداشت و به خاک افتاد . نمازش که تمام شد، دست‌هایش را بالای سرش برد و چشم‌هایش را بست . نمی‌دانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّه‌ها به گوش رسید . باران، شروع به باریدن کرد... کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 ...🌹🕊بچّه‌ها محاصره شده بودند؛ نیروهای پشتیبانی نمی‌توانستند کمک برسانند . همه تشنه و گرسنه بودند . هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد . در همین لحظه، بچّه‌ها را دیدند که با قدم‌های استوار به طرف «تپّه‌های بازی دراز» می رود . تیمّم کرد و روی یکی از تپّه‌ها ایستاد . «تکبیره الاحرام» را با صدای بلند گفت و شروع کرد به نماز خواندن . مدّتی طول کشید تا به رفت و چند دقیقه‌ای طول کشید تا سر از برداشت و به خاک افتاد . نمازش که تمام شد، دست‌هایش را بالای سرش برد و چشم‌هایش را بست . نمی‌دانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّه‌ها به گوش رسید . باران، شروع به باریدن کرد... 🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 ...🌹🕊بچّه‌ها محاصره شده بودند؛ نیروهای پشتیبانی نمی‌توانستند کمک برسانند . همه تشنه و گرسنه بودند . هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد . در همین لحظه، بچّه‌ها را دیدند که با قدم‌های استوار به طرف «تپّه‌های بازی دراز» می رود . تیمّم کرد و روی یکی از تپّه‌ها ایستاد . «تکبیره الاحرام» را با صدای بلند گفت و شروع کرد به نماز خواندن . مدّتی طول کشید تا به رفت و چند دقیقه‌ای طول کشید تا سر از برداشت و به خاک افتاد . نمازش که تمام شد، دست‌هایش را بالای سرش برد و چشم‌هایش را بست . نمی‌دانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّه‌ها به گوش رسید . باران، شروع به باریدن کرد... 🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 بچّه‌ها محاصره شده بودند؛ نیروهای پشتیبانی نمی‌توانستند کمک برسانند، همه تشنه و گرسنه بودند. هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد. در همین لحظه، بچّه‌ها را دیدند که با قدم‌های استوار به طرف «تپّه‌های بازی دراز» می رود. تیمّم کرد و روی یکی از تپّه‌ها ایستاد. «تکبیره الاحرام» را با صدای بلند گفت و شروع کرد به نماز خواندن. مدّتی طول کشید تا به رفت و چند دقیقه‌ای طول کشید تا سر از برداشت و به خاک افتاد. نمازش که تمام شد، دست‌هایش را بالای سرش برد و چشم‌هایش را بست. نمی‌دانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّه‌ها به گوش رسید . باران، شروع به باریدن کرد... کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht