eitaa logo
شهدا و ایثارگران صفادشت
218 دنبال‌کننده
21.6هزار عکس
4.7هزار ویدیو
9 فایل
این کانال بمنظور ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا، و تجلیل از ایثارگران به ویژه خانواده محترم و معزز شهدا تشکیل شده است. آدرس کانال در تلگرام https://t.me/shohadasafadasht ارتباط با ادمین: @shohadayad72
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴🌹🥀🏴🥀🌹🌴 گـفت : آقای امينـی جـايگاه من تـوی سـپاه چيـه؟ سـئوال عجـيب و غـريبی بود! ولی ميدانستم بدون حـكمت نيست. گفتـم : شما فـرمانده‌ی نـيروی هـوايی سپاه هستيد سـردار. به صـندلی‌اش اشـاره كرد. گـفت : آقای امينی، شـما ممكنه هيچ وقـت به اين موقـعيتی كه مـن الآن دارم، نرسـی؛ ولی مـن كه رسيـدم، به شما ميگـم كه ! آن وقـت‌ها محل خـدمت من، لشكر هشـت نجف اشـرف بود. با نيروهـای سـرباز زياد سر و كـار داشـتم. سردار گفـت : اگر توی پادگـانت، دو تا سـرباز رو نمـازخـون و قرآن خون كـردی، اين بـرات می‌مـونه ؛ از اين پسـت‌ها و درجـه‌ها چـيزی در نمـی‌آد! 🥀🍀🍃🕊🍃🍀🥀 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت eitaa.com/shohadasafadasht
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 ** خاطره ای از شهید احمد اسکاره طهرانی راوی: پدر شهید والامقام احمد آقا   نان و پنیرغذای رییس و روسا نمی شود! شهید احمد اسکاره طهرانی در دوران جنگ تحمیلی مسئول اعزام نیرو به جبهه های حق علیه باطل بود. زمانی که محل کار او در خیابان سمیه قرار داشت پدرش برای احوال پرسی و دیدن وضعیت کاری احمد به صورت سرزده به محل کارش رفت. رازداری پسر، حس کنجکاوی  پدر را تحریک کرد تا چنین کاری انجام دهد. موقع ظهر بود وقتی پدر به محل کار احمد رسید به نگهبان جلوی درب ورودی گفت: با احمد اسکاره طهرانی کار دارم. با اتاق احمد تماس گرفتند و گفتند: پدرتان آمده است. نگهبان پس از اطلاع رسانی پدر احمد را به آخرین طبقه راهنمایی کرد. بوی جوجه کباب در کل ساختمان پیچیده بود. همه مشغول خوردن ناهار بودند. پدر به پله آخر رسید. مرد مسنی را دید و سراغ احمد را از او گرفت. در جواب گفت: داخل اتاق روبرو مشغول نماز خواندن است. به داخل اتاق رفت احمد پشت کمدها مشغول خواندن تعقیبات نماز بود. در سفره کوچک ناهارش مقداری نان و پنیر قرار داشت. پدر خطاب به احمد گفت: خجالت نمی کشی با این همه اسم و رسم ناهارت این است. بوی جوجه کباب کل ساختمان را برداشته و تو به این غذا بسنده می کنی؟ *احمد هم با خنده گفت: شاید همه خون همدیگر را هم بخورند ما که قرار نیست این کار را بکنیم!.* . کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 ** خاطره ای از شهید احمد اسکاره طهرانی راوی: پدر شهید والامقام احمد آقا   نان و پنیرغذای رییس و روسا نمی شود! شهید احمد اسکاره طهرانی در دوران جنگ تحمیلی مسئول اعزام نیرو به جبهه های حق علیه باطل بود. زمانی که محل کار او در خیابان سمیه قرار داشت پدرش برای احوال پرسی و دیدن وضعیت کاری احمد به صورت سرزده به محل کارش رفت. رازداری پسر، حس کنجکاوی  پدر را تحریک کرد تا چنین کاری انجام دهد. موقع ظهر بود وقتی پدر به محل کار احمد رسید به نگهبان جلوی درب ورودی گفت: با احمد اسکاره طهرانی کار دارم. با اتاق احمد تماس گرفتند و گفتند: پدرتان آمده است. نگهبان پس از اطلاع رسانی پدر احمد را به آخرین طبقه راهنمایی کرد. بوی جوجه کباب در کل ساختمان پیچیده بود. همه مشغول خوردن ناهار بودند. پدر به پله آخر رسید. مرد مسنی را دید و سراغ احمد را از او گرفت. در جواب گفت: داخل اتاق روبرو مشغول نماز خواندن است. به داخل اتاق رفت احمد پشت کمدها مشغول خواندن تعقیبات نماز بود. در سفره کوچک ناهارش مقداری نان و پنیر قرار داشت. پدر خطاب به احمد گفت: خجالت نمی کشی با این همه اسم و رسم ناهارت این است. بوی جوجه کباب کل ساختمان را برداشته و تو به این غذا بسنده می کنی؟ *احمد هم با خنده گفت: شاید همه خون همدیگر را هم بخورند ما که قرار نیست این کار را بکنیم!.* . کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 ** خاطره ای از شهید احمد اسکاره طهرانی راوی: پدر شهید والامقام احمد آقا   نان و پنیرغذای رییس و روسا نمی شود! شهید احمد اسکاره طهرانی در دوران جنگ تحمیلی مسئول اعزام نیرو به جبهه های حق علیه باطل بود. زمانی که محل کار او در خیابان سمیه قرار داشت پدرش برای احوال پرسی و دیدن وضعیت کاری احمد به صورت سرزده به محل کارش رفت. رازداری پسر، حس کنجکاوی  پدر را تحریک کرد تا چنین کاری انجام دهد. موقع ظهر بود وقتی پدر به محل کار احمد رسید به نگهبان جلوی درب ورودی گفت: با احمد اسکاره طهرانی کار دارم. با اتاق احمد تماس گرفتند و گفتند: پدرتان آمده است. نگهبان پس از اطلاع رسانی پدر احمد را به آخرین طبقه راهنمایی کرد. بوی جوجه کباب در کل ساختمان پیچیده بود. همه مشغول خوردن ناهار بودند. پدر به پله آخر رسید. مرد مسنی را دید و سراغ احمد را از او گرفت. در جواب گفت: داخل اتاق روبرو مشغول نماز خواندن است. به داخل اتاق رفت احمد پشت کمدها مشغول خواندن تعقیبات نماز بود. در سفره کوچک ناهارش مقداری نان و پنیر قرار داشت. پدر خطاب به احمد گفت: خجالت نمی کشی با این همه اسم و رسم ناهارت این است. بوی جوجه کباب کل ساختمان را برداشته و تو به این غذا بسنده می کنی؟ *احمد هم با خنده گفت: شاید همه خون همدیگر را هم بخورند ما که قرار نیست این کار را بکنیم!.* . کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 کارهای خانه تقسیم شده بود. یڪ روز خانم یڪ روز بچه ها یڪ روز هم خودش هر روز یکی ظرفها را می شست می گفت : زن وظیفه ای برای کارکردن ندارد؛ کار خانه هم زنانه و مردانه ندارد هر ماه بخشی از حقوقش را اختصاص داده بود برای خانم. می گفت « مال شماست ، هر طور دوست دارید برای خودتان خرجش کنید؛ ولی ببخشید که کم استــ، همین قدر در توانم بود...» مرتبـــ گوشزد می کرد : « در جزو وظایف زن نیست! در ، اگر زن هم کارِ خانه می کند و هم و تعلیم بچه ها را انجام می دهد از لطف فوق العاده اوست» آمده بودند درِ خانه که یک مقام سیاسی خارجی درخواست ملاقات با شما را کرده؛ گفته بود: « داده ام به فرزندم دیکته بگویم! جمعه های من متعلق به است !» نرفته بود!!! 📚منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 ** خاطره ای از شهید احمد اسکاره طهرانی راوی: پدر شهید والامقام احمد آقا   نان و پنیرغذای رییس و روسا نمی شود! شهید احمد اسکاره طهرانی در دوران جنگ تحمیلی مسئول اعزام نیرو به جبهه های حق علیه باطل بود. زمانی که محل کار او در خیابان سمیه قرار داشت پدرش برای احوال پرسی و دیدن وضعیت کاری احمد به صورت سرزده به محل کارش رفت. رازداری پسر، حس کنجکاوی  پدر را تحریک کرد تا چنین کاری انجام دهد. موقع ظهر بود وقتی پدر به محل کار احمد رسید به نگهبان جلوی درب ورودی گفت: با احمد اسکاره طهرانی کار دارم. با اتاق احمد تماس گرفتند و گفتند: پدرتان آمده است. نگهبان پس از اطلاع رسانی پدر احمد را به آخرین طبقه راهنمایی کرد. بوی جوجه کباب در کل ساختمان پیچیده بود. همه مشغول خوردن ناهار بودند. پدر به پله آخر رسید. مرد مسنی را دید و سراغ احمد را از او گرفت. در جواب گفت: داخل اتاق روبرو مشغول نماز خواندن است. به داخل اتاق رفت احمد پشت کمدها مشغول خواندن تعقیبات نماز بود. در سفره کوچک ناهارش مقداری نان و پنیر قرار داشت. پدر خطاب به احمد گفت: خجالت نمی کشی با این همه اسم و رسم ناهارت این است. بوی جوجه کباب کل ساختمان را برداشته و تو به این غذا بسنده می کنی؟ *احمد هم با خنده گفت: شاید همه خون همدیگر را هم بخورند ما که قرار نیست این کار را بکنیم!.* . کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 خاطره‌ای از شهید والامقام احمد اسکاره طهرانی راوی: پدر شهید   نان و پنیرغذای رئیس و روسا نمی شود! شهید احمد اسکاره طهرانی در دوران جنگ تحمیلی مسئول اعزام نیرو به جبهه های حق علیه باطل بود. زمانی که محل کار او در خیابان سمیه قرار داشت پدرش برای احوالپرسی و دیدن وضعیت کاری احمد به صورت سرزده به محل کارش رفت. رازداری پسر، حس کنجکاوی  پدر را تحریک کرد تا چنین کاری انجام دهد. موقع ظهر بود وقتی پدر به محل کار احمد رسید به نگهبان جلوی درب ورودی گفت: با احمد اسکاره طهرانی کار دارم. با اتاق احمد تماس گرفتند و گفتند: پدرتان آمده است. نگهبان پس از اطلاع رسانی پدر احمد را به آخرین طبقه راهنمایی کرد. بوی جوجه کباب در کل ساختمان پیچیده بود. همه مشغول خوردن ناهار بودند. پدر به پله آخر رسید. مرد مسنی را دید و سراغ احمد را از او گرفت. در جواب گفت: داخل اتاق روبرو مشغول نماز خواندن است. به داخل اتاق رفت احمد پشت کمدها مشغول خواندن تعقیبات نماز بود. در سفره کوچک ناهارش مقداری نان و پنیر قرار داشت. پدر خطاب به احمد گفت: خجالت نمی کشی با این همه اسم و رسم ناهارت این است. بوی جوجه کباب کل ساختمان را برداشته و تو به این غذا بسنده می کنی؟ احمد هم با خنده گفت: شاید همه خون همدیگر را هم بخورند ما که قرار نیست این کار را بکنیم!. . کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 خاطره‌ای از شهید احمد اسکاره طهرانی راوی: پدر شهید والامقام احمد آقا   نان و پنیر غذای رییس و روسا نمی شود! شهید احمد اسکاره طهرانی در دوران جنگ تحمیلی مسئول اعزام نیرو به جبهه های حق علیه باطل بود. زمانی که محل کار او در خیابان سمیه قرار داشت پدرش برای احوال پرسی و دیدن وضعیت کاری احمد به صورت سرزده به محل کارش رفت. رازداری پسر، حس کنجکاوی  پدر را تحریک کرد تا چنین کاری انجام دهد. موقع ظهر بود وقتی پدر به محل کار احمد رسید به نگهبان جلوی درب ورودی گفت: با احمد اسکاره طهرانی کار دارم. با اتاق احمد تماس گرفتند و گفتند: پدرتان آمده است. نگهبان پس از اطلاع رسانی پدر احمد را به آخرین طبقه راهنمایی کرد. بوی جوجه کباب در کل ساختمان پیچیده بود. همه مشغول خوردن ناهار بودند. پدر به پله آخر رسید. مرد مسنی را دید و سراغ احمد را از او گرفت. در جواب گفت: داخل اتاق روبرو مشغول نماز خواندن است. به داخل اتاق رفت احمد پشت کمدها مشغول خواندن تعقیبات نماز بود. در سفره کوچک ناهارش مقداری نان و پنیر قرار داشت. پدر خطاب به احمد گفت: خجالت نمی کشی با این همه اسم و رسم ناهارت این است. بوی جوجه کباب کل ساختمان را برداشته و تو به این غذا بسنده می کنی؟! احمد هم با خنده گفت: شاید همه خون همدیگر را هم بخورند ما که قرار نیست این کار را بکنیم!. . کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 خاطره‌ای از شهید والامقام احمد اسکاره طهرانی راوی: پدر شهید   نان و پنیرغذای رئیس و روسا نمی شود! شهید احمد اسکاره طهرانی در دوران جنگ تحمیلی مسئول اعزام نیرو به جبهه های حق علیه باطل بود. زمانی که محل کار او در خیابان سمیه قرار داشت پدرش برای احوالپرسی و دیدن وضعیت کاری احمد به صورت سرزده به محل کارش رفت. رازداری پسر، حس کنجکاوی  پدر را تحریک کرد تا چنین کاری انجام دهد. موقع ظهر بود وقتی پدر به محل کار احمد رسید به نگهبان جلوی درب ورودی گفت: با احمد اسکاره طهرانی کار دارم. با اتاق احمد تماس گرفتند و گفتند: پدرتان آمده است. نگهبان پس از اطلاع رسانی پدر احمد را به آخرین طبقه راهنمایی کرد. بوی جوجه کباب در کل ساختمان پیچیده بود. همه مشغول خوردن ناهار بودند. پدر به پله آخر رسید. مرد مسنی را دید و سراغ احمد را از او گرفت. در جواب گفت: داخل اتاق روبرو مشغول نماز خواندن است. به داخل اتاق رفت احمد پشت کمدها مشغول خواندن تعقیبات نماز بود. در سفره کوچک ناهارش مقداری نان و پنیر قرار داشت. پدر خطاب به احمد گفت: خجالت نمی کشی با این همه اسم و رسم ناهارت این است. بوی جوجه کباب کل ساختمان را برداشته و تو به این غذا بسنده می کنی؟ احمد هم با خنده گفت: شاید همه خون همدیگر را هم بخورند ما که قرار نیست این کار را بکنیم!. . کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht