•••🌻
آقا مصطفے همیشہ بہ
مادرش مےگفت↯
دعا کن موثڔ باشم..؛
شھید شدن و نشدن..؛
زیاد مھم نیست..! :)
#شهیدمصطفیصدرزاده🌱
@shohaday_110
شهدایۍ💚
:)
شبجمعہاسٺ💔
مثݪهمانشبکہتوآسمانےشدے....
#دلتنگٺهستیمسرداردلہا
@shohaday_110
من عاشق خدا و امام زمان﴿عـج﴾
گشتہام؛ و این عشق هڕگز با هیچ
مانعے از قلـب من بیرون نمےرود تا
اینکہبہمعشوقخود،یعنےاللّہبرسم . . .♥️🖖🏻
#شهیدحسینفهمیده🌱
#سالروزشهادت💔
@shohaday_110
ذڪرلبانمشبجمعہ
الݪّهمَارزُقنـاحَرم اسٺ✨
#شبجمعسٺهوایٺنڪنممیمیرمـ💛
@shohaday_110 🕊✨
♥️●•°
با شُھدا صحبَت کُنید
آنھا صِدای شُما را به خوبے مےشِنوند
و بَرایتان دُعا مےکُنند..
دوستے با شُھدا دو طَرفھ است..:)
#شهیدامیرسیاوشی🌱
@shohaday_110
شهدایۍ💚
ذڪرلبانمشبجمعہ الݪّهمَارزُقنـاحَرم اسٺ✨ #شبجمعسٺهوایٺنڪنممیمیرمـ💛 @shohaday_110 🕊✨
11.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
••
به #افق شبجمعه ...
[ أَلسَّلامُعَلىساکِنِکَرْبَلآءَ ]
-ياليلةالجمعة
إحمليأحلامنااليكربلا...
-ایشبجمعه...
آرزوهایمان را بھ #كربلا برسان ... :)
#آھازدوری💔
@shohaday_110
شهدایۍ💚
•• به #افق شبجمعه ... [ أَلسَّلامُعَلىساکِنِکَرْبَلآءَ ] -ياليلةالجمعة إحمليأحلامنااليكربل
هواےشهرآلودهـاسٺ
دلممحتاجهواےڪربُبلااسټ💔
#اللهمارزقناحرمڪربلا
@shohaday_110
🥀😅طنـــز داداش ابراهیمے
🌿دو ماه پس از شـروع جنگ، ابراهيم به مرخصي آمد. با دوستان به ديدن او رفتيم. درآن ديــدار ابراهيم از خاطرات و اتفاقــات جنگ صحبت مي كرد. اما از خــودش چيزي نمي گفت. تا اينكه صحبت از نماز وعبادت رزمندگان شــد.
🌿يك دفعه ابراهيمخنديدگفت:درمنطقه المهدي در همان روزهاي اول، پنج جوان به گروه ما ملحق شدند. آنها از يك روستا باهم به جبهه آمده بودند.
🌿چند روزيگذشت.ديدم اینهااهل نماز نيستند!تااينكه يك روز با آنها صحبت كردم. بندگان خدا آدمهاي خيلي ساده اي بودند. آنها نه سواد داشتند نه نماز بلد 🌿بودند.فقط به خاطر علاقه به امام آمده بودند جبهه.از طرفي خودشــان هم دوست داشتند كه نماز را ياد بگيرند.
من هم بعد از ياد دادن وضو، يكي از بچه ها را صدا زدم و گفتم: اين آقا پيشنماز شما، هر كاري كرد شما هم انجام بديد.
🌿من هم كنار شــما مي ايستم وبلندبلند ذكرهاي نماز را تكرار مي كنم تايادبگيريد. ابراهيم به اينجا كه رسيد ديگر نمي توانست جلوي خنده اش را بگيرد. چند دقيقه بعد ادامه داد:
🌿در ركعت اول، وســط خواندن حمد، امام جماعت شــروع كرد سرش را خاراندن، يك دفعه ديدم آن پنج نفر شروع كردند به خاراندن سر!!خيلــي خنده ام گرفت امــا خودم را كنترل كردم. اما در ســجده، وقتي امام جماعت بلند شد مُهر به پيشانيش چسبيده بود و
🌿افتادپيشنماز به سمت چپ خم شد كه مهرش را بردارد. يك دفعه ديدم همه آنها به سمت چپ خم شدند و دستشان را دراز كردند! اينجا بود كه ديگر نتوانستم تحمل كنم و زدم زير خنده!:
✨ٜٜٜٜٜٜٖٖٖ͜͡
✨ٜٜٜٜٜٜٖٖ͜͡ ✨ٜٜٜٜٜٜٖٖٖٖٜ͜͡✪ٜٜٜٜٜٜٖٖٖٖٜ͜͡❤️ٖ