فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیدےچۍشد ازمون گرفتن روضہ ها😔
دیدےچۍشد ازمون گرفٺن اربعیݩ ڪربلارو.....😔
ــــــــــــــــــ💔ــــــــــــــــــــ
خدایا هرݘے میخوای اَزمون بگیـرے
محرم واربعین اَبی عبدللہ رو ازمون نگیر ، خدایا دل خوش محرم و صفر حسینیم،درسٺہ راهَم نمۍدݩ کربُ بلا اما دل خوش بہ تصاویر زائرا بودم کہ......😔
خدایا!جان ابی عبدللہ نگیر ازمون این نعمٺ و ...........
#اربعیݩ #کربلا #محرم
#خدایامݩ_دلخوۺ_بہ_محرم_حسینم
#گـره_ڪورظہور
@shohaday_110
شهدایۍ🏴
دیدےچۍشد ازمون گرفتن روضہ ها😔 دیدےچۍشد ازمون گرفٺن اربعیݩ ڪربلارو.....😔 ــــــــــــــــــ💔ــــــــ
آخ کہ دلـم پرزدهـ براے حسین(ع)💔
جان و اولادم بہ فداے حسین(ع)💔
ـــــــــــــ💔ـــــــ💔ــــــــــــــــــــ
#عاشقانه_شهدا
قهربودیم... عباس درحال نمازخوندن بود...
نمازش که تموم شد هنوز پشت به اون نشسته بودم...
کتاب شعرش رو برداشت و با یه لحن دلنشین شروع کرد به خوندن...
ولی من بازباهاش قهربودم!!!!!
کتابو گذاشت کنار...
بهم نگاه کرد و گفت:
. "غزل تمام...نمازش تمام...دنیامات
سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد!!!!
بازهم بهش نگاه نکردم....!!!
اینبارپرسید : عاشقمی؟؟؟
سکوت کردم....
. "گفت : عاشقم گرنیستی لطفی بکن نفرت بورز
بی تفاوت بودنت هرلحظه آبم می کند. .."
دوباره با لبخند پرسید: عاشقمــــــی مگه نه؟؟؟؟؟
گفتم:نـــــــه!!!!!
گفت:"لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری...
که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری..."
زدم زیرخنده....و روبروش نشستم....
دیگه نتونستم بهش نگم که وجودش چقد آرامش بخشه...
بهش نگاه کردم و ازته دل گفتم... خداروشکرکه هستی....
به نقل از همسر شهید بابایی
#گـره_ڪورظہور
@shohaday_110
🌷
روز بعد دیدم ابراهیم با موهای تراشیده و بدون کت و شلوار و با پیراهن بلند به محل کار اومد، فردای آن روز با چهره ای ژولیدهتر و حتی با شلوار کردی و دمپائی به محل کار آمد و این کار را مدتی ادامه داد تا اینکه از آن وسوسه شیطانی رها شد...
#سلام_بر_ابراهیم
#شهید_ابراهیم_هادی
#گـره_ڪورظہور
@shohaday_110
دلم کہ میگیرد،با رفیقے دردودل مۍکنم کہ آسمونے باشہ،
این زمینۍها درکارخودشوݩ مانده اند💔
#رفیق_آسمونے
#شہید
#گره_ڪورظہور
@shohaday_110
شهدایۍ🏴
هواے حرم رضا(ع)زده بہ سرم 😔
ڪربلا را که نگو 💔
ارباب!
مۍشور بطلبے💔
شما کہ بخواهے کافیسٺ✋🏻
@shohaday_110
.
﴾﷽﴿
.
معلم گفته بود امتحان دارید...صدای اذان از مسجد محل بلند شد. احمد آهسته حرکت کرد و رفت به سمت نماز خانه. دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای ازت امتحان نمی گیره و...می دانستم نماز احمد طولانی است. احمد مقید بود که ذکر تسبیحات را هم با دقت ادا کند.هرچه می گفتم بی فایده بود.
.
احمد به نمازخانه رفت و مشغول نماز شد. همان موقع همه مارا به صف کردند. وارد کلاس شدیم. ناظم گفت: ساکت باشید تا معلم سوال ها رو بیاره... بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم. نه از معلم خبری بود و نه از ناظم و نه از احمد! ... که یکدفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد. همه بلند شدند با عصبانیت گفت از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه! ...هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا در آمد. درباز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد. معلم ما اخلاقی داشت که کسی رو بعد از خودش توی کلاس راه نمی داد... آقا معلم درحالی که حواسش به کلاس بود گفت: نیری برو بشین سر جات!احمد سر جایش نشست و مشغول پاسخ به سوالات امتحان شد...
.
فرق من با او در این بود که احمد نماز اول وقت را خوانده بود و من...خیلی روی این کار احمد فکر کردم. این اتفاق چیزی نبود جز نتیجۀ عمل خالصانۀ احمد.
#شهید_احمد_نیری
#نماز_اول_وقت
#گـره_ڪورظہور
@shohaday_110
#حسین_جانم❤️
باهمین سوز که دارم بنویسید حسین
هر که پرسید ز یارم بنویسید حسین
هر که پرسید چهدارد مگر از دار جهان
همهی دار و ندارم بنویسید حسین
🌹 @shohaday_110 🌹
#ادمین_گمنام
🌺بسم رب الشهداء🌺
ختم صلوات امروز
به نیت
❤️شهیدحاج احمدکاظمی❤️
سهم شما۵ صلوات😊
قبول باشه😍
🌹 @shohaday_110 🌹
#ادمین_گمنام
📸 نمایی زیبا از صحن #جدید حضرت زهرا (س) در #نجف_اشرف
❣️روزی ڪہ بہ ما وِلای حیدر دادند،
🔸یڪ جرعہ زِ چشمہسارِ #ڪوثر دادند
❣️مرغ دل سرگشتۂ ما را آن روز،
🔸با بالِ ولایتِ #علے پر دادند
#علے_ولے_اللہ❤️
🌹 @shohaday_110 🌹
#ادمین_گمنام