هدایت شده از *آرشـیـومـداحـےو روضـہنـاب*🇵🇸
enc_16756346335552506852801.mp3
2.44M
چقدر حرفِ نگفتهـ رو دلم تلنبارھ ؛
فقط حِیف آخرین بارھ ! . .
#امیرکرمانشاهی | #مداحیزمینه
@madahenab
هدایت شده از *آرشـیـومـداحـےو روضـہنـاب*🇵🇸
enc_1662190441788048201564-1.mp3
3.53M
اگہ کہ میزنم رو سینھ . .
یقینِ قلبم اینہ ؛ کہ مادرٺ مےبینهـ :')
#محمدعلیبیابانی | #مداحیاستودیویی
@madahenab
سلام امام زمانم
السَّلاَمُ عَلَى حُجَّةِ الْمَعْبُودِ وَ كَلِمَةِ الْمَحْمُودِ ...
سلام بر آن مولایی که آینه تمام نمای خداست ...
سلام بر او و بر روزی که تمام خلق در آینه وجود او خدا را به تماشا خواهند نشست ...
مولای من !
خوشا صبحی که خیرش تو باشی
ردیـف نـاب شعــرش تو باشی
خوشا روزی که تا وقـت غروبش
دعـای خوب و ذکرش تو باشی ...
اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ
#او_منتظر_است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#میلاد_نور
#سرود
🌸بیعت میکنم
همین ساعت
همین لحظه
دنیای بدون تو
اصلا نه نمی ارزه
🔹با نوای:
عبدالرضا هلالی
و سجاد محمدی
🇮🇷
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
هدایت شده از *آرشـیـومـداحـےو روضـہنـاب*🇵🇸
bdolrezahelali.sajjadmohammadi.beiat.mikonam(128).mp3
5.24M
#میلاد_نور
#سرود
🌸بیعت میکنم
همین ساعت
همین لحظه
دنیای بدون تو
اصلا نه نمی ارزه
🔹با نوای:
عبدالرضا هلالی
و سجاد محمدی
🇮🇷@madahenab
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
⭕️ انجام مستحبات هنگام تمایل دل
📗#نهج_البلاغه
🌐إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً؛ فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَى النَّوَافِلِ، وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَى الْفَرَائِضِ.
❤️دل ها را روى آوردن و نشاط، و پشت كردن و فرارى است، پس آنگاه كه نشاط دارند آن را بر انجام مستحبّات واداريد، و آنگاه كه پشت كرده بى نشاط است، به انجام واجبات قناعت كنيد.
📘 #حکمت_312
#امامعلیعلیهالسلام
#اللهمعجللولیکالفرج
@shohaday_gommnam
میرفت زمستان و چنین گفت طبیعت:
❤️دستان تو آغازگرِ #فصل_بهار است
😍
#لبیک_یا_خامنه_ای روحی_لک_الفداه
#روز_درختکاری🌳
3166762137.mp3
4.22M
#نمازسکویپرواز50
🎧#استادشجاعی
🕴سرِنماز ایستادیم
درست روبرویِ خدا...چشم در چشــــم
اما....
فکــر و قلـب مون،
هر جایی غیر از خدا، دور میزنه!
ایـــ👈ــن یه خسارت بزرگـــه.
#اللهمعجللولیکالفرج
┅✧❁☀️❁✧┅
#نمازسکویپرواز49👇🏻
https://eitaa.com/shohaday_gommnam/18222
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 رهبر انقلاب،صبح امروز پس از کاشت نهال: امسال مسئولین این شعار را مطرح کردند که «هر ایرانی ۳ نهال» بکارد ما هم سه نهال امروز کاشتیم مثل بقیهی ایرانیها.
کانال شهدای گمنام 👇
@shohaday_gommnam
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر انقلاب: مسئولان مسمومیت دانشآموزان را با جدیت دنبال کنند
مسئولان باید موضوع مسمومیت دانشآموزان را با جدیت دنبال کنند؛ این یک جنایت بزرگ و غیر قابل اغماض است.
اگر مسمومیت دانشآموزان اثبات شود، باید عوامل این جنایت به اشد مجازات برسند. در مورد این افراد هیچ عفوی نخواهد بود.
#من_میترا_نیستم 🍓
#قسمت_هفتاد_و_یک
نامه ها و دست نوشته های زینب شبیه به نامه های یک رزمنده در جبهه بود شعرها و جملات قشنگی داشت. در بین نوشته هایش چرک نویسِ چند نامه که به دوست صمیمی اش زهرا «اهل مسجد سلیمان»نوشته بود به چشم میخورد.
او در مدرسه زینب درس میخواند و بعد از مدتی زندگی در شاهینشهر به مسجدسلیمان برگشت.
اول نامههایش را اینطور می نوشت به نام او که از اویم، به نام او که به سوی اویم، به نام او که به خاطر اویم، به نام او که زندگیام در جهت اوست ، رفتنم به اوست، بودنم به اوست،جانم اوست احساسش می کنم، با ذره ذره وجود، اما بیانش نتوانم کرد.
چند نفر روحانی که در بنیاد شهید اصفهان بودند وقتی نوشته های زینب را خواندند برایشان باور کردنی نبود که یک دختر نوجوانِ دانش آموز به لحاظ روحی تا این حد بالا رفته باشد.
دفترهای زینب بوی بهشت و آسمان می داد. خیلی سخت است وقتی جگرگوشه آدم کنارش باشد و مادرش نفهمد که در دل و فکر بچه اش چه می گذرد.
با خواندن هر کاغذ معصومیت و بیگناهی زینب برایم روشنتر می شد او خانهاش را ساخته و آماده کرده بود تا به جایی برود که به آنجا تعلق داشت.
دخترهای هم سن و سال زینب هم دفتر خاطرات دارند اما زینب اصلا شبیه آنها نبود یک دفتر به اسم دفتر پند و نصیحت داشت. اول دفتر اسم ۱۸ نفر از دوستانش را نوشته بود و برای هر کدام از آنها یک صفحه گذاشته بود که اگر انتقادی از زینب داشتند در آن صفحه بنویسند.
با این کار می خواست به عیب هایش پی ببرد و خودش را اصلاح کند. من قبل از شهادت زینب از وجود این دفتر خبر نداشتم.
در خانه هر وقت چیزی به او میگفتم کافی بود یک بار بگویم به همه حرفها توجه داشت و آن قدر افتاده بود که همیشه در همه چیز کوتاه میآمد.
در همه نوشته هایش علاقه به شهادت و شهدا دیده می شد در یکی از نامههایش درباره قطعه شهدا اینطور نوشته است:
تکه شهدا پر شده است. من به دعای کمیل قطعه شهدا رفتم. سر قبر دوست برادرم حمید یوسفیان خیلی گریه کردم قبرهایی در اطراف کنده بودند تا دوباره شهید بیاورند.
از خدا خواستم که من در آنجا خاک شوم اما هنوز لیاقتش را پیدا نکردم تکه شهدا بوی خون، بوی عطر، بوی عشق میدهد.
در یادداشت هایش اشارهای هم به دیدار با مجروحان در بیمارستان داشت نوشته: کتابهایی را میخرید به مجروحانی هدیه می کرده که از همه نورانی تر بودند
زینب با آنها صحبت میکرد تا توقعات و خواستههای آنها را به دخترهای دبیرستانی بگوید. او خودش را مدیون مجروحان میدید
#من_میترا_نیستم 🍓
#قسمت_هفتاد_و_دو
قسمت آخر
زینب در دفتر خودسازی خود جدولی کشیده بود که ۲۰ مورد داشت از نماز به موقع و یاد مرگ و همیشه وضو داشتن و خواندن نماز شب و نماز غفیله و نماز امام زمان تا ورزش صبحگاهی و قرآن خواندن بعد از نماز صبح و دعا کردن و کمتر گناه کردن و خوردن صبحانه و ناهار و شام.
جلوی این موارد ستون هایی کشیده و تاریخ هر روز را یادداشت کرده بود و هر شب بعد از محاسبه کا هایش جدول را علامت میزد.
وقتی جدول را دیدم به یاد سادگی زینب در خوردن و پوشیدن افتادن به یاد آن اندام لاغر و نحیف که چند تکه استخوان بود به یاد آن روزهای مداوم و افطاریهای ساده نماز شب های طولانی و بی صدا فریاد گریه های او در سجده هایش و دعاهایی که در حق امام داشت در عمل تکتک آن جدول خودسازی و خیلی چیزهای دیگری که در آن جدول نیامده بود رعایت میکرد.
هیچ وقت صدایش را برای من بلند نکرد اگر شهلا شهرام با من بلند حرف می زدند به آنها میگفت با مامان بلند حرف نزنید از خدا بترسید.
برای هر مادری داغ از دست دادن اولاد سخت است اما داغ از دست دادن اولادی که بدی ندارد و افتخار پدر و مادر است خیلی سختتر است.
ای کاش زینب اذیتی کرده بود یا چیزی از من خواسته بود اما هرچه فکر میکنم او بی آزارترین بچم بود.
۱۴ سال در اصفهان از دادگاه انقلاب سپاه پاسداران از سپاه به بسیج از بسیج به اداره آگاهی رفتن. هر روز به امید پیدا کردن قاتل زینب و قصاص آن از خدا بی خبر ها به جاهای مختلف سر می زدم تا جایی که استخوان هایم به درد آمد.
در همان سالها یک گروه از منافقین را در شیراز دستگیر کردند آنها اعتراف کردند که ترور چند نفر از حزب اللهی ها به عهده گروه آنها گذاشته شده بود.
در بین اسامی هدف آنها اسمزینب هم بود البته آن دو نفر ماموریت ترور حزب اللهی های شیراز را داشتند و دو نفر از افراد تیمشان در اصفهان ماموریت داشتند که سپاهیان آن دو نفر را پیدا نکردند.
باور شهادت یک دختر ۱۴ ساله برای خیلی از مردم سخت بود بعضی ها حتی سخت شان بود که زینب را شهید بخوانند. من خیلی غصه میخوردم وقتی میدیدم که زینب مظلومانه شهید شد و مظلومانه مورد بیمهری و بیتوجهی قرار گرفت غصه میخوردم و کاری از دستم بر نمی آمد.
دلم میخواست داستان زندگی زینب را برای همه بگویم و او را به همه بشناسانم اما ۲۶ سال گذشت و چهره زینب همچنان پشت ابر ماند.
هر بار که میگفتم من مادر شهید هستم کسانی که میشنیدند یک دختر شهید شده است با تعجب می پرسیدند مگه شهید دخترم داریم؟
زینب به خانواده ما ثابت کرد که شهادت مرد و زن ندارد به پشت جبهه ندارد اگر خدا نخواهد وسط میدان هم که باشی زنده می مانی و اگر خدا بخواهد با فرسنگها فاصله از جبهه به شهادت می رسی.
زینب با شهدای فتح المبین تشییع و به خاک سپرده شد در میان شهدا. همانطور که خواب دیده بود شاهین شهر جبهه زینب بود.
بعد از سالها دوری از زینب،بعد از مرگ پدر و مادر بزرگش مجبور شدم از غم تنهایی از شاهین شهر به تهران بیایم.
من که بعد از زینب به هر روز آماده رسیدن به او بودم هنوز نفس می کشم اما پدر و مادر بزرگش پیش او رفتن.
من ماندم که بالاخره امروز بعد از ۲۶ سال داستان زندگی دخترم را که گوشه دلم مانده بود بگویم و به آخرین آرزوی معرفی و شناساندن زینب برسم تا دختر معصوم و بیگناهم زره ای از مظلومیت خارج شود تا مردم بدانند یک روز دختری ۱۴ ساله برای دفاع از عقیده اش با بی رحمی تمام به دست منافقین کوردل به شهادت رسید.
بعضی شب ها خواب تکه شهدا را میبینم خواب درخت های کاج تکه شهدا درخت هایی که سایبان قبرهای شهدا و قبر زینب و حمید یوسفیان هستند.
صدای نسیمی را که میان برگهای آن میپیچید. میشنوم یک تکه از جگر من از قلب من زیر آن درخت هاست گمشده من آنجا خوابیده است.
🍃🌸پایان🌸🍃
🔹 در #کتاب_گویای «#نیمه_پنهان_ماه» شما گزیدهای از زندگی #شهیدحمیدباکری یکی از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را خواهید شنید. شهیدی که پیکرش هیچگاه به خاک وطن بازنگشت اما یاد و خاطرش همیشه در دل ها زنده خواهد ماند. شنیدنش را به شما پیشنهاد می کنیم.
#اللهمعجللولیکالفرج
@shohaday_gommnam
هدایت شده از بین الحرمین🇮🇷🇮🇶🇾🇪🇸🇾🇱🇧🇵🇸🚀
سلامڪربلایـےجان😍❤️
حلولماهشعبانواعیادشعبانیهمبارڪ🌸💚
انشاءاللهمیخوایم
قرعهڪشےڪمڪهزینهسفرڪربلا 💌
انجامبدیم
ثبتنام تون از امروز تا نیمهشعبان 🌙
انجاممیشه
یعنی تا ١۶اسفند ادامه داره😍
ومحدودیتیندارههمهمیتوننشرڪتڪنند
براےثبتنام📝
ابتدا
#اللّٰھمعجللولیڪالفرج
سپس
نام و نام خانوادگی
و
شماره تماس
را به خادم ڪانال بفرستید
@mimkarbalai315
منتظر دریافت بنر و ڪد قرعه ڪشے باشید
ڪدقرعهڪشےدر بنر درج شده است.
پس زود باشید تا دیر نشده😍🏃🏻♂
🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌺
دوستداران شهدایی یه خبر خیلی خوب براتون دارم.☺️
ان شاءالله از فردا داستان دختر شینا رو تو کانال شهدای گمنام قرار هست ارسال کنیم...
روایتی از زندگی همسر شهید حاج سردار ابراهیمی...
یکمی از داستان و ببینید. 😍
👇👇👇👇👇
خلاصه رمان دختر شینا
داشتم از پلههای بلند و بسیاری که از ایوان آغاز میشد و به حیاط ختم میشد، پایین میآمدم که یکدفعه پسر جوانی روبهرویم ظاهر شد. جا خوردم. زبانم بند آمد. برای چند لحظه کوتاه نگاهمان به هم گره خورد. پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد. صدای قلبم را میشنیدم که داشت از سینهام خارج میزد. آنقدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم.
بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آنجا هم یکنفس تا حیاط خانه خودمان دویدم. زن برادرم، خدیجه، داشت از چاه آب میکشید. من را که دید، دلو آب از دستش رها شد و به ته چاه افتاد. ترسیده بودم، گفت: «قدم! چی شده. چرا رنگت پریده؟!» کمی ایستادم تا نفسم آرام شد. با او بسیار راحت و خودمانی بودم.
او از همه زن برادرهایم به من نزدیکتر بود، ماجرا را برایش تعریف کردم. خندید و گفت: «فکر کردم عقرب تو را زده. پسر ندیده!» پسر دیده بودم. مگر می شود توی روستا زندگی کنی، با پسرها هم بازی شوی، آن وقت نتوانی دو سه کلمه با آنها حرف بزنی! هر چند از هیچ پسر و هیچ مردی جز پدرم خوشم نمی آمد.
فقط کافیه همراه ما باشید و به دوستاتون هم اطلاع بدید بیاید اینجا
👇👇👇👇👇
کانال شهدای گمنام 👇
@shohaday_gommnam
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═
May 11