eitaa logo
•ڪاڹاݪ شھداے‌گمناݦ•🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
67 فایل
کپی مطالب≡صلوات به نیت ظهور امام زمان ارتباط با ما↯ @Shahidgomnam_s کانال دوم↯ @BeainolHarameain ڪانـاݪ‌روضـہ‌امـون↯ @madahenab ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/16670756367677
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 (۲) | ادای دین هنرمندان به شهید مدافع حریم حیا و عفت، شهید غیرت "شهـــــــــــ🌹ـــــــــیدان زنده‌اند" @shohaday_gommnam
💢مراسمات تشییع و وداع با پیکر مطهر شهید غیرت حمیدرضا الداغی 🔹 دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ساعت ۱۵:۰۰ از محل مهدیه مشهد به سمت حرم مطهر رضوی 🔹دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ماه ۱۴۰۲ خیابان ابوریحان بیرونی سبزوار ساعت ۱۹ 🔹سه شنبه ۱۲ اردیبهشت ماه ۱۴۰۲ از مسجد جامع‎ تا گلزار مطهر شهدا @shohaday_gommnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام شهید غیرت ❤️ 🌷صد پسر در خون بغلتد، گم نگردد دختری شهید علی خلیلی دیگری حلول کرد 🚩 داغیست به دل، رفتن خوش غیرت‌ها 🌷شهید حمیدرضا الداغی 🌷شهادت: ۸ اردیبهشت ۱۴۰۲ 🌷سبزوار. هنگام دفاع از دختر ایرانی 🔹دختری با پوشش نامناسب در خیابان حاضر می شود 🔹گرگ های انسان نما به او طمع می کنند و می خواهند او را بربایند 🔹جوانمردی سر می رسد و با اهدای جان خود، آن دختر را نجات می دهد. 🔺آیا اگر آن دختر درستی می داشت، این جوان به شهادت می رسید؟ کانال شهدای گمنام 👇 @shohaday_gommnam ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غیـر قـابل بخشش آرمان از کردن و گفتن بسیار متنفر بود. اگر جایی، غیبت می‌کردند اول از عواقب آن مفصل توضیح می‌داد... او اشاره می‌کرد که غیبت چقدر گناه بزرگی نزد خدا محسوب و به چه اندازه غیر قابل بخشش است! او می‌گفت: 📛 هر چیزی که برای خودت نمی‌پسندی برای دیگران هم نپسند.‌.. اگر ادامه می‌دادند، آرمان آن جمع را ترک می‌کرد.به روایت مـادر شهیــد شادی روح شهدا ━━━━━━━━🌺 🍃━━      @shohaday_gommnam ━━🌺 🍃━━━━━━━━━
📗 ✨وَ مَا يَغْدِرُ مَنْ عَلِمَ کَيْفَ الْمَرْجِعُ 🟠 آن كس كه از بازگشت خود به قيامت آگاه باشد خيانت و نيرنگ ندارد. 📘 @shohaday_gommnam
سلام شهید غیرت.mp3
787.1K
_سلام‌ شهیدغیرت!💔😭 کارت نداره قیمت کانال شهدای گمنام 👇 @shohaday_gommnam ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️شهادت روی پیاده‌رو/ روایتی از نحوه شهادت حمیدرضا الداغی شهید غیرت سبزواری 📌شهادت روی پیاده‌رو ♦️ساعت به نُه و نیم نزدیک می‌شود؛ حمیدرضا دارد می‌رود دنبال دخترش. آوا خانه رفیقش است. حمید رسیده به فلکه سه گوش. افتاده است توی خیابان ابوریحان. آن دور و برها ظاهرا خلوت است. پرنده یا هر چیز دیگری زیاد پر نمی‌زند. چراغ برق های خیابان نفس شان تازه نیست، خوب نمی‌دمند. کتاب فروشی و مغازه اِسنُوا و دیگر جاها تعطیل است. طبیعی ست؛ ساعت نه و نیم شب، آن هم جمعه چرا باز باشند؟! ♦️چشم تیز می کند. می بیند سه پسر افتاده‌اند به جان دو دختر. نزدیک شان شده‌اند. چنگ می‌اندازند سمت دختران. پسر دستش را چنگک می‌کند دور مچ دختر، می گیرد می کشدش حریصانه. حمید خیابان را رد می‌کند پا می گذارد توی پیاده رو. می رود که مثل همیشه مثل دفعه های پیش سد بزند جلوی آدم های نامردی که دنبال لذت طلبی اند. ♦️پسران می‌خواهند دو دختر را به زور ببرند توی ماشین. ماشین شان را آن طرف پیاده رو یا خیابان گذاشته اند. دختر خودش را می‌کشد عقب. نمی‌دانم داد می زند کمک می‌خواهد یا نه. پسر وحشیانه دختر را می‌کشد. حمید که می‌بیند از آن طرف خیابان می آید. داد می‌زند که ول کنید چه کارش دارید؟! ♦️خودش را می رساند. توی دل دختران لرزه افتاده است. نمی‌دانم حمید آن لحظه دخترش آوا آمده بود جلوی چشمش یا نه. ولی هر چه بود رفته بود وسط معرکه که نجات دهد. پسر سیاه پوش، پیرهن می‌زند بالا چاقو را از کمرش می کشد بیرون. حمید با لگد می رود سمت پسر. پسر دوم می پیچد پشت حمید. حمید یک لگد دیگر می زند به پسر جلویی. پسر دوم از عقب چاقو را تند تند فرو می کند توی گُرده حمید. پسر دیگر از جلو چاقو را می زند توی سینه حمید. پسر سوم که لباس زرد پوشیده، ایستاده است نگاه می کند. چاقوست که از جلو و عقب توی تن حمید می رود. حمید نمی تواند نفر عقب را بزند. فقط مشت هایش می رود به سوی جلو. نفر عقب تا جا دارد با سنگ دلی و تیرگی، تیغ تیز فرو می کند. دو مرد از آن طرف پیاده رو می آیند راه شان را کج می کنند می افتند توی سرازیری خیابان و ناپدید می شوند. نبوده اند انگار هیچ وقت. ♦️دو پسر حمید را ول می کنند می ایستند جلویش چیزهایی می گویند. حمید جواب می دهد دستش را می گیرد سمت شان. سه مرد از پشت حمید پیدای شان می شود. یکی از مردها می رود دو پسر را دور می کند. ♦️خون دارد از از زیر پوست حمید می آید. بالا بافت های لباسش را رد میکند میرسد روی پیراهن. پشتش خیسِ خون شده. روی سینه اش هم خون زده و درد می‌کند. از زیر ماسک سفید رنگش یک کله نفس می کشد قلبش می زند. نمیدانم دارد به چه فکر می کند. آوا را یادش هست؟ آمده بود دنبالش؟ منتظر است. ♦️یک موتوری می رسد. حمید را که می بیند سوارش می کند. پیراهن حمید پرخون تر شده. نمی دانم موتور سوار به حمید چیزی میگوید یا نه. فقط گاز می دهد سمت چهار راه دادگستری. می رود بیمارستان. سر چهارراه یک نفر سرش را از پراید در آورده می گوید: «تلوتلو میخورد». موتورسوار تا می آید کاری کند حمید می افتد روی آسفالت. ترافیک می شود. مردم دوره می کنند. مغازه دارها سرک می کشند قاطی جمعیت می شوند. حمید دردش آمده چیزی می گوید: - کمک ♦️یک نفر زنگ می زند115. اورژانس زود می رسد. حمید را میبرند تو. تا میرسد بیمارستان رفته است توى کما. ♦️آوا نشسته است ثانیه میشمارد پدر بیاید زود برود خانه ولی از حمید خبری نیست. آوا شماره خانه را می‌ گیرد می گوید: بابا نیومده کجاست؟ کانال شهدای گمنام 👇 @shohaday_gommnam ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═
جا دارد در یادی هم کنیم از کارگر روزمُزد و فصلی، که توسط جنبش فواحش و دواعش، به وحشیانه ترین شکل به شهادت رسید‌.. کانال شهدای گمنام 👇 @shohaday_gommnam ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═
9.mp3
7.22M
🎧 📗 راز_درخت_کاج "خاطرات مادر شهیده زینب کمایی" قسمت 9⃣ ─═༅✹✧🌲✧✹༅═─ 👇🏻 https://eitaa.com/shohaday_gommnam/19841
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 📖 صفحه۶ شرکت در ختم قرآن برای فرج @shohaday_gommnam