eitaa logo
•ڪاڹاݪ شھداے‌گمناݦ•🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
4.4هزار ویدیو
67 فایل
کپی مطالب≡صلوات به نیت ظهور امام زمان ارتباط با ما↯ @Shahidgomnam_s کانال دوم↯ @BeainolHarameain ڪانـاݪ‌روضـہ‌امـون↯ @madahenab ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/16670756367677
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَولِـــــیاءَاللهِ و اَحِبّائَـــــہُ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَصـــــفِیَآءَاللهِ وَ اَوِدّآئَـــــہُ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ دیـــــنِ اللهِ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ رَسُـــــولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَمیرِالمُـــــؤمنینَ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ فـــــاطِمةَ سَیَّدةَ نِســـــآءِالعالَمینَ، 🌷 اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ اَبے مَحَمَّدٍ الحَـــــسَنِ بنِ عَلِیًَ الوَلِیَّ النّـــــاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَبے عَبدِاللهِ، 🌷 بِـــــاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِـــــبتُم، وَ طابَتِـــــ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِـــــنتُم، وَ فُـــــزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنے ڪُنتُــــــ مَعَڪُـــــم فَاَفُـــــوزَ مَعَڪُـــــم مْ @shohaday_gommnam
🪐پرهیز از دوستی با احمق 📗 📿يَا بُنَيَّ إِيَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الاَْحْمَقِ فَإِنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَنْفَعَکَ فَيَضُرَّکَ 🟤 فرزندم از دوستى با احمق برحذر باش؛ چراكه او مى خواهد به تو منفعت رساند؛ ولى زيان مى رساند ✍انسان، موجودى اجتماعى است، نه تنها به اين دليل كه مدنى بالطبع است وعشق به اجتماعى بودن در نهاد او نهفته شده، بلكه به دليل نيازهاى فراوان ومتنوعى كه دارد و نمى تواند بدون كمك گرفتن از ديگران به آن برسد. البته «مائق» به معناى كسى است كه حماقت او شديد باشد. چنين كسى از كارهاى احمقانه خود لذت مى برد و سعى مى كند آن را زينت دهد و جالب معرفى كند و اصرار دارد ديگران هم مانند او باشند. از آنجا كه در انسان چيزى به نام روحيه محاكات نهفته شده كه مى خواهد خود را شبيه ديگران كند چه بسا همنشينى با احمق تأثير خود را بگذارد و به تدريج به سوى او گرايش پيدا كند به خصوص اگر او كارهاى احمقانه خود را تبليغ و تزئين كند. 📘 @shohaday_gommnam
•ڪاڹاݪ شھداے‌گمناݦ•🇵🇸
🍃🌸🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_‌زین‌الدین کتاب ستارگان حرم کریمه #
🍃🌸🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه 📔کتاب ستارگان حرم کریمه - سی وهشتم لیلاچند ماهه بود.ازدستم گرفتش وگفت((خودم حمامش می کنم.)) هرچی اصرار کردم نیازی نیست، فایده نکرد.گفت((می خوام یاد بگیرم.)) در حمام را که بست، صدای گریه بچه بلند شد.آوردمش بیرون یک ریز گریه می کرد.مجیدکه آمد، لیلا را داد دستش وبه شوخی گفت (( مجید ، ما اصلاً این بچه رو نمی خوایم، باشه مال تو.)) شامپو زیاد زده بود. ✍🏻نویسنده کتاب 🌷نثار روح مطهر سردار شهید مهدی زین‌الدین ... ━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
🍁پنجشنبه یادآورِنداشته هاست؛ آدمهایی که نیستند😔 خاطراتی که جایشان هنوز دردمیکند💔 وآرزوهایی که محقق نخواهند شد پنجشنبه گاهی خیلی سردمیشود😢 حتی اگر پاییزنباشد🍁 🌾با ذکرِ فاتحه‌ و صلوات 🥀روحِ عزیزان سفرکرده را شاد کنیم. ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
6⃣3⃣ روز انتظار تا عید‌بزرگ‌ 💫پرتویی‌از علیه‌السلام @shohaday_gommnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟رفیق مثل رسول 🌟۳۹ مترو دروازه دولت نزدیک ترین آدرس به مدرسه بود.پشت مترو باهم قرار گذاشتیم. بچه های دانشگاه شریف متصدی کار بودند. کارهایشان با اینکه خیلی تلاش کرده بودند،نظم خوبی نداشت.بعد از کلی معطلی سوار اتوبوس شدیم.بیشتر مسیر را خواب بودیم. وضعیت اسکان و بهداشت در پایین ترین حد خودش بود.رفتیم مسجد خرمشهر،آب برای وضو گرفتن نبود.صابر هم شروع کرد به عکس گرفتن.به صابر نگاه کردم و گفتم:الان چی برات جالبه تلق تلق عکس میندازی؟ صابر هم جواب داد:قیافه و استیل تو.رسول یکم بخند .خیالت راحت آب پیدا میشه،عکاس خوش اخلاق مثل من پیدا نمیشه.خوبی بی نظم بودن کاروان این بود که من،رضا و صابر فرصت کردیم یک چرخی در شهرهای اطراف بزنیم.یک روز رفتیم شوش،یک روز هم به شرهانی رفتیم. منطقه ای که تازه کار تفحص شهدا شروع شده بود،خاک دست نخورده ای که سال ها در دل خودش مردان بی ادعایی را داشت که برترین مدالی که به سینه داشتند،گمنامی بود.این قصه که حضرت زهرا س برای تک تک آن ها مادری میکنند،به نظرم نقطه اوج عاقبت به خیری آن ها بود.بچه های تفحص با حساسیت زیادی کار میکردند،یک گروه چهارتا پنج نفره که طلوع صبح با سلام و صلوات کار خودشان را شروع می‌کردند.وقتی از دور به کار آن ها نگاه میکردیم ،به یقین می‌رسیدیم که به دنبال اجزائ گنج باارزشی به اسم غیرت هستند. آن قدر دوروبرشان گشتم تا توانستم با پسری که از همه شوخ تر بود و لهجه یزدی اش شوخی هایش را دل چسب تر میکرد،آشنا شوم.محمد حسین محمدخانی (عمار حلب)بچه تهران.مادروپدرش ساکن شهرک محلاتی بودند.دانشگاه آزاد یزد درس می‌خواند.با خنده میگفت:اومدیم چندتا عکس یادگاری بگیریم و بریم.دست رفاقت که با محمدحسین دادم،ازاو خواستم من را هم به جمع خودشان راه بدهد.با یکی دونفر از مسئولین و بچه های گروه حرف زد. گفت:رسول داداش بیا،بچه ها قبول کردند که با ما می آی پای کار.کلی ذوق کردم .بچه ها می‌خواستند برگردند تهران،من به رضا و صابر گفتم که علاوه بر سال تحویل، چندروزی از تعطیلات میخواهم اینجا باشم. هردو با دلخوری خداحافظی کردند و به تهران برگشتند.ساک لباسم را دادم به صابر که با خودش به تهران ببرد.من ماندم با یک دست لباس و یک جفت دم پایی و از همه مهم تر کلی شوق برای کار تفحص☺️ 🌟رفیق مثل رسول 🌟۴۰ روز اول قبل از شروع کار،محمدحسین یکی دو نکته مهم را خیلی خلاصه و مفید برایم توضیح داد.محمد حسین که صورتش کمی آفتاب سوخته شده بود،با ترکه ای که دستش بود،روی خاک را خط خطی می‌کرد و گفت:رسول جان کار را گروهی پیش می‌بریم، معبری که توش قدم برمی‌داریم، پاک سازی شده.پشت سر هم و جا پای هم قدم برمی‌داریم.یه نقشه برای کار داریم،از روی نشونه هایی که دادند و حدودی که مشخص کردند،تفحص را انجام میدیم. اما رسول حواست به دلت باشه. آدرس و نشانی اصلی دست خود شهداست.خودشون بخوان ما میتونیم کار رو پیش ببریم. نگاهی به او کردم و گفتم:خیالت راحت،حواسم هست. محمدحسين دستش را به سمت من آورد و گفت:پس داداش خوش اومدی،بسم الله. نماز صبح را با بچه های تفحص خواندیم و وارد معبر شدیم.محمد حسین گفت:یکی دو روزی هست که دست خالی برمیگردیم.بچه ها صلوات خاصه حضرت زهرا س را بفرستیم .امروز بی بی جان نظری به ما داشته باشند.زمزمه صلوات حضرت کم کم با بغض همراه شد.رگه اشک روی صورتمان راه خودش را باز کرد.پیرمردی که حاجی صدایش میکردند و سر ستون راه میرفت،اشاره کرد و گفت:بیایید اینجا.برای چند لحظه نفسم سنگین شد.شروع کردیم به پس زدن خاک.حاجی زانو زد و با دست شروع کرد به کنار زدن خاک.بعداز چند دقیقه یک گودال درست شد،من و محمدحسين و یکی از بچه ها کنار حاجی زانو زدیم.فقط از شهدا خواستم که اگر این رفاقت را قبول دارند،رد و نشانه ای به من نشان بدهند. صدای صلوات که بلند شد،در دست حاجی یک تکه استخوان بود،😭حاجی استخوان را نزدیک صورتش آورد و بوسید.خیالمان راحت شد که نشانی را درست آمده ایم،یکی دو ساعتی طول کشید تا از همان محل،پیکر دو شهید تفحص شد.تا آخر تعطیلات در شرهانی ماندم.حال دلم خیلی خوب بود.به مادرهای شهدایی فکر می‌کردم که این روزها به جای مزار شهدای گمنام، سر مزار بچه های خودشان سفره دل باز می‌کنند.محمدحسین مداح هم بود.گاهی روضه یا شعری می‌خواند. روز آخر قبل از خداحافظی با محمدحسين یک قرار گذاشتیم، اگر شب جمعه ای ساکن و زائر حرم ارباب شدیم.رفاقت زمینی مان را به یاد داشته باشیم.😔😭 🌟رفیق مثل رسول 🌟۴۱ موفق طی کردن مراحل گزینش دانشگاه امام حسین ع خبر قبول شدن و ثبت نامم بهترین اتفاقی بود که برگ های مشوق های من بودند که با شنیدن خبر پذیرشم خیلی خوشحال شدند.یک دوره کوتاه آموزش عمومی داشتیم. یک گروه سی نفره که بین آن ها با میثم کهن دل،ابوالفضل راه چمنی ،خلیل عقیل زاد،حسین براتی و.....زودتر آشنا شدم. برنامه هماهنگ به همه ما داده بودند که صبح زود برای اعزام در محل شروع دوره،داخل محو