•ڪاڹاݪ شھداےگمناݦ•🇵🇸
فصل سوم💖 هستم ز هست تو،عشقم برای توست. شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 🌹🌹 از ساعتی که مَحرم شدیم
شهید مدافع حرم.حمید سیاهکالی مرادی 🌹🌹 از دانشگاه که بیرون آمدم چیزی ندیدم.مطمئن شدم که حمید شوخی کرده .صدمتری از در ورودی دانشگاه فاصله گرفته بودم که صدای بوق موتوری توجه من را به خودش جلب کرد.خوب که دقت کردم دیدم خود حمید است.با موتور به دنبالم آمده بود. پرسیدم؛مگه شما نرفتی مأموریت؟کلاه ایمنی را از سرش برداشت و گفت:از شانس خوبمون مأموریت لغو شده. خیلی خوشحال بود.من بیشتر از حمید ذوق کردم.حال و حوصله مأموریت،آن هم فردای روز عقدمان را نداشتم.همین چند ساعت هم به من سخت گذشته بود،چه برسد به این که بخواهم چندماه منتظر حمید باشم. تا گفت:سوار شو بریم،با تعجب گفتم:بی خیال حمید آقا،من تا الآن موتور سوار نشدم،می ترسم.راست کار من نیست.تو برو،من با تاکسی میام.ول کن نبود.گفت:سوار شو،عادت می کنی.من خیلی آروم میرم. چندبار قل هو الله خواندم و سوار شدم.کل مسیر شبیه آدمی که بخواهد وارد تونل وحشت بشود چشم هایم را از ترس بسته بودم.یاد سیرک های قدیمی افتادم که سر محله هایمان برپا می شد و یک نفر با موتور روی دیوار راست رانندگی می کرد.تا برسیم نصفه جان شدم.سر فلکه وقتی خواستیم دور بزنیم از بس موتور کج شد صدای یا زهرای من بلند شد !گفتم الآن است که بخوریم زمین و برویم زیر ماشین ها! حالا که مأموریت حمید لغو شده بود،قرار گذاشتیم سه شنبه برای آزمایش و کلاس ضمن عقد به مرکز بهداشت شهید بلندیان برویم.تا سه شنبه کارش این بود که بعدازظهر ها به دنبالم می آمد ،ساعت کلاس هایم را پرسیده بود و می دانست چه ساعتی کلاس هایم تمام می شود. راس ساعت منتظرم می شد. این کارش عجیب می چسبید.با همان موتور هم می آمد؛یک موتور هوندای آبی و سبز رنگ که چندباری با آن تصادف کرده بود و جای سالم نداشت. وقتی با موتور می آمد،معمولا پنجاه متر،گاهی اوقات صدمتر جلوتر از درب اصلی منتظرم می شد.این مسیر را پیاده می رفتم.روز دوشنبه از شدت خستگی نا نداشتم.از در دانشگاه که بیرون آمدم،دیدم باز هم صد متر جلوتر موتور را نگه داشته. وقتی قدم زنان به حمید رسیدم،با گلایه گفتم؛شما که زحمت می کشی میای دنبالم،چرا این کار و می کنی؟خب جلوی دانشگاه نگه دار که من این همه راه پیاده نیام.حمید رک و راست گفت؛از خدا که پنهون نیست،از تو چه پنهون.می ترسم دوست های نزدیکت ببینن ما موتور داریم،خجالت بکشی.دورتر نگه می دارم که شما پیش بقیه اذیت نشی.)گفتم:این چه حرفیه ؟فکر دیگران و این که چی میگن اهمیتی نداره.اتفاقا مرکب یاور امام زمان عجل باید ساده باشه. از این به بعد مستقیم بیا جلوی در. روزهای بعد همین کار را کرد؛مستقیم می آمد جلوی در دانشگاه. من بعد از خداحافظی با دوستانم ترک موتور سوار می شدم و می رفتیم. سه شنبه رفتیم آزمایش دادیم.بعد هم جداگانه سر کلاس ضمن عقد نشستیم.یک ساعتی که کلاس بودیم،چندبار پیام داد؛حالت خوبه؟تشنه نشدی؟گرسنه نیستی؟حتی وقتی کنار هم نبودیم دنبال بهانه بود برای صحبت.کلاس که تمام شد،حمید من را به دانشگاه رساند.بعدازطهر دو تا کلاس داشتم. همان شب عروسیِ آقا مهدی،پسرعمه حمید بود.جور نشد همدیگر را بعد از عروسی ببینیم.چون از صبح درگیر آزمایشگاه بودیم و بعدهم دانشگاه و مراسم عروسی حسابی خسته شده بودم.به خانه که رسیدم ،زودتر از شب های قبل خوابم برد. #کتاب_یادت_باشد #قسمت_بیست_و_ششم کانال شهدای گمنام 👇 @shohaday_gommnam╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═
بسم الله الرحمن الرحیم
#هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه 268
شرکت در ختم قرآن برای فرج
#امام_زمان
اللهمعجللولیکالفرج
@shohaday_gommnam
268-nahl-ar-parhizgar.mp3
864.3K
5.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️ خدا تو را چگونه آفرید که گریزی از خواستنت نیست؟!..
سلام به نام تو "یا باب الله!...."
✨ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا بَابَ اللَّهِ وَ دَيَّانَ دِينِه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✅ روز سوّم چلّه #زیارت_آل_یس به نیّت فرج (جمعه)
⏳ ۳۷ روز مانده به نیمه شعبان
#امام_زمان #ماه_رجب
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
@shohaday_gommnam
سلام امام زمانم
السّلام علیک یا نورَ الله الذی یهتدی به المهتَدون ...
سلام بر تو ای نور خدا که به وسیله آن راه یافتگان هدایت میشوند ...
شبی ستاره چشمش ظهور خواهد کرد
مرا زِ غربت این کوچه دور خواهد کرد
طلوع میکند از سمت آسمان مردی
نگاه پنجره را غرق نور خواهد کرد ...
اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ
#او_منتظر_است
کانال شهدای گمنام 👇
@shohaday_gommnam
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═
•ڪاڹاݪ شھداےگمناݦ•🇵🇸
🥀 بسم رب الحسین علیه السلام🥀 🌺 فردا روز جمعه است برای سلامتی و تعجیل در ظهور آقا. 🎁هدیه به اما
سلام با عنایت خداوند مهربان و لطف شما همراهان عزیز یک ختم قرآن هم به پايان رسيد.
اجر همگی با شهیدان
التماس دعا
🍂🌻🌼🍁🎀💕