چه خوب
که در مراسم های مذهبی مون
غرفه ای
برای سرگرمی کودکان آماده کنیم
تا مراسم براشون خسته کنند
و خاطره بد نباشه📖
@stikersaze
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز(40).mp3
2.41M
🔈ختم گویای #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز.
🌺 طرح باعلی تامهدی (علیهما السلام)
🔷سهم روز چهاردهم : از حکمت ۱۲۳ تا حکمت ۱۲۹
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
هدایت شده از ادمین یار نهضت(هر محب علی یک کانال)
🌹سهم #روز_چهاردهم: از حکمت ۱۲۳ تا ۱۲۹ #نهج_البلاغه
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت123 : خوشا به حال آن كس كه خود را كوچك شمرد و كسب و كار او پاكيزه است و جانش پاك و اخلاقش نيكوست، كه مازاد بر مصرف زندگی را در راه خدا بخشش كند و زبان را از زياده گویی باز دارد و آزار او به مردم نرسد و سنّت پيامبر (صلی الله علیه وآله) او را كفايت كرده، بدعتی در دين خدا نمی گذارد.
(برخی حكمت ۱۲۳ و ۱۲۲ را از پيامبر صلی الله علیه و آله نقل كرده اند)
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت124 : غيرت زن كفرآور و غيرت مرد نشانه ايمان اوست.
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت125 : اسلام را چنان می شناسانم كه پيش از من كسی آنگونه معرفی نكرده باشد. اسلام، همان تسليم در برابر خدا و تسليم همان يقين داشتن و يقين اعتقاد راستين و باور راستين همان اقرار درست و اقرار درست انجام مسؤوليتها و انجام مسؤوليتها، همان عمل كردن به احكام دين است.
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت126 : در شگفتم از بخيل، به سوی فقری می شتابد كه از آن گريزان است و سرمايه ای را از دست می دهد كه در جستجوی آن است، در دنيا چون تهيدستان زندگی می كند، اما در آخرت چون سرمايه داران محاكمه می شود. و در شگفتم از متكبّری كه ديروز نطفه ای بی ارزش و فردا مُرداری گنديده خواهد بود و در شگفتم از آن كس كه آفرينش پديده ها را می نگرد و در وجود خدا ترديد دارد. و در شگفتم از آن كس كه مردگان را می بيند و مرگ را از ياد برده است، و در شگفتم از آن كس كه پيدايش دوباره را انكار می كند در حالیكه پيدايش آغازين را می نگرد و در شگفتم از آن كس كه خانه نابودشدنی را آباد می كند اما جايگاه هميشگی را از ياد برده است.
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت127 : آن كس كه در عمل كوتاهی كند، دچار اندوه گردد و آن را كه از مال و جانش بهره ای در راه خدا نباشد خدا را به او نيازی نيست.
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت128 : در آغاز سرما خود را بپوشانيد و در پايانش آن را دريابيد، زيرا با بدنها همان می كند كه با برگ درختان خواهد كرد، آغازش می سوزاند و پايانش می روياند.
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت129 : بزرگی پروردگار نزد تو، پديده ها را در چشمت كوچك می نماياند.
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
گزارش موضوعات حکمت ۱۲۳ تا ۱۲۹.mp3
3.73M
🔊 گزارش موضوعات مهم حکمت ۱۲۳ تا حکمت ۱۲۹
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
🌹 طرح «باعلی تا مهدی» علیهما السلام
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
┄┄┅┅✿❀🌿🌼🌿❀✿┅┅┄┄
احمـــدحجابروفقط
مختصبهدختراننمیدونست👌🏻|~
وبهروےِحجــابدخترها
وپسرهاےنسلجدیـــد
خیلےحساسبود
واونروواجـــبمیدونست.🦋|~
پسآقـــاپســـرِمحتـــرم
شــماهمحواستبه
حجابتباشه😊|~
مخصـــوصاً #حجابچشم
درستمثــلاحمد😍...
#مثل_احمد
#رفیق_شهیدم
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
ظرف شستن🥣 شهید بهشتی⚜
✨ شهید به #نشاط من و بچهها😍 خیلی توجه داشت.
✨در سالهای #طاغوت، محیط های تفریحی، 🌈خیلی برای خانوادههای مذهبی مناسب نبود.
او ما را سوار ماشین🚗 می کرد و به اطراف #تهران، جاهای خلوت و خوش آب و هوا 🌳🌲می برد و یکی، دو ساعتی قدم میزدیم.
برای بچه ها شیرینی🍩 و بستنی🍦 میخرید و با آنها #بازی می کرد تا خستگی #هفته از تن شان بیرون برود و برای درس هفته بعد آماده 💪باشند.✨
#ظرف شستن 🍽در خانه نوبتی بود، حتی پسرها 👦🏻 هم باید ظرف میشستند، خود شهید هم نوبتش را رعایت میکرد 😊
#شهید_بهشتی
📚 کتاب او یک ملت بود
🍑 #زندگی_شیرین_و_عاشقانه
🍒 #سبک_زندگی_اسلامی
@stikersaze
رُفقا..!
اگه #شهید بشیم
بعد گمنام بمونیم
رو قبرمون مینویسن↓
#شهیدگمنام
فرزندِ #سیدعلی :)🕊🍃
#اللهمالرزقناشهادت
در گروه دیگه ی ختم قران مون از روز شهادت امام حسن عسکری شروع میکنیم به حزب خوانی و جز خوانی 👌👌
👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1814495352Cc541f5f492
گروهی معطر به یاد شهدا
هر شخص به نیابت از یک شهید قران، قرائت میکنه👌😍
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز(41).mp3
3.01M
🔈ختم گویای #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز.
🌺 طرح باعلی تامهدی (علیهما السلام)
🔷سهم روز پانزدهم : از حکمت ۱۳۰ تا حکمت ۱۳۲
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
🌹 سهم #روز_پانزدهم : از حکمت ۱۳۰ تا ۱۳۲ #نهج_البلاغه
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت130 : (وقتي از جنگ صفين برگشت به قبرستان پشت دروازه كوفه رسيد رو به مردگان كرد.) و فرمود: ای ساكنان خانه های وحشت زا، و محله های خالی و گورهای تاريك، ای خفتگان در خاك، ای غريبان، ای تنهاشدگان، ای وحشت زدگان، شما پيش از ما رفتيد و ما در پی شما روانيم، و به شما خواهيم رسيد. اما خانه هايتان! ديگران در آن سكونت گزيدند، و اما زنانتان! با ديگران ازدواج كردند، و اما اموال شما! در ميان ديگران تقسيم شد. اين خبری است كه ما داريم، حال شما چه خبر داريد؟
(رو كرد به اصحاب خود و فرمود:) بدانید که اگر اجازه سخن گفتن داشتند، شما را خبر می دادند كه:« بهترين توشه، تقوا است ».
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت132 : (شنيد مردی دنيا را نكوهش می كند) فرمود:
١. توبيخ نكوهش كننده دنيا : ای نكوهش كننده دنيا، كه خود به غرور دنيا مغروری و با باطلهای آن فريب خوردی، فريفته دنيایی و آن را نكوهش می كنی؟ آيا تو در دنيا جرمی مرتكب شدی؟ يا دنيا به تو جرم كرده است؟ كی دنيا تو را سرگردان نمود؟ و در چه زمانی تو را فريب داد؟ آيا با گورهای پدرانت كه پوسيده اند؟ يا آرامگاه مادرانت كه در زير خاك آرميده اند؟ آيا با دو دست خويش بيماران را درمان كرده ای؟ و آنان را پرستاری نموده در بسترشان خوابانده ای؟ درخواست شفای آنان را كرده، و از طبيبان داروی آنها را تقاضا كرده ای؟ در آن صبحگاهان كه داروی تو به حال آنان سودی نداشت، و گريه تو فايده ای نكرد، و ترس تو آنان را فايده ای نداشت، و آنچه می خواستی به دست نياوردی، و با نيروی خود نتوانستی مرگ را از آنان دور كني. دنيا برای تو حال آنان را مثال زد، و با گورهايشان، گور تو را به رخ كشيد.
٢.خوبيها و زیبایی های دنيا : همانا دنيا سرای راستی برای راست گويان، و خانه تندرستی برای دنياشناسان و خانه بی نيازی برای توشه گيران، و خانه پند، برای پندآموزان است، دنيا سجده گاه دوستان خدا، جای نماز فرشتگان الهی، فرودگاه وحی خدا، و جايگاه تجارت دوستان خداست، كه در آن رحمت خدا را به دست آوردند، و بهشت را سود بردند. چه كسی دنيا را نكوهش می كند؟ كه جدا شدنش را اعلان داشته، و فرياد زد كه ماندگار نيست، و از نابودی خود و اهلش خبر داده است، پس با بلای خود بلاها را نمونه آورد، و با شادمانی خود آنان را به شادمانی رساند. شامگاه به سلامت گذشت، و بامداد با مصيبتی جانكاه بازگشت، تا مشتاق كند، و تهديد نمايد و بترساند و هشدار دهد. پس مردمی در بامداد با پشيمانی دنيا را نكوهش كنند، و مردمی ديگر در روز قيامت آن را می ستايند، دنيا حقائق را به يادشان آورد، يادآور آن شدند، از رويدادها برايشان حكايت كرد، او را تصديق نمودند، و اندرزشان داد، پند پذيرفتند.
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت132 : خدا را فرشته ای است كه هر روز بانگ می زند: بزاييد برای مردن، و فراهم آوريد برای نابود شدن، و بسازيد برای ويران گشتن.
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
گزارش موضوعات مهم حکمت ۱۳۰ تا ۱۳۲.mp3
2.45M
🔊 گزارش موضوعات مهم حکمت ۱۳۰ تا حکمت ۱۳۲
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
🌹 طرح «باعلی تا مهدی» علیهما السلام
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
┄┄┅┅✿❀🌿🌼🌿❀✿┅┅┄┄
#ثواب_یهویے🌸🌱
همین الان به اندازه شارژ گوشیٺ
برای ظهور آقا امام زمان
صلواٺ بفرسٺ😅💚
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج ♡
🌹دلم برای نگاهت تنگ شده است
بگو با این دل بی سرو و سامان چه کنم!
#مکتب_حاج_قاسم
#شهید_سلیمانی
#سردار_دلها
📷بنده حقیر، حسین همدانی، شاگرد تنبل دفاع مقدس اعتراف میکنم که وظایف خودم را به خوبی انجام ندادم و بعضی موقعها این نفس سرکش سراغ من میآمد و مرا گول میزد، وسوسه میشدم، نق میزدم، در درونم اعتراض ایجاد میشد اما خدا مرا کمک میکرد، متوجه میشدم، پشیمان میشدم، توبه میکردم و از خدا طلب عفو و بخشش میکردم و مرا میپذیرفت و این اواخر هم خیلی دلم هوای رفتن کرده بود. خدا کند که در موقع جان دادن راضی باشد خدای مهربان و خودم به رحمت او امیدوار هستم نه به عملکرد خودم.
📝فرازی از وصیتنامه سردار شهید مدافع حرم حاج حسین همدانی
#شهید
#شهید_حاج_حسین_همدانی
⛏️بسم الله الرحمن الرحیم⛏️
نام داستان: ملقب به ابوالعاص
🧬نویسنده: ملیکا ملازاده🧬
ژانر:مذهبی، تاریخی
نکته: به این داستان پر و بال داده شده
مقدمه: 💼
تو آمدی ز دور ها و دور ها
ز سرزمین عطرها و نور ها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاج ها، ز ابر ها، بلور ها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شور ها
فروغ_فرخزاد
🗝بسم الله الرحمن الرحیم🗝
#پارت_اول
نور مستقیم خورشید چشم های ابوالعاص را اذیت می کرد. دستش را سایبان نگاهش کرد تا کوچه پس کوچه های مکه را بهتر ببیند. با دیدن افرادی که بهم می رسیدن و خاله زنک وار به صحبت مشغول می شدند،⛓️ خندش گرفت. ماجرا چه بود که باز فوضولی مردان و زنان مکه را بر انگیخته بود؟ از تپه پایین رفت و وارد شهر شد. چند قدمی بیش نگذشته بود که چندین نفر به سویش دویدن ایستاد تا آنها او را با خبر ساخته و به سرگرمی خود را ادامه بدهند. یکی شان با نگرانی که هیجان خبر به خوبی در آن نمایان بود گفت:
- ای ابولعاص، خبر ها را شنیده ای؟!
- خیر از کجا باید خبر ها را شنیده باشم؟ من در بیابان بوده ام.
🖥
- ای عقب مانده از دنیا! پسران ابولهب دختران محمد را طلاق داده اند.
چشم هایش از تعجب گرد شد. رقیه و ام کلثوم دختر خاله های و خواهر خانم های ابولعاص بودند و این مسله برای او مهم بود.
- علتش چیست؟!
- محمد شعری از طرف خدایش در نکوهش ابولهب گفته.
- وای به او! وای بر دیوانگی او!
قدم هاش را به سوی خانه کوچک محمد کج کرد.🔨 در مقابل منزلش ایستاد و کلون در را کوبید. صدای فاطمه کوچک از پشت در آمد:
- کیستی؟
- ابولعاص هستم.
فاطمه در را باز کرد و به پشتش پناه برد و از آنجا شوهر خواهر خود را دید که در آن لباس فاخر با قدم هایی محکم و بلند به سوی منزل پدرش می رفت. ابولعاص به داخل رسید و محمد را دید که در گوشه ای نشسته و با ریش های خویش بازی می کند.⚖️ در مقابلش نشست.
- چه کرده ای؟! چه گفته ای؟! چرا زندگی دخترانت را بخاطر کینه خود خراب کرده ای؟!
محمد نگاهش کرد.
- من فقط ابلاغ کننده وحی الهی هستم و حرفی از خود نمی زنم.
ابولعاص پوزخندی زد و گفت:
- حاضر نیستی از سخنان خود دست برداری!
بعد از جاش بلند شد.
- هیچ نکرده ای جز آنکه دخترانت را نگون بخش کرده ای.
برگشت و از خانه بیرون رفت. با خود فکر کرد دیگر خود را نگران کارهای او نمی کند! به سمت خانه خود رفت. دوست داشت زینبش را ببیند تا عصبانیتش را از یاد ببرد. از طرفی دوست می داشت تا با کنار زینب بودن غم را از دل او نیز بزداید. 🔒کلون در را به دست گرفت که ناگاه صدایی از پشت سرش آمد:
- ابولعاص!
به سمت صدا برگشت پسران ابولهب یکی از عموهای محمد.
- هان؟چه شده است که هر دوی شما به دیدار من آمده اید؟
- ما را به داخل خانه ات راه نمی دهی؟
بدون دادن پاسخ کلون در را چندبار به در کوبید. صدای غلامی آمد:
-کیستی؟
- من هستم ابولعاص، مهمان هم داریم.
غلام در را باز کرد و ابولعاص با دو مرد وارد خانه شدند. پسران ابولهب چشمشان به کنیزان زیباروی ابولعاص بود و با خود فکر می کردند مگر زبیب چه دارد که با آنکه فرزندی به ابولعاص نداده است هیچکدام از این کنیزان طمع آغوش ارباب خود را نکشیده اند! 🧰وارد هال خانه شدند. زینب که اشکش را به تازگی زدوده بود با دیدن پسران ابولهب اخم کرد و بازگشت و به اتاق مشترکش با ابوالعاص رفت. هر سه که نشستند. ابولعاص پرسید:
- شما را به من چه کاری است؟
عتبه همسر پیشین رقیه به سخن آمد:
@stikersaze
🔭بسم الله الرحمن الرحیم 🔭
#پارت_دو
- آیا شنیده ای که محمد به پدر ما توهین کرده است؟
ابولعاص ناراحت سرش را تکان داد.
- شنیده ام!
اینبار عتیبه همسر ام کلثوم گفت:
🖲
- و شنیده ای که ما دخترانش را طلاق داده ایم؟
- این را هم شنیده ام. چه از من می خواهید؟
عتبه دو دستی دست ابولعاص را گرفت.
- ما آمده ایم تا از تو بخواهیم که زینب را طلاق دهی.
ابولعاص با تعجب به او نگاه کرد سپس خنده ای کرد و پرسید:
- چه بخواهید؟!
- زینب را طلاق بده. اینگونه او تنبیه می شود و دست از دیوانگی هایش بر می دارد.
📡
ابولعاص به عتبه زل زده بود و ذهنش در خاطراتش با زینب جست و جو می کرد. خندیدن هایش، مهربانی هایش... هرگاه که از در می آمد زینب را می دید و دلش آرام می شد، هرگاه دیگران عذابش می دادن زینب از او دلجویی می کرد، هرگاه از چیزی در زندگی عصبانی می شد زینب با سخن های خود او را قانع و راضی می ساخت.
- هان؟! چه می گویی؟
ابولعاص نگاه خشمگین خود را به او دوخت و با خود فکر کرد چه می شد نگاهی همچون علی داشت تا مخاطب او از ترس زبانش بند بیاید، 🔏اما همین نگاه نیز برای ترساندن آنها کافی بود.
- بلند شوید و از خانه من بیرون بروید.
عتبه هل شد ولی عتیبه خود را جمع و جور کرد و گفت:
- خواسته ما را رد مساز، ما زنهایی بهتر از دختر محمد به تو خواهیم داد.
عتبه سریع دنباله سخن برادر خود را گرفت.
- راست می گوید پدر ما را برای خود حفظ کن که بسیار بیشتر از محمد برای تو سود دارد!
عتیبه: کار محمد تمام است، به زودی او را خواهیم کشت. سپس کف دستش را رو به روی نگاه ابولعاص گرفت.
- دستت را در دست ما بگذار.
🧪
ابولعاص از جا بلند شد.
- از خانه من بیرون روید.
با صدای فریادش زینب که تقریبا می دانستند آن دو به چه علت به خانه او آمده اند به داخل اتاق دوید. وقتی صورت خشمگین شووی خود را و در مقابل نگاه نگران پسران ابولهب را دید لبخند کوچکی زد. پسران ابولهب که در مقابل یک زن تحقیر شده بودند از جا برخاستند و غر زنان از خانه بیرون رفتند. ابولعاص برگشت و نگاه خود را به زینب دوخت. لبخند روی لب زینب بهترین دستمزد برایش بود با خود فکر کرد چقدر زینب را دوست دارد و جواب لبخند او را داد.
***
💊
سالی نگذشت که درد زایمان بر جان خدیجه افتاد. هنگامی که زینب دورتر از آن بود که خود را به کمک مادر برساند و دیگر دختران کوچک بودن، هنگامی که همسایگان و آشنایان این عزیز را به جرم باور خدایی دیگر تنها گذاشتن و خدیجه مانده بود چه کند و محمد خود را به هر دری می زد اما راهی نبود. ناگهان در باز شد و چهار باموی بهشتی به کمک خدیجه آمدند. بلی، بهترین زن عالم از بطن عارف ترین بانوی عالم در دستان پارسا ترین زنان جهان به دنیا آمد
@stikersaze
#آیهگرافی🌿
《فَمِنهٌم مَن قَضی نَحبه و مِنهُم مَن یَنتَظِر》
-چه خوبه توی نامهی اعمالمون حداقل
یکی از این دوتا باشه،شهادت یا مشتاق و
منتظر شهادت🙃♥️-احزاب/۲۳
@ShahadatNameOshagh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوره غاشیه آيه 26
ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا حِسَابَهُم
و مسلّماً حسابشان (نیز) با ماست!
#مذهبی
@stikersaze
سوره غاشیه آيه 26
ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا حِسَابَهُم
و مسلّماً حسابشان (نیز) با ماست!
#مذهبی
قیافه ظاهریتون دست خودتون نبوده که خوشکلید یا زشت..
زبونتون که دست خودتونه..!
با حرفات
با دانش خودتان را مجهز کنید..
@stikersaze
امام حسین علیه السلام علاقه بسیار زیادی به دخترش سکینه علیهاالسلام داشت، به طوری که این محبت و دوستی را در قالب شعری به این مضمون ابراز مینمود: «خانهای را دوست دارم که سکینه و رباب من در آن خانه باشند. من آنها را خیلی دوست دارم و تمام اموال خود را صرف آسایش آنها میکنم. کسی حق ندارد مرا در این دوستی سرزنش کند، خواه در حیات یا در ممات من».
پنجم ربیع الاول، یادآور شهادت حضرت سکینه علیهاالسلام یکی از بانوان با فضیلت و از ستارگان درخشان آسمان علم و ادب و عفت است. او پرورش یافته پدری، چون امام حسین علیه السلام و مادری فداکار، چون رباب، و تحت حمایت و تربیت عمه ای، چون زینب کبری علیهاالسلام و برادر بزرگواری همانند امام سجاد علیه السلام بود و توانست از برترین زنان عصر خویش گردد.
حضرت سکینه در طول زندگی خویش، حوادث و تحولات گوناگون سیاسی و اجتماعی، از جمله واقعه عظیم عاشورا را به چشم دید و به عنوان یکی از بازماندگان خاندان امامت، پیام رسان اهداف و احکام والای اسلام به شمار میآمد. وی با برگزاری محافل و مجالس علمی و ادبی و نیز تبیین معارف بلند دینی در قالب اشعار نغز و فصیح و کم نظیر خویش، خدمت بسیار ارزشمندی به عالم اسلام نمود و الگوی بسیار خوبی برای همه بانوان جهان گردید.
@stikersaze
💊بسم الله الرحمن الرحیم 💊
داستان ملقب به ابولعاص
🧹نویسنده ملیکا ملازاده 🧹
#پارت_سه
طزینب منتظر ابوالعاص بود تا برسد و با دیگر به خانه مادرش بروند. کنیزان موهایش را شانه زده بودن و آرایشی کرده بود. پیراهن بلند زرشکی بر تن و عمامه زنانه یاسی بر سر گذاشته بود و با سرمه بر روی چانه و کنار چشمش نقش کشیده بودند و رژ لب قرمزی هم روی لب هایش قرار گرفت.
🏷
- موهام را ببافید.
شروع کردن. کنیزان را مرخص کرد و با مشک خود را خوشبو ساخت. جعبه جواهراتش را باز کرد و نگاهی به جواهراتش انداخت. گردنبدی که مادرش در روز عروسی اش هدیه داده بود برداشت و به سمت آینه رفت تا به گردن بیندازد که دو دست از پشت گردنبد را گرفت.
🛎
- من برایت خواهم انداخت.
هنگامی که تمام شد زن و شوهر به سمت هم برگشتند.
- زیبا شدی آهوی زیبا روی من!
زینب بهش لبخند زد و گفت:
- کاش زودتر خبر دار می شدم تا به کمک مادرم می رفتم.
🛎
ابولعاص او را در آغوش کشید و گفت:
- می دانی به چه فکر می کنم؟
زینب می دانست.
- به فرزندمان علی!
- پسرک شیرینم را در کودکی از دست دادیم.
از زمان مسلمان شدنش و کافر ماندن ابوالعاص علاقه ای به داشتن فررند از او ندارد و بسیاری زمان او را از خود می راند.
کجابه بر روی شتر قرار گرفته بود و زینب با کمک ابوالعاص سوار گشت. ابولعاص نیز بر روی اسب خود نشست و به سوی خانه خدیجه راه افتادند. به خوبی دریافت می شد که ثروت بی حد خدیجه از زمان مسلمان شدنش رو به کاهش است و ابوالعاص هرگاه این را متوجه می شد لب به دندان می گزید. 🧺به داخل باغ رفتند و از روی اسب به پایین پریدن. وارد خانه شدن و غلامی به استقبالشون اومد. داخل سالن که رفتند ام کلثوم و رقیه به سمتشان دویدن. خواهران روبوسی کردند.
- فرزند چیست؟
ام کلثوم گفت:
- دختر است.
🕯
زینب جا خورد و ابوالعاص پوزخند زد.
- یعنی خدای تو قدرت یک پسر دادن به پیغمبر ش را ندارد؟
زینب به سمتش برگشت.
- او از تو بیشتر می داند.
- آری...
بعد خندید. 🛒زینب با حرص روش رو گرفت و به خواهرها گفت:
- می خواهم از آنان دیدار کنم.
رقیه راهنمایی شون کرد. هر دو وارد اتاق شدن. خدیجه کناری دراز کشیده بود و نوزادی کنارش بود و محمد هم همان جا نشسته بود. سلام و احوال پرسی که تموم شد.
🧼بسم الله الرحمن الرحیم🧼
داستان ملقب به ابولعاص
🚿نویسنده ملیکا ملازاده 🚿
#پارت_چهار
همه نشستند و زینب به سوی خواهرش رفت و او را در آغوش گرفت.
- مانند ماه شب چهارده می درخشد!
ابولعاص پرسید:
- نامش چیست؟
🧽
خدیجه جواب داد:
- فاطمه!
زینب پیشونی کودک را بوسید و در کنار مادرش گذاشت و گفت:
- در این سن خواهر داشتن لذت بخش هست!
🗺
محمد خندید.
- اولین فرزند خانوادمان بعد از مسلمان شدن.
زینب گفت:
- اولین فردی از خاندانمان که از کفر به اسلام بازنگشت.
🛁
ابوالعاص از کلمه کفر نفس عمیقی کشید و روش رو گرفت. ام کلثوم گفت:
- علی کجاست؟
رقیه گفت:
- به دنبال عمو رفته است.
🛋
علی سالی از زینب کوچک تر بود، اما زنی به سن زینب در آن زمان جوان و پسری همسن علی نوجوان به حساب می آمد و این قانون به زمام دنیا آمدنشان اشاره داشت. علی با وجود سن کمش زمان بازی اش گذشته بود و گاهی که کار کمتر داشت با معدود دوستانی که از زمان مسلمان شدنش برایش مانده بودند، در صورتی که خانوادهایشان آنانا با یکدیگر نمی دیدند،🚰 گفت و گو می کردند، علی خانه کعبه را بسیار دوست می داشت و به دنیا آمدن او از آن خانه هنوز نیز نقل مجالس بود.
بسیاری از نوجوانان و جوانان مکه بودند که دوست داشتند با وی زور آزمایی کنند تا دست از عقایدش بردارد اما این ممکن نبود. علی با وجود سن کم قد بلند و چهارشانه بود و نگاهی جدی صدایی بم داشت که در هنگام عصبانیت نعره اش شهر را می لرزاند و اخم هایش همه را به عقب نشینی وادار می کرد.🛍 در باز شد و ابوطالب، فاطمه بنت اسد و علی وارد شدند. ابوطالب به داخل آمد و کنار فرزند نشست.
- پسر است؟
خدیجه گفت:
- فرزندم دختر است!
ابوطالب لحظه ای جا خورد و بعد با لبخند کودک را در آغوش گرفت.
- دختر نیز خوب است!
فاطمه دستی بر سر کودک کشید و گفت:
- این خانه پسر کم دارد!
🛢
علی با احترام تمام گفت:
- او فررندی است که از پغمبر خدا و اولین زن مسلمان به عمل آمده، آنچنان پاک آمده است که هیچ پسری قبل از او چنین نبوده و بر تمامی آنان سروری دارد، هنگامی که اولین بار دیدمش بر دلم بر آمد که او همچون مریم مادر عیسی مادر جهانیانان خواهد شد.
محمد با چشمانی براق به علی نگریست و بیشتر دریافت که علی همچون روح برای وی است.