#تفکر
🤲🏻زبان مناجاٺ
گشوده شدن زبان مناجاٺ با خدا نیاز بہ ٺمرین دارد. ٺنہا حال خوش و محبٺ بہ پروردگار نیسٺ ڪہ زبان انسان را باز مےڪند. بعضےها از بس با خدا در خلوٺ خود حرف نزدهاند، زبان گفتگو با خدا ندارند و نطقشان به مناجاٺ بسٺہ شده اسٺ. مطالعہے ادعیہ زبان مناجاٺ را باز مےڪند.
👤استاد پناهیان
@stikersaze
#شهیدانه
_ آرزوت چیه؟!
+ شهادت!🌱
خیلی خوبه اما میدونستی . . .
#تفکر!🍃
#شهادت #مدافعان_حریم_عشق
[نهج البلاغه؛ حکم 474]
----------💚🍀---------
@stikersaze
.
#تفکر #ایمان #امید
✅ صبرکردن انقدر کار سختی است، که خدا چند پیغمبر را فرستاد، که فقط صبرکردن را به مردم بیاموزند:
ایوب، صبر در بیماری.
یعقوب، صبر در فراق.
نوح، صبر بر اولاد بد.
لوط، صبر بر همسر بد.
موسی، صبر بر مردم نفهم.
عیسی، صبر بر عالمان بدون عمل.
و محمد صلی الله علیه و آله، صبر بر زخم زبان و اذیت و آزار، حتی اقوام وخویشانش...
──┅═ঊ🌹ঈ🇮🇷ঊ🌹ঈ═┅──
@shohaday_gommnam
.
#حکایت_بهلول #تفکر
روزی بهلول داشت از کوچه ای میگذشت،
شنید که استادی به شاگردانش میگوید: من در سه مورد با #امام_صادق(ع) مخالفم ،
1⃣ اول اینکه می گوید :
خدا دیده نمیشود ، پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد .
2⃣ دوم می گوید:
خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد .
3⃣ و سوم می گوید :
انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد .
بهلول اینها را که شنید
فورا کلوخی دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد ، کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد.
استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه بردند .
خلیفه گفت : ماجرا چیست؟
استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس یاد می دادم که بهلول کلوخی را به
سرم پرتاب کرد و اکنون سرم درد می کند .
بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟ استاد گفت : نه
بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد .
ثانیا تو از جنس خاک هستی ، این کلوخ نیز از جنس خاک است پس در تو تاثیری ندارد .
ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟
پس من نیز اختیاری از خود نداشتم و مجبور بودم اینکار را بکنم پس سزاوار مجازات نیستم.
استاد اینها را که شنید خجل شد و از جای برخاست و رفت.
──┅═ঊ🌹ঈ🇮🇷ঊ🌹ঈ═┅──
@shohaday_gommnam
#تفکر #تلنگر
زیبا و خواندنی
🌾وقتي نادر شاه خواست داخل صحن مقدس حضرت امير عليه السلام بشود جرأت نكرد،امر كرد زنجير طلايي به گردنش بيندازند و او را مثل سگ بكشند و ببرند به درب صحن مقدس؛ احدي جرأت نكرد اقدام به اين عمل بنمايد ناگاه ديدند شخصي از بيابان آمد و زنجير طلا را به گردن نادر انداخت و او را كشيد ، به درب صحن مقدس ،نادر شاه مشرف شد و زيارت كرد و برگشت ،بعد هرچقدر تجسس كردند كه آن شخص را بيابند نيافتند..
گفته اند نادرشاه افشار به واسطه نذري كه كرده بود فرمان داد گنبد و گلدسته و ايوان حضرت اميرالمومنين عليه السلام را به هزينه او به خشت طلا ،زرنگار بنمايند و بعد خود را با تشريفات سلطنتي به طرف نجف اشرف براي بازديد و زيارت آن حضرت مشرف شد ، زمانيكه به درب دروازه نجف رسيد برخي از اهل تسنن گفتند : شيعيان علي عليه السلام عقيده دارند كه شراب و سگ در شهر نجف اشرف وارد نمي شود،نادر شاه گفت بايد آزمايش كنم . فرمان داد شيشه شرابي حاضر كنند و سگي به زنجير طلا ببندند وچون حركت نمودند هرچه كردند سگ به طرف نجف رهسپار نشد و آخرالامر زنجير طلا را پاره نمود وبه بيابان فرار كرد چون شيشه را بررسي نمودند ديدند مبدل به سركه شده .نادر شاه گفت:زنجير طلا را به گردن من قرار دهيد و من به شكل سگ به نام«كلب علي»وارد حرم مقدس مي گردم و اين شعر را سرود:
كلب درگاه اميرالمومنين نادر قلي
آنكه درهركار اميدش به توفيق خداست
نديم نادرشاه چون ديد شراب تبديل به سركه شده بالبداهه اين شعر را سرود :
در خاك نجف«نديم»آسوده بخواب
انديشه مكن ز پرسش روز حساب
جايي كه بدل به سركه گردد شراب
بي شكل كه شود گنه مبدل به ثواب
📚منبع : كتاب منتخب التواريخ
──┅═ঊ🌹ঈ🇮🇷ঊ🌹ঈ═┅──
@shohaday_gommnam