بیاکہبیتو،قنوتشاخہها،
اجابتےجزغروبتلخِخزانندارد(:
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
شما را به اخلاص در عمل و صبر و استقامت
و شکر نعمت دعوت و سفارش میکنم!
خدا را دوست بدارید و با عشق به لقای او
زندگی کنید :)
#شهید_ایوبپورخوشسعادت
خدایا از تو میخواهم که مرا ببخشی و
آمرزیده گردانی و نگذاری از قافلهی
شهادت عقب افتم!
امام این قلب امت را سالم و هرکس بر او
دشمن روا میدارد نابودش سازی!
یاران امام را همچون امامخامنهای را
حفظ بفرما و این انقلاب را به حکومت
امام زمان(عج) ملحق نمایی!
#شهید_علیرضابنکدار
در کدامین نخلستان هستۍ با
دلدار خود بِھ راز و نیاز نشستهـاۍ
در کدامین چاھ سر فرو برده و راز
دل مۍگشایی؟
کاش میدانستیم بیت الاحزانت را
کجا برپا کردهای يــٰاصاحبالزمان
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج .
گفت:حاجآقامنشنیدهاماگرانساندرنماز
متوجهشهڪهڪسیدرحالدزدیدنڪفششه
میتونہنمازروبشڪنہودنبالڪفششبرھ
درستہحاجآقا-؟
شیخگفت:بلہدرستھ
نمازےڪهتوشحواستبهڪفشتباشہ اصلاًبایدشڪست!
#تلنگرانه
#تݪنڳࢪآنہ🔖📍
دلشنمے اۆمدگنـ♨️ـاهڪنھ ...
اما ...
بازهممۍگفٺ :
این_باږ_آخڔۀ‼️
مۏاظب"باڕ آخࢪ"هاییے باشیمکہباږ آخږٺمان ࢪا سنگینمیڪنند...🕊!
|✨| #تلنگرانه
اۍڪاشࢪوآینہبغل‴مآشینزندگیمون‴ نوشتہبود:✨
⇦ قیامتازآنچہفڪࢪمۍڪنیدبہشمآ نزدیڪتࢪاست…✨
لطفابااحتیآطعملڪنید…⚠️⁉️
حآلااینکہبخوآیمࢪوۍشیشہعقبمآشین بنویسیم‴یآمھدی‴ بمآند…✨
تآکےمھدۍ(عج)بآیدانتظآࢪبڪشہتآمابہخودمونبیآیموگنآه
نڪنیم💕✨
برآۍتعجیلدࢪظهور↯
صلوآتنه…
ترڪگنآهلازماستـــــヅ💕✨
🌱 #زندگیتوامامزمانۍڪن💔 !!
رفٺـہبـودےڪہبیـایے..
چقـدرطـولڪشید💔🥀
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
~°ڪآݩاݪشھداےگمناݦ°~
🌱|@shohaday_gommnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ساختخودمونه
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
~°ڪآݩاݪشھداےگمناݦ°~
🌱|@shohaday_gommnam
•صلوات خاصه امام رضا (ع)✨
[ اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ.🌿]
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
~°ڪآݩاݪشھداےگمناݦ°~
🌱|@shohaday_gommnam
جھت مطالعہ ۍ هࢪ قسمٺ از رمان
ذڪࢪ¹صلواٺ بہ نیٺ تعجیل دࢪ فرج،الزامےسٺ.
✨🥀✨🥀✨🥀
🥀✨🥀✨🥀
✨🥀✨🥀
🥀✨🥀
🥀✨
#تنها_میان_داعش
#قسمت_نوزدهم
به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر آب را به یوسف برساند.
به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالیکه تنها یک بطری آب و بستهای آذوقه سهمشان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت.
هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زنعمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند.
من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجرهاش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!»
انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه افطار امشب هم نمیشه!»
عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«انشاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر داعش را به چشم دیده بود که جواب خوشبینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزادهها انقدر تجهیزات از پادگانهای موصل و تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلیکوپترها سالم نشستن!»
عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، ایرانیها چطور جرأت کردن با هلیکوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمیشد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش میگفتن حاج_قاسم و همه دورش بودن، یکی از فرماندههای سپاه ایرانه. من که نمیشناختمش ولی بچهها میگفتن سردار_سلیمانیِ!»
لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :«رهبر ایران فرماندههاشو برای کمک به ما فرستاده آمرلی!» تا آن لحظه نام قاسم_سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمیشد ایرانیها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رساندهاند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟»
حال عباس هنوز از خمپارهای که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمیدونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو محاصره داعش حتماً یه نقشهای دارن!»
حیدر هم امروز وعده آغاز عملیاتی را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم میخواهد با مدافعان آمرلی صحبت کند.
عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم کلام این فرمانده ایرانی معجزه میکند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لولهها را سر هم کردند.
غریبهها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لولهها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشیها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو میبریم همون سمت و با خمپاره میکوبیمشون!»
سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با رشادتی عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط دعا کن!»
احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمیترسید و برایشان خط و نشان هم میکشید، ولی دل من هنوز از وحشت داعش و کابوس عدنان میلرزید و میترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم.
بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با دهها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب میشد از خواب میپریدیم و هر روز غرّش گلولههای تانک را میشنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز رزمندگان را میکوبید، اما دلمان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه مقاومت بر بام همه خانهها پرچمهای سبز و سرخ یاحسین نصب کرده بودیم.
حتی بر فراز گنبد سفید مقام امام_حسن (علیهالسلام) پرچم سرخ یا_قمر_بنی_هاشم افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم.
حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل دلتنگی حیدر را نمیدانستم که دلم از دوریاش زیر و رو شده بود.
تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس احساسش گرما گرفتم و حالا از داغ دوریاش هر لحظه میسوختم.
چشمان محجوب و خندههای خجالتیاش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بیصدا میبارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را حسن بگذاریم.
ساعتی به افطار مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید...
#ادامه_دارد
نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shohaday_gommnam
جھت مطالعہ ۍ هࢪ قسمٺ از رمان
ذڪࢪ¹صلواٺ بہ نیٺ تعجیل دࢪ فرج،الزامےسٺ.
✨🥀✨🥀✨🥀
🥀✨🥀✨🥀
✨🥀✨🥀
🥀✨🥀
🥀✨
#تنها_میان_داعش
#قسمت_بیستم
از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را میشنیدم و تلاش میکردم از زمین بلند شوم که صدای انفجار بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید.
یکی از مدافعان مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید :«نمیبینید دارن با تانک اینجا رو میزنن؟ پخش شید!»
بدن لمسم را بهسختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد. او همچنان فریاد میزد تا از مقام فاصله بگیریم و ما وحشتزده میدویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام میآید.
عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت بهسرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش داعش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم.
رزمندهای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمیداد و من میترسیدم عباس در برابر گلوله تانک ارباً_ارباً شود که با نگاه نگرانم التماسش میکردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلولههای خمپاره را جا زد و با فریاد لبیک_یا_حسین شلیک کرد.
در انتقام سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشیها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و بهسرعت برگشت.
چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده میشد، اعتراض کرد :«تو اینجا چیکار میکنی؟»
تکیهام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانیام شکسته است.
با انگشتش خط خون را از کنار پیشانی تا زیر گونهام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سدّ صبرم شکست و اشک از چشمانم جاری شد.
فهمید چقدر ترسیدهام، به رزمندهای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند.
نمیخواستم بقیه با دیدن صورت خونیام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس میگوید :«داعشیها پیغام دادن اگه اسلحهها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.»
خون غیرت در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد :«واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟»
عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمیدانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بیتوجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب میلرزید، ادامه داد :«خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم امان داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!»
روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«میدونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار موصل حراجشون کردن!»
دیگر رمقی به قدمهایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد.
اگر دست داعش به آمرلی میرسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل!
صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ اماننامه داعش را با داد و بیداد میداد :«این بیشرفها فقط میخوان مقاومت ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمیکنن!»
شاید میترسید عمو خیال تسلیم شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد :«ما داریم با دست خالی باهاشون میجنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! حاج_قاسم اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟»
اصلاً فرصت نمیداد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید :«همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی میکنه تو این جهنم هلیکوپتر بفرسته!»
و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد :«ما فقط باید چند روز دیگه مقاومت کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیاتشون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی میرسن!»
عمو تکیهاش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد :«فکر کردی من تسلیم میشم؟» و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت وعده داد :«اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش میجنگم!»
ولی حتی شنیدن نام اماننامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد.
چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته خدا را گواه گرفت :«والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.» و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت...
#ادامه_دارد
نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shohaday_gommnam
🌱🌸
دلم هوای حرمت کرده ارباب!🌿
چه شوداینجمعه بینالحرمینتباشیم
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
~°ڪآݩاݪشھداےگمناݦ°~
🌱|@shohaday_gommnam
#یا_ابا_عبداللہ_ع🌷
✨نوڪر ڪنار سفره #ارباب دل خوش اسٺ
❤️شڪرخدا ڪه گشتہ خریدار ما #حسین
✨آرے وصیّٺ همہ ے ما همین بُوَد
❤️بر روے قبر ما بنویسید: #یا_حسین
#نظرےکن_که_کربلا_واجب
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
~°ڪآݩاݪشھداےگمناݦ°~
🌱|@shohaday_gommnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پست | #استوری
انشاءاللهفرجامضامیشه..
اینآقامنجیِدنیامیشهمیشه..♥️😍
.
#العجلیابنالزهرا☘
۶ روز تا ولادت امام زمان (عج)
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
~°ڪآݩاݪشھداےگمناݦ°~
🌱|@shohaday_gommnam
🍃🦋°•
[روزهاییخواهدآمدکهمننخواهمبود
ولیهنوزدوستتخواهمداشت]
#السلامعلیڪیااباعبدالله🍃🌸
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
~°ڪآݩاݪشھداےگمناݦ°~
🌱|@shohaday_gommnam
💚السلام علیک یا صاحب الزمان عج💚
💕درد درمان میشود
🌼با ذکر يا مهدی مدد
💕سخت آسان میشود
🌼با ذکر يا مهدی مدد
💕بس که آقايم
🌼غريب است و ندارد ياوری
💕چشم گريان میشود
🌼با ذکر يا مهدی مدد
🌼 اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلَیَّکَ الْفَرَج
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
~°ڪآݩاݪشھداےگمناݦ°~
🌱|@shohaday_gommnam
تولدتمبارکسرداردلها :)❤️
چیزیشبیهعطرحضورشماکماست..
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
~°ڪآݩاݪشھداےگمناݦ°~
🌱|@shohaday_gommnam
#حسینجان♥️
حرم شد خانهام وقتی
سلامت کردم و دیدم
زیارتهایِ ما حتی
میانِ خانه میچسبد
♡ الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ
وعلَى الأرواحِ الّتي
حَلّتْ بِفِنائِكَ ،
عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً
مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ،
وَلا جَعَلَهُ اللهُ
آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ، ♡
🌱 السَّلام عَلَى الحُسَيْن
🌱 وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ
🌱 وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ
🌱 وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ
#صبحتون_کربلایی🤚
#سلام_بر_حسین【ع】♥️
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
~°ڪآݩاݪشھداےگمناݦ°~
🌱|@shohaday_gommnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•﷽•
کي مي رسد خدايا روز ظهور مهدي
گردد تمام دنيا روشن ز نور مهدي
من گرچه روسياهم، سر تا به پا گناهم
يا رب من از تو خواهم فيض حضور مهدي💐
#نیمه_شعبان🎊
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
~°ڪآݩاݪشھداےگمناݦ°~
🌱|@shohaday_gommnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شهید حاج قاسم سلیمانی:
همه ی ما آحاد مردم، چه کسانی که اعتقاد داریم نسبت به مقام شهید چه نداریم. در هر کجا و هر نقطه ای از این کشور حضور داریم، ما مدیون شهید هستیم و مدیون خانواده ی شهید و شهیدداده ها هستیم. این نکته ی بسیار مهمی است که بهش توجه بکنیم.
🌷بازنشر به مناسبت روز بزرگداشت شهدا
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
~°ڪآݩاݪشھداےگمناݦ°~
🌱|@shohaday_gommnam
#عکس_بازشود☝️
معلم وارد کلاس شد و شروع به حضور و غیاب ڪرد
غایبا از حاضرا بیشتر بودن
ڪلاس تعطیل.....❌
#راه_شهدا
#شهیدعباس_بابایی
#الله_اڪبر
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
~°ڪآݩاݪشھداےگمناݦ°~
🌱|@shohaday_gommnam