#امیرالمومنین_امام_علی علیه السلام:
🌸 از هر دانشى بهترينش را انتخاب كنيد. زنبورِ عسل از هر گلى زيباترينش را مى خورد. در نتيجه دو جواهر گران بها از آن توليد مى شود: یکی [عسل] که برای مردم شفاست و دیگری [موم] که از آن روشنایی میگیرند.
📗غررالحكم حدیث۵۰۸۲
#اللهمعجللولیکالفرج
@shohaday_gommnam
📜 قسمتی از #وصیتنامه تکان دهنده #شهیدامیرحاجامینی:
🌹اگر به واسطه خونم حقی بر گردن دیگران داشته باشم، به خدای کعبه قسم از مردان بی غیرت و زنان بی حیا نمیگذرم‼️
#حجاب
#سالروزشهادت
#اللهمعجللولیکالفرج
@shohaday_gommnam
4_5814594594398011421.mp3
4.56M
#نمازسکویپرواز45
🎧#استادشجاعی
✍ قد افلح المومنــــــون
الذین هم فی صلاتــــهم خاشـــــعون.
👈حتماً حتماً مومنان رستــــگارند؛
کسانی که در نماز، اهل ★خشـــوعند★
🔻راستی خشــوع در نماز یعنی چه
#اللهمعجللولیکالفرج
┅✧❁☀️❁✧┅
#نمازسکویپرواز44👇🏻
https://eitaa.com/shohaday_gommnam/18091
6.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 فرازی از مناجات شعبانیه
🎙️أباذر الحلواجی
الهی، معبودم اگر از رحمتت محرومم کنی
چه کسی میخواد به من روزی بده😭
روزی فقط خوراک نیست
اگر من و از نماز اول وقت محرومم کنی، کی میخواد این روزی رو بهم بده 😭
معبودم اگر شب زنده داری و توفیق مناجات و دعاخواندن رو ازم بگیری، آیا کسی هست که اون هارو به من برگردونه 😭
بارالها اگر اگر اخلاق خوب دارم، اگر صبر دارم، اگر با دیگران مدارا دارم، اگر ایمان دارم، اگر عشق امام حسین و اهل بیت رو دارم همه از توئه، هذا من فضل ربی
خدایا اگر منو از همه اینها محروم کنی کــــــــــــی پیدا میشه این هارو بهم برگردونه؟؟ 😭😭
#ماه_شعبان
🍃@shohaday_gommnam
30.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕌"🕊
📽#شهیدحاج_قاسم_سلیمانی و حرم #امام_رضا علیه السلام
🌿ای صفای قلب زارم ، هرچه دارم از تو دارم
✨تا قیامت ای رضا جان ، سر ز خاکت برندارم
#پیشنهاد_دانلود👌🏻
#چهارشنبههایامامرضایی💚
#اللهمعجللولیکالفرج
@shohaday_gommnam
🔷 در #کتاب_گویای «#نیمه_پنهان_ماه» داستان زندگی شهیدی را خواهید شنید که از نگاه همسرش در این چند عبارت خلاصه می شود:
💠 «بسیار مهربان، با تقوا، فروتن، باوقار، در کار خیلی جدی، بی توجه به دنیای مادی، به فکر آخرت، عاشق مهدی (عجلالله) ، عاشق امام حسین(علیهالسلام)، عاشق خدا، عاشق اهل بیت، محبوب فامیل و دوستان، چراغ فروزان خانه، مرد زندگی، رازدار همه، همسر نمونه، معلم و هدایت کننده زن و فرزند و بسیار بی ریا».
#سرلشکرشهیدحاجحسنآقاربپرست» همان اسطوره مردانگی است که زندگی سراسر خداییش را باید سرلوحه راهمان قرار دهیم. شنیدن این کتاب را به شما پیشنهاد میکنیم.
#اللهمعجللولیکالفرج
@shohaday_gommnam
هدایت شده از *آرشـیـومـداحـےو روضـہنـاب*🇵🇸
41.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ماه_شعبان
آقا جون سر از من و سروری از تو
آقا جون اشاره از تو و سر از من
برای آقا شدن کی بهتر از تو
برای فدا شدن کی بهتر از من
#سیدمجیدبنیفاطمه
@madahenab
#من_میترا_نیستم 🍓
#قسمت_شصت_و_سه
باید میرفتم و دخترم را می دیدم. جنازه
زینب را به سردخانه پزشکی قانونی بردند ما باید برای شناسایی به آنجا می رفتیم.
سوار ماشین شدیم و همه با هم به پزشکی قانونی رفتیم مهران و باباش لحظه ای آرام نمی شدند چشمهای مهران کاسه خون شده بود.
من یخ کرده بودم و هیچ چیزی نمیگفتم گریه هم نمی کردم. مهران که نگران من بود من را بغل کرد و گفت: مامان گریه کن خودت رو رها کن. اما من هیچ نمی گفتم.
آنقدر در دنیای خودم با زینب حرف زدم که نفهمیدم کی به سردخانه رسیدیم. دخترم آنجا بود با همان لباس های قدیمی با روسری سرمه ای و چادر مشکی.
منافقین او را با چادرش شهید کرده بودند با چادر چهارگره دور گردنش بسته بودند.
کنار زینب نشستم و صورت لاغر و استخوانی اش را بوسیدم، چشمهای بسته اش را یکی یکی بوسیدم لب هایش را بوسیدم سرم را روی سینه اش گذاشتم قلبش نمیزد بدنش سرد سرد بود.
دستهایش را گرفتم و فشار دادم بدنش سفت شده بود روسری اش هنوز به سرش بود. چند تار مویی که از روسری اش بیرون زده بود پوشاندم. دخترم راضی نبود نامحرم موهایش را ببیند.
زینب روی کشوی سردخانه آرام خوابیده بود سرم را روی سینه اش گذاشتم و بلند گفتم: و( بِاَی ذَنبِ قُتِلَت) به کدامین گناه کشته شده است؟
#من_میترا_نیستم
#قسمت_شصت_و_چهار
جعفر دست های زینب را در دستش گرفت و ناخنهای کبودش را بوسید. زیر ناخن هایش همه سیاه شده بود.
دو دکتر آنجا ایستاده بودند از یکی از دکترها که سن و سالش بیشتر بود پرسیدم دخترم خیلی زجر کشیده بود؟
جواب داد: به خاطر جثه ضعیفش با همون گره اول خفه شده و به شهادت رسیده. مطمئن باشید که به جز خفگی همان لحظات اول هیچ بلایی سر دختر شما نیومده.
دکتر جوانتر ادامه داد دختر شما سه شب پیش یعنی اولین شب مفقود شدنش به شهادت رسید منافقین او را با چادرش خفه کرده بودند که عملاً نفرت خودشان را از دختر های با حجاب نشان بدهند.
چند نفر از آگاهی و سپاه آنجا بودند آنها از ما خواستند که به خانه برگردیم و جنازه زینب برای انجام تحقیقات و تکمیل پرونده در پزشک قانونی بماند.
مسئول آگاهی به جعفر گفت باید صبور باشید ممکنه تحقیقات چند روز طول بکشه و تا آن زمان باید منتظر بمونید.
به سختی از زینبم جدا شدم دخترم در آن سردخانه سرد و بی روح ماند و ما به خانه برگشتیم وقتی به خانه رسیدیم درِ خانه باز بود و دوستان و همسایگان در خانه بودند.
صدای صوت قرآن تا سر کوچه شنیده میشد مادرم وسط اتاق نشسته بود و شیون می کرد زنها دورش حلقه زده بودند.
شهلا و شهرام خودشان را توی بغل من انداختند آنها را آرام کردم و گفتم زینب به آرزوش رسید.
زینب دختر این دنیا نبود دنیا براش کوچیک بود خودش گفت خانه ام را ساختم باید بروم.
شهلا و شهرام با ناباوری به من نگاه می کردند مادرم نگران بود نگران از اینکه شاید من شوکه یا افسرده و دیوانه شدم.
اما من سالم بودم و سعی می کردم به خواست دخترم عمل کنم خانه را مرتب کردم و وسایل اضافی را جمع کردم میخواستم مراسم سنگینی برای زینب بگیرم.
جعفر نمیتوانست من را درک کند اما چیزی هم نمیگفت از مهران خواستم هر طور شده خبر شهادت زینب را به مهری و مینا و مهرداد برساند.
پیدا کردن مهرداد سخت بود. مهران به بیمارستان شرکت نفت آبادان تلفن کرد و از دوستای مهری و مینا که آبادان بودند خواست تا به شوش بروند و بچه ها را پیدا کنند و خبر شهادت زینب را به آنها بدهند.
دلم می خواست همه بچه ها در تشییع جنازه و خاکسپاری خواهرشان باشند.