eitaa logo
شهدای هویزه
2.6هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
672 ویدیو
30 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2875523072C71b2b4b72a 🌷 محفلی برای معرفی و زنده نگه داشتن یاد و نام شبیه ترین شهدا به شهدای کربلا در ایران... 🌍 خوزستان_ هویزه 🔰 کانال‌رسمی‌یادمان‌شهدای مظلوم کربلای هویزه؛ اولین یادمان دفاع مقدس ⬅️ ارتباط با ادمین: @h_media
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 دیدن یک مرد گاهی کار طوفان می‌کند لحظه‌ای تردید چشمت را پشیمان می‌کند گاه‌گاهی می‌روم با «مرد» هم‌دردی کنم اشتیاقم را به یک لبخند مهمان می‌کند... 🔹امروز، روز پدر بود... _شهید جنس غمش با فرق می کند؛ پدر، بی صدا کمرش خم می شود و اینکه می داند حسین(ع)چه کشید بالای سر علی اکبرش... 🔹 تقریبا همه پدران شهدای مظلوم کربلای هویزه رفته اند پیش پسرها... تنها بازمانده این قافله آسمانی؛ «حاج حسن پهلوان نژاد»، پدر بزرگوار دانش آموز شهید کربلای هویزه «» می باشند. 🔹 حاج آقا پهلوان نژاد از رزمندگان بوده اند که علاوه بر جبهه های نبرد حق علیه باطل سابقه حضور در و مبارزه با رژیم غاصب در دهه 60 را نیز در کارنامه پربار مجاهدت هایشان دارند و هم اکنون در تهران زندگی می کنند. 💐 روزت مبارک پدر همه 💐 ☘️ طول عمر و سلامتی این مردِ مردپرور * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
🔺 به مناسبت روز پدر رفته ایم سراغ «حاج حسن پهلوان نژاد» که حالا دیگر پدر همه است 🔻🔻 شهدا مرا صدا می زنند 🔸 همه پدران شهدای مظلوم کربلای هویزه رفته اند پیش پسرها... تنها بازمانده این قافله آسمانی؛ «حاج حسن پهلوان نژاد»، پدر بزرگوار دانش آموز شهید کربلای هویزه «» می باشند. 🔸 حاج آقا پهلوان نژاد از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس و بوده اند که علاوه بر جبهه های نبرد حق علیه باطل سابقه حضور در و مبارزه با رژیم غاصب در دهه 60 را نیز در کارنامه پربار مجاهدت هایشان دارند و هم اکنون در تهران زندگی می کنند. 🔹 حاج آقا پس از پذیرایی از ما روی صندلی می‌نشیند و گفت و گو را با معرفی فرزندش آغاز می کند: «شبانه اعلامیه و عکس‌های امام (ره) را در خیابان‌ها پخش می‌کرد. مدرسه را رها کرده و به صف تظاهر کنندگان پیوسته بود. در مقابل تانک و ماشین‌‌های نظامی،‌ آتش روشن می‌کرد و هراسی از دستگیری نداشت. عکس‌ امام (ره) را بر روی دیوار طراحی می‌کرد. گاهی برخی به مغازه نانوایی ام‌ می‌آمدند و می‌گفتند: «مراقب پسرت باش. با دُم شیر بازی می‌کند.» اما من پشت پسرم و آرمان‌های انقلاب ایستاده بودم. آن زمان گیر و دار خرج زندگی اجازه نمی‌داد همچون پسرم اصغر، علیه حکومت پهلوی مبارزه کنم، اما مانع حضور وی نشدم. جوانان انقلابی که از دست نیروهای نظامی فرار می‌کردند را به پشت بام نانوایی می‌فرستادم.» 🔹 پدر شهید ادامه می‌دهد: «زمانی که مردم پادگان‌ها را می‌گرفتند، به پادگان «حشمتیه» رفت. آن روز با چند اسلحه و یک جعبه مهمات که بر روی سرش گذاشته بود، به مغازه نانوایی آمد. کمکش کردم تا اسلحه و مهمات را تحویل مسجد محل بدهد. از آن روز با اصغر و سه تن دیگر، شب‌ها در مسجد نگهبانی می‌دادیم. زمانی هم که به خانه می‌آمدم، اسلحه را میان رختخواب پنهان می‌کردم.» 🔹 حاج آقا پهلوان‌نژاد که خود نیز از رزمندگان دوران دفاع‌مقدس است، ادامه می دهد: جنگ که آغاز شد با شنیدن بیانات امام (ره) که فرمودند: «جبهه ها را پُر کنید»، تصمیم گرفتم که راهی جبهه شوم، اما اصغر زودتر از من ساکش را بست و گفت: «شما مراقب مادر و خواهرانم باشید. من می‌روم.» بدون خداحافظی راهی اهواز شد. سه روز بعد از آنجا تماس گرفت و خبر سلامتی اش را داد. در مدرسه پروین اعتصامی دوره آموزشی را سپری کرد. قریب به دو ماه از حضورش در اهواز گذشته بود که پنج روز مرخصی گرفت تا به دیدن ما بیاید. طی 2 روز خود را به تهران رساند. یک روز از مرخصی‌اش مانده بود که آماده اعزام مجدد شد. اصغر، فرزند ارشدم بود و دلم می‌خواست بیشتر کنارم بماند؛ حتی به مدت یک روز. گفتم فردا را بمان تا با هواپیما راهی‌ات کنم؛ اما قبول نکرد و گفت بچه‌ها زیر آتش دشمن دست تنها هستند. مرخصی اصغر همزمان با سفر دایی‌اش به تهران شد. وی هم به اصغر اصرار کرد که بماند، اما قبول نکرد. اصغر می‌گفت: «آنقدر می‌روم تا کربلا آزاد شود.» 🔹 زمانی که برای عملیات نصر به فرماندهی شهید علم الهدی تقاضای نیرو شد، اصغر و چند تن از دوستانش داوطلبانه به ایشان ملحق شدند. در آن عملیات تلفات زیادی از دشمن گرفتیم، اما به دلیل برخی بی‌تدبیری ها، علم الهدی و نیروهایش به محاصره دشمن درآمدند. دشمن با تانک از روی پیکر شهدا عبور کرده بود، به گونه ای که قابل شناسایی نبودند. آن زمان کارت شناسایی و یا پلاک نبود؛ از این رو شناسایی پیکرها دشوار بود. 10 روز بعد از شهادت اصغر، خبر شهادتش را شنیدم. خودم را به جنوب رساندم، اما منطقه در تصرف دشمن بود. 🔹 چند سالی است که عمل قلب انجام داده ام و دکتر مسافرت را برایم ممنوع کرده است، اما باز هم برای مراسم سالگرد اصغر خودم را به هویزه می‌رسانم. شهدا من را صدا می‌زنند و من نمی‌توانم پاسخ ندهم. ⬅️ ادامه در پست بعد... ⬇️⬇️