eitaa logo
شهدای هویزه
2.6هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
681 ویدیو
30 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2875523072C71b2b4b72a 🌷 محفلی برای معرفی و زنده نگه داشتن یاد و نام شبیه ترین شهدا به شهدای کربلا در ایران... 🌍 خوزستان_ هویزه 🔰 کانال‌رسمی‌یادمان‌شهدای مظلوم کربلای هویزه؛ اولین یادمان دفاع مقدس ⬅️ ارتباط با ادمین: @h_media
مشاهده در ایتا
دانلود
🖌 | 🔺 60 دقیقه خاطره انگیز با نماینده استانی رهبر انقلاب در جوار شهدای هویزه ✍️ میلاد کریمی 🔸 عقربه ها هنوز به 7 ونیم صبح نرسیده که یکی از همکاران تماس می گیرد. سلام و صبح بخیر کامل از دهانم خارج نشده که با عجله می گوید:«بیا مزار؛ سید موسوی اینجاست.» - سید موسوی کیه؟! - ! - این وقت صبح؟!! 🔸 سریع و البته با تردید آماده می شوم؛ به محوطه جلوی یادمان که می رسم «تیبای سفید رنگ» پارک شده در پارکینگ مجاور زیارتگاه، تردیدم را به یقین تبدیل می کند و این یعنی «حاج آقا موسوی فرد» رئیس هیأت امنایمان سرزده و بدون اطلاع قبلی اینجاست. 🔸 حاج آقا با وجود و مسوولیت نمایندگی ولی فقیه در استان با همین ماشین ساده تردد می کنند؛ بدون تشریفات؛ بدون محافظ و... 🔸 خدا رحمت کند (نماینده فقید رهبری در دانشگاه های خوزستان) که می گفت:«حاج آقا موسوی فرد امام‌جمعه‌ای در تراز انقلاب اسلامی هستند.» 🔸 با دیدن تیبای حاج آقا ناخودآگاه یاد مصاحبت اتفاقی چند وقت پیشم با یکی از ائمه جمعه جوان استان در اتاق انتظار یکی از فرماندهان نظامی می افتم. آنجا هم حاج آقا بی خبر سر رسید و بهانه ای شد تا بعد رفتن شان شیخ جوان با شوخی و خنده سرگلایه باز کند که چون حاج آقا سوار می شوند، سایر ائمه جمعه هم نمی توانند ماشین بهتری سوار شوند. بعد هم خودش را مثال زد که چرا باید با فلان خودرو وطنی در جاده های ناایمن استان تردد کند؟! و بگذریم... 🔻 ماسکت را بردار 🔸 داخل صحن قبور همه چیز عادی است. همکاران خدمات دارند جارو می کشند و سرگرم کارند؛ انگار خبری از حاج آقا نیست؛ کمی که چشم تنگ می کنم ایشان را می بینم که چهارزانو مقابل مزار روی زمین نشسته و چشم در عکس سید حسین دوخته اند. 🔸 می خواهم جلو نروم و مزاحم خلوت شان نشوم که همان همکار خوش خبرمان سر می رسد و با صدای بلند معرفی ام می کند. 🔸 من روز قبلش برای پیگیری برخی کارها دفتر حاج آقا بودم و در انبوه مراجعان مردمی خدمت شان رسیدم. طبیعی است که زود یادشان بیاید. بعد از جواب سلام لبخندی می زنند و می گویند:«جوان بیا بنشین اینجا» و نگاه شان را می برند سمت پتویی که احتمالا همکارانم برایشان کنار مزار سید حسین گذاشته و ایشان رویش ننشسته اند. 🔸 جاگیر که می شوم حاج آقا دوباره به عکس سید خیره می مانند. نسیم نسبتا داغ صبحگاهی خرداد خوزستان صدای پرچم های قبور را درآورده است. فقط صدای باد است و خش خش برگ گل هایی که جارو می شوند. 🔸 دقایقی که می گذرد خودشان سرصحبت را باز می کنند. اول می گویند هوا که خوب است پس ماسکت را بردار. موضوعات روز قبل را با تفصیل بیشتر جویا می شوند. قدری درباره مسائل یادمان صحبت می کنیم. برایشان جالب است که ابتدای سال با وجود اتمام راهیان نور، دید و بازدیدهای نوروزی و تقارن با ماه مبارک رمضان نزدیک 85 هزار نفر در 13 روز مهمان بوده اند. 🔸 در خلال توضیحات به شبانه روزی بودن یادمان و ارائه خدمت در تمام طول سال اشاره می کنم که می گویند:« هم این طور است.» این جمله را احتمالا به این دلیل می گویند که قبلا امام جمعه خرمشهر بوده اند؛ پاسخ می دهم بله، اما اینجا اسکان شب هم دارد و... 🔻 محمد حسین علم الهدی؛ ! 🔸 گزارش ها که به آخر می رسد، می گویند یک خاطره از کرامات شهدا تعریف کن. می خواهم از و آن خاطره معروف دعوت بگویم که سریع می گویند این را می دانم؛ یک خاطره دیگر بگو. دقت نظر و حافظه خوب شان با این همه مشغله برایم جالب می شود. خاطره شهید ملایی زمانی را مدیر یادمان چند سال قبل برایشان تعریف کرده و ایشان هنوز یادشان است. 🔸 یک مرور سریع ذهنی، خاطره توسل خانواده زائر پاکستانی به شهید علم الهدی را سر زبانم می آورد. موضوع خاطره را که لو می دهم؛ حاج آقا می گویند: صبر کن و یکی از دو نفر همراه شان را صدا می کنند که او هم بیاید بنشیند و بشنود. 🔸 ماجرا مربوط به چند سال قبل است. زوجی جوان اهل کشور پاکستان و ساکن انگلستان، 10 سال در حسرت بچه دار شدن بال و پر می زدند. بعد از مدتی که از مداوا در انگلستان ناامید می شوند برمی گردند پاکستان تا داشته هایشان را به پای کشور خودشان بریزند و چندی بعدتر در سفر راهیان نور، مسافر ایران می شوند و اینجا در هویزه خودمان دست به دامن سیدالشهدای کربلای هویزه... ⬅️ ادامه در پست بعد...⬇️⬇️