🚁 از میدان ژاله تا میدان جنگ
📌 مروری مختصر بر نقش آفرینی برخی از شهدای هویزه در واقعه 17 شهریور
✍️ برای نسل اول انقلاب، «جمعه سیاه» نقطه عطف و یكی از دلایل محكم برای ماندن مردم در خیابان و ادامه تظاهرات ضد پهلوی است كه به پیروزی انقلاب اسلامی ختم شد. جمعه خونین شد و خون، رنگ جنون گرفت و دیگر آرام نگرفت تا رسید به بهمن ۵۷ و پیروزی انقلاب. برخی میگویند در این روز حدود 4 هزار نفر به شهادت رسیدند، اما گروهی این تعداد را كمتر میدانند. اما هر چه بود ۱۷شهریور نشان داد كه نه مردم قصد كوتاه آمدن دارند و نه رژیم پهلوی.
در جمع انقلابیون کم تکرار آن روز تاریخی، تعدادی از عاشورامردان هویزه نیز حضور داشتند و مشق حماسه می کردند که در ادامه با آنها آشنا می شویم:
1️⃣ دانشجوی شهید کربلای هویزه محمد حسن (محمود) #قدوسی
🔹 شهریور 57 دستش توی تظاهرات، تیر خورد.
دیگر مرتب دچار ضعف و كم خوني بود.
هفته ای دو بار بیمارستان می خوابید.
13 بار عملش کردند.
آخرش هم خوب نشد که نشد.
دستش (از آرنج به پایین) نیمه فلج ماند.
محمد حسن پیش از شهادت، جانباز انقلاب شده بود.
2️⃣ کارمند بسیجی شهید کربلای هویزه سلیمان #تی_تی
🔸 روزهای اوج تظاهرات، هر جا خبری بود، سلیمان و ضبط صوتش هم بود؛ سخنرانی های انقلابی – سیاسی بازار تهران؛ تجمع روحانیان توی دانشگاه تهران در اعتراض به بسته شدن فرودگاه ها و...
17 شهریور، وسط غائله بود.
از میدان ژاله که برگشت، گفتم چه خبر؟
زد زیر گریه؛ می گفت کاش برنگشته بودم؛ کاش من هم شهید شده بودم.
17 شهریور شهید نشد تا 16 دی 59 به آرزویش برسد..
حتی پیکرش هم برنگشت!
3️⃣ بسیجی شهید کربلای هویزه علی اصغر #فرهمندفر
🔹 سرِ نترسی داشت.
در مبارزات قبل از انقلاب بارها تا پای شهادت رفته بود.
جمعه سیاه (17 شهریور 57) وسط معرکه خون و قیام میدان ژاله بود.
بعد هم سریع آمد خانه و هرچه ملحفه تمیز داشتیم را جمع کرد تا ببرد بیمارستان.
حتی از غذای روی اجاق هم نگذشت!!
می گفت: پرسنل بیمارستان واجب ترند.
کمی که خیالش راحت شد، افتاد دنبال اهدای خون؛ آن قدر خون داده بود که از حال رفته بود.
خانه که آمد پرسیدم چرا این طوری شدی؟
گفت: چیزی نیست. این خون کجا و آن خون های کف خیابان و میدان کجا؟!
4️⃣ بسیجی شهید کربلای هویزه مرتضی #کاوند
🔸 عاشق صادق بود؛ از آن عشق امام های دو آتشه.
پای ثابت تظاهرات و مبارزه.
مرتضی در میدان ژاله (17 شهریور 57) هم رشادت ها کرده و حتی زخمی شده بود!
آن روز جان به در برد تا 2 سال و 3 ماه بعد که اجر مجاهدت ها را کف دستش گذاشتند.
منتها در هویزه!
📕 منبع: کتاب #آیه_های_سرخ_هویزه
#17_شهریور
#شهدای_هویزه
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
شهدای هویزه
✍️ #روایت_زائران | #هویزه
🔺 کف دستمو بوسیدم و فوت کردم سمت شهدا!
🔸 آخرین قسمتِ عاشقی بود و گفتن: هویزه فقط بیست دقیقه!
ماهم با لبخند یه چشمِ دروغکی گفتیم...
واسه دیدنِ هویزه، باید از بازار میگذشتی
سرمونو سفت انداختیم پایین تا مبادا دِل، سرِ ناسازگاری بیاره،
دویدیم سمتِ گلزار شهدای هویزه.
خلافِ تمومِ منطقه ها، هویزه خاکی نبود؛
انگار آب زده بود به دست و صورتش
و لباسِ نو پوشیده بود به انتظار مهموناش،،،
وارد گلزار شدیم؛
هویزه یه حیاطِ جمع و جور و بانمک داشت
به قشنگیِ درختهای تازه جَوونه زده
که از ابتدا تا انتهاش، ضریحِ شهدا بود.
مزار شهداش،
سنگیُ سفید نبود،
نمیدونم از چه جنسی بود، اما وقتی آب جاری میشد واسه غبارروبی،
انگار آب جذبِ سنگِ مزار میشد.
سَرتو که روش میذاشتی، بوی خاکِ باروون خورده میداد.
نشستم پایین پایِ شهید حسینعلمالهدی
چقدر چهرهشون گرم و دلنشین بود،
بوی خاکِ نم خوردهی سنگ مزارشون
تا چند متر اطرافُ مبهوت کرده بود،
جای همهتون عمیق نفس کشیدم،،،،
حقیقتا خیلی خفن بود، خیلی...
دور و برِ شهید علمالهدی همیشه شلوغه،
بهشون گفتم چقدر دلم تنگ میشه
اما کمی عقب اومدم تا همه بتونن بیان واسه دستبوسی و عرضِ حاجت،
اتفاقی نشستم کنار مزار شهید #کاوند،
چقدر به دلم نشست اون زیارت کوتاه؛
من نمیشناختمِشون، ولی انگار شهید کاوند منو خوب میشناختن:))
با سردرگمیِ شیرینی، از کنارِ تمومِ شهدا گذشتم و به همشون یه سلامِ کوتاه دادم،
فرصت نبود،
سریع کفشامو دست گرفتم و اومدم بیرون،
اما دلم هنوز اونجا بود،
برگشتم و کف دستمو بوسیدم و فوت کردم سمت شهدا،
با عجله چادرمو بالا گرفتم و دویدم سمت اتوبوس،
رفت و برگشتم فقط بیست دقیقه شده بود؛
فقط بیست دقیقه!
تا حالا تو بیست دقیقه اون قد دلبسته کسی نشده بودم!
#شهدای_هویزه
#راهیان_نور1404
#ما_فاتحان_قله_ایم
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh