فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍎حاج قاسم: خون شهدا روز به روز بر عظمت اسلام میافزاید
#سرداردلها
#حاج_قاسم
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حسن صفر زاده
🌷حسن استاد تفنگ 106بود .عموما" یک خدمه معمولی دنبال سکوی مناسب و صد تا دلیل برای شلیک بود، اما حسن در هر شرایطی و در هر موقعیت مکانی با تفنگ 106 کار می کرد. مثل یک تک تیرانداز که گلوله اش را به هدف می زند، حسن هم در استفاده از 106، آنقدر تبحر داشت که هر شلیکش به هدف می نشست.
خیلی هم روی ماشینش حساس بود همیشه در حال شستن و تمیز کردن ماشین 106 بود. حتی اگر می خواست آن را گل مالی و استتار کند، به خوبی و زیبایی این کار را انجام می داد. وقتی هم می خواست خدمه برای 106 انتخاب کند ،می گشت و بهترین نیروها را بر می داشت. می گفت من نیروی ضعیف و تنبل به دردم نمی خورد.
همین باعث شده بود که ماشین و تفنگ 106 حسن همیشه در عملیات ها پیشتاز باشد. مسئول ادوات می گفت اگر کس دیگری را جلو بفرستم یک شلیک اشتباه که کرد یا آتش سنگینی به سمتش آمد به عقب می آید. اما حسن این طور نیست، خودش با ماشینش خط شکن می شوند.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
وصیت نامة شهید :
«مؤمنان باید در راه خدا با آنانکه حیات مادی و دنیا را بر اخرت برگزیدند جهاد کنند و هرکس در راه خدا در این جهاد کشته شود ، فاتح گردیده است . »
#شهید فرج الله علوی
#سالروزشهادت
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
✍شهید حاج قاسم سلیمانی:
آه (شهادت ) مرگ خونین من، عزیز زیبای من، عروس حجله من ....کجایی!!....
🎊🎊🎊🎊🎊
#ویژه_برنامه_حنابندان_شهدایی💝🌹
یادآور شبهای عملیات 🇮🇷و اشتیاق شهدا به #شهادت 🌷
همراه با برنامه های ویژه👌
و جشن میلاد منجی موعود(عج)
💢پنجشنبه ۲۶ اسفند از ساعت ۱۶
#گلزارشهدای_شیراز
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔹💕🔹💕🔹💕🔹💕🔹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
لطفا مبلغ باشید
🍃اے شهید
✨گـذر زمــان ؛
همه چیز را با خود میبرد
جز ردّ نگاه تــو را . . .
#حاج_قاسم💔🥀
🦋الّلهُمَّ_صَلِّ_عَلَی_مُحَمَّدٍ_وَآلِ_مُحَمَد
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی🕊️
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔰در منطقه که بودیم، احمد همیشه برنامه هایش را طوری تنظیم می کرد که به نماز اول وقتش آسیبی نرسد.
احمد سیره خاصی داشت، بی ملاحظه جا و مکان و این که کار دارد یا بیکار است تا وقت اذان می شد، بلند می شد و شروع می کرد به اذان گفتن. حتی در میدان نبرد و زیر باران تیر ها و خمپاره ها.
یک روز احمد تا بلند شد اذان بگوید، شهید صفدر شهبازی پیش دستی کرد و شروع کرد به اذان گفتن. اذان که تمام شد، احمد به صفدر گفت: «صفدر گردنبند قیامت را نصیب خود کردی!»
🔰در تلاوت قرآن نیز آداب خاص خود را داشت. قبل از قرأت، قرآن را در دست می گرفت و مرتب این جمله را تکرار می کرد «هذا کلامُ ربی» [ این کلام پروردگارم است] آنقدر این جمله را تکرار می کرد که اشک از دو دیده اش جاری می شد و حال قرآئت قرآن پیدا می کرد. آن وقت با احترام قرآن را باز می کرد و شروع می کرد به تلاوت. همیشه می گفت: «قرآن کلام پروردگار است آیا می شود همین طوری و بی مقدمه آن را تلاوت نمود!»
#شهید احمد رضوانی زاده
#شهدای_فارس
#سالروزشهادت
🌱🌹🌱🌹🌱
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_حجت الله آذرپیکان*
* #نویسنده_منوچهر_ذوقی*
* #قسمت_بیست_و_ششم*.
_آذر پیکان هم که اینجاست..
_خوب چرا تعجب کردی؟!
_آخه اون که دیگه شیراز نیست .چند وقته که مسئول تیپ ۳۳ المهدی جهرم شده.
_این جلسه چند ساله که قبل از محرم تشکیل میشه تمام فرماندهان سپاه شیراز جمع می شوند و برنامه ریزی می کنند. آذر پیکان هم تا حالا همه شرکت کرده دیگه نمیتونه دل بکنه حسابی پابند شده.
_پس به خاطر همین اومده شیراز؟!
_اوهوم.حالا چرا اینقدر پاپی اون شدی؟!
_هیچی راستش تعریفشو زیاد شنیدم برای تا حالا از نزدیک باهاش برخورد نداشتم.
_جدی میگی پس نصف عمرت بر فناست
_راستی به نظرت از اون هم میشه کمک مالی برای هیئت گرفت.
_چرا نشه؟!
_خوب دیگه دیگه مال اینجا نیست حتماً خودش توی جهرم از این برنامه ها ترتیب میده.
_حق با تو.. تا ببینیم چی میشه..
_دلم میخواد به این بهانه هم که شده برم سراغش
_نه بابا ولش کن بنده خدا را توی معذورات قرار نده اگه خودش کمک کرد بگیر.
_به نظرت در مورد چی داره با حاجی صحبت میکنه؟! الان یک ساعت که دارند با هم حرف میزنن..
_اینقدر کار مردم تجسس نکن تو چیکار داری؟
_نگاه کن خداحافظی کرد داره میاد این طرف
_خب که چی؟!
_می خوام برم جلو ازش کمک مالی بگیرم
_امان از دست تو
_سلام آقای آذر پیکان
_سلام اخوی حال شما.. امری بود؟
_حقیقتش من دارم برای مراسم انسان کمک مالی جمع می کنم.
_موفق باشید اجرت با امام حسین
_خیلی ممنون
_ببخشید من یک منظره دارم . امری ندارید؟
_خواهش می کنم عرضی نیست که فقط.. راستش میدونید..
_چیزی می خواین بگین؟!
_نه منظورم اینه که نه چیزی نمیخوام بگم۱۲
_من از تو عجله دارم پس با اجازتون
_چی شد؟! چیزی ازش گرفتی؟!
_ای بابا اصلا به روی مبارکش هم نیاورد.. هرچی بهش برسونم که برای کمک مالی و رفتم سراغش به روی خودش نیاورد و رفت.
👈ادامه دارد ....
https://chat.whatsapp.com/CzPsk4NOD9M9jH4vFR23gP
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞به مناسبت ایام شهادت شهید عبدالحسین برونسی ....
📹 روایت حجت الاسلام عالی از هدایت شهید برونسی توسط حضرت زهراسلام الله علیها
▪️وقتی حضرت زهرا سلام الله علیها راه برون رفت از میدان مین و محاصره دشمن را به شهید برونسی نشان میدهد...
▪️فرماندهان جنگ نظامی در عین تلاشهای خودشون، نگاهشون به آسمان بود، نه به قدرتهای پوشالی...
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#حجت_الاسلام_عالی
#شهدا
#کلام_شهدا
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از سردار شهید حسن صفر زاده 💫
🌷خیلی کم به شیراز می آمد. اگر هم می آمد، یک روز کامل هم نمی ماند. صبح می آمد، سری به من می زد، عصر بر می گشت. هر وقت هم اصرار می کردم که برایش زن بگیرم، می گفت: ننه تا زمانی که جنگ هست، من به ازدواج فکر نمی کنم. یک بار به مرخصی آمده بود. رفت بیرون و برگشت. دیدم ناراحت است و با عصبانیت با خودش حرف می زند. گفتم: چی شده حسن!
گفت: توی خیابان رد می شدم، دیدم مردم توی صف تخم مرغ دارند دعوا می کنند. اینها چه شونه، بچه ها دارن جلوی دشمن تکه تکه می شن، اینها برای یک تخم مرغ توی سر هم می زنند.
همان روز با ناراحتی برگشت.
یک بار دیگر با پای مجروح برگشت. پشت ساق پایش قلوه کن شده بود. یکی دو روز بیشتر تحمل نکرد و گفت: ننه، می خواهم برگردم.
گفتم: صبر کن پات خوب بشه، بعد برو.
با یه حالتی گفت: ننه، نگو نرو... بگو برو... برو جلو این نامردها را بگیر که نیان ایران را بگیرند.
لنگ لنگان برگشت.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
📸 روایتی از شهید حاج قاسم سلیمانی و پاسدار شهید محمدعلی الله دادی
#حاجقاسم
#سرداردلها
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#شهید_همت:
🔺سختیها را تحمل کنید...
ان شاءاللّه این انقلاب با نهایت اقتدار و توان
به انقلاب جهانی #امام_زمان (عج) اتصال پیدا میکند...
تحقق این آرزو، چندان دور نیست و بدون شک در لوح محفوظ الهی زمان وقوع آن تعیین شده است..
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✨اَسـیر شُمآ شُدن خوب اَسٺ
اَسـیرِ |شُھدٵ| شدن رامیگویم
خوبے اَش
بہ ایـن اسـٺ کہ
ازاسـآرٺِ دُنیـآ آزاد میشوۍ ♥️
#عند_ربھم _یرزقون
#یادکنیمشھداروباذکرصلواٺ📿
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
#روایت_شهدا
🔵والفجر 1 بود. من فرمانده دسته بودم، جلیل فرمانده گردان. موقعیت عجیبی داشتیم.
بیشتر نیروهای گردان مجروح بودند، همه را در یک سنگر تانک جا داده بودیم. عراقی ها با نارنجک و آتش تیربار جلو می آمدند، مثل نقل بر سر ما تیر می بارید. کسی جرأت بلند کردن سر را هم نداشت، چه رسد به اینکه بخواهد نیم خیز شود یا بایستد.
در همین زمان جلیل را دیدم، تمام قامت روبروی عراقی ها ایستاده بود. با چشم خودم، تیر هایی را که از کنار دست و سرش، حتی از بین زانوهایش عبور می کرد را می دیدم، اما جلیل ایستاده بود و خم به ابرو نمی آورد. داشت منطقه را کنترل می کرد تا راهی برای مقابله با دشمن پیدا کند.
سمت: فرمانده گردان فجر- لشکر 33 المهدی(عج)
#شهید جلیل اسلامی (آریانژاد).
#شهدای_فارس
#سالروزشهادت
🌱🌹🌱🌹🌱
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_حجت الله آذرپیکان*
* #نویسنده_منوچهر_ذوقی*
* #قسمت_بیست_و_هفتم*.
_چطور مگه؟
_هیچی هر جوری بهش رسوندم که برای کمک مالی رفتم سراغش به روی خودش نیاورد و رفت.
_خب..
_خب به جمالت فرمودند ،اجرت با امام حسین موفق باشی.
_همین؟!
_اونجوری که تعریفش رو کرده بودن گفتم حالا دست میکنه ده بیست هزار تومان میده.
_اشتهاتم بد نیست ..ده بیست هزار تومان؟!
_لااقل ۷ یا ۸ هزار تومن باید میداد.
_باید که در کار نیست.
_درسته ولی آخه اون جوری که شما ازش تعریف کرده بودی.
_هیس حاجی داره میاد..
_سلام بچه ها...
_سلام حاجی
_چه خبر چیزی هم جمع کردین..
_ یه خورده جمع شده
_مثلاً چقدر؟!
_تقریباً ۳۰ هزار تومان میشه
_خدا کریمه بیا فعلا اینو هم بگیر پیشت باشه.. چک هست ..من رفتم موقع نماز میبینمتون.
_بازش کن ببین چقدر ه؟!
_باورم نمیشه ۱۰۰ هزار تومن. ایناهاش بیا خودت ببین..
_درسته حق با تو مال کی هست.
_نمیدونم فقط شماره حساب نوشته.
_حاجی داره میاد حالا ازش میپرسم.
_بچه ها من دارم میرم بیرون. آقای آذرپیکان را بدین خودم میبرم بانک نقدش می کنم . چرا زل زدیم به هم دیگه..یالا دیگه دیرم شد..
_بفرمایید
_چیه نکنه شما دوتا را مار زده! نشنیدین خداحافظی کردم!
_به سلامت به سلامت به دست خدا...
👈ادامه دارد ....
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطرات جالب و طنز ماشاالله شاهمرادی، بازیگر و رزمنده دفاع مقدس در محضر رهبر انقلاب
#طنز_جنگ😁
🌱🔹🌱🔹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حسن صفر زاده
🌷با تیپ احمد بن موسی(ع) در کردستان، کنار سد بوکان مستقر بودیم. هوا به شدت سرد بود. با حسن به کنار سد رفته بودیم. تکه سنگی برداشت و شروع به شکاندن آب یخ زده کرد. گفتم: چی کار می کنی؟ در حالی که یخ را می شکاند گفت: غسل واجبم!
چند روزی بود حمام خراب شده بود و آب گرم و حتی آب معمولی برای حمام نداشتیم. گفتم: پیر شده، تیمم برای همین وقتاست، مجبور که نیستی با این آب یخ غسل کنی!
گفت: من تا غسل نکنم حالم خوب نمیشه، با تیمم حال نمی کنم.
گفتم: به خودت رحم کن، این جا که جای غسل نیست.
گفت: من می خوام برم تو آب، تو می ترسی و می لرزی؟
به اندازه بدنش از یخ های سد شکاند. پیراهن و شلوارش را در آورد. کنار سوراخ ایستاد و در یک لحظه دو پایی درون آب پرید، تا حدی که سرش زیر آب رفت و به اصطلاح غسل ارتماسی کرد. چند ثانیه بعد، بالا آمد. دستش را لبه یخ ها گرفت و به سختی خودش را بالا کشید. در حالی که می لرزید گفت: حالا راحت شدم!
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷 #شهیدمهدی_باکری :
☘ بایستی #شهادت را در آغوش گرفت
گونه ها بایستی از شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند،بایستی محتوای فرامین امام را درک و #عمل نماییم
#سالروز_شهادت
🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✍شهید حاج قاسم سلیمانی:
آه (شهادت ) مرگ خونین من، عزیز زیبای من، عروس حجله من ....کجایی!!....
🎊🎊🎊🎊🎊
#ویژه_برنامه_حنابندان_شهدایی💝🌹
یادآور شبهای عملیات 🇮🇷و اشتیاق شهدا به #شهادت 🌷
همراه با برنامه های ویژه👌
و جشن میلاد منجی موعود(عج)
🎊🎉مراسم عقد یک زوج جوان 🎈💓
💢پنجشنبه ۲۶ اسفند از ساعت ۱۶
#گلزارشهدای_شیراز
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔹💕🔹💕🔹💕🔹💕🔹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
لطفا مبلغ باشید
وعشقراخلاصہمیکنم...❤️
درنگاهمادرےکہ،بہعشقفرزند
گمنامش🕊️
سنگمزارتمامشهداےگمنامرا
بہآغوش میکشد...🥀💔
#شهید_گمنام💔🕊️
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #حنای_شهادت
📹ماجرای شهیدی که در لحظات آخر حنا بست ...
#حنابندان_شهدایی
🍃🔺🍃🔺🍃🔺
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🎊🎊🎊🎊🎊
#ویژه_برنامه_حنابندان_شهدایی💝🌹
یادآور شبهای عملیات 🇮🇷و اشتیاق شهدا به #شهادت 🌷
🎊🎉مراسم #عقد یک زوج جوان 🎈💓
💢پنجشنبه ۲۶ اسفند(امروز )از ساعت ۱۶
#گلزارشهدای_شیراز ....
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔹💕🔹💕🔹💕🔹💕🔹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
لطفا مبلغ باشید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_حجت الله آذرپیکان*
* #نویسنده_منوچهر_ذوقی*
* #قسمت_بیست_و_هشتم*.
پادگان امام خمینی جهرم سر به دامان شب گذاشته و آرام خوابیده بود.جای شلوغی و رفت و آمد روز را تنها زمزمه چرخش نسیم در لابلای شاخه و برگ درختان خرما و صدای خفه گامهای نگهبانان گرفته بود.
حاج حجت که به تازگی از سفر حج برگشته بود با دلتنگی و بی حوصلگی و به یاد خاطرات مسافرتش روی تخت اتاق فرماندهی دراز کشیده و از پنجره به حرکت آرام شاخه های نخل چشم دوخته بود. فرنج نظامی ساده ای را بر دوش انداخته و به محوطه رفت.
از دور سایه نگهبانی را کنار اسلحه خانه قدم میزد. لحظه ای ایستاد. نخواست در آن حال و هوا به سراغ او برود اما حاج محسن خوشبخت (خوشبخت معاون شهید آذرپیکان)کم کم از راه می رسید و برای دیدن او باید در همان مسیر قدم میزد. این بود که به سمت اسلحه خانه به راه افتاد.
نگهبان با زن بودن صدای پای حاج حجت ایستاد. اسلحه اش را محکم در دست گرفت و نگاهش را به اطراف گرداند.دور خودش چرخید و عاقبتش به ای را که به او نزدیک می شد دید. بیدرنگ اسلحه را از ضامن خارج کرد. انگشتر از زیر ماسه به حالت آمادهباش گذاشت
_جلو نیا
شبح ایستاد و ادامه ادامه داد:
_کی هستی؟!
_آشنا
به نظرش رسید آن صدا را می شناسد اما نتوانست صاحبش را به خاطر بیاورد. اسلحه را محکمتر در پنجره فشرد.
_اسم شب..
شبه لحظه ای ساکت ماند و دوباره تکرار کرد:
_اسم شب چیه؟!
_نمیدونم
نگهبان همچنان با خود می اندیشید که آن صدا برای خیلی آشناست. فریاد زد:
_بیا جلو
شب آرام و با گام های کند به سمت او رفت .دوباره فریاد زد:
_دستها پشت گردن.
شبح لحظه ای بعد در حالی که دستانش را دور گردن قفل کرده بود از تاریکی در آمد و در چند قدمی نگهبان ایستاد.با دقت به چهره او خیره شد اما باز نتوانست او را بشناسد. تنها مطمئن بود که او را قبلاً هم در پادگان دیده است.
👈ادامه دارد ....
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
•دلت که گرفت💔
•با رفیقی درد و دل کن
⇜که #آسمانی باشد
•این زمینیـ🌎ها
•در کارِ #خود مانده اند
#رفیق_شهیدم 🌷
#گاهےنگاهے😔
🌹🍃🌹🍃
ﻫﺮﻛﺲ ﺩﻟﺶ ﺑﺮاﻱ ﺭﻓﻴﻖ ﺷﻬﻴﺪﺵ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ
... تا دقایقی دیگر .....
ﺁﻧﻼﻳﻦ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺷﻬدا انجام بدهید
⬇️⬇️⬇️
پخش مستقیم با اینترنت رایگان:
http://heyatonline.ir/heyat/120
💫یادی از سردار شهید حسن صفر زاده
😭26 دی ماه، سالروز شهادت شهید حسن صفر زاده😭
🌷یک روز حسن با یک کیسه پر از ماهی کوچک، به اندازه کف دست آمد. گفت این ها را از پائین سد بوکان گرفتم. به هر کدام از اتاق ها چند ماهی داد. یک همسنگر داشتیم بچه دالکی بود. چند تا ماهی هم به او داد و گفت: تو بلدی، این ها را سرخ کن تا بخوریم!
آن بنده خدا هم شروع به پاک کردن و سرخ کردن ماهی ها کرد. دیدم حسن همین جور که پختن ماهی را نگاه می کرد، چشمش پر اشک شد. گفتم: چی شده؟
گفت: می دونی دلم چی می خواد؟
گفتم: نه!
گفت: آرزومه ننه ام، یه ماهی پلو درست کنه، بشینم کنارش یه دل سیر بخورم!
گفتم: تقصیر خودته. ما هر وقت مرخصی می گیریم با هم میریم شیراز، تو یه روز نشده بر می گردی. خوب دو روز بمون یکم غذای مادرت بخور!
گفت: نه. الان وقت مادر و غذای خونه نیست... الان اینجا بیشتر از شهر به ما نیاز دارن.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید