eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.2هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃یادت باشه!!! نگاه شهداحاکی از این است که بعدشان چه کرده ایم؟! دیگر شرمندگی کافیست...رهرو راهشان باشیم... نه شرمنده نگاهشان... 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌟 🌟 6⃣ 3️⃣ روز تـا عیدالله الاکبـــر، عیـد بـــزرگ غدیـــر باقــی مانده است... ✅ أَنَّ عَلِیِّ بنَ أَبی طالِب ... مَحَلُّهُ مِنِّی مَحَلُّ هَارونَ مِن مُوسَی إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعدِی . ✅ همانا علی بن ابیطالب ... جایگاهش نسبت به من همچون جایگاه هارون است به موسی جز اینکه بعد از من پیامبری نیست . ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
گفت بابا این بارکه مشهد بودم از امام رضا اجازه گرفتم! گفتم اجازه چی؟ شرم کرد،سرش را پایین انداخت. گفتم اجازه برا شهادت؟ گفت آره! گفتم وقتی آقا اجازه داده من کی ام مانعت شوم،برو بسلامت! 🔰هدیه به شهید رضا پورخسروانی صلوات 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
* * * * * . حاج قاسم سلطان آبادی مسئول محور، تماس گرفت و گفت : _یکی از گروهان های امام مهدی دارند می‌آیند می خواهم روشن کنم که حاج مجید چقدر برای جنگ زحمت کشیده و چه دلیری ها کرده است. کسی که در هر عملیاتی نفر اول بود، البته با اندوخته چند روز شناسایی که به عنوان پیش قراول رفته بود به تنهایی یا نهایتاً با یک یا دو نفر دیگر. کسی که دستور فرماندهی بالاتر را تغییر میداد یا اصلاح می‌کرد. در منطقه ماووت ، بچه ها سه نفر اسیر گرفته بودند.موقعیت سخت و خطرناکی هم بود .همه اعتراض کردند این چه وقت اسیر گرفتنه؟! اما مجید اعتراض نکرد و گفت : اگر اینها را می‌کشتند نفر چهارم که فرار کرده است این خبر را به همه لشکر عراق می رساند و آنها هرگز تسلیم نمی شدند .چون در هر صورت پای مرگشان در کار بود .در مقاومت لااقل احتمال پیروزی هست، ولی الان وقتی حمله بکنیم فوج فوج  با پرچم سفید که نصفه و نیمه عرقگیر شان است پناه می آورند» حاج مجید ،که اگر لشکر فجر در عملیات نبود با لشکر های دیگر می رفت و بارها مهمان لشکر سیدالشهدا بود. از جمله در عملیات قبل از کربلای ۸، یک نفر برداشت و به کمک بچه های کرج رفت.» در عملیات کربلای ۵ دشمن در محور الکوت به شدت مقاومت می کرد. _دستت درد نکنه این ها را راهنمایی کن تا از پشت به محور الکوت که باز نشده است ضربه بزنند . اصرار هم داشت که خودم پای معبر باشم برای هدایت گردان های بعدی، اما با خود گفتم لااقل تا سر معبر همراهشان باشم. راه افتادیم تا رسیدیم به حاج مجید. لبخندش اولین کلام بود که خستگی آدم را فوت می کرد. گفت: کجا؟! گفتم: می رویم برای محور الکوت » گفت:من خودم گردان را میبرم ، شما برگرد پای معبر. همان جا بود که از بچه ها شنیدیم حاجی به همراه شهید محمد رضایی با لباس غواصی زده اند به شش پری ها و محور را باز کردند. نگاهی به حاج مجید کردم و نگاهی به جوش و خروش نهر العشا! چه شباهت های زیادی داشتند. •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻روایت ۱۴ شهید تفحص شده در طلاییه... هر کجای عالم باشید شهدا را صدا کنید دستگیری میکنند 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حاج محمد ابراهیمی 💫 🌷خواب دیدم شهید شده‌ام و دوستانم تابوتم را دور حرم امام حسین(ع) طواف می‌دهند. صدای گریه شدیدی می‌آمد. سرم را از تابوت بلند کردم، دیدم حاج‌محمـد است که جلو همه دارد برایم گریه می‌کند. برای تعبیر پیش روحانی با معرفتی رفتم. گفت: تا حالا حرم امام حسین را دیدی؟ گفتم: نه! گفت: اگه می تونی برو زیارت امام رضا! رفتم مرخصی بگیرم تا به مشهد بروم. حاج محمد گفت: کجا؟ جریان خوابم و زیارت مشهد را گفتم. گفت: ان شاالله خیره، حتماً برو مشهد یه زیارت بکن. روز بعد به اهواز می رفتم که با قطار به مشهد بروم، دیدم حاج محمد هم آمد و گفت: بریم! گفتم: کجا؟ گفت: زیارت. با هم رفتیم مشهد. قبل از ورود به حرم پیرزنی ایستاده بود. گفت:برادرا شما رزمنده اید؟ حاج محمد با خنده گفت نه مادر ما بزمنده ایم. رفتیم داخل حرم. دو ساعت بعد، وقتی برگشتیم، پیرزن منتظرمان بود. گفت شما تا مشهد هستید، مهمان من هستید. سه شبانه روز بی منت از ما پذیرایی کرد! 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
😂 _اول که رفته بودیم گفتند: «کسے حق ورزش‌کردن نداره.»☝️🏾 یه روز یکے از بچه‌ها رفت ورزش کرد🤸🏻‍♂ مامورعراقے تا دید اومد، درحالے که خودکار و کاغذ دستش بود📝 برایِ نوشتن اسم دوستمون جلو اومد و گفت:«ما اسمک؟😐» ( اسمت چیه؟) رفیقمون ، هم شوخ بود و هم زرنگ ؛ کم نیاورد و برگشت و گفت: «گچ پژ.»😎 باور نمےکنید، تا چنددقیقه اون مامور عراقے هرکاری کرد این اسمو تلفظ کنه، نتونست ول کرد گذاشت رفت🚶🏻‍♂ و ما هِی مےخندیدیم... 😁 🔹🔹🔹🔹🔹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔹 ابراهیم میگفت: 🔸 بهتره که شبها زود بخوابیم تا نماز صبح رو اول وقت و سرحال بخونیم. کسی که نماز ظهر و مغرب رو اول وقت بخونه هنر نکرده چون بیدار بوده. آدم باید نماز صبح هم اول وقت بخونه. 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
•♥️🖇• ✨بھ دنبال معجزه‌ام ، در حالـے ڪھ معجزه تویۍ ای‌شھید !🌷 ✨معجزه خورشیدِ نگاھ شماست . . تنھا یڪ نگاهتان کافـے است تا سراسر وجود یخ‌ زده‌یِ زندگۍام را گرم کند از نورِ خدا :))💚 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
🌟 🌟 5⃣ 3️⃣ روز تـا عیدالله الاکبـــر، عیـد بـــزرگ غدیـــر باقــی مانده است... ✅ مَا مِن عِلمٍ إِلَّا وَ قَد عَلَّمتُهُ عَلِیّاً وَ هُوَ (الإِمَامُ المُبِینُ). ✅ هیچ دانشی نیست مگر آنکه آن را به علی آموختم و اوست (امام روشنگر). ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
به اتفاق عباس با یک دستگاه تویوتا عازم منطقه عملیاتی غرب بودیم. دلهره و تشویش تمام وجودم را گرفته بود، دوست داشتم هر چه زود تر به مقصد برسیم. اما عباس آرام نشسته و نگاهش به جاده بود. چشمم رفت روی عقربه کیلومتر ماشین، دیدم روی عدد 90 ایستاده، گاهی پائین می آمد اما بالاتر نه. گفتم: عباس! جاده که خلوته، تندتر برو؟😳 در حالی که چشمش به جاده بود گفت: مگه نشنیدی، امام فرموده اند، رعایت سرعت مجاز و قانونی در جاده ها و قوانین راهنمایی رانندگی شرعاً واجبه!☺️ جوابی جز سکوت نداشتم. عباس ادامه داد: این ماشین هم بیت الماله، نباید با سرعت زیاد مستهلکش کنیم!😲 🌹🍃🌷🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
* * * * * . راست راست می آمد بالای خاکریز .دقت می‌کرد. نشانه می گرفت. شلیک می‌کرد بعد هم توی خاکریز فرو می‌رفت .یک تیربارچی هم اونورتر بود که قطار دجله انداخته بود روی دستش و درو می کرد. لجم بالا آمد. آرپیجی را از یکی از بچه ها گرفتم.موشک را به خوردش دادم. منتظر ماندم که سیاهی ا ش روی خاکریز سبز شد. ماشه را چکاندم که گلوله به سرعت از من دور شد. نگاه میکردم داشت کله اش را چپ و راست می کرد تا دقیق‌تر بزند که نیم تنه اش افتاد این طرف خاک ریز. این قضیه مال عملیات خیبره. وقتی عملیات خیبر بود به لشکر فجر دستور دادند که یک راه فرعی باز کنه و آتش دشمن را متوجه خودش کنه تا از جای اصلی که عملیات بود بچه ها بتوانند وارد بشن، یعنی جزیره مجنون. بنابراین دو سه شب کارما آتش ریختن و درگیرشدن بود. دشمن هم کوتاهی نمی‌کرد.بو برده بود که قرار عملیات بشه .همانجا بود که فرمانده گردان ما یعنی مجتبی قطبی که بعدها شهید شد کالیبر خورد توی دستش و مجروح شد و من که فرمانده گروهان بودم شدم مسئول خط. آخر شب بود که یک گروهان از بچه های آباده را فرستادیم جلو تا درگیر باشند و دشمن را مشغول کند فرمانده آنها آقای زارع بود فرمانده گردان هم آقای عیسایی. یک ساعتی گذشت بیسیم چی گردان تماس گرفت و عز و جز می کرد که گرفتار شدیم و زمین‌گیر به دادمان برسید . گفتم :خیلی خوب همون جا باشید تا برم کسب تکلیف کنم و بیام تماس گرفتم با حاج مجید سلام و احوالپرسی گفت: عظیم من فلان جا هستم بیا ..۲۰۰ متربیشتر با ما فاصله نداشت... رفتم به دوران مدرسه راهنمایی اقلیدس. دوست همکلاسی بود و درسش را مثل کالک عملیات از بربود. زبل و شوخ بود و بچه ها دوستش داشتند. با توپ هم سر و کار داشت مثل همین الان .یک نفر بیشتر نبود که توی هر دو تیم فوتبال و والیبال عضو باشد آن هم خودش بود تیم مدرسه اقلیدس در مدارس شیراز همیشه اول بود. بیشتر از به خاطر همین حریف زرنگ درسخوان. مدیر مدرسه از چشمش هم راضی تر بود که مجید توی هر دو تا تیم بازی کند چون هم اخلاقش ملس بود هم درسش نمره اول. خلاصه هم در تیم فوتبال درسش را خوب بلد بود هم در درس و مدرسه همه را خوب دریبل می زد و جا میگذاشت . •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻روایت فرمانده لشکر مشهد شهید عبدالحسین برونسی در محضر شهدا قول بدهیم قرار بذاریم که از جنس شهدا شیم... (س) 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حاج محمد ابراهیمی 💫 🌷برای مراسم عروسی حاج‌محمـد به شیراز آمده بودیم. انگارنه‌انگار که عروسی‌اش است، مثل زمان‌های عملیات آرام و قرار نداشت. می‌چرخید و بالا و پائین می‌شد و از همه پذیرایی می‌کرد. زمان شام که شد خودش شام توزیع کرد و آخر هم‌سفره جلو مهمان‌ها را جمع کرد. مهمان‌ها که رفتند چنددقیقه‌ای که گذشت دیدیم حاج‌محمـد با زیرشلواری و لبخند همیشگی‌اش آمد! - خیره حاج‌محمـد! - آمدم ظرف بشورم! - بی خیال شب عروسیت هست! - نه، تا خودم هستم، کی زحمت بیفتِ برای من! توی حیاط کنار ظرف‌های کثیف شام نشست و آستین‌ها را زد بالا و شروع به شستن کرد. هر چی می‌گفتیم حاج‌محمـد بسه، زشتِ، برو... نمی‌گذاشت. می‌گفت: الآن میرم. الآن میرم... چند تا دیگه کمک کنم... نشان به آن نشان که تا ساعت سه شب داشت ظرف می‌نشست! 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 📍وقت شناسی و مسئولیت پذیری شهید 🔻با این که تعداد مسئولیت‌هایی که داشت از حد توانایی‌های یک آدم خارج بود، ولی در خانه طوری بود که ما کمبودی احساس نمی‏کردیم، با آن که من هم کار در مخابرات را آغاز کرده بودم و ایشان هم واقعاً گرفتاری کاری داشت و تربیت سه فرزندمان هم به عهده‏‌مان بود، وقتی من می‌گفتم فرصت ندارم، شما بچه را مثلاً دکتر ببر، می‌برد، من هیچ وقت درگیر مسائل خرید بیرون از خانه، کوپن یا صف نبودم، جالب است بدانید که اکثر مطالعاتش را در این دوران، در همین صف‌ها انجام می‌داد، تمام خرید خانه به عهده خودش بود و اصلاً لب به گلایه باز نمی‌کرد، خلق خوشی داشت، از من خیلی خوش خلق‌تر بود. 🌷شهید سیدمرتضی آوینی🌷 🔹🌱🔹🌱 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی* ⭕️گرامیداشت شهید سید محمد تقی موسوی 🎙راوی : *برادرسید هادی موسوی* : برادر *سید محمد موسوی* 💢 : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام* : ◀️ *پنجشنبه ۲۶خرداد/ از ساعت ۱۸* ⬇️⬇️⬇️⬇️ 🚨👈 *مراسم در و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار می‌شود* 🔺🔺🔺🔺🔺 🔺🔺🔺🔺🔺 پخش مستقیم از لینک هییت آنلاین: https://heyatonline.ir/shohada.gomnam ⬇️⬇️⬇️ لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
🍃از آشنایی با تو دانستم در مسیر دلدادگی باید باشی تا امیر شوی ✨تو دنبال رضایت او باش او دنیا و خَلقش را می کند باش، عزیزت می‌کند❤️ 🕊 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
🌟 🌟 4⃣ 3️⃣ روز تـا عیدالله الاکبـــر، عیـد بـــزرگ غدیـــر باقــی مانده است... ✅ إِنَّهُ لَا إَِلَهَ إِلَّا هُوَ ، قَد أَعلَمَنِي إِن لَم أُبَلِّغ مَا أَنزَلَ إِلَیَّ ، فَما بَلَّغتُ رِسَالَتَهُ . ✅ همانا خدایی جز او (اللّه) نیست ؛ به راستی ، آگاهم کرد که اگر آنچه بر من (درباره علی) نازل نموده نرسانم ، رسالتش را ابلاغ نکردم . ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
یکی از اقدامات ساواک برای محدود کردن فعالیت‌های دانشجویان، بستن در مسجد خوابگاه دانشگاه تهران در امیرآباد بود. درب مسجد مهروموم شده و کسی حق تردد و تجمع در آن را نداشت. اما یک روز نگذشته ناگاه صدای اذان از مسجد بلند شد. خودم را رساندم. دیدم حبیب است که جلو درب مسجد خوابگاه بلند اذان می‌گوید. حبیب دانشجوی سال اول رشته انسان شناسی بود. کنارش شهید سعید ابوالاحراری بود و سه نفر دیگر از دوستان شیرازی ما. بعد از اذان، حبیب جلو ایستاد و نماز جماعت کوچکی پشت درب بسته مسجد خوابگاه برگزار شد. از آن روز این نماز جماعت پشت درب بسته، در زمان هر نماز در صبح، ظهر و شام با همین پنج نفر اقامه می‌شد. کم‌کم ترس دانشجوها ریخته شد و پشت سر حبیب یا سعید به نماز می‌ایستادند. بعد از نماز هم حبیب صحبت می‌کرد. با این استمرار ترس ها ریخت و دانشجویان قفل های درب مسجد را شکستند... حبیب روزیطلب 🌿🌷🌿🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🌹🌹🌹🌹: * * * * * . نشستم بعد از این همه چیز که یادم بود و یادش اومد گفت: کار خودته باید بریم نجاتشون بدی. هنوز تمام قد پا نشده بودم که صدای خمپاره منو به زمین چسبوند، اما مجید تکون نخورد . ترکش نخودی ریزی رفت توی پام ، اما عیبی نداشت. باید میرفتم سراغ بیسیمچی و گردانی که رفته بود جلو و زیر آتش دشمن کپ کرده بود. کشاورز هم همراه مامد از بچه‌های اطلاعات بود رسیدیم به بیسیم چی. ناراحت بود و بیراه میگفت. آرومش کردیم. نصیحتش کردیم و گفتیم توی روحیه بچه‌ها اثر بد میزاره. ساکت باشه نرم شد و شروع کرد به توضیح دادن. ازدست تیربارچی و آرپیچی زن عراقی ها ذله شده بود. به کشاورز گفتم: تو برو دنبال تیربارچی من هم حساب این یکی رو می رسم. همون که گفتم گلوله آرپی جی مثل مشعل گداخته توی شکمش افتاد این ور خاکریز. کشاورز هم تیربارچی را با قطار فشنگ شرور کرد توی هوا. هول و هراس افتاد توی جونشون. پا گذاشتن به فرار بچه ها تو روحیه شون بالا رفت که گذاشتن پشت سر عراقی‌ها هشت تای آنها را اسیر کردند. رفتیم جلو ازمیدان هم مین هم جلوتر .تماس گرفتیم حاج مجید خیلی خوشحال شد. گفت:کجایید؟ گفتم:توی کانال گفت: هر کسی خواست بیاد بالا بزنیدش. الان یک گروهان کمکی براتون میفرستم. چشمی گفتم به گوشی رو دادم دست بیسیم چی. هوا گرگ و میش بود تیمم کردیم و نماز صبح مان را خوندیم مشغول قرآن خواندن بودم که هلهله عراقیها را شنیدم. برکت یک تیپ نیرو ریختن توی کانال. مثل برگ خزون این تنای گنده را ریختن پایین. هرچی همه ما داشتیم سفارش می کردیم اما دست بردار نبودند. آتیش بچه ها که کم شد ،یک تیپ دیگه هلهله شون شروع شد. فوری دستور دادیم همه بیان عقب. تپه های ال مانندی بود. نشون کردیم. گفتیم :بریم اونجا سنگر بگیریم تا اینا از کانال که میان بیرون درو بشن. از خاکریز رفتم بالا تا این دستور را به همه ابلاغ کنم‌ همین که پام رو بالا گذاشتیم روی نرمی فنر مانندی فرو رفت ، وقتی برداشتیم مین منفجر شد . به سمتی که کوتاه‌تر شده بودم خوردم زمین. نگاه کردم پام از مچ آویزون بود به نرمی پوستی که خونی بود، بند بود و تاب میخورد. http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻روایت سیزده ساله ها اصغر بهادرانی که بزرگ شده روضه های امام حسینه.... 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حاج محمد ابراهیمی 💫 🌷بعد از ازدواج حاج‌محمـد،‌یکی از دوستانش تماس گرفت و گفت:حاج‌خانم حاج‌محمـد الآن مسئولیت یک زندگی روی گردنش افتاده، نگذارید انقدر به جبهه بره، جلوش را بگیرید! گفتم: مگه من چاره‌اش می‌کنم که به جبهه نرود، ولی چشم بازم هم میگم. جریان را به او گفتم. گفت: مادر، من همان شب خواستگاری با همسرم شرط کردم که من جبهه را رها نمی‌کنم، ایشان هم قبول کرد. مدتی گذشت تا حاج‌محمـد به مرخصی آمد. دیدم توی فکر است. گفتم: حاج‌محمـد چی شده؟ گفت: مادر همان بنده خدا بود که گفتی سفارش کرده من به جبهه نرم، تو جاده با زن و بچه‌اش تصادف کرده و از بین رفته! کمی‌ سکوت کرد و گفت: مادر من تا جنگ باشِ میرم جبهه، اگر قسمتم شهادت باشِ که شهید میشم، اگر هم قسمتم نباشِ در جبهه اتفاقی نمی‌افته برام، بیام تو شهر بشینم ممکنه مثل این بنده خدا تصادف کنم، زودتر از جبهه از دنیا برم. باحالتی خاص ادامه داد: مادر، من این راه را انتخاب کردم. وای از روزی که این جنگ تمام شود و من شهید نشده باشم. باز با تعصب و بغض تکرار کرد: وای از روزی که این جنگ تمام شود و من شهید نشده باشم! 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 | 🔻 یک روز ابراهیم زنگ زد و گفت، ماشینت رو امروز استفاده می کنی؟ گفتم نه همینطوری جلوی در خونه افتاده! آمد ماشین را گرفت و گفت تا عصر بر می گردم. وقتی برگشت گفتم کجا بودی؟ گفت ، مسافر کشی! تعجب کردم، بعد گفت، بیا با هم بریم چند جا و برگردیم وگفت، اگر توی خونه برنج و روغن یا چیزی دارید، به همراه خودت بیار. بعد رفتیم فروشگاه و مقداری برنج و روغن و ... خریدیم، از پول هایی که به فروشنده می داد، مشخص بود که واقعا رفته مسافر کشی ! بعد هر چه خریده بود را به پایین شهر بردیم و به خانواده هایی دادیم. بعد فهمیدم که اینها خانواده هایی هستند که همسرنشان در جبهه هستند و رزمنده هستند و برای زندگی با مشکل مواجه شده اند. این ها از کارهای خالصانه ابراهیم بود که این روزها کمتر از آن خبری است.. 🌷شهید ابراهیم هادی🌷 📚منبع: سلام بر ابراهیم 1 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰 شهید احمد کاظمی: اگر می‌خواهید به عمر و خدمت و جایگاهتان ظلم نکرده باشید راهی جز اینکه یک شهید زنده در این عصر باشیم نداریم. ❣❣❣❣❣ 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌤️صبح یعنے تو بخندے دل من باز شود پلک بگشایے و ازنوغزل آغاز شود 🌤️صبح یعنے کہ دلم گرم نگاهت باشد ✨آسمان ،عشق ،زمین  با تو هم آواز شود ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz