eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.1هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎙️به روایت محمدیوسف غلامی - 1. _این داروهای گیاهی فایده ،نداره بچه رو باید ببری شهر بستری کنی و گرنه... همین طور داشت با مادرم حرف میزد که من گفتم: ننه من برم تا دیرم نشده مادرم هم انگار که نشنید. اصلا حواسش نبود که منم باهاش هستم دویدم رفتم تا دیرم نشه. تو مدرسه هم به کرامت فکر میکردم .قرار بود اون روز تو مدرسه نفری به درخت بکاریم کلاس اول تا پنجمی ها همه با هم تو حیاط بودند و مشغول گود کردن منم کلاس اول بودم سال ۱۳۳۵ بود کل مدرسه از دختر و پسر به زور به بیست نفر میرسیدیم. من بچه ها رو نگاه میکردم و دلم به درختکاری نمیرفت .تمام حواسم به خونه بود. اون روز هم تغذیه یه هفته بهمون دادن و من لب بهش نزدم تا بیارم برا کرامت. منتظر بودم تا مدرسه تعطیل بشه بیام خونه . ظهر که اومدم سریع رفتم تو اتاق _سلام ،ننه حال کرامت چه طوره؟ - سلام ننه جون هیچی همین طور که .بوده شاید یه کم تبش اومده پایین هیچی هم نمیخوره ،یوسف بیا یه لقمه نون برا بابات ببر سر زمین و بیا. دستمال رو از مادرم گرفتم و راه افتادم .از دور پدرم رو که بیل رو دوشش بود دیدم. اونم همین که من رو دید از وسط زمین اومد کنار و دستمال نون رو ازم گرفت . گفتم :از دیشب تا حالا کرامت مریضه _چش شده بابا؟ غروبی که طوریش نبود _ننه میگه تب شدید داره و استفراغ می‌کنه. - غروب که آبیاری تموم شد میام ببینم چی شده! به ننه ات بگو نگران نباش طوری نیست ان شاء الله... بچه هست دیگه حتما چیزی خورده معده اش به هم ریخته! ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
🏴بمناسبت درگذشت مادر شهید بخشی 🔹برشی از وصیت نامه : من در این جبهه که می‌روم به دانشگاهی وارد می‌شوم که معلمش (ع) و مکتبش در راه خدا می‌باشد و اگر خدای متعال مرا جزء بندگان خویش قرار دهد که من هم جزئی از آن باشم من این احساس را می‌کنم در این جبهه که وارد شده‌ام فقط جای خودسازی و نیایش با پروردگار است و باید در این دانشگاه چنان خود را بسازم که به آن آرزوی خود که شهادت در راه خدا می‌باشد نایل آیم و من که یک فرد بسیجی بیش نیستم از خداوند متعال می‌خواهم که این دعاهای برادران ما که در دل شب در سنگر‌ها به گوش می‌رسد مستجاب نماید و هر چه زود‌تر فرج آقا آمام زمان (عج) را فراهم سازد. من با آگاهی کامل و هدف مشخص پا در میدان مبارزه و آزمایش گذاشته‌ام و شعارم «لا اله الا الله و محمد رسول الله» است که آن را با خون خود به مرحله عمل در می‌آورم؛ آن قدر می‌جنگم تا جانم، رگ و پی و اعصاب و خونم را فدای این شعار کنم تا خدای منان و پیامبر گرامیش از من راضی باشند🌷 💠 حبیب الله بخشی 💠 :بعلبک لبنان به دست رژیم اسرائیل 🌱🍃🌱🍃🌱🍃 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
⭐️یادی از سردار شهید حاج موسی رضا زاده⭐️ 🌹پدرم، حاج موسی، برایم ماشینی خریده بود. من هم مثل خودش دائم الجبهه بودم. هر وقت به اهواز می آمدم، ماشین را روشن می کردم که باطری اش خراب نشود. آن بار وقتی خواستم ماشین را روشن کنم، متوجه شدم بنزین ندارد. به پدرم گفتم هروقت بیرون رفتی برای من بنزین بخر. گفت چشم. به نماز ایستاد. یک لحظه متوجه ماشین سپاه که دست پدر بود افتادم. فکری به ذهنم رسید. پول سه لیتر بنزین را روی داشبورد ماشینش گذاشتم و سه لیتر بنزین از ماشینش کشیدم و در ماشین خودم ریختم و روشنش کردم. تا صدای روشن شن ماشین را شنید آمد. برافروخته بود. گفت: از کجا بنزین آوردی؟ گفتم از ماشین شما کشیدم، پولش را گذاشتم! بلافاصله محکم کشید توی گوشم. اولین و آخرین بار بود که طعم کشیده پدر را می چشیدم. گفتم مگر چه کار بدی کردم که من را می زنی؟ گفت: فکر کردی پولش را گذاشتی حلال شد؟ این بیت المال است، مال 36 میلیون نفر است، شاید یکی از آنها راضی نباشدبنزینش را با پول عوض کند! آن وقت تو به خودت اجازه می دی از بیت المال استفاده کنی و پولش را بگذاری! 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره شنیده نشده از حسین خرازی از زبان حاج حسین یکتا در برنامه شب‌های پرستاره ۱۴۰۲ در گلستان شهدای اصفهان 🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
🏴 💢و گرامیداشت هفته دفاع مقدس 🔹با خانواده‌ های معزز شهدا 💢با : حاج رضا غزالی (از رزمندگان دفاع مقدس) 💢 : کربلایی محمد شریف زاده : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ پنجشنبه ۶ مهرماه/ از ساعت ۱۶.۳۰ 🔺🔺🔺🔺 🔺🔺🔺 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌷🕊🍃 در این‌ آشوبِ‌ شهر ؛ دلتنگی برای‌ شهدا یك‌ عنایت‌ است! باید خدا را شاکر باشیم‌ که‌ هنوز دلتنگمان‌ می‌کند برای‌ شما...💔 پنجشنبه یاد شهدا با ذکر صلوات🌸 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💠 🍃وقتی از جبهه برگشته بود. بهش گفتم: ولی جان پسرم ،بذار یه زن برات انتخاب کنیم تا کی میخوای مجرد بمونی⁉️ گفت :مادر جان من میدانم که شهید می شوم اگر در جنگ با صدام شهید نشوم به کمک مردم فلسطین می روم تا انجا شهید شوم . 💔 مادرجان !نمی خواهم بعد از شهادت من علاوه بر داغ از دست دادن پسرت نگرانی برای همسر و فرزند پسرت را داشته باشی..😞 🔰همیشه کفش های کهنه بسیجی ها را می پوشید.هر چه به او اصرار میکردیم یک پوتین نو بگیره و پا کند. میگفت:این پوتین های بیت الماله و من از آنها استفاده نمی کنم.من با همین کفش ها راحت تر هستم..😞 ولی اله فولادی 🌱🌷🌱🌹🌱🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎙️به روایت محمدیوسف غلامی یکی نبود به پدرم بگه چی مثلاً؟! آخه اون موقع که یه لقمه نون گیر کسی نمی‌یومد، چه طوری معده اش به هم بریزه؟! یه لقمه نون گندم و یدونه تخم مرغ که اگه مردم روستا همین مرغ و گوسفندا رو نداشتن معلوم نبود باید چی بخورن! پدرم همیشه امیدوار بود و به همه امید و دلداری میداد .سرش زیاد تو قرآن بود. منم یه بچه شش هفت ساله بودم و اصلاً تو این بحرها نبودم. همه فکرم پیش کرامت بود. به همین اندازه که من کرامت رو دوس داشتم مادرم معصومه رو دوس داشت .آخه معصومه بعد از اون خواهرم که یازده سالش بود و فوت کرد، گیرش اومد و حالا زیاد دوسش داشت و این معصومه رو جای اون یکی میدونست. خلاصه تا سه روز مادرم جوشونده درست میکرد و میداد به کرامت و او هم روز به روز بدتر میشد امکاناتی هم نبود که بریم شهر. بچه های دیگه رو هم به خاطر همین کمبودها از دست داده بود و گرنه اگه امکاناتی بود که معصومه رو برده بود شهر شاید نمی مرد . همش پیش کرامت نشسته بودم به جز صبح ها که مدرسه بودم .هر کدوم از زنهای همسایه و فامیل می اومد میگفت این رو بجوشون اون رو بجشون بهش بده شاید خوب بشه..... حالا سه روزی میشد که کرامت مریض بود. صبح بلند شدم و نگاهی بهش کردم و دیدم مث نخ ریسمون شده .دلم میخواست بلند بلند گریه کنم؛ اما نمیتونستم با اینکه شش سالم بیشتر نبود؛ ولی خیلی مسائل رو درک میکردم با خودم میگفتم کاش خونمون شهر بود ،آخه پدرم گفته بود که قبل از اینکه من به دنیا بیام چندباری رفتن شهر و یه مدت اونجا موندن و کار کرده؛ ولی دوباره برگشتن این چندروز من خیلی ناراحت بودم و دلم برا کرامت میسوخت . ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
•دلت که گرفت💔 •با رفیقی درد و دل کن ⇜که باشد •این زمینیـ🌎ها •در کارِ مانده اند 🌷 😔 🌹🍃🌹🍃 عصر پنجشنبه، هدیه به شهدا 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
همینک روایتگری از قطعه شهدای گمنام شیراز ⬇️⬇️
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️یادی از سردار شهید حاج موسی رضا زاده⭐️ 🌹با حاج موسی در خط می رفتیم که متوجه شدیم، یکی از بچه ها اسیری گرفته و اسلحه اش را روی سر او گذاشته است و می خواهد او را بکشد. حاج موسی با داد و فریاد او را متوجه خود کرد و با دو خود را به آنها رساند. گفت: چی کار می کنی برادر؟ آن رزمنده گفت این عراقی نامرد تک تیرانداز هست، با اسلحه قناسه خیلی از بچه های ما را شهید کرد، می خواهم او را بکشم. حاج موسی گفت: اگر این نامردی کرده تو که نباید نامرد باشی! تا وقتی با هم درگیر بودید، حق داشتی بکشیش، اما حالا که اسیر هست، هم قانونی هم شرعی، نباید بهش آزاری برسه! گفت: حاجی پس بزار ببرم مجروح های عراقی را منتقل کنه. حاج موسی گفت نگاه قیافه این کن، معلومه چند روزه آب و غذای درست نخورده، چطور می تونه مجروح کول کنه! آن رزمنده گفت اصلا این اسیر تحویل شما، بعد هم با ناراحتی رفت. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
آغاز کار عشق مگر نیست یک سلام..؛ زیباترین مثال سلامُ علی الحسین♥️ ‌-یااباعبدالله- 🌺 🌙کربلا میخواهم.... https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🚨یه دردل با اعضای کانال شهداي شیراز ⬇️⬇️⬇️ تاکنون چندین بار از همه اعضا خواسته شده کانال را به دیگران معرفی کنند تا تعداد بیشتری عضو کانال بشوند و افراد بیشتری با شهدا آشنا بشوند ...🆘 ♨️دو شب پیش مجدد اعلام شد ... اما ❌در عرض این دو روز فقط ۶ نفر به کانال اضافه شدند ...😔😔 ↩️ما برای افزایش اعضا می‌توانیم از روش هایی مانند تبادل و تبلیغات استفاده کنیم ولی به علت احترام به اعضا این روش را استفاده نمی‌کنیم... 🚨حالا در ایام هفته دفاع مقدس و در راستای شعار کانال ، یعنی آشنایی با سیره شهدا و زنده نگهداشتن یاد شهدا، می خواهیم همه زحمت بکشند و کانال را به دیگران معرفی کنند 👇👇👇 پس لطفا هر نفر تبلیغ کند و حداقل ۱۰ نفر را عضو کانال کند انشاالله اجر این تلاش با خود شهدا باشد...🙏 💠پس از الان مبلغ باشید
لینک کانال شهداي غریب شیراز 🔻🔻 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🌷🕊🍃 حال‌ ما در هجر (عج) کمتر از یعقوب‌ نیست او پسر گم‌ کرده‌ بود و‌ ما گم‌ کرده‌ایم!💔 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🔰 خانه کوچکمان پر بود از مهمان. در حیص و بیص رسیدگی به مهمان ها بودم که دیدم از کنار درب حیاط صدای گریه می آید. دنبال صدا رفتم، دیدم فرامرز پشت در نشسته و گریه می کند. گفتم: «چی شده مادر، چرا گریه می کنی؟» هق هق کنان گفت: «هیچی، جایی نیست که من نماز بخوانم.» هنوز سن و سالی نداشت که نماز این قدر ها برایش اهمیت داشته باشد. مهمان ها که متوجه موضوع شدند، جایی برای فرامرز باز کردند تا نمازش را بخواند! 🔰فرامرز با اینکه 16، 17 سال بیشتر نداشت، اما فرمانده ما بود. درگیری سختی در تنگه چزابه ادامه داشت. ناگهان حین درگیری، فرامرز دستور عقب نشینی داد. به من برخورد، با خودم گفتم: «این پسر که سن و سالی ندارد، حتماً ترسیده که می خواهد جا خالی کند!» به حرف ما هم نبود، به هر حال همه ما را عقب کشید و روی یک تپه مستقر کرد. روی تپه که مستقر شدیم، دیدم دو ستون از نیروهای دشمن از دو سمت دشتی که ما مستقر بودیم در حال پیشروی هستند. اگر آنها زود تر از ما روی این تپه که پشت ما بود مستقر می شدند، کامل روی ما مسلط بودند و بعید بود جان سالم از آن مهلکه بدر بریم. وقتی عراقی ها نزدیک شدند، فرامرز دستور شلیک داد. در عرض چند دقیقه همه عراقی ها را تار و مار کردیم و دوباره به سمت جلو پیشروی کردیم. طاقت نیاوردم، رفتم جلو و صورت فرامرز را بوسیدم. گفتم: «اگر شما نبودید الان همه ما شهید شده بودیم.» فرامرز جمالی 🌷🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎙️به روایت محمدیوسف غلامی کاش وسیله ای داشتیم کرامت رو میبردیم شهر .البته زنهای همسایه میگفتن خوب میشه چیزیش نیست... _ننه کرامت تو این داروها رو بده بخوره خوب میشه ! میز عبدالله خان که هر کی مریض میشه میگه باید ببریش شهر! از مدرسه داشتم برمیگشتم که ابتدای کوچه مون که رسیدم دیدم چند تا خانوم از ته کوچه از خونه ما بیرون اومدن سرعتم رو بیشتر کردم نزدیکشون که رسیدم دیدم دارن میگن بیچاره ننه یوسف نزدیک خونه که شدم صدای گریه مادرم به گوشم رسید. قلبم شروع کرد به تندتند زدن گروپ .....گرو....... وارد خونمون که شدم دیدم مادرم توی ایوان نشسته و خانمهای همسایه و فامیل دورش نشستن مادرم تا من رو دید صدای گریه اش بلندتر شد. - ننه یوسف بیا اینجا رفتم طرف مادرم .حالا قلبم سریع میزد و داشت از تو سینه ام در می یومد. خدایا نکنه کرامت. مادرم بغلم کرد و زارزار گریه کرد - یوسف دیدی کرامت رو از دست دادیم.... بلند بلند شروع کردم به گریه کردن. کرامت... کرامت..... کاکام..... کا کام..... زنهای همسایه من رو از مادرم جدا کردن - ننه یوسف ،بچه گناه داره دق میکنه .تو گریه نکن تا بچه آروم بشه قسمت بوده دیگه. ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 🎥 خاطره عجیب مسئول عملیات تیم حفاظت رهبر معظم انقلاب در زمان ریاست جمهوری از حضور آیت‌الله خامنه‌ای در خاک عراق در زمان جنگ. 🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💢مراسم هفتگی میهمانی لاله های زهرایی و هفته دفاع مقدس پنجشنبه ۶ مهرماه/ / هییت شهدای گمنام‌ 🌱🍃🌱🍃🍃🌱🍃🌱 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
روایتگری حاج رضا غزالی.mp3
20.97M
🎙قسمتی از روایتگری حاج رضا غزالی در گلزار شهدای گمنام شیراز ۶ مهرماه 💠بشنوید 🔆🔅🔆🔅🔆🔅🔆 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz