تشیع رسول(ﺑﺮاﺩﺭﺷﻬﻴﺪﺵ) بود، به قبر خالی کنار او اشاره کرد و گفت این هم برای من...
میگفت شرم میکنم در برابر اباعبدالله(ع) با سر بر بدن حاظر شوم...
عید قربان به دنیا آمده بود، از قربانگاه عشق هم بی سر برگشت تا پیش و با برادرش رسول باشد..
#شهیدمحمدرضاایزدی
#ﺳﺮﺩاﺭﺑﻲ_ﺳﺮﺷﻴﺮاﺯ
#شهدای_فارس 🌹
ﻳﺎﺩﺵ صلوات
🌺🌷🌺🌷
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ:
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
گفت مادر, از خدا و رسولش خواستم, هر شب هم در نماز شب از خدا می خوام که اگر خواستم شهید بشم, مثل مولام حسین شهید بشم!
تنم یخ کرد. گفت مادر دوست دارم حالا که دارم راهی می شم, تو هم مثل حضرت زینب که گلوی حسین(ع) را بوسید, گلوی من را ببوسی!
گفتم اینجا, جلو مردم زشته!
با نگاه ملتمسش گفت مادر این وداع اخره!
جلو رفتم و سفیدی گلویش را بوسیدم!
☘🌺☘
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺤﻤﺪﺭﺿﺎاﻳﺰﺩﻱ
#شهدای_فارس
🌺
#ﻳﺎﺩﻭاﺭﻩ ﺷﻬﻴﺪ اﻳﺰﺩﻱ ﺑﺎ ﺣﻀﻮﺭ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﺷﻬﻴﺪ
ﻓﺮﺩا ﺳﺎﻋﺖ 16
ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻴﺮاﺯ
🌹🌷🌹🌷
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
در فضای #انتخابات
حواسمان به شهدا باشد!
حال که نیستند من هستم
و به نیتشان می آیم
وبه کسی که به
خونشان خیانت نکند رای میدهم.
🌷
#ﺭﻭﺯﺗﺎﻥ ﺑﺎ ﻧﺎﻡ ﺷﻬﺪا ﻣﺰﻳﻦ ﺑﺎﺩ
🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
شهدای غریب شیراز
ﻣﺮاﺳﻢ ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ ﻻﻟﻪ ﻫﺎﻱ ﺯﻫﺮاﻳﻲ #اﻣﺮﻭﺯ #ﻟﻂﻔﺎﻣﺒﻠﻎﺑﺎﺷﻴﺪ
#ﻃﺮﺡ_ﺁﻣﺎﺩﮔﻲﺑﺮاﻱ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ_ﺷﻬﺪا
اﻳﻦ ﻫﻔﺘﻪ #ﺫﻛﺮﺷﺮﻳﻒ:
*#ﺻﻠﻮاﺕ ﺑﺎ ﻋﺠﻞ ﻓﺮﺟﻬﻢ*
*#ﻫﺪﻳﻪ ﺑﻪ اﻫﻞ ﺑﻴﺖ اﻃﻬﺎﺭ(ع) و اﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ(ﻋﺞ)و اﻣﺎﻡ ﺭاﺣﻞ(ﺭﻩ ) و ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻬﺮﻣﺎﻥ و اﻣﻮاﺕ و...*
و
*#ﺷﻬﺪاﻱ ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ ﻭاﻟﻔﺠﺮ 8*
و ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ
ﺷﻬﻴﺪ ﺭﺿﺎ و رﺳﻮﻝ اﻳﺰﺩﻱ و
ﺷﻬﻴﺪ ﻧﺎﺩﺭ ﺭﺣﻴﻢ ﺧﺎﻧﻠﻲ
*ﻫﺮﻛﺲ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺗﻌﺪاﺩ ﺑﻪ ﻣﻲ ﺗﻮاﻧﺪ ﺩﺭ ﺧﺘﻢ اﻳﻦ ﺫﻛﺮ ﺷﺮﻛﺖ ﻛﻨﻨﺪ*
#دعوت_شهدا از #مردم_ايران برای حضور پُر شور در #انتخابات
۱⃣ #شهید_آیتالله_مساح_بوانی:
با حفظ شور و شوق انقلابی و حضور در صحنه انتخابات مشت محکم بر دهان ایادی استکبار بزنید.
۲⃣ #شهید_علی_طباطبایی:
ای مردم در صحنه باشید و افرادی را انتخاب کنید که ثمره خون شهیدان را پایمال نکنند که در این صورت شما مسئول خواهید بود.
۳⃣ #شهید_محمدعلی_قیصری:
در انتخابات شرکت کنید که تکلیف الهی است. رأی شما دفاع از اسلام و قرآن است و مواظب باشید به کسانی که برای شهرت و قدرت خود را مطرح ساختهاند رأی ندهید.
۴⃣ #شهید_قدمعلی_عابدینی:
همیشه در صحنه باشید و پا به پای مردم صحنهها را پر نگه دارید و در انتخابات فعالانه شرکت کنید و مواظب دشمنان داخلی و خارجی باشید.
۵⃣ #شهید_علی_گودرزی:
مواظب ضربه منافقین باشید. اینها در نهادها، انتخابات در اجتماعات نفوذ میکنند و ضربه میزنند. امام عزیزمان فرمود خطر منافقین از کفار بدتر است.
#انتخابات_در_جبهه
🌷🌹🌷🌹
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔴من رأی میدهم
چون برای اقتدار و امنیت ایران یکی دستهایش را داد واز دیگری فقط دستش ماند،سهم من فقط انگشتی جوهریست.
🌺🌷🌹
ﻓﺮﺩا ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﺷﻬﺪا ﻧﺸﻮﻳﻢ! !
🔺▫️🔺▫️
#انتخاب_آینده_ساز
#ﻣﺠﻠﺲﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
شانههای شما
حتی یک لحظه هم
از احساس تکلیف ، سبک نبود ..
📎نگاه شهــدا به انتخاب ماست . . .
📎سلام ، #صبـحتون شهـدایـی🌺
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#زندگینامه_شهید_فرهاد_شاهچراغی
#نویسنده_مجید_خادم
#قسمت_نوزدهم
#منبع_کتاب_کدامین_گل
هر غروب خادم لودر را تحویل میگرفت با دونفر محافظ. کار سخت پیش میرفت. تمام تن لودر پر از ترکش شده بود. هرشب هم یکی یا هر دو محافظ کشته میشدند. جزایری به خادم گفته بود:« توشدی مامور کفن و دفن جهاد،غروب زنده می بری صبح جنازه میاری»
این روزها فرهاد خادم فکر میکردند و نقشه میریختند برای غروب که مثلاً امشب کجا برویم و کجا را تپه بزنیم که از جایی شب قبل دور باشد هر جا که شبیه کار می شد فردا شبش خمپارهها شخم میزنند مجبور بودند با فاصله و دور از هم تپه بسازند. بعضی شب ها یک ساعت این طرف کار میکردند آتش که سنگین می شد یک طرف دیگر. اواخر هم صدای بچهها ضبط کرده بودند روی نوار و چند جای خط از بلندگو پخش می کردند تا از عراقیها پراکنده شود و کشته ها کمتر.
فرهاد و بقیه تمام تلاششان این بود که شبها تا صبح شده یک شهید کمتر بدهند تا خاکریز کامل شود این کار ها زمان می برد بعد از سه ماه خاکریز تکمیل شد .کمی بعد هم خبر رسید که نخست وزیر دارد می آید آبادان.
اول صبح هلیکوپتری که هر روز می آمد تا شهدا و مجروحین را ببرد رجایی را پیاده کرد و از ترس آن که به سنندج سریع بلند شد و رفت تنها بود با کیف دستی اش رزمندهها ریخته بودند دور و برش و سر و دستش را می بوسیدند.
زیرزمین بزرگ مسجدی را برای سخنرانی آمد آماده کرده بودند. نیم ساعتی بیشتر صحبت نکرد، زیاد یک جا ماندن خطرناک بود .می گفت« توی شهرها غریبیم و مگر این جاها به امثال شما طرفدار ما باشند و دوروبرمان را بگیرند »می گفت« این روزها دور دست آنهاست که رادیو و تلویزیون توی دستشان است. دروغ به مردم تحویل میدهند ولی اینجا که شما به حقیقت نزدیکتر هستید حرف ما را قبول میکنید.»
*میگفت من اینجا تازه بین شما کمی دلم آرام گرفته و چیزهایی از این دست که مثلاً فلانی عکسی گرفته توی بیابان های اطراف تهران با لباس نظامی که روی یک پتو دارد نماز میخواند و پوتین هایش هم کنار پتو هستند یعنی جبهه است و با همین عکس آنقدر تبلیغ کردند که میگویند شما ها چرا نمیگذارید کارش را بکند*
سخنرانی که تمام شد مردم را هدایت کردند بیرون و همه که رفتن در جایی ماند و فرهاد خادم و تنفر دیگر که دور و برش را هنوز گرفته بودند و سوال میکردند.
فرهاد گفت:«حالا کجا می خواهید تشریف ببرید؟»
_راستش هلیکوپتر که ما را اینجا بی صاحب گذاشت فعلا که هستیم.
بچهها گفتند ببریمش خانه آقای جمی. بیرون که آمدیم از زیر زمین، همه دیگر رفته بودند وقتی چند نفری کفش هایشان را پوشیدند دیدیم کفش رجایی و خادم و دو نفر دیگر از بچه ها نیست.کاری نمیشد کرد کمی همه خندیدند و بعد یک تاکسی صلواتی که راننده آبادانی بود و توی شهر می چرخید تا مردم را جابجا کند جلوی مسجد همانطور پابرهنه سوار نشان کرد و انسان خانه آقای جمی.
آنجا از کفشهای تخت سبز چینی که همراه کمکهای مردمی رسیده بود یک جفت به رجایی دادند .طول یکی از اتاق های خانه نشستن روی زمین دور هم فرهاد گفت:« آقای رجایی وضعیت ما را که اینجا میبینید و مکافات ماه طول کشید و چقدر شهید دادیم تا یک خاکریز مختصر زدیم ما یک لودر فَکَسَنی .»
آقای خادم گفت:«مسئول مهندسی من میگن اگر بلدوزر داشته باشیم کار خیلی جلو میفته. لااقل دیگه سر راه خط، منافقان نمی توانند کمین کنند لاستیکش رو بزنند که کار تعطیل بشه»
و قول آن را از رجایی گرفت دو سه روز ماند و تمام خط ها را یکی یکی همراه بچه ها رفت و دید آخرین جایی که رفت هتل مقر گروه دکتر چمران بود که لب شط مستقر بودند .
بالاخره بولدوزر کوچکی برایشان فرستادند کوچک بعد از غروب با خادم و فرهاد تحویلش گرفتند با یک راننده سوار جیپی که چند روز قبل توی شهر بیصاحب مانده بود و برداشت بود تا تعمیرش کنند و راه بیندازند، مثل چیزهای دیگر. اول خانه آقای جمی رفتند تا تو یه دفعه کند که اگر روزی صاحبش پیدا شد پولش را بپردازند.
خادم و راننده توی بلدوزر و فرهاد با چیپ از پشت سرشان .به کمین منافقان نمیخورند و این اصلاً معمول نبود.شهر آرام حرکت کردند .بین شهر و خط، وسط بیابان ناگهان سوت خمپاره ها بلند شد، از آنها بدتر تانکر بنزینی را که چند دقیقه قبل از کنارش رد شده اند را می زنند و با انفجارش شعله هایش مثل نورافکن تمام منطقه را روشن میکند شلیک ها متمرکز می شود روی آنها فرهاد از ماشین بیرون می پرد راننده بلدوزر گیج شده و هراسان نمیداند چه کند.
🌷 🌷 🌷 🌷
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
• { نگاهشان به انتخاب ماست،
در این راه جان ها دادند ،
ما چه کردیم... ؟ ! } •
🌷 #ﺷﺮﻛﺖ_ﺩﺭاﻧﺘﺨﺎﺑﺎﺕ
#ﻣﺠﻠﺲ_ﻗﻮﻱ
🌷🌷🌹🌷🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
به طورمعمول دوشنبه هاو پنجــشنبه هاروزه می گرفت.
آن هفته سه شنبه هم روزه بود. گفتیم این برا چیه؟
گفت:دیشب خسته بودم نمازشبم قضا شد.این جریمه آن است تانفسم راکنترل کنم....
یک دفتر حساب کتاب اعمال داشت،دروغ، غیبت، غرور ...
اگر خطایی می کردجلو آن ضربدر میزد.هرچه به شهادت نزدیک می شدعلامت هاکمتر و محوشد!
#شهیدحمیدعارف
#شهدای_فارس
🌷🌷🌷🌷
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔹هرچند که یک عمر جوابت کردیم
🔹با رأی به این و آن عذابت کردیم
🔹کابینه ی خویش را مهیا کن عشق!
🔹این جمعه بیا که انتخابت کردیم
#و_عجل_فی_فرج_مولانا..
🌷🌷🌷🌷
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩🎥به قولِ حاج قاسم، "امروز جمهوریِاسلامی حرم است"... در "مکتبِ حاجقاسم"، هر رأی دهندهای "مدافع حرم" است...
#ﻣﺸﺎﺭﻛﺖ_ﺣﺪاﻛﺜﺮﻱ
#اﺩاﻣﻪ_ﺭاﻩ_ﺷﻬﺪا
🌷🌹🌹🌹🌷
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
ﻋﺮﻭﺳﻲ ﻋﻠﻲ ﺑﻮﺩ...ﺩاﺷﺖ ﻧﻮاﺭ ﭘﺎﺭﭼﻪ اﻱ ﻛﻪ ﺑﺠﺎﻱ ﻛﺮاﻭاﺕ ﺭﻭﻱ ﻛﺖ و ﺷﻠﻮاﺭش ﺳﻨﺠﺎﻕ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﺮﺗﺐ ﻣﻴﻜﺮﺩ. اﻳﺎﻡاﻧﺘﺨﺎﺑﺎﺕ ﺭﻳﺎﺳﺖ ﺟﻤﻬﻮﺭﻱ ﺑﻮﺩ. ﺭﻭﻱ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺳﻴﻨﻪ اﺵ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ : ﻛﺎﻧﺪﻳﺪاﻱ ﻋﺮﻭﺱ و ﺩاﻣﺎﺩ *ﺳﻴﺪﻋﻠﻲ ﺧﺎﻣﻨﻪ اﻱ ....*
#ﺷﻬﻴﺪﻋﻠﻲ_ﺣﺴﻴﻦ_ﭘﻮﺭ
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ
🌺🌹🌺🌹
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔻#خاطرات_شهدا
🔅 در طول مدتی كه من با عباس در
آمریكا هم اتاق بودم، همه تفریح
عباس در آمریكا در سه چیز خلاصه
می شد :
ورزش، عكاسی، و دیدن مناظر طبیعی.
او همیشه روزانه دو وعده غذا
می خورد ، صبحانه و شام.
هیچ وقت ندیدم كه ظهرها ناهار بخورد
من فكر كنم عباس از این عمل ، دو هدف
را دنبال می كرد ؛ یكی خودسازی و تزكیه
نفس و دیگری صرفه جویی در مخارج و
فرستادن پول برای دوستانش كه بیشتر
در جاهای دوردست كشور بودند.
بعضی وقت ها عباس همراه شام، نه
نوشابه می خورد ؛ اما نه نوشابه هایی
مثل پپسی و .... كه در آن زمان
موجود بود ؛
بلكه او همیشه فانتای پرتقالی می خورد.
چند بار به او گفتم كه برای من پپسی
بگیرد ، ولی دوباره می دیدم كه
فانتا خریده است .
یك بار به او اعتراض كردم كه چرا پپسی
نمی خری ؟ مگر چه فرقی می كند و از
نظر قیمت كه با فانتا تفاوتی ندارد ،
آرام و متین گفت :
« حالا نمی شود شما فانتا بخورید؟»
گفتم:« خب ، عباس جان برای چه ؟»
سرانجام با اصرار من آهسته گفت :
« كارخانه پپسی متعلق اسرائیلی هاست؛
به همین خاطر مراجع تقلید مصرف آن را
تحریم كرده اند .»
به او خیره شدم و دانستم كه او تا چه
حد از شعور سیاسی بالایی برخوردار
است و در دل به عمق نگرش او به
مسایل ، آفرین گفتم .
راوی: خلبان امیر اكبر صیادبورانی
#شهید_عباس_بابایی🌷
➕ به ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺷﻬﺪا ﺑﭙﻴﻮﻧﺪﻳﺪ 👇
ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ:
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
رهبر انقلاب به نصرت الهی برای جبهه حق یقین دارد و دشمنان نیز به خوبی این را میدانند، اگر شک و تردیدی هست در وجود ماست که باید رفع شود.
حاج حسین یکتا
۲۱ دی ماه ۱۳۹۸
🌺🌷🌺🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#زندگینامه_شهید_فرهاد_شاهچراغی
#نویسنده_مجید_خادم
#قسمت_بیستم
#منبع_کتاب_کدامین_گل
فرهاد می پرد بالای بلدوزر و می گوید:« سریع تپه چیزی بزن پشت پناه بگیریم» چیزی طول نمی کشد تا بولدوزر تپه های بزرگی درست می کند و پشتش قایم میشوند.خادم ذوق کرده بود از سرعت و قدرت بلدوزر .صدای تلق تولوق برخورد ترکش ها با بدنه گوش را بیشتر از صدای انفجارها پر کرده بود .تا صبح تپه و اطرافش را هم اینطور زدند . زیر بولدوزر نمیتوانستند تکان بخورند .بچه ها نماز شب را نیمههای شب ،همانجا دراز کشیده خواندند.
هوا روشن شده که شلیک ها قطع میشود میروند قرارگاه تا کمی بخوابند.
خادم هنوز روی پتو چشمش گرم نشده که فرهاد آمده بالای سرش و با شوقِ بیدارش کرده
«پاشو خادم که کاری کردیم کارستون»
_چکار کردیم؟
_ارتشی ها یکی را فرستادند, مهندس قرارگاه شما کیه که دیشب دشمن را کانالیزه کرده.
می خوام ببینم چیکار کرده؟
_چی چی لیزه ؟
_نمیدونم فقط انگار یه کار خوبی کردیم فرصت میشه بریم اتاق جنگ شوند اونجا رفتیم فقط به روی خودت نیار یه وقت خودتون شکنی ها هرچی گفتم یه جوری تفریح برو که فقط بشه اون قضیه خمپارهها را بفهمیم.
_شاید هم یک مهمات گرفتیم.
فکر میکنم اگر بتوانند به شکلی به اتاق جنگ ارتشی ها راه پیدا کنند و بفهمند شکل آرایش نیروهای عراقی چگونه است و عمق دشمن مقابل خط آنها چقدر است فرهاد مجبور بود که بعضی خمپارهها که می خوردند لب خط مایا بین خط ما و عراقی ها خمپاره های خودی هستند که جایی از پشت سر عراقی ها شلیک می شدند اگر این درست بود می شد دشمن را در آن منطقه قیچی کرد.
یکی دو بار با هم با خادم رفته بودند اما راهشان نداده بودند به آنها گفته بود به قد و قواره تان می خورد که بخواهیم راهتان بدهیم اتاق جنگ شما مگر از جنگ چه می دانید این دست حرفها.
آنجا ارتشیها باز گفتند شما دشمن را کانالیزه کردین فرهاد و خادم باز درست نفهمیده بودند یعنی چه.
«دیشب تمام آتش دشمن متمرکز شده بود روی یک نقطه نزدیک شما که این کمک خیلی خوبی برای ما بود و حجم آتش روی بخشهای دیگه کم شده بود از شما میخواهیم این کار را نزدیک خط ما هم انجام بدهید»
همانجا فرهاد با یکی از فرماندهان فرهنگ صیاد شیرازی که این حرفها را میزد آشنا شد و قرار شد آن شب نزدیک آنها هم تپه بزرگ دیگری بزنند .تپه ای زدند چند برابر تپه قبلی و باز همان اتفاق شب قبل تکرار شد.
فرهاد میگفت :«خادم بیا یه لوله چوبی بزاریم روی سرش فکر کنند رویش تانکه»
از فردا همراه با زیر آتش گرفتن هر دو تپه خط عراقی ها هم عقب نشست. شاید میترسیدند توی دید برج دیدهبانی ایرانیها که تازه ساخته شده بودند، قرار گرفته باشد. این فرض صیاد بود. از آن به بعد فرهاد شد رابطه بین بچههای سپاه و ارتش.
گفتند که پیش از آنها وقت برای گرفتن مهمات میرفتند، ارتشی ها می گفتند ما دستور نداریم و اگر بدهیم اذیتمان می کنند. تنها گاهی یک تانک می فرستادند که می آمد توی خطای دیگر اینکه یا سنگری عراقی را میزند و برمیگشت.
بعد که فرهاد با صیاد شیرازی و سرهنگ کهتری آشنا شد ،کار کمی راحت شد. صیاد هماهنگ میکرد که ما پنهانی مهمات را برایتای تان می گذاریم کل آنجا که ستون پنجم رئیس جمهور توی ارتشیها نفهمد بعد شما بروید و تک بزنید همین کار را هم می کردند.
🌷 🌷 🌷 🌷
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷🌸🌷🌸🌷
روز شهادت حضرت زهرا( سلام الله علیه) بود. به همراه جمعی از فرماندهان لشکر برای بررسی خط عراق در سنگر دیدگاه کوه گیسکه بودیم. در حال دیدن خط با دوربین بودیم که آتش خمپاره عراق شروع شد. خمپاره ها به سنگر ما نزدیک می شد. [شهید] مسلم شیرافکن روی دیواره ورودی سنگر، روی گونی های خاک نشسته بود. به مسلم گفتم: داخل سنگر جا نیست، از مسیر کانال برو پایین!
تا مسلم رفت، خمپاره ای روی ورودی گونی ها، جایی که مسلم نشسته بود اصابت کرد. صدای آه و ناله در سنگر بلند شد.
انگشت سبابه دست چپم به پوستی آویزان بود. غلامرضا کرامت شانه به شانه ام به دیواره سنگر تکیه داده و نشسته بود. گفتم: کرامت برو پایین کوه و بگو برانکارد بیارن!
دیدم بی آنکه به من جواب بدهد، فقط می خندد وتکان نمی خورد. چشمم رفت روی سینه اش، خون، آرام از سینه اش روی لباسش جاری بود😭. چشم چرخواندم. بقیه زنده بودند، اما بیشتر بچه ها ترکشی دشت کرده بودند. اما کرامت شده سپر بلای ما و نگذاشته بود ترکش ها به آخر سنگر بیاید...
#شهید_غلامرضا_کرامت
#شهدای_فارس
#ﺷبﺸﻬﺎﺩﺕ
🌺🌷
سمت: فرمانده گردان ادوات لشکر 19 فجر
شهادت: 4 اسفند 1363، سومار
🌹🌹🌹🌹
#ڪانــالــ_ﺷﻬـــﺪاے_غــــریــــــبــــ_ﺷﻴــﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪﻳﺎﺩﺷﻬﺪا ﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ
و شَـهادت نام گِرِفت...!
وقتے خُدا ڪسے را ڪُشت
اَز شِدَت | عِـشق |
😍💕
🌷 و ﺩﻋﺎ ﻛﻨﻴﻢ ﺧﺪا ﻋﺎﺷﻘﻤﺎﻥ ﺑﺸﻮﺩ .....
💕❣
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#لالههای_آسمونی
بچہ محــل بودیم .
حالا هم توی #خیبـــر شده بودیم همرزم.
صبح عملیـــات دیدمش؛
شده بود غــرق خــــــــون،
دوتا دستاش قطــــع شده بود...
همہ بدنش پر بود از تیــــر و ترکش.
وصیـــت نامہ اش توی جیبش بود.
همون اول وصیت نامہ نوشـــــتہ بود؛
"خدایا دوسـت دارم همون طور کہ اسمم رو گذاشتند #ابوالفـضل،
مثل حضرت #ابوالفضل 'ع' #شهـید شم"...
دوتا #دستاش قطــــــع شده بود...
#شهید_ابوالفضل_شفیعی🌷
🌺🌷🌺🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔻 ای #همسفـران
باری اگر هست ببندیـد !!
ایـن خانـــه
اقامتگهِ ما #رهگذران نیست ...
#التماس_دعاے_شھادت🌺
#ﺻﺒﺤﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﺷﻬﺪا ﻣﺰﻳﻦ ﺑﺎﺩ 🌹🌷
🔺▫️🔺▫️
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
آمد به خط فاطميون سر بزند شب که شد
گفتيم لابد ميرود يک جايي دور از هياهوي رزمنده ها استراحت کند ،
کفش هايش را گذاشت زير سرش گوشه اتاق دراز کشيد ، خودمان خجالت کشيديم اتاق را خلوت کرديم که چند ساعت استراحت کند
#حاج_قاسم
#ﻣﺴﻮﻭﻝ_ﻣﺮﺩﻣﻲ 🌹
🌷🌹🌷🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#زندگینامه_شهید_فرهاد_شاهچراغی
#نویسنده_مجید_خادم
#قسمت_بیستم
#منبع_کتاب_کدامین_گل
شب ها مهمات نقطه خاصی چیده میشد بعد نیروها میرفتند می آوردند توی خانه ای وسط شهر که انبار پنهانی مهمات قرارگاه سهنام شده بود. شب تا صبح مهمات میامد و میرفت توی خط.
خمپاره ۶۰ و ۱۲۰ ژ۳ و فشنگ. صبح ها هم فرهاد و احمد بصیری که مسئول انبار شده بود همان وسط جعبه های چوبی مهمات که کم خنک تر بود می خوابیدند.
_اگر یک گلوله بخوره اینجا کل منطقه میره رو هوام هیچیمون دست صاحبمون میگیره که بفرستند شیراز.
_اینکه باید دستشو بگیره میگیره احمدآقو...
انبار را از ترس جاسوس ها و منافقین قاطیه رزمندهها و مردم شهر پنهان نگه میداشتند.نمیدانستم منافق ها دقیقاً چه کسانی هستند روزها قاطی بچه ها و مردم راحت می رفتند و میآمدند و شبها هم که گاهی کمی نمیزدند بین جهاد و خط و بچهها را میزدند با تیر توی تاریکی دیده نمی شدند. لباس اکثر رزمندهها شخصی بود و روزها هم همه با هم بودند همه از جهاد قضا می گرفتند و کسی نمی پرسید از کسی و آمار و اطلاعاتی از نیروها که هر روز کم و زیاد می شدند وجود نداشت.
هر روز موقع غذا گرفتن توی جهان ایستادند با خودشان میگفتند معلوم نیست مثلاً اینکه دارد می خندد و غذا تحویل میگیرد شب توی کمین که دارد می خندد و غذا تحویل میدهد را با تیر نزند.
چندبار هم فرهاد دنبالشان کرده بود توی تاریکی ولی به جایی نرسیده بود اوایل که بچه ها فقط ام یک و ژ سه داشتند هر جا صدای کلاش میآمد بچه ها می دویدند سمت صدا تا شاید بشود یک ایشان را دستگیر کرد و اطلاعاتی به دست آورد، ولی بعدها که کلاسهای غنیمت جنگی از جسد های عراقی زیاد شد توی دست رزمندهها دیگر به این صداها هم نمی شد اعتماد کرد.
آذوقه خوراکی توی سردخانه وسط شهر انبار بود.همه کمک های مردمی که به سختی از شهرهای دیگر می رسید یا جیره های جنگی و گاهی هم گاو و گوسفند ای که توی شهر و اطراف از ترکش می خورد و سر بریده میشد و توی لیست اموال مردم مردمی آقای جمی ثبت می شد، می آمد آنجا تا تقسیم شود بین جهاد های قرارگاه های مختلف.
یک روز که برای تحویل غذا رفته بودن فرهاد جلوی سردخانه ایستاد و گفت :«خدا کند یک وقتی اینجا را نزنند که همه بی غذا می شوند»
همان روز رئیس جمهور به آبادان آمده بود برای بازدید .قبل از آن طی اطلاعیهای که در روزنامه ها چاپ شده و به آبادان هم رسیده بود و از رزمنده ها خواسته بودند برگردند به شهر و خانه هاشان تا ارتش بتواند راحت کارش را بکند .بچه ها توی قرارگاه چقدر خندیده بودند .
صبح شهر توی سکوت کامل فرو رفته بود حتی صدای تک گلولهای هم به گوش نمی رسید چه برسد به خمپاره نشسته اند یکی از بچهها وسط جمع ناگهان بلند شد و اسلحه را پرت کرد یک طرف و گفت :«توی این یک سال که آبادانم یک روز هم نبود این شکلی.»
حرف دل همه را میزد .خضری با آن هیکل درشتش هی از این طرف اتاق به آن طرف میرفت و زیر لب غرغر میکرد. لحظه ایستاد بعد رفت کلاشش را که سینه به دیوار تکیه داده بود برداشت و گفت:« من که یقین کردم .باید امروز تا فرصت هست کلکش را بکنم»
سید حسام پرید جلویش را گرفت و گفت:« می خوای امامزاده درست کنی!!! اینها هدفشان همینه!»
_میگی وایسیم فقط نگاه کنیم؟
_صبر کن صبر .امام خودش جمع می کنه به وقتش .تو یعنی از امام بیشتر میفهمی؟
_استغفرلله
وزن را از دید دستش گرفت و گذاشت روی زمین
_لااقل می تونیم ببینیمش که!
_بزار همه باهم میریم
بنیصدر با گروهی همراه آمده بود و افسران ارتش دور و برش را گرفته بودند. کسی زیاد نمی توانست نزدیکش برود لحظه ای که داشتند از مقابل بچه های فارس رد میشدند خضری باز از کوره در رفت و پرید سمتشان.خادم و فرهاد بصیری و سید حسام به زور گرفته بودند که نرود .همانطور که توی دست آنها تقلا میکرد داد :«بنیصدر ....بنی صدر..»
رئیسجمهور یک آن ایستاد و به آن طرف نگاه کرد و بعد به بچه ها نزدیک تر شد.
_«بنی صدر همه اش با میری توی آشپزخانه ارتش با این افسران میشینی سیب زمینی پوست می کنی؟»
همه مات و مبهوت مانده بودند .فرهاد و بصیری همانطور که زور میزدند خضری را نگه دارند ،بدنشان از خنده ای که تلاش میکردند پنهان شود می لرزید.
_«اگه راست میگی یکضرب یا خط بین جنگ چه خبره»
بنیصدر عینکش را با انگشت عقب دادن با نگاهی به افراد دور و برش محکم جواب داد :«هرچه جناب سرهنگ بگن»
بعد با اشاره به یکی از فرهنگها به راهشان ادامه دادند و رفتند..
🌷 🌷 🌷 🌷
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✍ #وصیتنامه_شهید
🔰 #مسئولین
ای مسئولان ۰۰۰
توجہ داشته باشید، امروز مسئولیت حفاظت از خون شهیدان در درجه اول به عهده شماست ....
مبادا بین صحبت و رفتارتان با این ملت شهیدپرور با مقامات بالاتر فرق کند.
#شهید_حسین_ثامنی 🌷
🌷🌹🌹🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75