eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍂🍁🍂 عیارِ ... زمانے مشخص مےشود، ڪہ ببینـے تا ڪجـا پاے مےمـاند !؟ یعنـے انتهاے عشــق یعنـے ایستادن تا پاے جــان 🤚 🍃 🍂🍁🍂🍁 @shohadaye_shiraz
🖊 قایقها به گل نشسته بود و دشمن یک نفس روی آن ها آتش می ریخت...رحمان رفت توی آب... قایق اول را که آزاد کرد،عقب عقب توی آب شروع کرد به سمت قایق دوم راه رفتن... گفتم چرا این جوری؟ گفت:نمیخوام قیامت اسمم جزء کسایی باشه که به دشمن پشت کردن! 📎فرماندهٔ گردان خط شکن ابوذر لشگر ۳۳ المهدی 🌷* * ولادت : ۱۳۴۲ جهرم شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۳ عملیات کربلای ۴ ، اروند 🌺🌹🌺🌹 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ ......... : ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ: https://chat.whatsapp.com/LRssfqn30WvDyoDwDQM2zQ
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * اذان مرخصی کاکاعلی یک هفته زودتر راهی جبهه شد و احمد قلی یک هفته دیرتر همدیگر را دیدند احمد قلی پرید او را گرفت توی بغل و آنقدر فشارش داد که آخش بلند شد. دستش که باز کرد علی افتاد روی زمین. ترسید و بلندش کرد که سقلمه یکی از بچه‌ها به پهلویش خورد. _آقای مگه حالیت نیست تازه کلیه و برداشتن داری اینجوری فشارش میدی! احمد قلی که میخواد چشماتو از کاسه در بیاد گفت«کلیه‌اش را برداشتن شوخی می کنی؟!» _راست میگم کاکاعلی الان یک کلیه داره! احمد پیش خودش فکر کرد که یکی از بچه ها کلیه لازم داشته کاکاهای هم کلیه خودش را اهدا کردم از کاکاعلی که این کارها بعید نبود.اما کم کم حالی اش کردند که ترکش به کلیه خورده و دکترها مجبور شدند کلیه اش را در بیاورند. عرق شرم بر پیشانی رحمت قلی را گرفت یادش آمد کاکاعلی چطور آن روز توی جهرم باز هم پهلو و نداشتن یک کلیه یخچال را از پله ها بالا کشید. 🌿🌿🌿🌿 مثل همیشه مینی‌بوسی را انداخته و راهی دیدار با خانواده شهدا شدم پانزده نفری بود.از اهواز ترجیح دادند که به سمت بوشهر و برازجان و کازرون حرکت کند و ادامه مسیر را به شیراز و جهرم و فسا بروند. برازجان که رسیدن حیدر ارشاد گفت: «من به برادرم زنگ میزنم که به مادر خبر بده و ناهار مهمون خونه ما باشید» بچه ها قبول کردند و حیدر به مغازه داداش زنگ زد و از شاگرد مغازه خواست تا به داداش بگوید. کارها و سرکشی ها و دید و بازدیدها که تمام شد نزدیکی های ظهر به شیراز رسیدند و یکراست رفتند خانه حیدر. همسایه ها برای ایشان خیلی جالب بود که یک مینی‌بوس رزمنده با لباس های خاکی و پلنگی از آمده‌اند توی کوچه‌شان. حیدر بار در خانه شد و مادر از دیدنش تعجب کرده و خوشحال شد.اما نه بوی غذا از آشپزخانه به مشام رسید و مادر آمادگی پذیرایی از بچه ها را داشت. کاشف به عمل آمد که شاگرد مغازه یادش رفته بود پیام حیدر را برساند. حیدر چه حالی داشت بماند. کاکا علی که قضیه را فهمید گفت: «اینکه نگرانی نداره کاکا روزی دست خداست حتماً روزیمون نبوده !غصه‌نخور !مسجد کجاست؟ نزدیکه؟تا مادرت برای بچه ها چایی درست کنه.از نانوایی نان گرم میگیریم و برمی گردیم. کنسرو‌ماهی هم که تا دلت بخواد همراهمون داریم یا علی بچه ها سوار بشید بریم مسجد» بعد از نماز برگشتن خانه آقا حیدر که از شرمندگی دم به دقیقه سرخ و سفید می شد. به محض ورود به خانه ناباورانه با سهره بزرگی پر از انواع و اقسام غذا های رنگارنگ و خوشمزه مواجه شدند که دهانشان از تعجب باز شد.همسایه ها تا ماجرا را فهمیده بودند و ناهار ظهر شان را برای رزمنده‌ها آورده بودند.کاکا علی گاو کاکا حیدر نگفتم غصه روزی را نخور خدا روزی ما ها را امروز توی سفره همسایه‌های شما گذاشته بوده.. بسم الله همه با هم دعای سفره..‌اللهم الرزقنا رزقا حلالا طیبا واسعا و جعلنا من الشاکرین» ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
8.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ﺷﻬﻴﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﺩﻡ اﻟﺸﻬﺪا 📹ﻣﺎﺟﺮاﻱ ﺯﻳﺒﺎﻱ ﺧﻮاﺳﺘﮕﺎﺭﻱ و ﻧﻆﺮ ﺷﻬﻴﺪ🌹 ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ ﺭﺣﻤﺎﻧﻴﺎﻥ, اﺯ ﺷﻬﺪاﻱ اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺱ 🍃🌹🍃🌹🍃 👆 🍃🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
📜فرازی از وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی؛ ✍امروز قرارگاه حسین بن علی ایران است. بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرم‌ها می‌مانند. اگر دشمن، این حرم را از بین برد، حرمی باقی نمی‌ماند.. نه حرم ابراهیمی و نه حرم محمّدی (ص) ۱۰ روز مانده تا سالروز عروج آسمانی 💔 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🍃🌹🍃🌹🍃🌹
: 💠بارالها؛ یاریم ده که در راه رسیدن به هدفم پابرجا واستوار باشم. بارالها تو مونس تنهائیهایم بوده و هستی و امیدم به تو است و خواهد بود. 💠مرا در راه خود ثابت قدم و استوار بدار. خدایا فقط تو را می طلبم. معبودا گویی وجودم از آتش رسیدن به عشق تو پر شده و همه اش امید پرواز دارد. گویی این قفس تنگ کفایت نگهداری این حقیر را نمی کند و باید که این میله های آهنین را بگسلم. 💠بار خدایا مرا در، درهم شکستن این قفس پوشالی یاری ده و توانایی عنایت کن. بارالها؛ به لطف و رحمت تو چشم دوخته ام که بی لطف و رحمت تو جان دادن برایم سخت است. 💠بار الها اگر مصلحت دانستی من کشته شوم، در راه خودت مرا بکش. بار خدایا اعتراف می کنم که من گناهکارم و در روز محشر از من بازخواست منمای(اغفر ذنوبی کلها بحرمه محمد و آل محمد). 📎فرماندهٔ گردان خط شکن ابوذر لشگر ۳۳ المهدی 🌷 🌷🌺🌷🌺🌷 ﻧﺸﺮﻣﻂﺎﻟﺐ ﺳﺒﺐ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﻣﻴﺸﻮﺩ ..,........... : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
.... 👇👇👇👇 ﻣﺮاﺳﻢ ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ ﻻﻟﻪ ﻫﺎﻱ ﺯﻫﺮاﻳﻲ و ﮔﺮاﻣﻴﺪاﺷﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ 🌹🌹🌹🌹 ﭘﺨﺶ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ اﺯ ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻴﺮاﺯ ﺑﻪ ﻫﻤﺮاﻩ ﻗﺮاﻋﺖ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭا پنجشــبه 4 ﺩﻳﻤﺎﻩ/ اﺯ ﺳﺎﻋﺖ 16 🌷🌹🌷 در صفحه 👇: https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk 🌹🌹🌹 ﻟﻂﻔﺎ ﻣﺒﻠﻎ ﻣﺠﻠﺲ ﺷﻬﺪا ﺑﺎﺷﻴﺪ 👇👇👇 ⛔️⛔️⛔️⛔️ ﺗﻮﺟﻪ : ﺑﺎ ﻋﻨﺎﻳﺖ ﺑﻪ اﻋﻼﻡ ﻣﺮاﺟﻊ ﺫﻳﺼﻼﺡ و ﺁﻟﻮﺩﮔﻲ ﻣﺤﻴﻄ ﺩاﺭاﻟﺮﺣﻤﻪ ﺷﻴﺮاﺯ, ﺟﻬﺖ ﺟﻠﻮﮔﻴﺮﻱ اﺯ ﺷﻴﻮﻉ ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ ﻛﺮﻭﻧﺎ, ﻟﻂﻔﺎ اﺯ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺭ اﻳﻦ ﻣﺤﻴﻄ ﺧﻮﺩﺩاﺭﻱ ﻛﻨﻴﺪ 🌷▫️🌷▫️🌷 ﺷﻴﺮاﺯ
🍁🌷🍁🌷🍂🌷🍁🌷🍁 افتاده جهانی هـمـه مدهوش تـــو لیکن ، افتاده تر از مـن نه و مدهوشتر از مــن .... 🤚 🍃 @golzarshohadashiraz 🍁🌷🍁🌷🍂🌷🍁🌷🍁
ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺑﺎﺭﻱ محمداسلامی نسب ديدم, از چهره‌اش پيدا بود كه حرفهاي زيادي دارد. بعد از نماز در گوشه‌اي نشستم و او شروع به صحبت كرد: «حاج حميد! به زودي عملياتي در پيش داريم. مي‌دانم كه ديگر بر نمي‌گردم. گفتم: «محمد جان! خاك خونين جبهه و بچه‌هاي بسيج به تو عادت كرده‌اند. انشاء الله به سلامت بر مي‌گردي.» اين جمله را در حالي گفتم كه خود نيز مي‌دانستم اين كبوتر هم پريدني است. ادامه داد: «حاج آقا من هيچ وقت دلم نمي‌خواست خانه‌اي داشته باشم، اما به خاطر خانواده، مجبور شدم ساختماني بسازم. حال شما دعا كن تا من وارد اين خانه نشوم.» از اين حر ف دلم گرفت اما هيچ نگفتم چند روز بعد استاد كار منزل «محمد» نزد من آمد و گفت: « به آقاي اسلامي نسب بگوئيد ساختمانشان آماده است. هنوز بنا، پيچ كوچه را طي نكرده بود كه زنگ منزل دوباره به صدا در آمد و پيكي سفر جاودانه محمد را خبر داد. آن روز دعايي را كه درخواست نكرده بودم، مستجاب مي‌ديدم و محمد را بر بال ملائك ..🌹 🍃🍃🌹🍃🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * چند روز بود که حسین ایرلو به شدت مریض شده و در بستر افتاده بود.هرچه قرص و دارو آوردند اما حسین اونها رو نخورد و ردیف بالای سرش گذاشت.سفره را برای ناهار پهن کردند اما حسین سر سفره نیامد چون اشتها نداشت. سفره جمع شد محمد بلاغی رو صدا زد: کمک کن منو ببر سر سفره محمد سر تکان داد و گفت حالا که تمام غذا تموم شده؟ بعد یکی از بچه های تدارکات را صدا زد و گفت یک کنسرو‌ماهی برای حسین آقا باز کن. حسین با صدای ضعیفی گفت :نه زحمت نکش نمیخواد فقط منو ببر سر سفره. محمد با تعجب گفت: آخه تو سفره که چیزی نیست بخوای بخوری بگم برات نون بیارن؟ حسین گفت نه نمی خوام می خوام از این تیکه نون ها که از دست بچه ها توی سفره ریخته بخورم.این تیکه نون ها شفاست همین‌ها بسته اون قرص و شربت ها را جمع کن. بدنش خیلی ضعیف شده بود. همین که رو به بهبودی رفت با زور مجبورش کردند برود مرخصی تا وضعیت جسمی اش بهتر شود .خاطره شبی که حسین رسیده بود خانه را خواهرش اینطور تعریف می‌کند: حسین از جبهه برگشته بود و شب همه خوشحال دور هم جمع شده بودیم و سوال پیچش می کردیم و می خواستیم بدونیم در جبهه چه کاره است. شنیده بودیم که در قسمت تخریب فرمانده شده اما او زیر بار نمی‌رفت و می‌گفت: بچه ها اونجا زحمت می کشند و کار می کنند ما هم کمکشون می کنیم» هرچه اصرار کردیم نگفت چه کاره است شام خوردیم و خوابیدیم نصف شبی از صدای گریه مادر از خواب پریده ایم و جمع شدیم دور مادر. ترسیدیم نکند برایش اتفاقی افتاده باشد.هرچه می پرسیدیم چیزی نمی گفت و فقط گریه میکرد. گفتم خط من خواب بدی دیده حسین هم نشسته بود و صورتش سرخ شده بود و اشک می ریخت. هرچه میگفتیم چی شده کسی جواب نمی داد واقعاً نگران شدم کمی تند شدم و گفتم: «چی شده؟! مادر اتفاقی افتاده؟! یه نفر یه چیزی بگه آخه!! به خدا ترسیدیم» گفت خواب بودم دیدم کف پایم دارد مورمور می‌شود ترسیدم که نکند ماری عقربی باشد حال کرده از خواب بیدار شدم بلند شدم نشستم دیدم حسین دارد کف پایم را می بوسد و گریه می کند. می گفت مادر جان دعا کن شهید بشم دلم میخواد مثل آغا امام حسین تکه تکه بشم دوست ندارم جنازه سالم داشته باشم دلم میخواد در راه اسلام بدنم قطعه قطعه بشه. 🌿🌿🌿🌿 سید حمیدرضا رضازاده با استعدادی که از خودش نشان داده بود خیلی زود رشد کرده و در کار آموزش شد دستیار شهید کاظم شبیری. سید با آنقدر بلند و چهره زیبا و دوست داشتنی،انگار ساخته شده بود برای گروه تخریب.خوب می فهمید خوب تحلیل می‌کرد و خوب عمل می‌کرد و آنقدر پیشرفت کرد که عمو جلال آموزش را سپرد دستش. کم کم سید بالا و شد معاون گروه تخریب.وزن بود که گردان و واحدها در جنگ ۲یا۳ نفر را به عنوان معاون اول و معاون دوم و معاون سوم برای فرمانده انتخاب می‌کردند تا اگر در حین عملیات یکی شهید و زخمی شد بقیه بدانند باید به چه کسی مراجعه کنند. سید حمیدرضا و کاکاعلی هم معاون های حسین ایرلو بودند. عملیات بدر بود.فرمانده لشکر حسینی رل او را خواست و ماموریتی سری را به او سپرد. ماموریت این بود: «قرار گاه خواسته که پل روی رود دجله را منفجر کنید تا ارتباط عراقی‌ها با جناح راست منطقه قطع شود» انفجار بالا نهم در دل عراقی ها کار ساده‌ای نبود اطلاعات زیادی از پل در دست نبود. حسین با کاکا علی و سید حمیدرضا جلسه گزارش و مأموریت را ابلاغ کرد.اصل حرف حسین این بود که پل در عمق عراق است که اگر زده شود هیچ بانکی نمی‌تواند وارد منطقه شود. گردان الفت و کمیل باید می‌رفتند و برای چند ساعت پل را می گرفتند و تخریبچی ها در این فاصله آن را منفجر می کردند و بر می گشتند. کار به سید سپرده شد حسین از روی نقشه گفت: پل روید جله است دقیقا بعد از روستای عراقی.حاد اسدی گفته هر طور هست این پل زده شود کار خیلی مهم و سخته نمیدونم جنس پل چیه؟ نمیدونم چقدر نیرو دور و بر پل هست .شما تا امکان داره باید مواد منفجره همراه ببرید و همانجا تصمیم بگیرید. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
❉دلگير ڪہ‌شدی‌اززمانہ تعطیل‌ڪن‌زندگی‌را.... برس‌بہ‌داددلت ❉حرم‌اگرنیافتی گلزارشهــدا آنها میشود ﭘﻨﺎﻫﮕﺎﻩ برای دلـت پنجشنبـہ آن هم غروب👌 دلت هواے یک جایے اگر کرد که بوے مےدهـد دلت را زائـــر شهدا کن💓✋ 💔💔💔 ﺷﻬﺪا ﻫﺴﺘﻨﺪ 🍃🌹🍃🌹 ﺑﺮاﻱ ﺁﻧﻬﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺩﻟﺘﻨﮓﻧﺪ💔 زیارت مجازے گلزار شهداي ﺷﻴﺮاﺯ و قراعت زیارت عاشورا امروز ازساﻋﺖ. 16:15👇👇 https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk