eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
7.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نذر عباس | روایت ویژه مادر شهید مصطفی صدرزاده برای رهبر انقلاب از شهادت فرزندش در ظهر تاسوعا ➕ سخنان شهید سلیمانی در وصف شهید صدرزاده 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷تعداد نیرویی که در مقر بود بیش از 3 هزار نفر بود و تعداد دستشویی ها به انگشتان دست هم نمی رسید. به همین علت دستشویی ها وضع بدی پیدا کرده و به شدت کثیف شده بودند. بسیجی هایی که در صف ایستاده بودند شاکی و ناراحت مرتب می گفتند معلوم نیست فرمانده این مقر کیه که اصلاً حواسش به نظافت این دستشویی ها نیست! گوشم به این شکایت ها بود که دیدم یک نفر که لباس پلاستیکی به تن و چکمه به پا و وسایل تنظیف در دست داشت از یک دستشویی خارج شد و به دستشویی دیگر وارد شد. آقای اسلام نسب بود فرمانده مقر. خودم را پشت در همان دستشویی رساندم. آقای اسلام نسب که بیرون آمد گفتم: آقای اسلام نسب این چه کاریه شما می کنید، این که وظیفه شما نیست؟ آرام گفت: این بندگان خدا، برای خدا به اینجا آمده اند، ما هم باید به آنها خدمت کنیم! شانه ای بالا انداختم و به سمت صف برگشتم. خودش را به من رساند و آرام در گوشم نجوا کرد: برادر، کسی نفهمه! راوی مسعود خادمی 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
شهدای غریب شیراز
*نسخه پی دی اف کتاب الماس زندگینامه و خاطرات شهید محمد اسلامی نسب جهت شرکت در مسابقه کتابخوانی سردار زهرایی 👆* 🔹🔹🔹 🚨طبق مجوز نویسنده کتاب ، این نسخه فقط در جهت مطالعه و شرکت در مسابقه میباشد و‌هرگونه چاپ و نشر آن غیر قانونی می باشد 👇👇👇👇👇 *لینک سوالات مسابقه :* https://formaloo.com/rd401 🚨مهلت شرکت در مسابقه ۲۰ شهریور🚨
14.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 | 🚩 طلائیه؛ مقر اباالفضل العباس علیه السلام ... شهدای ابوالفضلی... س 🏴🏴🏴🏴🏴 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
◼️✨◼️✨◼️✨◼️✨◼️✨ علامه امينى شب عاشورا براى امام زمان (ﻋﺞ ) کنار ميگذاشتن و ميگفتند: امشب قلب حضرت در فشاراست . ▪️▪️▪️▪️▪️ *ارسال نمایید تا ميليونها نفر براى آقاصدقه دهند.* دعای فرج 🍃🍃🌺🍃🌺🍃🍃 : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 دهید
امشبی را شہ دین در مهمان است ظهر فردا بدنش زیر اسبان است مکن ای صبح مکن ای صبح طـــــلوع اﺯ ﺩﻝ ﺻﺎﺣﺐ اﻟﺰﻣﺎﻥ ﻋﺞ😭😭 🏴🏴🏴🏴 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🏴 اَعظَمَ اللهُ اُجُورَنـا و اُجورڪم بمُصابنــا بالحُسَیـن (علیه السلام) وَ جَعَلَنـا وَ اِیاڪُم مِنَ الطالبیـنَ بثـاره مع وَلیهِ الاِمام المَهــدی مِن آلِ مُحَمَدٍ علیهمُ السلام . ◾️◾️◾️◾️◾️◾️ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹 *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹 و گرامیداشت سردار عاشورایی استان فارس شهید حسین مشفق 🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹 💢 *کربلایی محمد شریف زاده* 💢 : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ *پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۰ /از ساعت ۱۸/۱۵* ⬇️⬇️⬇️⬇️ *مراسم در و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار می‌شود* 🔺🔹🔺🔹🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120
قرار بود برای نصب رادار یڪ گودال حفر کنیم. ڪمال, فرمانده قرارگاه تطبیق آتش توپخانه بود. آستین بالا زد, بیل دست گرفت و همراه ما شروع ڪرد به حفر زمین. یڪ لحظه چشمم افتاد به آقا ڪمال. وسط گودال ایستاده بود. صورتش خیس بود, نه از عرق ڪه از اشڪ!😭 گفتم چی شد آقا ڪمال؟ گفت :محسن تو.ڪربلا رفتے؟💔 گفتم نه! با اشڪ گفت: عموے من ڪربلا رفته, شنیده بود اگر خاڪ گودال قتلگاه را در آب حل ڪنند, خونابه مے شود, این ڪار ڪرده بود و آب شده بود رنگ, خون...💔🖤 نمے دانم کمال آنجا در آن گودال در فاو چه مےدید, فقط مے دانم وسط آن گودال ساعتے به یاد گودال قتلگاه اشک ریخت😭😭 ◾️🌹◾️🌹◾️ : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * 🎤به روایت محمدعلی شیخی نزدیکی‌های جزیره بود که به پهلوی هاشم زدم و گفتم: بیدار شید یه چیزی بگید دلم پوسید» بیدار شدند با هم گپ زدیم و تعریفی کردیم تا به جزیره جنوبی رسیدیم.سر چهار راه شهید همت که تقاطعی بود بین پدر شمالی و جنوبی وانت سوخته چند روز پیش را هم به آنها نشان دادم. زمانی که رسیدیم به پرده جنوبی خط به نظر آرام می آمد. خشکی آن جزیره به یک سوم زمین فوتبال هم نمی‌رسید. لندکروز را هل دادیم توی ورودی سنگر و پیاده شدیم. باید بچه‌‌های یگان دریایی که مرا دیدند خیلی خوشحال شدند. رفتیم توی همان سنگر سقف کوتاه نشستیم. من داشتم احوال بچه ها را می پرسیدم. هاشم نزدیک ورودی روی یک الوار نشسته بود. تازه به خاطر من تا ورودی سنگر آمده بود. یعنی اگر من نبودم تا آنجا هم نمی آمد. روحیه از با فضای بسته نمی ساخت. چند تا از بچه ها هم توی سنگر دوروبرم بودند. هنوز درست جاگر نشده بودیم که یک مرتبه حس کردم یک خط خونی از جلوی چشمم گذشت. یک دفعه که به خودم آمدم همه چیز در نظرم تیره و تار می نمود. بعد دیدم یکی به سر و رویم دست می‌کشد و می‌گوید:« محمد ....محمد» دیدم هاشم است. غبارها داشت فرو می نشست. چشمم که به صورت پر خونش افتاد دلم ضعف رفت. هنوز گیج و منگ بودم سریع هاشم را گذاشتم و زدم که بروم بیرون ، دیدم یکی از بچه‌ها از کمر دو نیم شده. اهل طرف‌های دیر و کنگان بود. یلی بود واقعاً. دوباره نگاه کردم دیدم بله محمد زارع هم آش و لاش افتاده است. گلوله مستقیم تانک راست خورده بود توی سنگر. رفتم سراغ هاشم زیر بغلش را گرفتم و کشان کشان رساندم از پای نه وانت. همانجا بود که از هاشم قطع امید کردم چون روی پایش بند نمی‌شد. ترکش جفت چشم هایش را ناکار کرده بود. از سینه هم قلپ قلپ خون بیرون می زد. انداختمش عقب لندکروز و رفتم که بنشینم پشت فرمان. دیدم دو تا چرخ عقب هم خوابیده است. با همان وضع دنده عقب گرفتم و خدا می داند تا از پد خارج شدم . خمپاره ۶۰ بود که مثل باران میبارید. همه وجودم شده بود اضطراب. آدم باید آن صحنه‌ها را می‌دید تا باور می‌کرد. فقط خدا نمی خواست که مشکل حاد تر شود. به هر شکل ممکن از پد خارج شدم. زمانی که جای توقف کردم دوتا لاستیک در رفته بود و ماشین فقط روی رینگ راه میرفت. سریال هاشم را کشیدم پایین و بردم جلو پیش خودم . سرش روی زانویم بود و مرتب صدایم میزد که در را برایش باز کنم.شیشه پایین بود ولی هاشم نفسش بند می آمد و اصرار داشت که در را هم باز کنم. فاطمه دستش را می برد بیرون و حضرت ابوالفضل را صدا میزد. با همان وضعیت پنچری رساندمش اورژانس. بچه‌ها کمک کردن و هاشم را انداختند روی یک تخت. مرا نمی دید فقط از صدایم تشخیص می‌داد.  دستش را محکم انداخته بود دور گردنم و پشت سر هم صدایم میزد. دست من هم زیر سرش بود طوری به سینه ام چسبیده بود که خونش بدنم را کامل گرفته بود. فقط خدا میداند لحظه‌ای که از نفس افتاد چه بر من گذشت...... .. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضه خوانی سردار شهید سلیمانی در لشگر ثارالله،عصر عاشورای سال 67 کربلا غوغاست‌... ع 🏴🏴🏴🏴🏴 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75