🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهیدان_هاشم_و_مجتبی_شیخی*
* #نویسنده_محمد_محمودی_نورآبادی*
* #قسمت_پنجاهم*
🎤به روایت محمدعلی شیخی
نزدیکی های ظهر روز هشتم فروردین ۶۶ بود که حاج نبی رودکی با من تماس گرفتند و خواستند که برای کاری به جزیره مجنون بروم.
در مقر کوتعبدالله مقدمات رفتن را فراهم می کردم که سر و کله هاشم پیدا شد. خیلی خوشحال شدم. گفتم خوب که رسیدی یه مینی بوس گرفتم و باید عصری مادر و بچه ها را ببری شوش.
پرسید :خودت چرا نمیبری؟!
گفتم: من دارم میرم جزیره .می بینی که اصلاً فرصت این کار را ندارم.
گفت: خوب منم با تو میام جزیره!
هر چه خواهش کردم قبول نکرد. طوری شد که من سرش داد زدم. ولی باز هم فقط میخندید و میگفت: مینی بوس یه جای دیگه لازم میشه.
اتفاقاً همین چند سال پیش که مقام معظم رهبری تشریف آوردن استان فارس و ما را قابل دانستند و سری به منزل ما زدن ماجرا را برایشان تعریف کردم. آقا خیلی با اشتیاق گوش کردند و گفتند خوب آخرش مینیبوس را چیکارش کردین؟!
به هر حال آن روز هاشم زیر بار نرفت . یک سرباز هم داشتیم به نام محمد زارع که یکی دو روز بود خدمت تمام شده بود. مسئول تدارکات یگان دریایی بود . هنوز تغییر و تحولاتی که باید انجام می داد تمام نشده بود و داشت کمک می کرد وسایل را در عقب وانت میگذاشت .دعوای من باهاشم را دید گفت: من هم با شما میآیم جزیره.
گفتم: تو دیگه چرا؟! شما که خدمت تمومه..
او هم مثل هاشم پیچید به پای من که باید بیاید جزیره.
وسایل را که بار زدیم خورد و اذان ظهر. نماز را توی یگان دریایی با جماعت خواندیم. آنجا بود که من مظلومیت محمد زارع را دیدم.
پارگی کف جورابش را با سوزن و نخ دوخته بود. حالا این کسی بود که کل امکانات تدارکاتی یگان دستش گذاشته و قانون هم مجاز بود که دست کم یک جوراب برای خودش بر دارد ولی با آن جوراب وصله شده میساخت و این صحنه اشکم را در آورده بود.
بعد از نماز من و هاشم رفتیم منزل برای ناهار قرار شد وقتی خواست این راه بیفتیم محمد زارع را هم خبر کنیم. در منزل هم هاشم اصرار کردم که نیاید ولی قبول نکرد. نه به حرف من بودن حرف مادر و نه حرف خانمش.
خیلی به دلم افتاده بود چند روز قبل از آن رفته بودم جزیره و می فهمیدم آنجا چه مصیبتی هست.اتفاقا توی همان مأموریت هم لندکروز من گلوله خورد و آتش گرفت به طوری که فقط اسکلتش ماند.
دوستان هاشم برایم گفتند که هاشم وقتی آن را شنید سر تکان داد و گفت : اگر من امروز پیش برادرم بودم شهید میشدم»
*بارها به دوستان گفته بود: چقدر جان دادن آقا ابوالفضل عباس در آغوش برادرش امام حسین زیباست آدم میخواهد شهید هم بشه باید اینطوری شهید بشه و من این آرزو را دارم»*
ناهار را که خوردیم از دستش دلخور بودم طوری که درست و حسابی با هم حرف نمی زدیم. رفتیم سوار لندکروز شدیم محمد زارع را برداشتیم و با خودمان بردیم. من رانندگی می کردم هنوز از محله کوت عبدالله نزده بودیم بیرون که آن دو تا هم ساکت شدند. آرامش خاصی سر گذاشته بودن روی شانه هم و خوابشان برده بود......
#ادامه_دارد ..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نذر عباس | روایت ویژه مادر شهید مصطفی صدرزاده برای رهبر انقلاب از شهادت فرزندش در ظهر تاسوعا
➕ سخنان شهید سلیمانی در وصف شهید صدرزاده
#شهیدتاسوعا
🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫
🌷تعداد نیرویی که در مقر بود بیش از 3 هزار نفر بود و تعداد دستشویی ها به انگشتان دست هم نمی رسید. به همین علت دستشویی ها وضع بدی پیدا کرده و به شدت کثیف شده بودند. بسیجی هایی که در صف ایستاده بودند شاکی و ناراحت مرتب می گفتند معلوم نیست فرمانده این مقر کیه که اصلاً حواسش به نظافت این دستشویی ها نیست!
گوشم به این شکایت ها بود که دیدم یک نفر که لباس پلاستیکی به تن و چکمه به پا و وسایل تنظیف در دست داشت از یک دستشویی خارج شد و به دستشویی دیگر وارد شد. آقای اسلام نسب بود فرمانده مقر. خودم را پشت در همان دستشویی رساندم. آقای اسلام نسب که بیرون آمد گفتم: آقای اسلام نسب این چه کاریه شما می کنید، این که وظیفه شما نیست؟
آرام گفت: این بندگان خدا، برای خدا به اینجا آمده اند، ما هم باید به آنها خدمت کنیم!
شانه ای بالا انداختم و به سمت صف برگشتم. خودش را به من رساند
و آرام در گوشم نجوا کرد: برادر، کسی نفهمه!
راوی مسعود خادمی
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
شهدای غریب شیراز
*نسخه پی دی اف کتاب الماس زندگینامه و خاطرات شهید محمد اسلامی نسب جهت شرکت در مسابقه کتابخوانی سردار زهرایی 👆*
🔹🔹🔹
🚨طبق مجوز نویسنده کتاب ، این نسخه فقط در جهت مطالعه و شرکت در مسابقه میباشد وهرگونه چاپ و نشر آن غیر قانونی می باشد
👇👇👇👇👇
*لینک سوالات مسابقه :*
https://formaloo.com/rd401
🚨مهلت شرکت در مسابقه ۲۰ شهریور🚨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #یادمان_عملیات_خیبر
🚩 طلائیه؛ مقر اباالفضل العباس علیه السلام ...
شهدای ابوالفضلی...
#تاسوعا
#حضرت_ابوالفضل س
🏴🏴🏴🏴🏴
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
◼️✨◼️✨◼️✨◼️✨◼️✨
علامه امينى شب عاشورا براى امام زمان (ﻋﺞ ) #صدقه کنار ميگذاشتن و ميگفتند:
امشب قلب حضرت در فشاراست .
▪️▪️▪️▪️▪️
*ارسال نمایید تا ميليونها نفر براى آقاصدقه دهند.*
#التماس دعای فرج
🍃🍃🌺🍃🌺🍃🍃
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮ دهید
امشبی را شہ دین در #حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر #سم اسبان است
مکن ای صبح #طلوع مکن ای صبح طـــــلوع
#اﻣﺎﻥ اﺯ ﺩﻝ ﺻﺎﺣﺐ اﻟﺰﻣﺎﻥ ﻋﺞ😭😭
🏴🏴🏴🏴
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🏴 اَعظَمَ اللهُ اُجُورَنـا و اُجورڪم
بمُصابنــا بالحُسَیـن (علیه السلام)
وَ جَعَلَنـا وَ اِیاڪُم مِنَ الطالبیـنَ بثـاره مع وَلیهِ الاِمام المَهــدی مِن آلِ مُحَمَدٍ علیهمُ السلام .
#ﺻﺒﺤﺘاﻥﺣﺴﻴﻨﻲ
◾️◾️◾️◾️◾️◾️
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹 #مراسم *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹
و گرامیداشت سردار عاشورایی استان فارس شهید حسین مشفق
🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹
💢 #بامداحی *کربلایی محمد شریف زاده* 💢
#مکان : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۰ /از ساعت ۱۸/۱۵*
⬇️⬇️⬇️⬇️
*مراسم در #فضای_باز و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار میشود*
🔺🔹🔺🔹🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔹🔹🔹🔹
پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک:
http://heyatonline.ir/heyat/120
قرار بود برای نصب رادار یڪ گودال حفر کنیم. ڪمال, فرمانده قرارگاه تطبیق آتش توپخانه بود. آستین بالا زد, بیل دست گرفت و همراه ما شروع ڪرد به حفر زمین.
یڪ لحظه چشمم افتاد به آقا ڪمال. وسط گودال ایستاده بود. صورتش خیس بود, نه از عرق ڪه از اشڪ!😭
گفتم چی شد آقا ڪمال؟
گفت :محسن تو.ڪربلا رفتے؟💔
گفتم نه!
با اشڪ گفت: عموے من ڪربلا رفته, شنیده بود اگر خاڪ گودال قتلگاه را در آب حل ڪنند, خونابه مے شود, این ڪار ڪرده بود و آب شده بود رنگ, خون...💔🖤
نمے دانم کمال آنجا در آن گودال در فاو چه مےدید, فقط مے دانم وسط آن گودال ساعتے به یاد گودال قتلگاه اشک ریخت😭😭
#شهید_کمال_ظل_انوار
#شهدای_فارس
◾️🌹◾️🌹◾️
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهیدان_هاشم_و_مجتبی_شیخی*
* #نویسنده_محمد_محمودی_نورآبادی*
* #قسمت_پنجاه_و_یکم*
🎤به روایت محمدعلی شیخی
نزدیکیهای جزیره بود که به پهلوی هاشم زدم و گفتم: بیدار شید یه چیزی بگید دلم پوسید»
بیدار شدند با هم گپ زدیم و تعریفی کردیم تا به جزیره جنوبی رسیدیم.سر چهار راه شهید همت که تقاطعی بود بین پدر شمالی و جنوبی وانت سوخته چند روز پیش را هم به آنها نشان دادم.
زمانی که رسیدیم به پرده جنوبی خط به نظر آرام می آمد. خشکی آن جزیره به یک سوم زمین فوتبال هم نمیرسید. لندکروز را هل دادیم توی ورودی سنگر و پیاده شدیم.
باید بچههای یگان دریایی که مرا دیدند خیلی خوشحال شدند. رفتیم توی همان سنگر سقف کوتاه نشستیم. من داشتم احوال بچه ها را می پرسیدم. هاشم نزدیک ورودی روی یک الوار نشسته بود. تازه به خاطر من تا ورودی سنگر آمده بود. یعنی اگر من نبودم تا آنجا هم نمی آمد. روحیه از با فضای بسته نمی ساخت. چند تا از بچه ها هم توی سنگر دوروبرم بودند. هنوز درست جاگر نشده بودیم که یک مرتبه حس کردم یک خط خونی از جلوی چشمم گذشت. یک دفعه که به خودم آمدم همه چیز در نظرم تیره و تار می نمود. بعد دیدم یکی به سر و رویم دست میکشد و میگوید:« محمد ....محمد»
دیدم هاشم است. غبارها داشت فرو می نشست. چشمم که به صورت پر خونش افتاد دلم ضعف رفت. هنوز گیج و منگ بودم سریع هاشم را گذاشتم و زدم که بروم بیرون ، دیدم یکی از بچهها از کمر دو نیم شده. اهل طرفهای دیر و کنگان بود. یلی بود واقعاً.
دوباره نگاه کردم دیدم بله محمد زارع هم آش و لاش افتاده است. گلوله مستقیم تانک راست خورده بود توی سنگر. رفتم سراغ هاشم زیر بغلش را گرفتم و کشان کشان رساندم از پای نه وانت. همانجا بود که از هاشم قطع امید کردم چون روی پایش بند نمیشد.
ترکش جفت چشم هایش را ناکار کرده بود. از سینه هم قلپ قلپ خون بیرون می زد. انداختمش عقب لندکروز و رفتم که بنشینم پشت فرمان. دیدم دو تا چرخ عقب هم خوابیده است.
با همان وضع دنده عقب گرفتم و خدا می داند تا از پد خارج شدم . خمپاره ۶۰ بود که مثل باران میبارید. همه وجودم شده بود اضطراب. آدم باید آن صحنهها را میدید تا باور میکرد. فقط خدا نمی خواست که مشکل حاد تر شود.
به هر شکل ممکن از پد خارج شدم. زمانی که جای توقف کردم دوتا لاستیک در رفته بود و ماشین فقط روی رینگ راه میرفت. سریال هاشم را کشیدم پایین و بردم جلو پیش خودم . سرش روی زانویم بود و مرتب صدایم میزد که در را برایش باز کنم.شیشه پایین بود ولی هاشم نفسش بند می آمد و اصرار داشت که در را هم باز کنم. فاطمه دستش را می برد بیرون و حضرت ابوالفضل را صدا میزد.
با همان وضعیت پنچری رساندمش اورژانس. بچهها کمک کردن و هاشم را انداختند روی یک تخت. مرا نمی دید فقط از صدایم تشخیص میداد. دستش را محکم انداخته بود دور گردنم و پشت سر هم صدایم میزد.
دست من هم زیر سرش بود طوری به سینه ام چسبیده بود که خونش بدنم را کامل گرفته بود. فقط خدا میداند لحظهای که از نفس افتاد چه بر من گذشت......
#ادامه_دارد ..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضه خوانی سردار شهید سلیمانی در لشگر ثارالله،عصر عاشورای سال 67
#عصرعاشورا کربلا غوغاست...
#حسین ع
🏴🏴🏴🏴🏴
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫
🌷با پای مجروح از بیمارستان فرار کردم و پادگان برگشتم. محمد سریع برایم یک دست لباس آماده کرده و گفت آماده شو می خوام ببرمت شیراز. اصرارم فایده نداشت. با چند نفر از بچه های لشکر به فرودگاه اهواز رفتیم. هواپیما شرکت نفت بود.هواپیما که به اوج خود رسید و چراغ بستن کمربند خاموش شد، محمد بلند شد و پیش مهمان دار رفت و گفت: من یک کلمه حرف با مسافران دارم. میکروفن هواپیما را گرفت و پس از سلام خطاب به مسافران گفت: اول از خانم های محترم، به خصوص مهمان دارها خواهش می کنم حجاب اسلامی را رعایت کنند. بعد هم امشب، شب عاشوراست [ تا جایی که در ذهن من مانده شب عاشورا یا یک شب شهادت بود.] شب عزاداری و سینه زنی.برای امام حسین(ع) است. با اجازه شما من چند بیت در مصیبت آقا اباعبدالله برای شما می خوانم. اول فقط ما سه چهار نفر بچه های پاسدار همراه با نوای محمد سینه می زدیم، اما کم کم همه مسافران با نوای سوزناک محمد اشک از دیدگانشان جاری شد.
راوی حاج جلیل عابدینی
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⚘﷽⚘
پنجشنبه است...
وباردیگر
مزار شهدا دل ها را به سوی خود می کشاند...
دل هایی که این مکان راخلوتگاه خویش قرارداده اند
و یکدل سیر دلتنگی را بر مزارشان می بارند...
#پنجشنبه_های_عاشقی💔
#باز_پنجشنبه_ویاد_شهدا_باصلوات
🍃🌹🍃🌹
👇👇
اﮔﺮ ﺩﻟﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﻬﺪا و ﻣﺰاﺭ ﺷﻬﺪاﺳﺖ ....
آماده زیارت بشو.... دلت را روانه گلزار بکن...
🚨
تادقایقی دیگر ...
زیارت آنلاین گلزار شهدا انجام دهید و زیارت عاشورا بخوانید
⬇️⬇️
http://heyatonline.ir/heyat/120
آنلاین شوید
مراسم زیارت عاشورا در غروب عاشورا از قطعه شهدای گمنام شیراز شروع شد
⬇️⬇️
لینک پخش مستقیم با اینترنت رایگان
http://heyatonline.ir/heyat/120
◽️شهادت در عصر #عاشورا🏴
✍دستنوشته 🕊شهيد حميد مقرب ، شهيدي که عصر عاشورا در سال ۶۲ توسط منافقین کوردل به شهادت رسید ...
🔹حميد گویا از شهادت خود باخبر بود و با قلبی مملو از عشق به شهادت در آخرین روزهای عمرش می نویسد:
✨خدايا ، های و هوی بهشت را می بينم ، چه غوغايی ، حسين به پيشواز يارانش آمده ، چه صحنه ای فرشتگان ندا دهند که همرزمان ابراهيم ، همراهان موسی ، همدستان عيسی ، هم کيشان محمد ، همسنگران علی ، همفکران حسين ، همگامان خمينی از سنگر کربلا آمده اند ، چه شکوهي ...
#شهيد_حميد_مقرب
#شهدای_فارس
#شهدای_محرم
🏴🏴🏴🏴🏴
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
تو زیر پا رفتی ولی بیچاره زینب
از این به بعد و بعد از این آواره زینب
باید خودت یاری کنی ورنه محال است
بوسه بگیرد از گلوی پاره زینب
#واحسیناااا😭
#شام_غریبان #محرم🥀
#وامظلوماااا💔😭
🏴🏴🏴🏴🏴
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
به آن یتیـ💔ـم ...
که اشکش ز ترس بند آمد
پنــاه هر دل تنها ...
چرا نمی آیی؟؟؟
سلام صاحب عزا؛
🏴 آجرک الله مولا ...
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
✍گزیده ای از وصیت نامه شهید💌
«نکند در رختخواب ذلت بمیرید که علی (ع) در محراب عبادت شهید شد 😔
و ای جوانان نکند در رختخواب غفلت بمیرید که #حسین (ع) در میدان نبرد با هدف شهید شد
و ای مادران مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه و اطاعت کردن از امر خدا یعنی جهاد جلوگیری کنید ،که فردا در محضر خدا نمی توانید جواب #حضرت_زینب (س) را بدهید که تحمل هفتاد و دو شهید را نمود و خود نیز اسیر شد .😞
#شهید_علی_اکبر_اکرمی_زاده
#سالروز_شهادت
#شهدای_فارس🌹
🌷🌹🌷🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهیدان_هاشم_و_مجتبی_شیخی*
* #نویسنده_محمد_محمودی_نورآبادی*
* #قسمت_پنجاه_و_دوم*
🎤به روایت زهره شیخی
از همان ظهر که رفتار هاشم را دیده بودم دلم بدجوری شور میزد .شب قبلش هم که تا دیر وقت منزل حاج محمد علی بودیم و رفتیم واحد خودمان هاشم عوض شده بود.
همین که رفتیم توی اتاق گفت :زهره بیا طلاهات و در بیار»
مکثی کرد و گفت :«فقط می خوام یه بار دیگه اونا را از نو به تو ببخشم!
گاهی شوخی میکرد آن شب هم فکر کردم مزاح می کند. گردنبند گوشواره النگو و انگشتر را در آوردم و به دستش دادم.
همه را توی موج گرفت سبک و سنگین کرد و از نوع همه را یکی یکی به من برگرداند هنوز هم فکر میکردم شوخی میکند. وقتی نشستیم مچ دستم را گرفت و گفت :زهره می خوام یه قول بهم بدی!
گفتم :چه قولی؟!
گفت :اینکه راضی بشی من شهید بشم!
دوباره به هم ریختم .گفتم :چرا اذیتم می کنی؟!
گفت :اذیت نیست! تورو خدا دعا کن من شهید بشم.!
و شروع کرد به گریه کردن .میگفت و اشک میریخت .گفتم :به یک شرط قبول می کنم.
اشکهایش را پاک کرد و گفت: چه شرطی؟!
گفتم: این که تو هم قول بدی که خبر شهادتت رو من نشنوم.
رفت توی فکر. گفت: باشه! منم دعا می کنم که تو هیچ وقت خبرشهادتم رو متوجه نشی .حالا برام دعا کن.
گلویم به جای حذف ، پر از بغض بود .گفتم: خدایا هاشم هرچی میخواد بهش بده.
و دوتایی گریه کردیم. شب عجیبی بود صبح زود نماز را با هم خواندیم و دوباره خوابیدیم. ساعت ۸ و نیم که بیدار شدم آماده شدم که بروم خانه حاج محمد. چون صبحانه را می رفتیم منزل حاج محمد. دیدم درب ورودی قفل است.هرچه دنبال کلید گشتم نبود. هاشم را صدا زدم. گفت :کلید پیش خودمه!
گفتم خوب پاشو بریم منزل حاج محمد اونا حالا منتظر مومن دیگه!
گفت :نه می خوام کمی تنها باشم.
به سختی هم جوابش کردم چون ایام عید بود و همه بچه ها با مادر هاشم آقا و حتی زن بابایش منزل حاج محمد بودند.رفتیم منزل حاج محمد را داشتیم صبحانه می خوردیم که بحث رابرد روی شهید شدن.مادرش را صدا زد و گفت:ننه.. نکنه اگه من شهید شدم زهره اذیت بشه»
ما در جوابش را نداد دوباره گفت اگه من شهید شدم باید هوای زهره را داشته باشی .خودت براش یه شوهر خوب پیدا کنی و عین بقیه عروس دوسش داشته باشی»
باز هم مادرش ساکت بود یعنی جوری وانمود میکرد که هاشم دنبال حرف را نگیرد. بعد من داشتم در یخچال را باز می کردم که چیزی بردارم آمد شد به پشت من و گفت: نکنه اگه من شهید شدم بیفتی به حرف این پیرزنا.. بشینی و شوهر نکنی اینا همش خرافاته!
بعد از صبحانه رفت بیرون و ظهر برای ناهار با حاج محمد آمد.........
#ادامه_دارد ..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید | لباس معروفی که کفن شد
🔶 دوست نداشت چیزی از #بیت_المال همراهش باشه
🔰 برشهایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی #شهید_حججی
🏴🏴🏴🏴
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫
🌷برای کاری با آقای اسلام نسب به شیراز آمدیم. سوار بر ماشین پیکان محمد، از خیابان رد می شدیم که یکی از آشنایانش را دید که با خانواده کنار خیابان ایستاده اند. کنار آنها ایستاد و با آنها سلام و احوالپرسی کرد. ظاهراً از شهرستان آمده بودند. رو به من گفت پیاده شو!
پیاده شدم. خودش هم پیاده شد و کلید ماشینش را به سمت آن بنده خدا گرفت و گفت: این ماشین من، در اختیار شما!
بعد کلیدی را از جیبش را در آورد و گفت: این هم کلید خانه ام، هر چند روز که می خواهید در خانه من بمانید.
آنها که رفتند، متعجبانه گفتم: محمد آقا، شما مگر خودتان به ماشین نیاز نداشتید.
خندید و گفت: این ماشین و خانه، هیچ کدام مال ما نیستند، همه امانت خداوند هستند. دیروز به ما داده است، فردا هم پس می گیرد. بگذار حالا که رفتنی هستند، با آنها کار چند نفر را هم راه بی اندازیم!
راوی غلامحسین شهنواز
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#شهیدےکه_میخواست_مثل_اربابش_باشد....😭
🌷عاشــق آقا اباعبــدالله بود. مے گفت: امام حســین(ع) بدن مطهــرش سه روز روي زمین بود، من از خـــدا می خواهم که جنازه ام ســـه ماه پیدا نشــود!😳
همینطور هم شــد....
سه ماه از شهادتش می گذشت که با عده اي از هم رزمانش در گودالی پیدا شــدند.
بعدهـــا یک سرباز عراقےرا اسیــر کردنــد که نامــہ اے از عبــاس پیشــش بود.
در نامــه نوشــتہ بود: مادر می خواهند ما را زنــده به گــور کنند!😭😭
همان ســرباز آنــها را زنــده به گــور کـــرده و این نــامه را برداشته بود.
☝🏻راوی مادر شهید
〰🔻〰🔻〰
✍بخشی از وصیت شهید:
اين پيام هم به مــنافقان بدهــم که اين بسيجيے ها،اين افراد دليــر همچون شيشه اند که هر چه شکســته شوند تيزتــر مي شــوند، حتے ش.ـيشه خورده هايـشان هم( همان قبرشــان) خارے است به چشم شــما.✅
🌷🌹🌷🌹
#شهــیدعــباس_سهیلے
#شهداےفارس
🏴🏴🏴🏴
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f7
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من از آن روز که در بند توام آزادم....
📹جواب خدا را چی میخواهی بدهی؟!
#شهید والامقام علی حسن پور ...
#نگاه_کنید
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
در واتساپ:
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید