eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻برای اینکه خدا،لطفش ورحمتش وآمرزشش شامل حال مابشه بایداخلاص داشته باشیم... 🕊🌷🕊🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌱ٺو را ڪه تماشا میکنمـــ هوایمــــ، دل انگیز میشود...🌸 انگار کسی خوش عطرٺرین گل هاے باغ را چیده باشد، در گلدان دلمـ‌‌ــــ❤️ــــ 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
6.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰🎥 راز رسیدن به شهادت از کلام رهبر انقلاب 🔸بخشی از بیانات حضرت آقا در دیدار دست‌اندرکاران کنگره‌ی شهدای استان زنجان مورخ ۱۴۰۰/۰۷/۲۴ 🚨قابل توجه مشتاقان 🕊🌷🕊🌷🕊🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * همین طور که آلبوم عکس را ورق میزنم به صفحه می رسم که عکسهای متفاوت در آن است. _اینا عکس های حبیب بعد از شهادتشه.توی غسالخانه گرفتن» دلم ریش میشود از دیدن عکس ها. باورم نمیشود دارم جوانی را می بینم که در صفحه های قبلی راست‌قامت ایستاده بود و به دوربین لبخند میزد. حالا دراز کشیده و روی تنش که انگار یخ زده زخم های گلوله را میشود دید. از چشم هایم را پر میکند او برای مردن خیلی جوان است. در تمام آنها حمید آقا هم کنار جنازه حبیب مشغول کاری است. _خودتون غسلش دادین؟! صدایش گرفته و غم آلود است: «بله» 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خبر بازگشت امام خمینی مثل بمب صدا کرده است. حبیب و دوستانش بی قرارند و خوشحال. دارند بار سفر می بندند حالا که امام برگشته ترس فراری‌ها هم ریخته. دیگر کسی از ماموران ساواک حساب نمی برد. حبیب با دوستانش می خواهند بروند تهران و امام را ببینند.حمید هم دلش می خواهد برود اما نمی تواند مسئولیت خانه و خانواده برعهده است. به حبیب می گوید: «سلام من را هم به امام برسونید» حبیب با همراهانش خود را در ماشین ژیانی که برای این سفر جور کرده اند جا می کنند و می روند تهران. همین الان هم از رادیو و تلویزیون خبرها را پیگیری می‌کنند.حبیب دست پر برمیگردد. روی یک نوار کاست سخنرانی های امام را ضبط کرده و با خودش آورده است شیراز. آنها را می‌دهد دست حمید و می‌گوید:« زحمت این هم برای تو. فقط حواست بهش باشه! مثل چشمات نگهداریش کن» به خودش با یک برد به هم زدن غیب می‌شود تا دو روز دیگر پیدایش نمی شود.حمید دو تا ضبط صوت بزرگی را که دارند می برد در حمام و با قاسم و بقیه بچه ها از صبح تا غروب نوار سخنرانی امام را تکثیر می کنند و در شهر بین همه مردم پخش می کنند. نوارها را دست دوتا پسر بچه می دهند که کمتر شک برانگیز باشد.به آنها سفارش کردند که بابت نوارها از کسی اجبار آن پول نگیرد اما اگر کسی دلش خواست بابت آن پول بدهد.حالا هر چقدر که باشد بگیرند و تشکر کنند و بعد همان پول را ببرند دوباره نوار کاست خام بخرند و بیاورند خانه. یکی از پسر بچه ها که اسمش کاظم است با شوق برمیگردد خانه. حمید میرود به سمت او.کاظم اسکناس درشت که محکم در دسترس نگه داشته بالا می‌گیرد و به حمیدنشان می‌دهد: «ببین پولشو داد» _کی پول داده؟! _دم ارتش یک سرهنگ بود . قیافه اش مهربان بود. یک نوار بهش دادم پرسید چیه؟ بهش گفتم سخنرانی امام! خوشحال شد و گفت : دو سه تا بده تا به چند نفر دیگه هم بدم. بعد از این پول را بهم داد تازه تشکر هم کرد» با این همه خستگی این چند روز از سن حمید و بقیه در میرود. از امام خمینی توانست در عمق قلب های سخت و خشن ارتشی ها هم نفوذ کند. حمید با خوشحالی رو به کاظم می گوید: «پس چرا معطلی برو با این پول نوار خام بخر وبیار تا کارمان را ادامه بدهیم» ادامه دارد ...... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌹از نظر اخلاقی و انسان دوستی، شهید اشراف فردی با خصوصیات انسانی والا و شایسته بود که با تمام وجود به میهن خود و مردمانش عشق می‌ورزید. 🌹«روزی در دوران کودکی، صبح زود برای رفتن به مدرسه بیدار شده بودم که مشاهده کردم پدرم تعداد زیادی، حدود ۸۰-۷۰ جفت، کفش زمستانی بچگانه تهیه کرده است. از او پرسیدم اینها چیست؟ 🌹پدرم گفت ‌:که برای بچه‌های تنها و یتیم تهیه کرده‌ام. با مشاهده این اعمال، پدر نزد من مردی بسیار رئوف و مهربان و غم‌خوار زیردستان جلوه کرد.» 🌷 : 58/8/10 : ﺷﻴﺮاﺯ : ﺗﻬﺮاﻥ, ﺑﻬﺸﺖ ﺯﻫﺮا 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷 عملیات بیت المقدس بود. صبح، هنگام اذان صبح، از صدای غرش و گاز تانک‌ها بیدار شدیم. شانه‌به‌شانه تانک بود که جلو می‌آمد. شاید صدها تانک بود. کم‌کم آتش این غول‌های آهنی هم‌روی خط شروع شد. گلوله‌های تانک به لبه خاکریز می‌خورد و آن را کوتاه می کرد. تیربار دوشکا تانک‌ها هم‌روی لبه خاکریز قفل‌شده و تیر برش می‌زد. همه کُپ کرده و به خاکریز چسبیده بودیم. همه روحیه خودشان را ازدست‌داده بودند. حتی فرماندهان گردان نمی‌دانستند باید چه کنند. تنها کسانی که در طول خاکریز می‌دویدند و بچه‌ها را سازمان می‌دادند حبیب وشهید حمید صالحی بودند. حبیب یک دقیقه آرام و قرار نداشت. تمام قامت در میان آتش می دوید و می‌گفت: نترسید. بچه‌ها با رگبار نزنید... تک‌تیر بزنید...کم کم فاصله تانک ها کمتر و خاکریز کوتاه تر می شد. با نظر حبیب و چند شلیک تفنگ 106 تانک ها متوقف شدند بعد هم نیروی هوایی برای شکار تانک آمد... بعد از شکست پاتک دشمن، فرمانده گردان می گفت این خط با شجاعت و درایت حبیب حفظ شد. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
😳 🔰عصــر بود کہ حســین آمــد درب پادگان امــام حسین شیــراز. گفت بیا بریم چــند جا ڪار دارم! گــفت :بــرو دارالرحــمه! رفتیــم قطعــہ ، تعــدادے آمــاده کرده بودند. گفت ســید بیا برویــم داخل قـبر بخوابیــم ببینیم اندازه ما هـــست یا نه! هرکدام رفـــتیم داخل یہ قبر دراز کشیــدیم. حسین صدا زد اندازه اســت؟ 😇 گفتم: برای من ڪنده شــده اندازه است. گفت این هم برای من هـــم آماده شده.🙂 بعد از چند روز خــبر شـــهادتش را در عملیات شنیدم‌. جنازه اش را در قــبر گذاشــتند که گفـــت برای مــن اســت‌‌‌... حسین رنجبر اسلاملو 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹 *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹 *🏴گرامیداشت شهید علی شفاف 🏴* 🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹 💢 برادر *حاج حسن حقیقی* 💢 : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ *پنجشنبه ۱۳ آبان ماه ۱۴۰۰/ از ساعت ۱۶* ⬇️⬇️⬇️⬇️ *مراسم در و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار می‌شود* 🔺🔺🔺🔺🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
دلم تنگ است ❤️ و حالم را فقط پاییز مےفهمد...💔🍂 منم آن شاخہ‌ے خشکے ڪہ از دورے پریشان است!🥀 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔹در سال ۱۳۴۷، به زیارت بارگاه ملکوتی حضرت معصومه (س) رفته بودیم. پس از زیارت، ‌به موزه آن حضرت رفتیم. آنجا قرآن‌های خطی بسیاری در معرض دید عموم قرار گرفته بود و شریف با علاقه خاصی آنها را می‌دید. 🔸به او گفتم، شما می‌توانید یک قرآن به خط خودتان بنویسید. او خندید و پس از بازگشت از سفر، به تدارکات وسایل نگارش قرآن پرداخت. همان روزهای اول بود که به من گفت: «هروقت کار نوشتن این قرآن پایان یابد. عمر من هم به پایان می‌رسد. 🔹او آنقدر به کار خودش علاقه داشت که حتی تذهیب حاشیه قرآن را نیز خودش انجام داد. سال‌ها گذشت و در سال ۱۳۵۸ کار نوشتن قرآن کریم به پایان رسید و دو ماه پس از آن رهسپار کردستان شد؛ چون ضدانقلاب در کردستان کشتار می‌کرد.» و اﻧﺠﺎ ﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﻳﺶ ﺭﺳﻴﺪ ✍ به روایت همسربزرگوارشهید 📎 معاون لشگر ۲۱ حمزه ارتش 🌷 🌷 🌷 🌹 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * همین طور که آلبوم عکس را ورق میزنم به صفحه می رسم که عکسهای متفاوت در آن است. _اینا عکس های حبیب بعد از شهادتشه.توی غسالخانه گرفتن» دلم ریش میشود از دیدن عکس ها. باورم نمیشود دارم جوانی را می بینم که در صفحه های قبلی راست‌قامت ایستاده بود و به دوربین لبخند میزد. حالا دراز کشیده و روی تنش که انگار یخ زده زخم های گلوله را میشود دید. از چشم هایم را پر میکند او برای مردن خیلی جوان است. در تمام آنها حمید آقا هم کنار جنازه حبیب مشغول کاری است. _خودتون غسلش دادین؟! صدایش گرفته و غم آلود است: «بله» 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خبر بازگشت امام خمینی مثل بمب صدا کرده است. حبیب و دوستانش بی قرارند و خوشحال. دارند بار سفر می بندند حالا که امام برگشته ترس فراری‌ها هم ریخته. دیگر کسی از ماموران ساواک حساب نمی برد. حبیب با دوستانش می خواهند بروند تهران و امام را ببینند.حمید هم دلش می خواهد برود اما نمی تواند مسئولیت خانه و خانواده برعهده است. به حبیب می گوید: «سلام من را هم به امام برسونید» حبیب با همراهانش خود را در ماشین ژیانی که برای این سفر جور کرده اند جا می کنند و می روند تهران. همین الان هم از رادیو و تلویزیون خبرها را پیگیری می‌کنند.حبیب دست پر برمیگردد. روی یک نوار کاست سخنرانی های امام را ضبط کرده و با خودش آورده است شیراز. آنها را می‌دهد دست حمید و می‌گوید:« زحمت این هم برای تو. فقط حواست بهش باشه! مثل چشمات نگهداریش کن» به خودش با یک برد به هم زدن غیب می‌شود تا دو روز دیگر پیدایش نمی شود.حمید دو تا ضبط صوت بزرگی را که دارند می برد در حمام و با قاسم و بقیه بچه ها از صبح تا غروب نوار سخنرانی امام را تکثیر می کنند و در شهر بین همه مردم پخش می کنند. نوارها را دست دوتا پسر بچه می دهند که کمتر شک برانگیز باشد.به آنها سفارش کردند که بابت نوارها از کسی اجبار آن پول نگیرد اما اگر کسی دلش خواست بابت آن پول بدهد.حالا هر چقدر که باشد بگیرند و تشکر کنند و بعد همان پول را ببرند دوباره نوار کاست خام بخرند و بیاورند خانه. یکی از پسر بچه ها که اسمش کاظم است با شوق برمیگردد خانه. حمید میرود به سمت او.کاظم اسکناس درشت که محکم در دسترس نگه داشته بالا می‌گیرد و به حمیدنشان می‌دهد: «ببین پولشو داد» _کی پول داده؟! _دم ارتش یک سرهنگ بود . قیافه اش مهربان بود. یک نوار بهش دادم پرسید چیه؟ بهش گفتم سخنرانی امام! خوشحال شد و گفت : دو سه تا بده تا به چند نفر دیگه هم بدم. بعد از این پول را بهم داد تازه تشکر هم کرد» با این همه خستگی این چند روز از سن حمید و بقیه در میرود. از امام خمینی توانست در عمق قلب های سخت و خشن ارتشی ها هم نفوذ کند. حمید با خوشحالی رو به کاظم می گوید: «پس چرا معطلی برو با این پول نوار خام بخر وبیار تا کارمان را ادامه بدهیم» ادامه دارد ...... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @golzarshohadashiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘کار برای خدا چگونه باید باشد؟ کار اگه برای خداست پس گفتن برای چیست... ⬅️شهید حسین خرازی 🕊🌷🕊🌷🕊 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75