*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_بیست_و_چهارم*
مدتی گذشت و تلویزیون اعلام کرد که خرمشهر آزاد شد.خیلی خوشحال بودیم .تلویزیون که صحنههای جنگ را نشان میداد که دلم به شور افتاد.خدایا نکنه بلایی سر پسرم اومده باشه! غلامعلی میدونست که این حمله را دارند که رفت.منتظر بودم تلفنی بزنه .دلم مثل سیر و سرکه میجوشید .خدایا نکنه و مفقودالجسد شده باشه .بعضی شب ها هم خواب های پریشان می دیدم یک روز خانم آقای افتخار همسایه و آمد دم در.
_حاج خانوم خواهرتون پشت تلفن.
سریع چادرم را پوشیدم و رفتم توی دلم صلوات می فرستادم که انشاءالله خیر باشه. تلفن را که برداشتم خواهرم خوش و بش کرد و گفت: غلام اینجاست.
_خونه شما چیکار میکنه ؟نورآباد !!؟غلام که جبهه بوده؟
_چرا میترسی خواهر؟ آوردنش خونه ما!
_آوردنش خانه شما ؟؟کی آورد؟ مگه خودش نمی تونست که بیاد؟
همینجوری یک بند حرف میزد من سوال می پرسیدم. آخه غلامعلی که نوراباد نمیرفت.
_حتما طوری شده تورو خدا بگو چی شده؟
_هیچی خواهر. یکم پاش زخمی شده. چند روز خونه ماست الان دراز کشیده خوابیده. نگرانش نباش به خاطر اینکه خواسته تو نگران نشی گفته ببرینم نوراباد خونه خالم تا مادرم نترسه.
نگذاشته بهتون زنگ بزنن این بچه نگران تو بودی حالا که من میگم حالش خوبه و اینجاست. تو دیگه چرا میترسی و ناراحتی ؟ پاشو پانسمان کردن. خدا را شکر طوریش نیست .اولش که زخمی شده بود قلبش یک کم سریعمیزد که الان دیگه خوب شده.
_خواهر جان اگه چیزی شده بگو اگه راست میگی گوشی رو بهش بده.
_گفتم که خوابیده گناه داره خیلی وقت نیست که مسکن دادمش خوابیده.
_من این حرف ها سرم نمی شه .باید گوشی رو بهش بدی. اگه گوشی رو ندی همین الان پا میشم میام نوراباد.
_باشه شور نزن میرم بیدارش می کنم.
چند لحظه بعد که غلامعلی اومد پشت تلفن با یک صدای خش داری گفت:
_سلام مامان جان خوبی؟
همین که صداشو شنیدم چند لحظه هیچ حرفی نزدم. چشمانم را بستم با یه نفس راحتی کشیدم و گفتم خدایا شکرت.
#ادامه_دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
17.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایت فرزندان شهید سلیمانی و نزدیکان از روزهای منتهی به شهادت
⭕️ داغ فراموش نشدنی.... 💔
#حاج_قاسم
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار بسیجی،معلم شهید مهندس کمال ظل انوار 💫
🌷
کمال گاهی همکاران معلم خودش را هم به جبهه و واحد توپخانه می آورد، البته از تخصص هر کدام استفاده مفید می کرد. اگر معلم عربی بود، دفترچه های راهنمایی که از عراقی ها غنیمت گرفته شده بود می داد برایش ترجمه کنند بعد از اطلاعات آن، معلومات واحد را افزایش می داد. اگر معلم ریاضی بودند، به آنها تطبیق آتش که نیاز به علم ریاضی و حساب طول و عرض جغرافیایی دارد را یاد می داد، اگر معلم مکانیک یا تراشکار بودند، از آنها می خواست قطعات مورد نیاز واحد را بسازند.
توپ ها یک قطعه برنجی به اسم خورشیدی داشت که کار بالا و پائین کردن لوله توپ را انجام می داد. دندانه های این قطعه در اثر استفاده زیاد صاف می شد و دقت شلیک توپ کاهش پیدا می کرد. آقا کمال این قطعه را باز کرد و به شیراز برد و به همراه همکاران معلم و تراشکارش آن قطعه را ساخت. آنقدر کیفیت قطعاتی که در شیراز ساخت بالا بود که سایر واحد توپخانه این قطعه را سفارش می دادند تا در شیراز برایشان ساخته شود.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #عملیات_کربلای5
🔻روایت شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی و سردار قربانی از امدادهای الهی قبل و حین عملیات کربلای ۵
📎به مناسبت ۱۹ دی، سالروز عملیات افتخار آمیز کربلای ۵ بارمز #یا_زهرا(س) در منطقهٔ شلمچه و شرق بصره.
📍پیچیدهترین و گستردهترین عملیات دفاع مقدس
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی*
و *🏴گرامیداشت #شهدای_کربلای_۵🏴*
💢 #بامداحی برادر *کربلایی ماجد قیّم* 💢
#مکان : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام*
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۲۳دیماه ۱۴۰۰/ از ساعت ۱۶*
⬇️⬇️⬇️⬇️
*مراسم در #فضای_باز و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار میشود*
🔺🔺🔺🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔹🔹🔹🔹
پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک:
http://heyatonline.ir/heyat/120
🔺🔺🔺🔺🔺
لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
#شـهـدا از خواب
و خوراک افتادند🥀🕊️
تا دنیا #خوابمان نڪند...
و این استـــــ #معناے مردانگے...
اے ڪاش مردانہ
قدر مردانگے هایشان را بدانیمـــ...✨
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz
🔰از ۷ سالگـی شـده بود شاگـرد مکانیــک ...
ڪارش خیلے خــوب بود.۱۲ سالش که بود, من از طــریق جهاد عازم بودم. اصـرار ڪرد من هـم میام گفــتم آخه از تو چه ڪارے بر مــیاد.
گفـت می تونم دست رزمنده ها اب بدم...
رانندگے و مکانیکے هم بلدم.
نبردمش... اما خانه هم بر نگشت. یه هفته طول کشــید تا فهمیدیم.بین صندلے های اتوبوس پنهان شده و رفته جبهــه!
یکسالی طول کشــید تا از جبهه برگشت…
🔰با اون قـد و قـواره کوچیکش شده بود رانــنده لودر, اون اوایل پشــت فرمــون ڪه می نشست, اصلا دیــده نمے شد!
ســال ۶۳ بود. بین خاڪریز مــا و عراقے هــا حدود ۸۰۰مــتر فاصــله بود. .
قــرار شــد یه خاکریــز این بین زده بشــه...
چند تا لودر با هــر لودر هم چنــدتا محافظ شــبانه ڪار را شــروع کردن. عراقے ها هــم شــروع ڪردن به ریختن آتــش, یڪ ساعــت نشــده همــه لودر ها و محافـظ ها از حجم اتش عقب اومدن جز محــمود لودری ڪه یـک تنه ڪار را تا صبــح تموم کرد..🌹
#شهیدمحــمودفولادے
#شــهداے_فارس
#شهداےکربلای۵
ایام شـهادت
🍃🌹🍃🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_بیست_و_پنجم*
_الو مامان صدامو میشنوی؟!
_آره مادر جان ! الهی دورت بگردم. حالت خوبه ؟چطور شده؟ زخمی شدی؟
_چیزی نیست مامان نگران نباش دیگه خوب شدم.
_الو حالا خیالت راحت شد.
صدای خواهرم بود که نگذاشت خداحافظی کنم.میگم که چیزی نیست حالا چند روز دیگه میاریمش.
سه روز شوهر خواهرم و شوهرش اسلام آوردن غلامعلی را آوردند. توی این سه روز هر روز زنگ می زدم و حالشو می پرسیدم .
یک روز دیدم غلام اومد داخل یه زیر بغلش بود. احساس کردم بچم نصف شده.رفتم جلوش و شروع کردم به بوسیدنش همینطور که اشک از چشم میومد و خودم هم متوجه نمیشدم.
_خواهر غلامعلی که اینجاست . خدا را شکر چیزیش نیس. بس کن دیگه این بچه را هم ناراحت نکن.
چند روز همش ازش مواظبت می کردم تا زودتر خوب بشه .یکم که بهتر شد کلی اصرار کرد تا گذاشتم بره بیرون .چند روز یکی شد گفت که رفتم سپاه ثبت نام کردم اگه قبول بشم.
_گفتم قبول میشی مادر انشاالله دوستات هم هستند؟!
_قراره برم کارهای اکبر هم انجام بدم تا با هم بریم.
_به امید خدا که قبول میشی.خیلی دوست دارم لباس سبز سپاه توی تنت ببینم.
آخر هفته با هم رفتیم کازرون مادرم هی زنگ میزد که بیاید از وقتی غلامان جبهه بودن رفته بودیم اونجا.بابام کلی ذوقش رو کرد .به اونها نگفته بودند که الان زخم شده اون جا که رفتیم فهمیدن.
_مامان بزرگ چیکار کرده بودی برام با اون ترشی هات؟بچه ها کلی خوشحال شدند. توی همون اتوبوس ترتیب همش را دادند.
رنگینک ها کتلت ها و ترشی ها از اول اتوبوس براشون ساندویچ گرفتم و بهشون دادم. کلی از دستپختت تعریف کردند.
_نوش جونشون. مادر دیدی گفتم ببر هی میگفتی نمیبرم گذشته ببین کلی همه رو خوشحال کردی.
#ادامه_دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
5.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ | #روایتگری
🔻جوان گیتاریست گفت: «مگه فقط حاج قاسم مال شماهاست؟ توی قبرستان ساز میزدم یهو حاجقاسم رو دیدم اون روز نمیشناختمش»💔
#سرداردلها
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار بسیجی،معلم شهید مهندس کمال ظل انوار 💫
🌷فروردین سال 62 بود.افتتاحیه اولین دوره آموزش عالی ارتش پس از انقلاب در شیراز برگزار شد.ما 5 نفر بودیم که از طرف شهید حسن طهرانی مقدم از طرف توپخانه سپاه به این دوره معرفی شده بودیم، مسئول گروه هم کمال بود. در صف توپچی ها، که همه سرهنگ و سرگرد ارتش بودند ایستادیم. رئیس دانشکده توپخانه ارتش نگاهی به ما انداخت و گفت: شما همان برادران سپاهی هستید که قرار است دوره عالی توپخانه را بگذرانید؟ گفتیم: بله!
گفت: من برای اینکه ببینم سطح شما چقدر است میخواهم چند سؤال تخصصی بپرسم، آمادگی جواب دادن دارید!
کمـال خودش را جلو کشید و گفت: بفرمائید، هر سؤالی دارید از من بپرسید؟
افسر شروع به پرسیدن کرد، بیش از پنج سؤال تخصصی نقشهبرداری پرسید و کمـال تمام سؤالات را موبهمو جواب داد. وقتی کمـال جواب سؤالات را میداد، بهوضوح میدیدیم که نگاه این افسر ارتشی نسبت به ما دارد عوض میشود. پاسخ سؤال آخر را که شنید، چندین بار سرش را به نشانه تحسین تکان داد و گفت: احسنت، احسنت، باور نمیکردم برادران توپخانه سپاه چنین سطح اطلاعاتی داشته باشند!
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#حســـرت_شهــادت
بعــد از کربلاے ۴ خیـلی گـرفته و ناراحـت بود ....
مے گفت: اسلامـی نسـب به الســابقون پیوســت و ما جا ماندیــم.
می گفت :شــاید در فرمــانده گردان ها من از همه پرســابقه تر باشم...
امـا جــا ماندم, شاید گناه عظیمـی ڪردم ڪه خــدا مــرا قبــول نمی کند....
مے خواســتیم ۴۸ ســاعت به شــیراز برگردیم...
گفت: من نمی آیم.
من خجالــت مےکشم زنده به شیراز برگردم....😔
این ناراحتی بود تا شب کربلای ۵...
گفت: تو آماده اے؟
گفــتم: برای چی؟
گفــت: من دیگر خــودم را آماده کرده ام, این بار می خواهــم جــواب قاطعــانه اے به دشـــمن بدهم, من خودم را آماده ڪرده ام...
ﻫﻤــﺎﻥ ﻋﻤلیاتﺑﻮﺩ ڪہ ﺑﻪ ﻣﻌــﺒﻮﺩﺵ ﺭﺳــﻴﺪ ...
🌸🌿🌺🍃🌷🍃
#شهــیدصــفرعلے_ولےزاده
#ایام_ﺷــﻬﺎﺩﺕ
#شهدای_فــارس
#ﻳﺎﺩﺵ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ
🌷🍃🌷🍃🌷
#ڪانـال_ﺷﻬـﺪاے_غریــب_ﺷﻴــﺮاﺯ
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻧﺸﺮ ﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ
✨خداوند...
مقربترینبندگانخویشرا
ازمیانِعشاقبرمیگزیند
وهمآنانندکهگرهکوردنیارا
بهمعجزهعشقمیگشایند..!❤️
#شهید_محمد_اسلامی_نسب🕊️
#شهید_علیرضا_هاشم_نژاد🕊️
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz